eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 پوزش بابت انتشار محتوا محمد خردادیان رقاص همجنس‌باز، وسط برنامه داره دنبال پسر دهه هفتادی و دهه هشتادی میگرده و میگه براش شوگرددی میشم 🤢🤮 ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
،📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 17 May 2024 قمری: الجمعة، 8 ذو القعدة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🌸3 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️22 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️29 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️31 روز تا روز عرفه ▪️32 روز تا عید سعید قربان 💠 @dastan9 💠
🌷امام على عليه السلام: كسى كه غم روزى فردا را بخورد، هرگز رستگار نشود 📗غررالحكم حدیث۹۱‌۱۳ ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
✨﷽✨ ✍️ تو یک بذر کاشته‌شده هستی 🔹رنج نباید تو را غمگین کند. این همان‌جایی‌ست که اکثر مردم اشتباه می‌کنند. 🔸رنج قرار است تو را بیدار کند. چون انسان زمانی بیدار می‌شود که زخمی شود. قرار است تو را آگاه کند به اینکه چیزی درون تو نیاز به تغییر دارد. 🔹رنجت را تحمل نکن، درکش کن. این فرصتی‌ست که طبیعت به تو داده تا بیدار شوی. 🔸اگر حس می‌کنی در مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد می‌کشی، بدون که تو یک بذر کاشته‌شده هستی و اینجا نقطه دگرگونی، رشد، قوی‌شدن و سبزشدن توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اوصاف ظاهری سفیانی و محل خروج و مقصد او روایتی کوتاه و جامع از امیرالمومنین علیه السلام ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هفتاد و هفتم» 🔺اسمش مذاکره
یک پوزخند زد و گفت: «چیه؟ حالا رگ وطن‌پرستیت ورم کرده؟ تو هم از خودمونی، چندان رزومه درخشانی نداری! می‌دونی اگه بعداز مرگت فاش بشه که مأمور موساد بودی و تو تل‌آویو درس خوندی و آموزش دیدی، مردم چه به سر خونواده و بابات میارن؟! پس لطفاً یادت نره که خودتم همچین آب پاکی نیستی! تازه هر جور فکرش کنی، جرم من از تو کم‌تره! چون تو سر سفره اون پیرمرد بزرگ شدی و وسـط ملّـت و خونواده‌ت بودی، امّا مـن یه بچّه آزمایشگاهی با سه تا خواهر قدّ‌و‌نیم‌قد! که نه بابامون معلومه و نه مادرمون مشخّصه!» گفتم: «تو میتاری؟ تو اون کتابه که می‌گفتی چرت‌و‌پرت نوشته، گفته بود میتار... تو خواهر حیفا هستی؟ همون میتاری که حدوداً 12 ساله تو افغانستان کار می‌کنه و تا حالا دو سه بار جرّاحی پلاستیک کرده؟ آره؟ تو میتاری؟» فقط قدم می‌زد و به زمین و در و دیوار نگاه می‌کرد. گفتم: «میتار!» تا این اسم را گفتم، سرجایش ایستاد، امّا نگاهم نمی‌کرد، به زمین زل زده بود. گفتم: «وسط چی داری؟ چرا یه‌کم برآمدگی خیلی ضعیف داره؟» باز هم جواب نداد. آرام دستش را روی گردنش برد. دیدم که راننده هم کمی خودش را جا‌به‌جا کرد که ببیند دست ماهدخت کجا می‌رود و چه‌کار می‌کند! ناگهان صدایی آمد. ماهدخت فوراً دستش را از روی گردنش برداشت، به راننده نگاه کرد و گفت: «چی بود؟ برو چک کن!» راننده بیرون رفت؛ من ماندم و ماهدخت! گفتم: «اگه قراره اینجا بمیرم، پس لطفاً حدّاقل به بعضی سؤالاتم جواب بده!» گفت: «این راه ادامه پیدا می‌کنه، چه من و تو باشیم و چه نباشیم. مهم‌ترین مأموریّت و مسئله سازمان، ژن مسلمان‌زاده‌ها و جنبش زنان هست، همه جنگ‌های پست مدرن یا برای نابودی این دوتاست یا برای مدیریّتش! ما اومدیم مدیریّتش کنیم، اومدیم که با تولید منابع و دانشگاه‌های مختلف...» یک صدایی آمد... «دانشگاه.های مختلف و آموزش و رصد و...» باز هم صدا آمد، این بار کمی بلندتر... ماهدخت صحبتش را قطع کرد و به‌طرف پنجره رفت. من هم به‌طرف پنجره رفتم. هر دو نفرمان دیدیم که یک نفر روی زمین افتاده است. معلوم نبود چه کسـی است، فقط می‌دیدم که پاهایش می‌لرزد. پشت ماشین بود، اصلاً مشخّص نبود چه خبر است. همان چند ثانیه لرزید و بعدش هم لرزشش تمام شد! صدای خور‌خور نفس خشمگین ماهدخت را می‌شنیدم. دستش را به‌طرف اسلحه کمری‌اش برد و رو‌به‌روی من گرفت. گفت: «تو طعمه بودی؟ از کی تا الان دنبالت بودن؟!» نمی‌فهمیدم چه می‌گوید، حسابی گیج شده بودم. برگشتیم و باز از پنجره به حیاط نگاه کردیم. دیدیم یک‌مرتبه یک نفر بلند شد. معلوم بود که نشسته بوده روی سینه آن فردی که خوابیده بود! دیدیم راننده نیست. ماهدخت بیش‌تر وحشت کرد، من هم بدتر گیج شدم. واقعاً نمی‌دانستم چه خبر است. دیدیم بلند شد، صورتش را برگرداند و به‌طرف ما نگاه کرد. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. غیرممکن است، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود! با همان کارد بزرگ نظامی که داشت، خون از تمام آن کارد می‌چکید. کارد را روی سقف ماشین گذاشت، دقیقاً مثل دفعه‌ای که کاردش را وسط دستم گذاشته بود و از من بازجویی می‌کرد. همان مأمور ایرانی بود... رمان ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💠 👈تقسیم 17 شتر زنده بین سه نفر!!! 💢روزی پدری وصیت نمود که هفده شترش را بین سه فرزندانش تقسیم شود، سهم آن سه نفر اینگونه بود: - سهم برادر بزرگ: نصف شترها - سهم برادر دوم: یک سوم شترها - سهم برادر کوچک: یک نهم شترها 🖐آن ها به هر ترتیب که خواستند شترها را قسمت کنند که کسرى به عمل نیاید، امکان نداشت. ✅ نزد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام رفتند... حضرت فرمود: مایل نیستید من یک شتر از مال خودم بر آنها افزوده و آن ها را بین شما تقسیم نمایم؟ -گفتند: حتما پس حضرت یک شتر بر آن ها و افزود و هیجده شتر شد. آنگاه نصف شترها را که 9 شتر میشود به برادر بزرگ دادند، یک سوم را که 6 شتر میشود به برادر دوم دادند، و یک نهم که 2 شتر میشود را به سومى دادند؛ و یک شتر باقیمانده خود را نیز برداشت ❇️ وچه زیرکانه حضرت تقسیم کرد!!!!!!! ✅ ذکرُ عَلیُ عَبَادَه یادآوری فضائل علی عبادت است. ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed