🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان پیچک💖
قسمت۳۰
نیما به سختی شروع به صحبت کرد:
×ت..تاجیک..رف..رفت دنبال..صبوری..اون سه نفر هم..ب..با خودشون..بردن..نوچه
هاش..اونارو..گروگان گرفتن..خو..خودشون مید..میدونستن.. صبوری کسی نیست که..توی مواقع خطر..به..به فکر زیردست هاش باشه..میخوان..با تهدید جو..جون اونا..خودشون نجات بدن..
بعدش به سختی سرفه کرد و لخته ای خون از دهانش خارج شد..
حسی که شهاب داشت براش خیلی آشنا بود..احساس میکرد داره بار دیگه برادرش،شاهین رو از دست میده..مثل زمانیکه خبر کشته شدن اونو شنید،بغض کرد..با خودش عهد کرده بود بعد از برادرش برای هیچ کس اشک نریزه ولی دید نمیتونه پای قولش بایسته..گفته بود اجازه نمیده هرگز احساسش بهش چیره بشه ولی چه قول غیر ممکنی!!چطور میشه کسی که حس انسانیتش بیداره،احساس نداشتهباشد..شهاب احساس میکرد دوباره خانواده داره..تاجیک مثل پدرش،فرهاد و نیما مثل برادرهاش و سایه مثل...عقلش میگفت سایه هم مثل خواهرت..ولی دلش..سایه خواهر نبود..سایه همدم بود..سایه تکیهگاه بود..کی گفته فقط زن ها تکیهگاه میخوان؟کی گفته یک مرد همیشه باید پشت و پناه باشه؟یک مرد هم نیاز داره که گاهی به پاتوق دنج دنیای زیبای یک زن پا بذاره و از وجودش آرامش بگیره..دل شهاب عجیب هوای سایه کرده بود..دلش میخواست الان اینجا بود و آرومش میکرد.. اگه سایه بود...صدای تیراندازی رشته افکارشو پاره کرد..نیما به سختی نفس میکشید و رنگش به شدت پریده بود..شهاب به آرومی سر رفیقی که به تازگی بدجوری با حرفاش گزیده بودش رو در آغوش گرفت..اجازه داد اشک های گرم صورت یخ زدشو بپوشونه..نفس های نیما کند و کندتر و ناگهان متوقف شد..دستش بیحس کنار بدنش افتاد..اشک های شهاب شدت گرفت و از هقهق شونه هاش به لرزش دراومد..صدای گریهاش توی زوزه باد و شلیک گلوله گم شد..
تاجیک توی دل تاریکی در تعقیب صبوری بود..پاهاش با فکر انتقام از قاتل دختر یکییکدونش ،جون گرفته بود..گردن نحسش فقط چند متر با دستانش که آماده خفه کردن این مرد بودن،فاصله داشت..بهش رسید و از پشت یقشو گرفت..صبوری روی زمین سنگلاخی پرت شد..
لگدی به پهلوی صبوری زد و گفت:
-مدت هاست دنبالتم..هر دفعه مثل ماهی از دستم لیز خوردی..(لگد دوم)اینبار با تفوذ توی زیردستات گیرت انداختم(لگد بعدی)چیه؟چشمات گشاد شد..حتی فکرش هم نمیکردی که منشی شرکتت،یه دختر معمولی ساده اینطوری تو رو توی دام بندازه..سایه فراهانی..هم سن و سال همون دختر هایی که برای منفعت خود پولپرستت جنازشون هم به دست خانوادشون ندادی...
در این حین صبوری اسلحه مخفیشده زیر کمربندش بیرون کشید و از غفلت تاجیک استفاده کرد و به سمتش شلیک کرد..تیر به کتفش برخورد کرد و پیرمرد از سر درد فریادی کشید..گرگ پیر با لبخند کریهی از جا برخاست و به سمت قلب تاجیک نشونه رفت..
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الان وسط جنگیم! چرا بچه های انقلابی جبهه و تشکیلات ندارن ؟
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز شنبه:
شمسی: شنبه - ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 08 February 2025
قمری: السبت، 9 شعبان 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹عقیقه امام حسین علیه السلام
📆 روزشمار:
🍃🌺2 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
🍃🌺6 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
🌸21 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️30 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
🍃🌺35 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
💠امام صادق علیه السلام:
🔹 «إذَا أَرَدْتَ زِيَارَةَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَزُرْهُ وَ أَنْتَ كَئِيبٌ حَزِينٌ مَكْرُوبٌ شَعِثاً مُغْبَرّاً جَائِعاً عَطْشَاناً فَإِنَّ اَلْحُسَيْنَ قُتِلَ حَزِيناً مَكْرُوباً شَعِثاً مُغْبَرّاً جَائِعاً عَطْشَاناً وَ سَلْهُ اَلْحَوَائِجَ وَ اِنْصَرِفْ عَنْهُ وَ لاَ تَتَّخِذْهُ وَطَناً .»
🔸 «وقتی به زیارت حسین (علیه السلام) میروی غمگین و شکسته و اندوهناک و ناراحت و ژولیده و گرفته و گرسنه و تشنه باش که همانا حسین (علیه السلام) غمگین و شکسته و اندوهناک و ناراحت و ژولیده و گرفته و گرسنه و تشنه بود و از او حاجاتت را بخواه و برگرد و آنجا را وطن قرار نده.»
📚 کامل الزيارات (باب الثالث عشر)
جلد ۱ صفحه ۱۳۱
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
🔆 #پندانه
✍ از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی
نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود.
شبی از شبها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت!
وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟!
سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است.
مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید.
دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت.
صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست.
رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند.
پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد.
پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
گفت:
ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهنسالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم.
پادشاه گفت:
تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟
گفت:
به خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
پادشاه گفت:
بله! جز چه؟
پیرزن گفت:
جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود.
تشنگی بهشدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی میکرد خود را به آب برساند، نمیتوانست.
برخاستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم.
پادشاه گفت:
آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند.
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ با کدام یار ⁉️
🎙حجتالاسلام استاد عالی
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
🐪ماجرای شتر امام سجاد(علیه السلام )
حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او میداند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت.
📚بحارالانوار، ج 46، ص147 و 148،
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯