eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
👈شفاى یکى از بزرگان دین فیض الاسلام مى فرماید: بیش از دوازده سال پیش به درد شکم گرفتار شدم و معالجه اطبا سودى نبخشید. براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بیت و خانواده به کربلاى معلى مشرف شدیم. در آنجا هم سخت مبتلا گشتم. روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود و با اینکه رنجور بودم رفتم. در بین گفت‌وگوهاى گوناگون، یکى از علما که در آن مجلس حضور داشت، فرمود: پدرم مى گفت هرگاه حاجت و خواسته ای دارى، خداى تعالى را سه بار به نام علیا حضرت زینب کبرى سلام الله علیها بخوان بى شک و دودلى؛ خداى عزوجل خواسته ات را روا مى سازد. از این رو من چنین کرده، شفا و بهبودى بیمارى خود را از خداى تعالى خواستم و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم که اگر از این بیمارى بهبودى یافتم، کتاب در احوال سیده معظمه سلام الله علیها را بنویسم تا همگان از آن بهره‌مند گردند. حمد و سپاس خداى جل و شانه را که پس از زمان کوتاهى شفا یافتم. اما از بسیارى اشغال و کار‌ها و نوشتن و چاپ و نشر کتاب و ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خویش وفا ننمودم تا اینکه یکى از دخترانم مرا آگاه ساخت که به نذرم وفا ننموده ام. من هم از خداى توفیق و کمک خواسته، به نوشتن آن پرداختم و آن را کتاب ترجمه خاتون دوسرا سیدتنا المعصومة زینب الکبرى سلام الله علیها نامیدم. 📕دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌دوم یک مدت بعد از ازدواجمان، با درد شدیدی که توی پهلوی چپ ام احساس می کردم با م
دو ماه تو بیمارستان بستری بودم.. بعد از کلی دردسر بالاخره یک کلیه پیدا شدن برای پیوند! بعد از عمل هم دو هفته موندم تو بیمارستان. مادرم بیچاره پاب‌پای من اذیت می شد و عذاب می کشید. کم کم حالم بهتر شده بود. اما مشکل بزرگ اونجا بود که دکتر گفت بخاطر داروهایی که مصرف میکنم هیچ وقت نباید باردار بشم! داوود با شنیدن این حرف بشدت تو خودش رفت و اخم کرد. بعد از این که کمی حالم بهتر شد، یک روز مادرشوهر و خواهر شوهرم ناهار اومدن پیشمون.. مادرشوهرم از عمد حرف رو کشید به بچه و اینکه هر کسی آرزو دارد بچه داشته باشد! ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌سوم دو ماه تو بیمارستان بستری بودم.. بعد از کلی دردسر بالاخره یک کلیه پیدا شدن
چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوود بیشتر توی هم می رفت. شب، داوود بعد از شام گفت میخواد باهام صحبت کنه و حرفش هم این بود که یا جدا بشم یا رضایت بدم ازدواج کنه و بچه دار بشه! به حدی شوکه شدم که از حال رفتم! چشم که باز کردم رو تخت بودم و سرم به دست. صبح بدون کلامی با چمدون لباس هام زدم از خونه بیرون. یک هفته خونه ی پدرم موندم تا اینکه مادر شوهرم با خونه ی پدرم تماس گرفته و به مادرم گفته بود تکلیف پسر منو مشخص کنید، نمیتونه که تا آخر عمر آواره ی دختر مریض شما باشه. مادرمم گفته بود لازم نیست آواره بمونه بیاد دخترمو طلاق بده بره هر کاری میخواد بکنه. بعد از سه ماه طلاق گرفتم.. با نصف مهریه ام که می شد ده سکه. چند ماه بعد مجدد با دختر دایی اش ازدواج کرده بود. ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌چهارم چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوو
یک روز که با مادرم از تره بار بر می گشتم، خاله ی پدرم تماس گرفت و با گریه گفت داوود افتاده زندان! یک نفر با کلی مواد میشینه تو تاکسی داوود و هنگام پیاده شدن ساک مواد رو بر نمیداره.. پلیس هم که دنبال اون مواد ها بوده، تو تاکسی داوود پیداشون میکنه! خاله پدرم کلی پشت تلفن کلی التماس کرد که به دخترت بگو داوود رو حلال کنه، اون بخاطر بچه دخترتو طلاق داد اما حالا که زنش حامله است خودش افتاده زندان و معلوم نیست بتونه بچه اشو ببینه یا نه! نمی دونم واقعا چرا اما بغض کردم. همون شب یه پیام از یه شماره ی ناشناس هم برام اومد که فقط نوشته بود "حلالم کن!" و من فقط به این فکر می کردم که چجوری حلالش کنم! ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 18 February 2022 قمری: الجمعة، 16 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹خروج حضرت فاطمه بنت اسد از کعبه بعد از ولادت حضرت علی علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️11 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️16 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️17 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
🔆 🔴 «اول به خودت نگاه کن!» 🔹مردی متوجه شد که شنوایی گوش همسرش کم شده است ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. 🔸دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. 🔹آن شب همسرِ مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” 🔸و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ 🔺گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. ⭕️ @dastan9 🌺💐
💠رضا سگ باز 🌿یه لات بود تو مشهد… هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود. یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…. چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه…. مدتی بعد…. شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد… چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام…..“ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“ رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید….“ چمران و آقا رضا تنها بودن…. رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟ شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده…. تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…. شهید چمران: اشتباه فکر می کنی….. یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده هِی آبرو بهم میده….. تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده….. منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم … رضا جا خورد!…. ….. رفت و تو سنگر نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت. ….. سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد! وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد….. رضارو خدا واسه خودش جدا کرد…… (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش) یه توبه و نماز واقعی…….. 📚به نقل از کتاب “خاطرات شهید مصطفی چمران“ ⭕️ @dastan9 🌺💐
♨️ متن خواندنى و قابل تأمل 👌 يارِ بى يار ✍عظمت یاور انقلابی امام خمینی (ره) و امام خامنه ای که تاریخ بعدها او را خواهد شناخت ... آیا👇 می دانید علت جُــک ساختن برای ، این انقلابیِ واقعی چیست ؟ 1. فقط👇 آیت الله جنتی است که ۴۰ روز روزه نذر میکند که پسر مفسدم دستگیر و شود و مثل بعضی از بزرگان به خاطر پسرش به زمین و زمان تهمت نمیزند و وقتی پسرش اعدام میشود خم به ابرو نمی آورد ۲. فقط👇 آیت الله جنتی است که نوه اش را برای تربیت میکند و شهادت آصفش را جشن میگیرد ۳. فقط👇 آیت الله جنتی است که وقتی پسر دیگرش علی جنتی در وزارت ارشاد خرابکاری میکند نه تنها از او دفاع نمیکند بلکه انتقادها را به او روا می دارد ۴. فقط👇 آیت الله جنتی است که اینبار در اوج پیری و تنهائی ، بدون همسر ، بدون پسران و بدون نوه و بدون حزب و باند و مافیا میتواند👇 به آقابالاسرها و آقازاده ها انتقاد کند چون پرونده خودش است ۵. فقط👇 آیت الله جنتی است که یار بی یار امام خمینی و امام خامنه ای است ۶. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند در خطبه های نماز جمعه به هاشمی بگوید "گردن کلفت" فقط 👇 آیت الله جنتی است که می تواند هر گردن کلفتی را صلاحیت کند... ۷. فقط👇 آیت الله جنتی است که بعد از اینهمه جک و حداقل ابروهایش را بالا نمیاندازد و به جای اینکه مثل بعضی ها همه ی امکاناتی که در اختیار دارد و میتواند داشته باشد را برای به منتقدان یا انتقاد از منتقدان و یا حتی فراتر از آن تهمت زدن به منتقدان و جنگ با منتقدان به خط نمی کند ۸. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند شجاعانه در تریبون نماز جمعه از موسوی و کروبی و خاتمی سخن بگوید... ۹. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند در میان تمسخر و خنده های فرمانداران دولت روحانی سخن بگوید و را وسیله ی براندازی بداند... ۱۰. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند قید جایگاه علمی خود (که در حد است) را بزند و در شورای نگهبان مقابل لیبرال ها و متحجرین باکیستد و فحش بخورد... ❌ اگر شما جای دشمن بودید به چنین مهره ی محکم و مومنی نمیکردید؟!.. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔴 سه گروه تاریخ ساز آخرالزمانی ✍ در قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله فرجه، سه گروه ایشان را یاری خواهند کرد: گروه اول: نخستین کسانی که گرد امام جمع می‌شوند و دعوت جهانی امام با آن‌ها آغاز می‌شود؛ ۳۱۳ نفر یاران خاص حضرت هستند که فرماندهان و کارگزاران سپاه ایشان را تشکیل می‌دهند. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: و از اصحابش سیصد و سیزده تن به تعداد اصحاب بَدر از دورترین نقاط زمین به گرد او فراهم آیند. گروه دوم: لشکری ۱۰ هزار نفری از یاران که تحت فرماندهی یاران خاص حضرت هستند و با جمع شدن این عده، قیام حضرت آغاز می‌شود. امام جواد علیه‌السلام فرمودند: و چون «عقد» که عبارت از ده هزار نفر باشد، کامل گردد، به اذن خدای عزیز و جلیل قیام می‌کند... گروه سوم: در ادامه قیام توده‌های انبوه مردم که از ظلم و ستم خسته شده‌اند، برای یاری به امام می‌پیوندند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وَ يَبلُغَ سُلطَانُهُ الْمَشرِقَ وَ المَغْربَ. زمین به نورش روشن گردد و حكومتش به شرق و غرب عالم خواهد رسید 📗 كمال الدين ، ج ۱ ، ص ۲۸۰ . ⭕️ @dastan9 🌺💐
💐 امام زمان علیه السلام: 🔹 من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد. 📚 بحار الانوار ج ۵۲ ص ۳۰ کمال الدین ج ۲ ص ۴۴۱ ⭕️ @dastan9 🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۳۰ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 19 February 2022 قمری: السبت، 17 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مرگ مامون لعنة الله علیه، 218ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️9 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️10 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️15 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️16 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✍امام جواد عليه‌السلام فرمود: زينت فقر پاكدامنى است زينت غنى (بى نيازى) شكر است زينت بلا و سختى صبر است زينت سخن فصاحت است زينت روايت حفظ (از برداشتن) است زينت علم تواضع است زينت عقل، ادب است زينت بزرگوار خوشرويى است زينت نيكوكارى منّت نگذاشتن است زينت نماز خشوع (توجه قلبى) است زينت قناعت انفاق بيش از وظيفه است زينت ورع ترك خواسته هاست ... 📚الفصول المهمه 274/275 ⭕️ @dastan9 🌺💐
🍃وصی محمد صلی الله علیه وآله وسلم امیر مؤ منان حضرت علی علیه السلام در سفری با یکی از یهودیان خیبر ، هم سفر گردید ، با هم حرکت کردند تا به رودخانه ای که عرض طولانی داشت و آب در آن بود رسیدند ، در آن جا پل یا وسیله دیگری نبود ، که به آن طرف رودخانه بروند ، با توجه به این که ، یهودی ، علی علیه السلام را نمی شناخت . یهودی آهسته دعایی خواند و بر روی آب به راه افتاد ، بی آن که غرق شود ، خود را به آن سوی رودخانه رساند . سپس رو به علی علیه السلام کرد و گفت : لو عرفت کما عرفت لجزت کما جزت. ( اگر آن چه را من می دانم تو می دانستی ( آن را می گفتی ) و همانند من از روی آب به این طرف می آمدی ، بی آن که غرق شوی ) . علی علیه السلام فرمود : ای یهودی همان جا توقف کن ، تا من نیز بیایم . حضرت علی علیه السلام متوجه خدا شد ، و به اذن پروردگار از روی آب قدم برداشت ، و خود را به آن سوی رودخانه رساند . یهودی تعجب کرد و به دست و پای علی علیه السلام ( که آن حضرت را نمی شناخت ) افتاد و عرض کرد : ( ای جوان ! چه گفتی که آب در زیر پای تو مانند سنگ سخت شد و از روی آن به این طرف آمدی ؟ ! ) امام علی علیه السلام به او فرمود : ( تو چه گفتی که بر آب قدم نهادی و رد شدی ؟ ) یهودی گفت : ( من خدا را به وصی اعظم محمد صلی الله علیه وآله وسلم خواندم ، خداوند به من لطف کرد ، و از روی آب گذشتم ) . حضرت علی علیه السلام فرمود : ( آن وصی محمد صلی الله علیه وآله وسلم من هستم ) . یهودی گفت : ( به راستی که حق می گویی ، آن گاه قبول اسلام کرد و در حضور علی علیه السلام به افتخار اسلام نایل آمد . 📖سفینه البحار ، ص 648 . ⭕️ @dastan9 💐🌺
پنج # داستان آموزنده از امام علی علیه السلام 1️⃣ هزار ركعت نماز مرحوم كفعمى روايت كرده است : روزى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به حضرت علىّ عليه السلام فرمود: ديشب چه عملى انجام داده اى ؟ آن حضرت اظهار داشت : پيش از آن كه بخوابم ، هزار ركعت نماز به جا آوردم ، حضرت رسول فرمود: چگونه ؟! پاسخ داد: از شما شنيدم كه فرمودى : هركس هنگام خوابيدن سه مرتبه بگويد: يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِهِ، او همانند كسى باشد كه هزار ركعت نماز خوانده است . حضرت رسول فرمود: راست گفتى ، چنين است .(1) 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 2️⃣حرمت ماه خدا يكى از شاعران زمان اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام به نام نجاشى در ماه مبارك رمضان ، آشكارا شراب خمر آشاميد؛ پس او را نزد امام علىّ عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد تا او را صد ضربه شلاّق زدند و سپس او را به حكم آن بزرگوار زندانى نمودند؛ و چون فرداى آن روز شد، وى را از زندان بيرون آوردند و هشتاد شلاّق ديگر بر او زدند. نجاشى اعتراض كرد : چرا زندان و هشتاد شلاق اضافى زديد؟ حضرت فرمود: چون حرمت ماه رمضان را شكستى و علنى با حرام روزه خوارى كردى .(2) 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 3️⃣ عدالت امیر المومنین علیه السلام امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد: روزى اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصّبانى بود؛ سه شلاّق ، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت . حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.(3) 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 4️⃣ انواع مخلوقات خدا عبداللّه بن عبّاس حكايت كند: شخصى به محضر امام علىّ صلوات اللّه عليه وارد شد و پيرامون انواع مخلوقات از آن حضرت سؤ ال كرد؟ امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود: خداوند يك هزار و دويست نوع مخلوق در عمق درياها و اقيانوس ها؛ و به همان مقدار نيز انواع مختلفى از مخلوقات بر روى زمين آفريده است . سپس افزود : و تمامى انسان ها جز طائفه ياءجوج و ماءجوج همه از نسل حضرت آدم عليه السلام هستند، كه البتّه به هفتاد شكل و رنگ آفريده شده اند.(4) 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 5️⃣ صبربر خواسته ها روزى حضرت اميرالمؤ منين امام علىّ صلوات اللّه عليه از جلوى مغازه قصّابى كه داراى گوشت هاى خوبى بود عبور نمود، همين كه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! گوشت خوب و مناسبى دارم ، مقدارى از آن را براى منزل خريدارى نمائيد. امام علىّ عليه السلام فرمود: پول همراه خود ندارم ، قصّاب گفت : مشكلى نيست ، من بابت پول آن صبر مى كنم ؛ و هر موقع توانستى پولش را بياور. حضرت فرمود: خير، من نسبت به خريد گوشت صبر مى نمايم ؛ و نسيه نمى خرم ، و بدون آن كه گوشت خريدارى نمايد به حركت خود ادامه داد و رفت .(5) ********** ⭕️پی نوشت ها: 1-مستدرك الوسائل : ج 5، ص 49، ح 21. 2- تهذيب الا حكام : ج 10، ص 94، ح 19. 3- -تهذيب الا حكام : ج 10، ص 27، ح 11. 4-كافى : ج 8، ص 185، ح 274. 5-ارشاد القلوب ديلمى : ص 119. ⭕️ @dastan9 🌺
﷽ *📝دقت در محاسبات‌ حق* ⛔ در *حق الناس* بايد دقت كرد. 🌷 *اسلام* دين قشنگی است. 🔹 می‌گوید: اگر سگ تشنه‌ است حق نداري *وضو* بگيري. بايد آب را بدهي به سگ بخورد، *تيمم* كن تا سگ تشنه است، *تشنگی سگ* در نماز شما اثر دارد. خیلی مهم است. 🔸 اسلام می‌گوید: اگر ناخنت بلند است، *شير ندوش* . ممكن است ناخن بلند پستان گاو را *اذيت* كند. 🔹 اسلام می‌گوید: اگر می روی سوار اسبی، الاغی، چيزي هستی می‌خواهی *حرف بزنی* بيا پايين حرف بزن. داری می‌روی طوری نيست. اما اگر می‌خواهی در حال توقف حرف بزنی نشسته حرف نزن، پیاده شو! حیوان *اذیت* نشود. 🔸 اسلام می‌گوید: اگر همه حاجی‌ها دوشنبه مكه آمدند، يك حاجی يك روز *زودتر* آمد امضايش را قبول نكنيد. براي اينكه حاجي كه اسبش را در راه مكه دوانده است، معلوم می‌شود حاجی بی‌رحمی است. 🔹اسلام می‌گوید: اگر می‌خواهی *نماز جمعه* بروی از شب جمعه *پياز* نخور، ممكن است بوی پياز در دهانت باشد و فردا كنار دستی تو *اذيت* شود. 🔴 اينها خیلی مهم است🔴 ‼️ *ما چیزی از اسلام بلد نيستيم.* ⭕️ @dastan9 💐
با سلام و آرزوی بهترین ها برای شما دوستان و بزرگواران عزیز رمان جدید کانال رو شروع میکنیم رمان بسیار رمانی این یک واقعیت است که داره برای خانمها اتفاق میفته امیدوارم درس بگیریم ‌« » ماجرای یک شبکه مدلینگ با سرتیمی نُه زن ایرانی در کشور است. این شبکه با تکیه بر پنج پایگاه «آموزشگاه»، «آرایشگاه»، «استودیوهای عکاسی»، «مزون های طراحی لباس» و «صفحات اینستاگرام» به پرورش و رونمایی از دختران و پسران جوان در شبکه های اجتماعی و درنهایت ارتباط گیری با خارج از کشور و فروش دختران می پردازد. 👌حتمأ بخونید و برای دوستانتان که دوستشون دارید بفرستید 👌 ⭕️ @dastan9 🌺❤️
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 20 February 2022 قمری: الأحد، 18 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات حضرت ابراهیم پسر حضرت رسول اکرم، 10ه-ق 🔹آغاز خلافت یزید لعنة الله علیه، 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️9 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️14 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️15 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ⭕️ @dastan9 💐🌺
🔸آیت الله ناصری : 🔸آیت الله کشمیری (ره) بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و 🌿«يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی»🌿 🔹بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع_مشكلات، به چشم ديده‌ام. عج ⭕️ @dastan9 💐🌺
👈برطرف شدن حاجت یک هندى یکى از علماى بزرگوار مى‌گوید: متولى حرم حضرت زینب سلام الله علیها گفت یک روز یک هندى آمد جلوى صحن حضرت زینب؛ دستش را دراز کرد و چیزى گفت. دیدم یک سکه طلا در دست او گذاشته شد. رفتم پیشش و گفتم: این سکه را با پول من عوض مى کنى. مرد هندى با تعجب گفت: براى چه؟ گفتم: براى تبرک. با تعجب گفت: مگر شما از این سکه‌ها نمى گیرید من بیست سال است که هر روز یک سکه مى گیرم و در شهر شام زندگى مى‌کنم! 📕دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب ⭕️ @dastan9 💐🌺
🔸فرض کنید الان سال هزار و چهارصد و سی شده... ما احتمالا پیرمرد یا پیرزنی ناتوان هستم که داروهایمان به سه دسته بعد از صبحانه و نهار و شام تقسیم شده و فرزندانمان دیگر در خانه نیستند و سر زندگیشان هستند. 🔸 از تمام آرزوهای جوانی فقط چند "ای کاش" مانده و زندگی، خلاصه می شود در عکس هایی که گه گاهی نگاهشان می کنیم و خاطراتشان از جلوی چشمانمان که دیدشان تار شده می گذرند. 🔸دیگر پدر و مادری نیست که انتهای هفته مهمانشان باشیم. خانه پدری، مدت هاست فروخته شده. عمه ای که می خواستیم یکبار در سال به او سر بزنیم مدت هاست فوت شده دوچرخه کودکیِ بچه که قرار بود یکبار برای دوچرخه سواری ببریمش پارک، گوشه دیوار حیاط کِز کرده. 🔸غم انگیز است اگر در سن پیری، ما بمانیم و انبوهی از کارهایی که دلمان می خواهد انجام بدهیم ولی دیگر نمی توانیم. پس از امروز: 🌸 هیچوقت از محبت به همسرمان خجالت نکشیم. روزی خواهد رسید که یا ما نیستم یا او. 🌸 هیچ گاه روی هیچ ذوق و خواسته فرزندمان پا نگذاریم. او بزرگ خواهد شد و دیگر برای جبران فرصتی نیست. 🌸 اگر دوستمان برای تولدش ما را دعوت کرد حتما برویم. شاید هیچ وقت دوباره جشن نگرفت. 🌸 ابدا به خاطر بگو مگوهای بی ارزش خانوادگی رابطه مان را با فرزند یا پدر و مادرمان قطع نکنیم. خیلی وقت ها بوده که زنگ تلفن بدموقع به صدا درآمده و داغی بر دل گذاشته. 🌸 درِ خانه را همیشه باز بگذاریم. سفره را پهن نگه داریم. روزی خواهد رسید که خانه خلوت باشد. که ناتوان شویم و اصلا سفره ای در کار نباشد 🌸 اگر مسافرتی را دوست داریم، برویم. مهمانی بگیریم. مهمان شویم. گریه کنیم. بخندیم. بخریم. بفروشیم. محبت کنیم. ورزش کنیم. نقاشی بکشیم. کتاب بخوانیم. تحصیل کنیم. و هر کاری را در موقعی که باید انجام بدهیم، انجام دهیم. 🔹دنیا هیچ ارزشی ندارد. هیچ قیدی هم ندارد. کم‌کم سوی چشمانت، توان پاهایت، شیرینی زبانت و زیبایی چهره ات گرفته می‌شود 🔹هیچ کس مراقبِ ما نخواهد بود مگر خودِ ما. بخندیم و از زندگی در هر شرایطی لذت ببریم. هوایِ هم را داشته باشیم. شاد باشیم و بیاموزیم که رایگان آن را هدیه کنیم. عاقبت بخیر باشید 🌸 ⭕️ @dastan9 💐🌺
🌼 آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. 🌼 آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ️ دوباره آیت الله پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد 🌼 آیت الله بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. 🌹 ؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به رسید. ⭕️ @dastan9 💐🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
با سلام و آرزوی بهترین ها برای شما دوستان و بزرگواران عزیز رمان جدید کانال رو شروع میکنیم رمان بسی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕷🕸 قسمت اول چند روز بود که رابطه مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود. بلافاصله از فرانسه هم یک پیام دریافت‌شده بود مبنی‌بر کلید خوردن پروژه‌ای در ایران، اما هر دو رابطه بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرورفته بودن و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود. امیر یک نیرو را به‌طور ثابت با سیستم نگه‌داشت به‌محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند. روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره وقتی امیر وارد اتاق شد بولتن سبزرنگ روی‌میز وادارش کرد، تا ببیند بچه‌ها کار را چطور انجام داده‌اند. خیالش از سیر خبرها که راحت شد صفحه‌ی لپ‌تاپش را روشن کرد. باید نظر نهایی‌اش را روی گزارش مفصل گروه‌های خبرنگاری می‌داد تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود. هنوز چند صفحه نخوانده بود که در با شدت باز شد، نه سرش را چرخاند و نگاه از صفحه برداشت. فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می‌رفت. امیر غرید: - اگر خوش‌خبری بگو والا برو. سینا بدون تأمل گفت: - آقا امیر رابطه ترکیه ارتباط گرفته چشم مصرف مانتو برداشت و نگاهش را ثابت کرد تا بهتر بشنود. سینا نگاه کنجکاوی امیر را که دید جرات پیدا کرد و قدم داخل گذاشت و گفت: - بفرستند به آرش تا ببینند چه فرستاده؟؟ رابطه ترکیه برای همه سرنخ‌های پروژه‌های مهمی بود که خیلی کمه اما خیلی حیاتی ارتباط می‌گرفت. تا پیام برود روی‌میز بچه‌های رمزنگار، ظهر شده بود. آرش خودش هم همراه پیام آمد و برگه را مقابل امیر گذشت. تنها چند اسم بود و پروژه‌ای که با نام خاص کلید خورده بود. رابط تنها توانسته بود همین‌ها را بفرستد آرش می‌دانست که باید چکار کنه اجازه گرفت و از اتاق بیرون رفت. امیر رو به سینا کرد و گفت: - شهاب کجاست پیدایش کن و بگو تا یه ربع دیگه این‌جا باشد. سینا ک رفت امیر از پشت میزش بیرون آمد و منتظر در اتاق قدم زد. نگاهی به صفحه بزرگ مانیتور انداخت و روشنش کرد. چند قدم عقب رفت و رو گرداند سمت تخت سفید ماژیک مشکی توی دستش گرفت. ذهنش داشت چینش صفر تا صدی انجام می‌داد. همیشه قبل‌از نوشتن اول مطلب و در ذهنش منظم میکرد که تا وقتی پیاده‌سازی می‌کند به نتیجه نزدیک‌تر باشد و خطای کمتری وجود داشته باشد در ماژیک را باز کرد اما بدون آنکه چیزی بنویسد با فشار انگشت دوباره بست. در دوران دبیرستان و دانشگاه مسئله‌های سخت را راحت حل می‌کرد. این‌جا هم زیاد معادله حل می‌کرد و نقشه‌ها را بازخوانی می‌کند و هر بار هم برای پیدا کردن متهمان تشویق می‌شد. اما نمی‌دانست چرا این‌بار با پیام رابط و حدس‌هایی که داشت میزد روحش آزرده می‌شد صدای تقه، سرش را برگرداند سمت دری که با فشار دست سینا باز شد. نگاهش از صورت خندان سینا تا ابروهای درهم رفته شهاب کشیده شد. سینا گفت: _ با تاخیر اما دست‌ پر، سلام! دستِ پیش‌آمد شهاب را فشرد و منتظر ماند تا پشت میز جاگیر شوند. سینا سربالا گرفت و گفت: _ آقا امیر میدان کارمان مشخصه؟ یعنی اصلا میدونیم کجاییم و چه کار باید بکنیم؟ امیر لب برچید و دستش را به تأیید تکان داد و وسط تخت نوشت: _ این‌بار میدون کارشده قلب ایران. کوچه خلوت بود و در سرمای پاییزی نگاه سینا مانده بود روی پیرمردی که شهاب را به حرف گرفته بود. دل سینا شور می‌زد و از این‌که پیرمرد شهاب را رها نمی‌کرد عصبی شده بود. داشت کم‌کم پیاده می‌شد تا پیرمرد را به‌طرف خودش بکشد، که شهاب دست پیرمرد را فشرد و به سمت ماشین آمد. وقتی شهاب در ماشین را باز کرد و سوار شد تازه سینا نفس راحتی کشید: _ این پیرمرد کی بود ؟؟سرایدار خونه روبه‌رویی بود؟؟ چی گفت؟؟ نصف عمر شدم شهاب دستی میان موهایش کشید و صندلی ماشین را کمی عقب داد تا پاهای بلندش راحت باشد و گفت : _الان راه بیفت که دیگه این‌جا امن نیست. غیر از دوربین بالای خونه دوربین ساخته و رو ب رویی هم‌ روی این خونه تنظیم‌شده و از اون دوربین من رو دید که اومده بود سراغم. سینا ماشین را روشن و دنده عقب از کوچه بیرون رفت. کمی عقب‌تر ماشین را پارک کردند و در ماشین دیگر و از انتهای کوچه وارد شدند و دوباره خانه را تحت نظر گرفتند. سینا میان راه پرسید: _ چی گفت؟؟ چقدر سمج بود !! _دادشتو دست‌کم گرفتی یه جوری پیچوندمش که نزدیک بود برای صرف قهوه هم دعوتم کنه. _ تاریک هم بود خیلی دید به دوربین نداشتیم !! شهاب ارتباط گرفت به آرش که در اداره منتظر تماسشان بود: _ سلام آرش جان خونه دو تا دوربین داره. یه دوربینم برای خونه روبه‌رویی ک روی در این خونه مسلطه. رصد این سه‌تا دوربین با خودت. غیر از این‌که حواست باشه یه ساعاتی این دوربینا باید خاموش بشن.! ⭕️ @dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕷🕸 قسمت اول چند روز بود که رابطه مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕸🕷 قسمت2 ارتباط را که تمام کرد، چشم گرداند روی ساختمان‌های کوچه و گفت : _معلوم نیست کدام همسایه خبر داد و این دو روز که این‌جا هستم ظاهرا رفت‌وآمد خونه خیلی غیرمعقول نیست؛ فقط این‌که یه خونه شده مؤسسه دلیل نمی‌شه که همسایه اعتراض خاصی بکنند؛ این‌قدر خونه‌ها بزرگ هستند که صدا به صدا نرسه. خانه‌های بزرگ و کم‌جمعیت محله‌ها رفت‌وآمدهای غیرمتعارف را زود مشخص می‌کرند . برای ساکنین خانه‌ها شاید همسایه‌ها چندان اهمیت نداشته باشد، اما این سردی رابطه بینشان دلیل نمی‌شود که به امنیت خودشان اهمیتی ندهند. سینا با این فکرهایی که در سرش دور می‌زد گفت: _ البته با کشف امشب که یه خونه دیگه هم رفت‌وآمد مشکوک داره می‌شه گفت حتما یه‌چیزی دیدن. _ اون‌چیزی که دستمان آمده این‌که این‌جا توی شریعتی خونه‌ای است که بیشتر از نود درصد رفت‌وآمد این خونه رو زن‌ها دارند ، که فقط سه‌تا مرد ثابت صبح وارد می‌شم و از عصر هم همان سه مرد خارج می‌شود. یعنی بطور کل فضای خونه رو باید زنان حس‌گر و زنان برخورد کرد و زنونه اطلاعات بدست آورد. سینا لبخند پهنی زد و گفت: _ همیشه پای یک زن در میان بوده، حالا پای نود زن، کار سختی نیست، تلخه!! باخت هم‌رو شاخشه!! دوسر باخته! شهاب دست به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند زد و گفت: _ شاید همسایه‌ها اشتباه گزارش داده باشند، شاید این خونه با گزارشی که از رابطه ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشد... به‌نظر می‌شه امید داشت که هیچ خبری نیست. با این دید یک بررسی کنیم قال قضیه کنده شه سینا با انگشتش ضرب گرفت روی فرمون و گفت: _خانه‌ای که برای هر ورود باید یک‌بار زنگ فشرده بشه و هر کس نمی‌تونه وارد بشه. یعنی رفت‌وآمدها کاملاً شناخته‌شده و با حساب کتابِ، یعنی مشتری‌ها مشتری‌های واقعی نیستند؛ یا اگر واقع هستند براشون برنامه چیده‌شده که خودشان خبر ندارند و... شهاب با تامل و مرور چند روز گذشته و ثبت رفت‌وآمدها و گزارش نیروی خارج آرام لب زد: _ یعنی آدم‌های داخل خونه نیروهای آموزش‌دیده و پای کارند؟؟! سینا ادامه داد: _ شاید میان مشق بگیرند بروند، رونویسی کنند با رصد این مدت ما این برداشت عاقلانه‌تر... باید جوانب قضیه را کامل دید. در خانه که باز شد هر دو در سکوت خیره شدن به ماشین تویوتای تیره‌ای که از آن خارج شد شهاب سر تکیه داد به صندلی و سینا ضرب انگشتانش روی فرمان تندتر شد و گفت: _ساعت ده شب و این آخرین زن این مؤسسه بی‌نام. ما که دو روز اینجاییم جز این رفت‌وآمدها چیز ندیدیم فک کنم اون کسی که زنگ‌زده و خبر داده برنامه‌ای دیده. البته تیمی که یه هفته این‌جا مستقر بوده هم خبر را تایید کرده ولی این‌طور کارب پیش نمی‌ره و باید بریم داخل ساختمان !! کروکی را داریم دوتا در داره که یکی از درها از کوچه بغلیه . حفاظش رو می‌شه رد کرد اگه یه دوربینه باشه. می‌مونه واقعیت داخل که اول به دستمون بیاد. شهاب با فرمانده تماس گرفت و توزیع کار عادات و قرار فردا رو گذاشت . فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت‌وآمدها و تیپ افراد و در دائم بسته را که به امیر دادند و گفتند : -باید جراحی به خانه باز کنیم تا دقیقاً بتوانیم کار را جلو ببریم. امیر دستانش را درهم گره زد و مقابل دهانش گرفت: - کسی که خبر داده گفته‌ اینا تلاش دارند بدون حاشیه کار کنند . اما با اطلاعاتی که از جاهای دیگه به دستمون رسیده یکم قضیه فرق می‌کنه. همراه با صحبتش یه پوشه‌ای از اطلاعات ابتدایی که در این چند روز تیم سایبری آرش توانسته بود به دست بیاورند را مقابلشان گذاشت. - اینم مطالعه کنید روند کاری که داره تو ایران انجام می‌گیرد. شهاب و سین هم‌زمان سر خم کردن روی پوشه‌ای که امیر گفت: یک راهی پیدا کنید که بشه داخل خونه رو بررسی کرد. امیر نگاه ردوبدل شده بین سینا و شهاب را ندیده گرفت و رفت. افراد داخل این مجموعه ساده به‌نظر نمی‌آمدند که با یک رفت‌وآمد صادر بشود از کارشان سردرآورد. -دو سال با هم دوست بودیم تا ازدواج کردیم. برای این‌که بهم برسیم مقابل خانواده‌اش ایستاده بود . شبیه خانواده ما نبودن. خانواده ما خیلی آزاد برخورد می‌کردند و به من کاری نداشتند . من عادت داشتم که هرچیزی را که می‌خواستم داشته باشم و اون رو هم دوسش داشتم.. از وقتی‌که توی نمایشگاه همدیگر دیدیم بهش حس خوبی داشتم، و همیشه هم جایی‌که اون می‌خواست بودم . با هزار قهر و التماس و دعوا که به خانواده‌اش کرد ازدواج کردیم . ساده و مهربان بود، و من برعکسش خیلی پرانرژی بودم و روابط‌عمومی بالایی داشتم؛ هم جذب می‌شدند اما اونو دوست داشتم .... خاطره آن روزهای هیچ وقت از ذهنش محو نمی‌شود. دوران دبیرستانم شیطنت کرده بود یکی دو نفر را خودش در تور انداخته بود. اما همه‌اش برای وقت‌گذرانی و خوشی‌های آن دوران بود. حتی رابطه‌اش با یکی از پسرا خیلی جدی شد که با هزار بدبختی ا