eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۹ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Tuesday - 30 July 2024 قمری: الثلاثاء، 24 محرم 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️11 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️26 روز تا اربعین حسینی ▪️34 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️36 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈🏻به کسى که به تو علاقه ندارد (و بى اعتنايى يا تحقير مى کند) اظهار علاقه مکن ▫️وَلاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْکَ ✍زيرا چنين علاقه اى باعث ذلت و خوارى انسان مى شود. درست است که طبق دستورات گذشته انسان بايد با کسى که از او قطع رابطه کرده پيوند برقرار سازد; ولى اين در جايى است که طرف مقابل جواب مثبت دهد; اما اگر او بى اعتنايى و تحقير مى کند نبايد تن به ذلت داد و به سراغش رفت، بلکه بايد عطايش را به لقايش بخشيد. مطابق ضرب المثل معروف، انسان بايد براى کسى بميرد که او برايش تب مى کند. 📘 _ نهج‌البلاغه
پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت. او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود. حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت: "نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم." تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت: خسته ام و خوابم مياد. برادرش گفت: "الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!! پسرك "آرام و محكم"گفت: خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛ "با آزادي او خودم هم آزاد شدم." اين "حكايت" همه ما است. تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم. 👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند. * پرنده ات را آزاد کن * 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 350 باز هم لبی به نشانه لبخند کج می‌کنم. محسن را می‌بینم که خواب‌آلود و خمی
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 351 مسعود فقط سرش را تکان می‌دهد. ربیعی آرام سر شانه‌ام می‌زند و می‌رود. با رفتنش، جو سنگین‌تر می‌شود. احساس خوبی ندارم. کاش کمیل بود... و باز هم فکرم را احساس می‌کنم. کاش من بودنش را بیشتر حس می‌کردم. مسعود آرام در سالن قدم می‌زند و شمرده‌شمرده می‌گوید: - محافظ عباس آقا... درسته؟ نگاهم را می‌اندازم روی پرونده که با چشمان سبز و طلبکارش مواجه نشوم. می‌گویم: - بله. - توی سوریه جانباز شدی. و البته مورد سوءقصد قرار گرفتی... از این که او این جزئیات را درباره من می‌داند، حس خوبی ندارم. دیگر چه چیزهایی از من می‌داند که من خبر ندارم؟ در کار اطلاعاتی، دانستن کوچک‌ترین جزئیات از زندگی طرف مقابلت می‌تواند به یک سلاح خطرناک علیه او تبدیل شود. با حرکت سر، حرف‌هایش را تایید می‌کنم و باز هم چشم از پرونده برنمی‌دارم تا بفهمد از این مکالمه خوشم نیامده. او اما ادامه می‌دهد: - تعریفت رو زیاد شنیدم. خیلی دوست داشتم ببینمت. با این که گفته «دوست داشتم»، اما لحنش بوی دوست داشتن نمی‌دهد. باز هم هیچ حسی ندارد حرف زدنش و همین اعصابم را بهم می‌ریزد. یعنی نسبت به من حس خوبی ندارد؟ من و مسعود همکاریم؛ چرا او باید از من بدش بیاید؟ چون من را رقیب خودش می‌داند؟ چون من اگر نبودم، ممکن بود او سرتیم پرونده شود؟ چون من اقتدارش را خدشه‌دار کرده‌ام؟ شاید هم دارم اشتباه قضاوتش می‌کنم. شاید این اخلاق همیشگی اوست و واقعا دوست داشته من را ببیند... به هر حال، در پاسخش لبخندی می‌زنم: - ممنونم از لطفتون. - چی صدات کنم راحتی؟ - همون عباس خوبه. نویسنده: فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 351 مسعود فقط سرش را تکان می‌دهد. ربیعی آرام سر شانه‌ام می‌زند و می‌رود.
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 352 این را می‌گویم و پرونده را روی میز خالیِ سمت راست اتاق می‌گذارم؛ میزی که روبه‌روی میز محسن است. محسن چند برگه را از پرینتر روی میز بیرون می‌کشد و به دست مسعود می‌دهد: - بفرمایید. نقشه‌هایی که خواستید. مسعود آن‌ها را مقابل من، روی میز می‌چیند: - این منطقه مردم نسبتاً مذهبی‌ای داره. حتماً خودت هم متوجه شدی که بسیجش خیلی فعاله و جذبشون هم نسبتاً خوبه. دست به سینه بالای میز ایستاده‌ام و می‌گویم: - احتمالاً برای همین این هیئت، این منطقه رو انتخاب کرده. - آره. محسن صدایمان می‌زند: - مشخصات کسایی که گفته بودید رو درآوردم. مسعود دست دراز می‌کند تا برگه‌های پرینت شده را از محسن بگیرد؛ اما باز هم چشم از من برنمی‌دارد: - اگه بخوای بریم یه دوری توی همون منطقه بزنیم. نگاه خیره و خالی از احساسش اذیتم می‌کند؛ با این وجود لبخند می‌زنم: - خیلی عالیه. برگه‌ها را به من می‌دهد. انگار می‌خواهد به زبان بی‌زبانی بگوید به عنوان نیروی تحت امرت، کمال همکاری را با تو خواهم داشت؛ اما کلا از ریخت و قیافه خودت خوشم نیامده. روی اولین کاغذ، نام و مشخصات فرمانده پایگاه را نوشته است. از دیدن عکس و نام فرمانده، چشمانم درشت می‌شوند. چندبار نامش را می‌خوانم تا مطمئن شوم اشتباه نکرده‌ام. عکسش، نامش، نام پدرش... مسعود متوجه درنگ طولانی‌ام شده که با زیرکی می‌گوید: - می‌شناسیش؟ با خودم زمزمه می‌کنم: - این که سیدحسین خودمونه! نویسنده: فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می خواید بدونید مسیری که اسرا را بردند چه جور بود⁉️ ➖➖➖➖➖➖➖ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 352 این را می‌گویم و پرونده را روی میز خالیِ سمت راست اتاق می‌گذارم؛ میزی
🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 353 مسعود ساکت می‌ماند تا ادامه حرفم را بشنود. می‌گویم: - این بنده خدا رو می‌شناسم؛ از چندین سال پیش. الان باید سوریه باشه درسته؟ این را خطاب به محسن می‌پرسم و جواب مثبت می‌گیرم. - ای بابا... چقدر حرف می‌زنید... نمی‌ذارید آدم دو دقیقه بخوابه... این را جواد می‌گوید و خمیازه‌کشان از اتاق استراحت‌شان خارج می‌شود. محسن نگاه سرزنش‌آمیزی به جواد می‌اندازد: - صبح بخیر! جواد ولو می‌شود کنار سفره صبحانه که هنوز پهن است و دوباره خمیازه می‌کشد: - خوبه خودت گفتی بعد نماز یکم بخوابیم! محسن زیر لب غرولند می‌کند: - چقدرم که خوابیدم. جواد با دهان پر از نان و پنیر، برمی‌گردد به سمت مسعود: - شما چطوری جانسون جان؟ مسعود اصلا به جواد نگاه نمی‌کند؛ انگار اصلا حرفش را نشنیده است. می‌گویم: - جانسون دیگه کیه؟ جواد از جا بلند می‌شود: - دواین جانسون دیگه! نمی‌شناسیش؟ در کتابخانه مغزم این اسم را جست و جو می‌کنم؛ اما هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیرم. جواد که حالا خودش را رسانده به مسعود، می‌خندد: - بابا همین بازیگر آمریکاییه دیگه! این مسعود داداش دوقلوی اونه انگار. فقط چشماشون رنگش فرق داره. مطمئنی نمی‌شناسیش؟ - نه. اصلا فیلم نمی‌بینم. نویسنده: فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسرو معتضد تاریخ نگار: به من زنگ میزنن از استرالیا آشنایانی دارم ناله میکنن میگن مثل سگ پشیمونیم 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
✨﷽✨ ⛔️ بیچاره ترین بندگان در آخرت 🖊روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد. 💟 رسول اكرم (ص) فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند. «حجت الاسلام رفیعی» ‌‌‌‌🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 353 مسعود ساکت می‌ماند تا ادامه حرفم را بشنود. می‌گویم: - این بنده خدا رو
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 354 و دست می‌اندازد دور گردن مسعود. مسعود با بی‌حوصلگی دست جواد را از دور گردنش برمی‌دارد و آرام می‌غرد: - کم مزه بریز بچه! جواد دوباره می‌رود به سمت سفره صبحانه: - باشه بابا چرا برزخ می‌شی؟ برای این که حواس خودم و بقیه را دوباره روی کار متمرکز کنم، با صدای تقریبا بلندی مشخصات اعضای هیئت محسن شهید را می‌خوانم بین همه، یک نفرشان توجهم را بیشتر از بقیه جلب می‌کند: «صالح قاضی‌زاده. متولد هزار و سیصد و پنجاه و چهار، عراق، نجف. پدر روحانی، مادر خانه‌دار. تا سال پنجاه و شش ساکن عراق بوده و بعد همراه خانواده به قم مهاجرت کرده. کارشناسی ارشد برق دانشگاه تهران. نام‌برده در دوران دانشجویی از اعضای فعال حزب منحل شده جبهه مشارکت ایران اسلامی بوده و در جریان کوی دانشگاه تهران و هجدهم خرداد سال هفتاد و هشت، دستگیر و با وساطت پدر آزاد شد. پس از آن به کشور انگلستان مهاجرت کرد و تا سال هزار و سیصد و نود و سه، در این کشور اقامت داشت...» یک دور دیگر آنچه خوانده بودم را می‌خوانم. نمی‌توان به طور قطع بگویم این آدم مهره اصلی ست؛ اما جای کار دارد. بالای برگه مربوط به او را یک تای کوچک می‌زنم و به محسن می‌گویم: - ببین می‌تونی بفهمی وقتی توی انگلستان بوده دقیقا کجا کار می‌کرده و با کیا ارتباط داشته؟ - چشم. از بچه‌های برون‌مرزی استعلام می‌گیرم. - تمام ارتباطات مجازی و حقیقیش رو دربیار. و نگاهی به برنامه‌های هیئت می‌اندازم. دهه دوم و سوم محرم، صبح‌ها تا ساعت نُه برنامه دارند. می‌گویم: - جواد! صبحانه‌ت رو خوردی؟ جواد چندبار سرفه می‌کند؛ انگار لقمه در گلویش گیر کرده. با دهان پر می‌گوید: - نه... یعنی بله... یکمش مونده... - خب، بقیه‌ش رو برو توی همین هیئت محسن شهید بخور. نویسنده: فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 354 و دست می‌اندازد دور گردن مسعود. مسعود با بی‌حوصلگی دست جواد را از دور
🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 355 سریع از جا می‌جهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر و صورتش می‌کشد و می‌خواهد برود که می‌گویم: - مثل یه پسر خوب برو بشین پای منبر. هرچی دیدی و شنیدی رو دقیق می‌خوام. - چشم چشم... - جلب توجه نمی‌کنیا! - بله آقا... چشم. سوئی‌شرتش را از روی چوب‌لباسی برمی‌دارد، دستی برای محسن تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌زند. صفحات بعدی پرونده را می‌خوانم. سخنرانان جلسه، غالبا روحانیونی هستند که مخالف نظام‌اند یا اصلا موضع سیاسی خود را مشخص نکرده‌اند. اکثرا سید هستند و در میانگین سنی سی تا پنجاه سال. از برآیند صحبت‌هایشان می‌توان فهمید دو محور اصلی را به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال می‌کنند: ادعای جدایی دین از سیاست و دوم، تشویق شیعیان برای لعن علنی و توهین به مقدسات اهل سنت و پررنگ کردن نقاط اختلاف بین شیعه و سنی. که البته در هردوی این محورها، نوعی مخالفت با اصل نظام هم هست که حتی علنی هم نشود، اثر خود را خواهد گذاشت. وقتی در یک هیئت چنین حرف‌هایی زده می‌شود، معمولا دو حالت دارد: یا از آن قشر مذهبی‌های سنتی هستند که کاری به جایی ندارند و نسل اندر نسل هم روحانی و مذهبیِ بدون سیاست بوده‌اند. به جایی هم وابسته نیستند و مخاطب زیادی ندارند؛ مخاطبشان افرادی مثل خودشانند و اکثرا از نسل‌های مسن‌تر. خب در چنین حالتی، نه می‌شود و نه لازم است با این هیئت‌ها برخورد کرد. وقتی سرشان در لاک خودشان است و خطری برای امنیت جامعه ندارند، قانون هم این اجازه را می‌دهد که حرفشان را بزنند. 🍁فاطمه شکیبا 🍁 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای شنیده نشده از فرود هواپیمای رئیس جمهور در شرایط امنیتی اغتشاشات ززآ به نقل از دکتر مهدی مجاهد، معاون پیگیری‌های ویژه دفتر ریاست جمهوری 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهار شنبه - ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Tuesday - 31 July 2024 قمری: الأربعاء، 25 محرم 1446 🏴🏴🏴🏴🏴 🌹 امروز متعلق است به: ▪️امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام ▪️السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام ▪️جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام ▪️امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام 🏴🏴🏴🏴🏴 ❇️ وقایع مهم شیعه: ▪️شهادت امام سجاد علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️25 روز تا اربعین حسینی ▪️33 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️35 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام 💠 @dastan9 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ امام على عليه السلام: 🍃 الصَّبرُ عَونٌ على كُلِّ أمرٍ 🍃 صبر، ياور در هر كارى است ميزان الحكمه، جلد6، صفحه 146
✍ خداوند از مثقال ذره‌ها سوال خواهد کرد 🔹مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض ۳۰ روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! 🔸عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ 🔹می‌گویند سنگ بزرگی راه رفت‌وآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین ۹۹ ضربه بر پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. 🔸مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد؛ طلای زیادی زیر سنگ بود. 🔹مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم. کار من بود، پس مال من است. 🔸مرد گفت: چه می‌گویی من ۹۹ ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! 🔹مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🔸مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا من ۹۹ ضربه زدم و سپس خسته شدم. 🔹دومی گفت: همه‌ طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🔸قاضی گفت: ۹۹ جزء آن طلا مال مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن مال توست. اگر او ۹۹ ضربه را نمی‌زد، ضربه صدم نمی‌توانست به‌تنهایی سنگ را بشکند. 🔹و تو مادر جان ۳۰ سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم! 🔸چه انسان خوبی که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. 🔹مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی‌ثمر نبوده است. 💢 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و بااخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می‌دانند، کم نیستند، اما خداوند از مثقال ذر‌ه‌ها سوال خواهد كرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
18.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 اخبار آخرالزمان: ⚠️ نمایش بزرگ رباتیک در لاس وگاس که نشان‌دهنده آغاز شورش ربات‌ها است. ✍️ خروج ربات هوش مصنوعی از گوی شیشه ای جادو به شما چه پیامی را می‌دهد⁉️ ➖➖➖➖➖➖➖ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 355 سریع از جا می‌جهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر و صورت
🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 356 حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. جهت‌گیری‌هایشان مطابق شبکه‌های شیعی لندنی ست، محتوا و قالب‌شان را از این شبکه‌ها و صاحبانشان می‌گیرند، از مجالسشان فیلم و عکس می‌فرستند برای این رسانه‌ها و حتی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی خارجی، تامین مالی می‌شوند. در یک کلام: همکاری با گروه‌های معاند نظام دارند و این همکاری در هر سطحی که باشد، یک خطر امنیتی محسوب می‌شود. - این هیئت چند ساله سابقه داره؟ این را درحالی می‌پرسم که دارم یک دور دیگر، مشخصات صالح قاضی‌زاده را به عنوان اولین بانی هیئت و صاحب خانه، مرور می‌کنم. مسعود می‌گوید: - طبق گزارش بچه‌های بسیج و تحقیقی که خودم کردم، تازه دو ساله که تاسیس شده. پارسال یه هیئت خونگی جمع و جور بوده، امسال بیشتر کارشون رو توسعه دادن. از جا بلند می‌شود تا سفره صبحانه را جمع کند. همزمان می‌پرسد: - چایی یا قهوه؟ مگر اینجا کافی‌شاپ است؟ محسن نگاه کوتاهی به مسعود می‌اندازد و جواب نمی‌دهد. من اما زیر لب می‌گویم: - چایی. صالح قاضی‌زاده دو پسر دارد. یکی دبیرستانی ست و دیگری دانشجو. می‌خواهم به محسن بگویم آمار پسرهایش را دربیاورد که مسعود، یک سینی با سه فنجان می‌گذارد مقابلم. بوی تلخ قهوه می‌زند زیر بینی‌ام. با خودم فکر می‌کنم شاید فقط برای خودش قهوه ریخته؛ اما فنجان قهوه‌ای مقابلم می‌گذارد و با همان لحن خشک و خشن می‌گوید: - چایی نداریم! یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟ فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 356 حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. جهت‌گیری
🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 357 یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟ حالا می‌فهمم محسن چرا جوابش را نداد. با بی‌میلی نگاه می‌کنم به قهوه که بخارش به هوا می‌رود. محسن خیره به مانیتورش آه می‌کشد فقط و مسعود که می‌بیند من حتی دستم را به سمت فنجان دراز نکرده‌ام، نیشخند می‌زند. فنجان را برمی‌دارد و کمی از آن می‌نوشد: - خیالت راحت. مسموم نیست. رفتارهای مسعود زیاد از حد عجیب و غیرقابل تفسیر است. در رودربایستی گیر می‌کنم و به اجبار، یک قلپ از قهوه را می‌نوشم. طعم گس و تلخ قهوه، صورتم را درهم جمع می‌کند و در دهانم می‌پیچد؛ طوری که دیگر حتی نگاه به فنجانم نکنم و بی‌خیالِ یک نوشیدنی گرم بشوم. رو به محسن می‌گویم: - آمار پسر این قاضی‌زاده رو دربیار. پسر بزرگه. مخصوصا توی فضای مجازی. - حکم قضایی می‌خواد آقا. ابرو در هم می‌کشم: - خب؟ - یعنی... چیزه... چشم. خودم هماهنگ می‌کنم. هنوز اخمم تبدیل به لبخند نشده و آفرین‌اش را نگفته‌ام که مسعود سریع می‌گوید: - لازم نیست. خودم درستش می‌کنم. قبل از این که من موافقت یا مخالفتی اعلام کنم، مسعود رفته داخل اتاق استراحت و درش را هم بسته. این مدل رفتار کردنش عصبی‌ام می‌کند. محسن هم انگار فهمیده من نمی‌توانم مسعود را درک کنم؛ برای همین، صندلی چرخانش را می‌کشد سمت من و آرام می‌گوید: - آقا از دستش ناراحت نشید. اخلاقش همیشه اینطوریه، ولی نیروی خوبیه. نزدیک یک سال به عنوان محافظ یکی از مقامات اسرائیلی کار کرده و لو نرفته. کارش درسته. ولی می‌دونین چیه... صندلی‌اش را جلوتر می‌آورد و صدایش را پایین‌تر: - چند سال پیش وقتی از یه ماموریت طولانی برگشت، خانمش فوت کرده بود. بنده خدا سرطان داشت. مسعود هم بخاطر شرایط خاصی که داشت، حتی نتونسته بود بهش زنگ بزنه. برای همین اخلاقش خیلی تندتر شده. فاطمه شکیبا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است ✨﷽✨ عبداللَّه بن مبارک گوید: سالی برای حج به مکه رفتم، ناگهان کودکی هفت یا هشت ساله را دیدم که در کنار کاروان ها بدون توشه و مرکب حرکت می کند. نزد او رفتم و سلام کردم و گفتم: با چه چیز این بیابان و راه طولانی را می پیمایی؟ گفت: با خدای پاداش دهنده. زاد و توشه ام تقواست و مرکبم دو پایم هست و قصد من مولایم خدا می باشد. وقتی این گفتار را از این کودک شنیدم، به نظرم بسیار بزرگ آمد. گفتم: از کدام طایفه هستی؟ گفت: هاشمی. گفتم: از کدام شاخه هاشمی؟ گفت: علوی فاطمی. گفتم: ای سرور من! آیا چیزی از شعر برایم می گویی که بهره مند شوم؟ گفت: آری و اشعاری خواند که مضمونش چنین بود: ما در کنار حوض کوثر بهشت، نگهبان آن هستیم و آب آن را به واردان می آشامانیم و کسی که راه رستگاری را طالب است، این راه جز به وسیله ما تحقق نمی یابد. و کسی که توشه او دوستی ماست، هرگز زیان نکرده است… عبداللَّه بن مبارک گوید: آن کودک را ندیدم تا این که به مکه رسیدم و بعد از انجام مناسک حج به ابطح (محلی نزدیک به مکه) رفتم، عده ای را دیدم که دور شخصی حلقه زده اند. جلوتر رفتم که ببینم آن شخص کیست، دیدم همان کودک است که در راه مکه مدتی همراه او بودم. پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است.[1] پی نوشت [1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 155 منبع : کارگر، رحیم؛ داستان ها و حکایت های حج، ص: الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم 🖤 شهادت حضرت سجاد علیه السلام رو به همه عزیزان تسلیت عرض می کنم 🖤 🖤 @dastan9 🖤
- ناشناس.mp3
2.99M
🔴🔊 به امام (ع) عرض کردند، اجناس خیلی شده است حضرت فرمودند: که عوض نشده است... گله از سر جایش، اما قلب آدم باید اینگونه باشد..👆 ❌ حتما تا آخر گوش کنید.. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه: خونخواهی مهمان عزیزمان را وظیفه خود می‌دانیم رژیم صهیونیستی زمینه را برای خود فراهم ساخت در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت شهادت این رهبر شجاع و مجاهد برجسته به امت اسلامی و جبهه مقاومت و ملت سرافراز فلسطین تاکید کردند: رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست با این اقدام زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم ساخت و خونخواهی او را که در حریم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید، وظیفه خود می‌دانیم. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون ملت عزیز ایران! رهبر شجاع و مجاهد برجسته‌ی فلسطینی جناب آقای اسماعیل هنیه در سحرگاه دیشب به لقاء‌الله پیوست و جبهه‌ی عظیم مقاومت عزادار شد. رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست، میهمان عزیز ما را در خانه‌ی ما به شهادت رسانید و ما را داغدار کرد، ولی زمینه‌ی مجازاتی سخت برای خود را نیز فراهم ساخت. شهید هنیه سالها جان گرامی‌اش را در میدان مبارزه‌ئی شرافتمندانه بر سردست گرفته و آماده‌ی شهادت بود، و فرزندان و کسان خود را در این راه تقدیم کرده بود. او از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت، ولی ما در این حادثه‌ی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، خونخواهی او را وظیفه‌ی خود می‌دانیم. اینجانب به امت اسلامی، به جبهه مقاومت، به ملت شجاع و سرافراز فلسطین و بالخصوص به خاندان و بازماندگان شهید هنیه و یکی از همراهانش که با وی به شهادت رسیده است، تسلیت عرض می کنم و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سید علی خامنه‌ای 10 مرداد 1403 مصادف با 25 محرم 1446 🖤 @dastan9 🏴