eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزیده‌ای از جلسه علّت مخالفت دشمنان با دین، به خطر افتادن منافعشان است. ۱۳۶۱/۰۵/۰۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ وقتی خسته شدم چه کنم؟ 🔴 شهید مجاهد سید حسن نصرالله پاسخ می‌دهد... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حضرت عباس (علیه السلام) با ماردبن صديف زهير بن قين يكى از ياران دلاور امام حسين (ع ) در كربلا بود، روز عاشورا حضرت عباس (ع ) عازم ميدان بود، زهير نزد آنحضرت آمد و عرض كرد: اى پسر اميرمؤمنان ! مى خواهم حديثى را به ياد تو بياورم . عباس (ع ) فرمود: حديث خود را بگو كه وقت تنگ است . زهير گفت : اى ابوالفضل ! هنگامى كه پدرت خواست با مادرت امّالبنين ازدواج كند، به برادرش عقيل كه نسب شناس بود فرمود: از براى من از بانوئى كه از دودمان شجاع باشد خواستگارى كن ، تا خداوند فرزند شجاعى از او به من بدهد تا بازو و ياور فداكار فرزندم حسين (ع ) گردد، اى عباس ، پدرت تو را براى امروز خواست ، بنابراين در حفظ حرم امام حسين (ع ) كوتاهى نكن . عباس (ع ) با شنيدن اين گفتار، آنچنان پر احساس شد كه با شدّت پا در ركاب اسب نهاد به طورى كه تاسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! در چنين روزى مى خواهى مرا تشجيع كنى و نيرو ببخشى ، سوگند به خدا جانبازى خود را آنچنان به تو بنمايانم كه هرگز نظير آن را نديده باشى . عباس (ع ) پس از اين سخن به سوى ميدان دشمن تاخت ، آنچنان به دشمن حمله كرد كه گوئى شمشيرش آتشى است كه در نيزار افتاده است تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت . در اين هنگام يكى از سرشناسان دشمن كه به شجاعت معروف بود به نام مارد بن صديف تغلبى كه كلاه خود محكم بر سر داشت و دو زره اى كه حلقه هايش تنگ بود پوشيده بود، سوار بر اسب به ميدان عباس (ع ) آمد، در حالى كه نيزه بلندى در دست داشت ، و نعره او بر سراسر ميدان پيچيده بود، خود را به نزديك عباس رسانيد و گفت : يا غلام ارحم نفسك ، واغمد حسامك ، واظهر للنّاس استسلامك ، فالسّلامة اولى لك من النّدامة . اى جوان ! به خودت رحم كن ، و شمشيرت را در غلاف كن و آشكار تسليم شو، چرا كه سلامتى براى تو بهتر از پشيمانى است . حضرت عباس (ع ) پاسخى به اين مضمون به مارد داد: اى دشمن خدا و رسول ، من آماده نبرد و بلا هستم و با توكّل به خداى بزرگ ، صبر مى كنم چرا كه من پيوند به رسول خدا (ص ) دارم و و برگى از درخت نبوت هستم ، كسى كه در چنين دودمانى باشد هرگز تسليم طاغوت نمى شود و زير پرچم حاكم ستمگر در نمى آيد، و از ضربات شمشير نمى هراسد، من پسر على (ع ) هستم از نبرد با همآوردان ، عاجز نيستم ... سپس رجز خواند و آمادگى خود را در برابر مارد آشكار نمود. يكى از اشعار و رجز او اين بود: لا تجز عن فكل شيى ء هالك حاشا لمثلى ان يكون بجازع اى مارد، استوار باش و بدانكه هر چيزى فانى است ، هرگز مثل من ، بى تابى نخواهد كرد. در اين هنگام مارد نيزه بلند خود را به سوى حضرت عباس حواله كرد، عباس (ع ) نيزه او را گرفت و آنچنان كشيد كه نزديك بود مارد از پشت اسب به زمين در غلطد، او ناگزير نيزه خود را رها كرد و دست به شمشير برد. حضرت عباس (ع ) نيزه مارد را تكان داد و فرياد زد: اى دشمن خدا از درگاه خداوند اميدوارم كه تو را با نيزه خودت ، به درك جهنم واصل كنم . آنگاه عباس (ع ) آن نيزه را در كمر اسب مارد فرود آورد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت و از اين حادثه ، خجالت زده شد، و در لشگر دشمن اضطراب و ولوله افتاد، شمر بر سر لشگر خود فرياد زد: ويلكم ادركوا صاحبكم قبل ان يقتل : واى بر شما، صاحب خود را قبل از آنكه كشته شود دريابيد. يكى از جوانان بى باك دشمن سوار بر اسب موسوم به طاوية شد و خود را به مارد رسانيد، مارد فرياد زد: اى جوان درآوردن اسب طاويه قبل از فرود در هاويه جهنّم ، شتاب كن . آن جوان همين كه نزديك شد، حضرت عباس (ع ) نيزه را بر سينه او كوفت و او را كشت و خود بر اسب طاويه سوار گرديد، در اين هنگام پانصد نفر براى نجات مارد از دست عباس (ع ) به ميدان روانه شدند، از آمدن آنها ذره اى ترس بر دل عباس نيفتاد، هماندم نيزه را بر گلوى مارد فرود آورد كه مارد بر زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، سپس ‍ آنحضرت بر دشمن حمله كرد، هشتاد نفر از آنها را كشت و بقيه آنها فرار كردند. امام صادق (ع ) در وصف شجاعت عباس (ع ) مى گويد: اشهد انّك لم تهن ولم تنكل واعطيت عاية المجهود. گواهى مى دهم كه تو سستى و ناتوانى نكردى و نهايت تلاش را در برابر دشمن مبذول نمودى . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
12.pdf
670.1K
💠گپ و گفت صمیمی با دکتر حامد مشکوری؛ طلبه جانباز 70 درصد 👈به مناسبت هفته دفاع مقدس 📝خاطرات شنیدنی از حاج احمد متوسلیان و شهید همت، نحوه جانبازی‌، تلخ و شیرینی های دوران جانبازی و گزارشی از حال و هوای معنوی کربلای ایران..... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پاسخ عميق سليمان به عابد روزى حضرت سليمان (علیه السلام ) با اسكورت و شكوه پادشاهى عبور مى كرد در حالى كه پرندگان بر سرش سايه افكنده بودند و جن و انس در اطرافش با كمال ادب و احترام عبور مى نمودند، در مسير راه ديد عابدى در گوشه اى مشغول عبادت خدا است . آن عابد هنگامى موكب پر شكوه سليمان را ديد، به پيش آمد و گفت : اى پسر داود! براستى خداوند سلطنت و امكانات عظيمى در اختيارت نهاده است ! حضرت سليمان كه هرگز به جاه و مقام ، دل نبسته بود و مقامات ظاهرى ، او را مغرور ننموده بود به عابد چنين فرمود: لتسبيحة فى صحيفة مؤ من خير ممّا اعطى ابن داود، فانّ ما اعطى ابن داود يذهب و التّسبيح تبقى . ثواب يك تسبيح خالص در نامه عمل مؤ من ، از همه آنچه خداوند به سليمان داده بيشتر است ، زيرا ثواب آن ذكر، در نامه عمل ، باقى مى ماند ولى سلطنت سليمان از بين رفتنى است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در رثای شهید سید حسن نصرالله سید وارسته لبنانی سلام ما را برسان به سلیمانی 🎙حاج صادق آهنگران ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆شفاعت از آن كيست ؟ يكى از علماء نقل مى كرد: شاعرى به نام حاجب در مساءله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده و اين شعر را در مورد شفاعت سرود: حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن شب در عالم خواب ، اميرمؤمنان على (علیه السلام ) را ديد كه خشمگين بود و به او فرمود: شعر خوب نگفتى . حاجب گفت : چگونه شعر بگويم . امام على (ع ) فرمود: شعر خود را اين گونه تصحيح كن : حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن آرى بايد شيوه كار شفاعت شونده و شفاعت كننده ، تناسب داشته باشد و بين شفيع و مشفوع پيوند معنوى برقرار گردد، تا مشمول شفاعت شود زيرا شفاعت ، پارتى بازى نيست بلكه يكنوع ارفاق به آنها است كه صلاحيّت ارفاق را دارند 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كيفر رئيس مغرور يكى از سركرده هاى دشمن كه در كربلا براى كشتن امام حسين (علیه السلام ) و يارانش ‍ حاضر بود، اخنس بن زيد نام داشت ، او شخصى مغرور و درنده خو و بى رحم بود، از درنده خوئى او اين بس كه رئيس آن ده نفرى بود كه سوار بر اسبها شده و بر جنازه مقدّس امام حسين (ع ) تاختند، و استخوان سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند. اين نامرد روزگار، از دست انتقام مختار و... در امان ماند تا سنّش به 90 سال رسيد. تا اينكه شبى به عنوان ناشناس مهمان يكى از مسلمين و ارادتمندان اهل بيت نبوت بنام سدىّ شد، اينك داستان او را از زبان سدىّ بشنويد: شبى مردى بر من وارد شد، مقدمش را گرامى داشتم ، دوست داشتم شب را با دوستى انسى بگيرم و به پايان رسانم ، او اخنس بن زيد بود ولى من او را نمى شناختم ، با او از هر درى سخن گفتيم تا اينكه قصه جانگداز كربلا به ميان آمد، آهى دردناك از دل بركشيدم ، او گفت : چه شد، چرا ناراحت شدى ؟ گفتم : به ياد مصائبى افتادم كه هر مصيبتى نزد آن آسان است . گفت : آيا در كربلا بودى ؟ گفتم : خدا را شكر كه حاضر نبودم . گفت : اين شكر و سپاس تو براى چيست ؟ گفتم : به خاطر اينكه در خون حسين (ع ) شركت ننمودم ، مگر نشنيده اى كه پيامبر (ص ) فرمود: هركس در خون حسين (ع ) شركت كند او را به عنوان ريختن خون حسين (ع ) بازخواست كنند و در قيامت ترازوى اعمالش ‍ سيك است و مگر نشنيده اى كه پيامبر (ص ) فرمود: كسى كه پسرم حسين (ع ) را بكشد، در جهنّم او را در ميان صندوق پر از آتش جاى مى دهند؟ و مگر نشنيده اى ... اخنس گفت : اين حرفها را تصديق نكن ، دروغ است . گفتم : چگونه تصديق نكنم با اينكه پيامبر (ص ) فرمود: لا كذبت و لا كذبت : نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده . اخنس گفت : مى گويند: پيامبر (ص ) فرموده : قاتل حسين (ع )، عمر طولانى نمى كند، ولى قسم به جان تو من بيش از نود سال دارم ، مگر مرا نمى شناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : من اخنس بن زيد هستم ، كه به فرمان عمر سعد اسب بر بدن حسين (ع ) راندم و استخوانهاى او را درهم شكستم ... سدىّ مى گويد: بسيار ناراحت شدم و قلبم از شدت اندوه ، آتش گرفت ، با خود مى گفتم بايد او را به هلاكت برسانم ، در اين انديشه بودم كه فتيله چراغ ، ناموزون شد برخاستم آن را اصلاح كنم ، اخنس گفت : بنشين من اصلاح مى كنم ، او به طول عمر و سلامتى وجود خود بسيار مغرور بود، برخاست تا فتيله را اصلاح كند آتش فتيله به دست او رسيد و دستش را سوزانيد، هر چه دستش را به خاك ماليد، شعله اش خاموش نشد، و كم كم بازويش را فرا گرفت . عاجزانه به من گفت : مرا درياب ، سوختم ، گرچه با او دشمن بودم ، آب آوردم و بر دست او ريختم ولى مفيد واقع نشد و همچنان بر شعله آن مى افزود، برخاست و خود را به نهر آب افكند، ولى آنچنان شعله ور در آتش ‍ بود كه وقتى درون آب مى رفت ، شعله آتش از بالاى سر او زبانه مى كشيد، سوگند به خدا آن آتش فرو ننشست تا اخنس را مانند زغال سوزانيد، من به منظره بيچارگى و دريوزگى او نگاه مى كردم : فواللّه الّذى لا اله الاّ هو لكم تطفا حتّى صارفحما و سار على وجه الماء سوگند به خدواند يكتا، شعله آتش خاموش نشد، تا اينكه به صورت ذغال در آمد و روى آب قرار گرفت . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔔قابل توجه مخاطبان محترم🔔 ❓سوالات پر تکرار شما را پاسخ می دهیم، خواهشمندیم تحت هیچ شرایطی دیگر ارسال نفرمایید. 💠اول: استفاده غیر تجاری از مطالب کانال مجاز است.برای تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی روح شهدا صلوات 💠دوم برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak 💠سوم برای مشاوره در مورد موضوعات مختلف به لینکهای ذیل مراجعه کنید: 🔹مشاوره خانوادگی: https://eitaa.com/moshavereh_et 🔹مشاوره با وکیل: @vakil_et 🔹مشاوره اعتقادی: 🆔 @p_eteghaadi 🔹پاسخگویی به سوالات شرعی: ✍️سلام سوالات شرعی را از دفتر مرجعتان بپرسید یا با شماره 096400 تماس بگیریدشماره تماس دفاتر مراجع معظم تقلید👇👇👇 https://eitaa.com/moogharrabon/8159
🔆فراموشكارى اهرم قوى شيطان هنگامى كه اين آيه (135 سوره آل عمران ) نازل شد: والّذين اذا فعلوا فاحشة و ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم . پرهيزكاران كسانى هستند كه هرگاه مرتكب گناه زشتى شدند، يا به خود ستم كردند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش ‍ مى كنند. يعنى توبه مى كنند و توبه آنها پذيرفته درگاه خدا مى شود. ابليس نگران شد و به فراز كوه ثور (كه از كوههاى بلند مكّه است ) رفت و با بلندترين صداى خود فرياد زد: و اعوان و فرزندان خود را نزد خود طلبيد، آنها به دور او اجتماع كردند، و علّت اين دعوت را پرسيدند، گفت : چنين آيه اى نازل شده (آيه توبه ، كه بوسيله توبه تمام زحمات ما به هدر مى رود) كيست كه در برابر آن ، چاره انديشى كند؟ يكى گفت : من با دعوت انسانها به اين گناه و آن گناه ، اثر آيه را خنثى مى كنم ، ابليس پيشنهاد او را رد كرد. ديگرى نيز شبيه آن پيشنهاد را رد كرد، آن نيز رد شد. سوّمى و چهارمى ... پيشنهاداتى كردند، همه رد شد. تا اينكه شيطان كهنه كارى بنام وسواس خنّاس به پيش آمد و گفت : من اين مشكل را حل مى كنم . ابليس گفت : چگونه ؟ خنّاس گفت : اعدهم و امنّيهم حتّى يواقعوا الخطيئة ، فاذا واقعوا الخطيئة ، انسيتهم الاستغفار انسانها را با وعده ها و آرزوها، آلوده به گناه مى كنم ، سپس استغفار و بازگشت به سوى خدا را از ياد مى بردم . يعنى با ايجاد فراموش كارى ، آنها را از فكر توبه بيرون مى برم . ابليس اين پيشنهاد را پذيرفت و به او گفت : انت لها: تو را ماءمور اين كار كردم كه كار بجائى است . و اين ماءموريت را تا پايان دنيا به عهده وسواس خنّاس گذاشت . بايد توجه داشت كه كلمه وسواس به معنى وسوسه گر است ، و خنّاس به معنى گريز و پنهانى است ، چرا كه شيطان از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت. خون شهید سید عباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سیدحسن هم بر زمین نخواهد ماند. ▪️(مقام معظم رهبری؛ ۱۴۰۳/۷/۷) 🔻مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه های علمیه ✾📚 @Dastan 📚✾
انقدر قوی باش که رها کنی و انقدر عاقل باش که برای آنچه لایقش هستی صبر کنی. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از چیزهایی که جوون خدا عجیب عطاهای اساسی میده، گدشتن از شهوت به خاطر خداست داستان عجیب ابن سیرین... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام خامنه ای : بر همه واجب شرعی است که سرزمین فلسطین را برگردانند . ✾📚 @Dastan 📚✾
بهره‌مندی شهید از فضل الهی آیت الله العظمی جوادی آملی: شهيدان به جهت آثار حياتی شهادتشان برای جامعه و نيز پاداش عظيم خدا به آنان شادمان اند: «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِه» تسنیم ج۱۶ ص۲۹۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔔 ⚠️ بزرگترین مزیت این است که نیازی نیست گفته‌هایمان را بسپاریم! نیازی به یک حافـــظه خوب نخواهیم داشت!! تلاش برای دیگران مانند تـار تنیدن به دور خودمان است! 🚫 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمّیّت اطاعت از اوامر و نواهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ۱۳۶۱/۰۵/۰۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچی بیشتر به خدا اعتماد کنی بیشتر شگفت‌زده‌ات می‌کنه ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆شرط استجابت دعا امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردى در بنى اسرائيل سه سال دعا كرد كه خدا به او پسرى عنايت كند، ولى دعايش مستجاب نشد. وقتى كه دريافت خداوند دعايش را مستجاب نمى كند، گفت : خدايا آيا من از تو دورم كه صدايم را نمى شنوى و يا تو نزديك هستى ولى جواب مرا نمى دهى ؟ شخصى در عالم خواب نزدش آمد و به او گفت : انّك تدعواللّه عزّ و جلّ بلسان بذىّ و قلب عات غير تقىّ، ونيّة غير صادق ... تو سه سال است خداى متعال را مى خوانى ولى با زبان هرزه و دلى سركش ‍ و ناپاك و نيّتى نادرست ، بنابراين هرزه گوئى را ترك كن و دل و نيّت خود را پاك گردان تا دعايت مستجاب گردد، او چنين كرد و سپس دعا نمود، خداوند دعايش را مستجاب كرد و پسرى به او داد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نوجوانى ناشناس در ميدان قهرمانها حضرت عباس (علیه السلام ) در جنگ صفين كه بين سپاه على (علیه السلام ) با سپاه معاويه رخ داد، حدود چهارده سال داشت ، ولى قد رشيد او را هر كس مى ديد چنين تصور مى كرد كه هيجده يا بيست سال دارد. دريكى از روزهاى جنگ از پدر اجازه گرفت تا به ميدان جنگ دشمن برود، امام على (ع ) نقابى بر روى او افكند و او به عنوان يك رزمنده ناشناس به ميدان تاخت ، آنچنان در ميدان ، جولان داد كه گوئى همه ميدان چون گوئى در چنبره قدرت او است ، سپاه شام از حركتهاى پرصلابت او دريافت كه جوانى شجاع ، پرجراءت و قوى دل به ميدان آمده است ، مشاورين نظامى معاويه به مشورت پرداختند تا همآورد رشيدى را به ميدان او بفرستند، ولى رعب و وحشت عجيبى كه بر آنها چيره شده بود، نتوانستند تصميم بگيرند، سرانجام معاويه يكى از شجاعان لشكرش بنام ابن شعثاء را كه مى گفتند جراءت آن را دارد كه با ده هزار جنگجوى سواره بجنگند، به حضور طلبيد و به او گفت : به ميدان اين جوان ناشناس برو و با او جنگ كن . ابن شعثاء گفت : اى امير، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگجو مى شناسند، چگونه شايسته است كه مرا به جنگ با اين كودك روانه سازى ؟ معاويه گفت : پس چه كنم ؟ ابن شعثاء گفت : من هفت پسر دارم ، يكى از آنها را به جنگ او مى فرستم تا او را بكشد، معاويه گفت : چنين كن . ابن شعثاء يكى از فرزندانش را به ميدان او فرستاد، طولى نكشيد، بدست آن جوان ناشناس كشته شد، او فرزند دوّم ش را فرستاد، باز بدست او كشته شد، او فرزند سوم و چهارم تا هفتم را فرستاد، همه آنها بدست آن جوان ناشناس ، به هلاكت رسيدند. در اين هنگام خود ابن شعثاء به ميدان تاخت و فرياد زد: ايّها الشّابّ قتلت جميع اولادى ، و اللّه لا تكلنّ اباك و امّك . اى جوان تو همه پسرانم را كشتى ، سوگند به خدا قطعا پدر و مادرت را به عزايت مى نشانم . او به جوان ناشناس حمله كرد، و بين آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در اين هنگام آن جوان چنان ضربه بر ابن شعثاء زد كه او را دو نصف كرد و به پسرانش ملحق ساخت ، حاضران از شجاعت او تعجّب كردند، در اين هنگام امير مؤمنان (ع ) فرياد زد اى فرزندم ، برگرد كه ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند، او بازگشت ، امير مؤمنان (ع ) به استقبال او رفت و نقاب را از چهره اش رد كرد و بين دو چشمش را بوسيد، حاضران نگاه كردند ديدند قمر بنى هاشم حضرت عباس (ع ) است (فنظروا اليه و اذا هو قمر بنى هاشم العبّاس بن اميرالمؤمنين ). 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾