eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
105 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰حکايتی در عليهم السلام [فرستاده شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا] داستان حسن (ع) در برابر زن ابن شهر در مناقب می نویسد که : در ابواء زنی بادیه نشین خدمت حضرت مجتبی (ع) رسید در آن حال امام حسن (ع) مشغول نماز بود نماز کوتاه نمود و فرمود : کاری داشتی ؟ جواب داد : آری . پرسید : حاجت تو چیست ؟ گفت : من زنی بی شوهرم به این مکان وارد شده ام و مایلم از شما کام بگیرم ! حضرت (ع) فرمود : دور شو از من ! می خواهی مرا با خودت در بسوزانی ؟ ولی آن زن پیوسته درصدد دل بردن از آن حضرت بود . حضرت شروع به گریه کرد و در این بین می فرمود : دور شو وای بر تو . کم کم گریه آن جناب شدید شد . زن که حال امام حسن مجتبی (ع) را مشاهده کرد او هم شروع به گریه نمود . امام حسین (ع) وارد شد، دید برادرش با این زن هر دو گریه می کنند . سیلاب اشک امام حسن (ع) چنان برادر را تحت تاثیر قرار داد که او هم شروع به گریه کرد . عده ای از اصحاب حضرت آمدند هر کدام آن حال را مشاهده می کرد ، گریه آن ها را می گرفت تا این که صدای گریه ایشان بلند شد . زن بادیه نشین خارج گردید . اصحاب هم متفرق شدند . مدتی از آن پیشامد گذشت . حسین بن علی (ع) از نظر عظمت و جلالت برادر خویش ، سبب گریه را نپرسید . نیمه شبی که امام حسن (ع) خواب بود ، ناگاه بیدار شده و گریه آغاز نمود . امام حسین (ع) پرسید : چه شده برادرجان ؟ امام حسن (ع) فرمود : خوابی دیدم و از آن جهت گریه می کنم . تفضیل را جویا شد . حضرت فرمود : تا زنده ام به کسی مگو . یوسف صدیق را در خواب دیدم . مردم برای تماشای او جمع شده بودند من هم جلو رفته او را تماشا می کردم ، همین که حُسن و اش را دیدم ، گریه ام گرفت . یوسف به سوی من توجه نمود و گفت : برادرم چرا گریه می کنی پدر و مادرم فدایت باد . گفتم : به یاد آوردم جریان تو را با زن عزیز مصر که چه و مشقتی کشیدی ، به افتادی ، پیر و کهنسالت یعقوب در تو چه دید ، برای آن گریه می کنم و در شگفتم از نیروی تو چه اندازه خودداری ؟ یوسف گفت : چرا نمی کنی از خودت راجع به آن زن بادیه نشین که او در ابواء با تو مصادف شد . چه حالی پیدا کردی ، دیدی چگونه ریختی ؟ 📚مناقب ابن شهر آشوب 🎊🎉🪅 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔰فرق اسلام و مسيحيت ! 👈دو نفر از جوانان مسيحى كه مسلمان شده و براى تحصيلات دينى به مراكش رفته بودند، تعريف مى كردند كه : چند سال قبل، در اسپانيا شده بوديم. در زندان با يك جوان عراقى آشنا شديم. او روزها به هنگام بيكارى، در گوشه اى مى نشست. و با صوتى خوش مى خواند. ما كه مسيحى بوديم و زبان عربى نمى دانستيم : از حرف هاى او چيزى نمى فهميديم، اما از قرآن خواندنش مى برديم. به همين خاطر تصميم گرفتيم كه از فراغت خود استفاده كرده. عربى ياد بگيريم. نزد همان جوان مسلمان، كم كم عربى را ياد گرفتيم، طورى كه هر گاه او قرآن خواند، ما معنى آيات را مى فهميديم، تا اين كه او يك روز اين آيه را خواند : ( از خداوند رحمتش را بخواهيد.) و سپس آيه اى خواند كه : بخوانيد من را، تا كنم شما را. و بار ديگر، اين آيه را كرد : هنگامى كه بندگانم از من چيزى بخواهند، من به آنان نزديك هستم. در اين هنگام ما به فكر فرو رفتيم كه چقدر بين و دين مسيحيت (فعلى) تفاوت است. مسلمانان هرگاه بخواهند با خدا حرف بزنند، احتياج به واسطه ندارند. ولى مسيحيان در خود تشريفات پوچ و بيهوده اى دارند. آن ها مى گويند كه هيچ كسى نمى تواند بدون واسطه با خدا حرف بزند و براى اين كار حتما بايد نزد كشيش ها برود و به گناهان خود اعتراف كند و پولى بپردازد تا كشيش او را بيامرزد، در حالى كه خود كشيش؛ هيچ راهى به سوى خداوند ندارد. 👈ما از شنيدن اين آيات منفعل شده و (در خود) به شك افتاديم. و با خود فكر كرديم : آيا به راستى خداوند به ما نزديك است و ما بدون واسطه مى توانيم از او بخواهيم ؟، مدتى گذشت تا اين كه روزى در زندان گرفتار عطش و تشنگى شديم و هيچ كس هم در محوطه نبود تا از او بخواهيم. وقتى كه از تشنگى به حالت مرگ افتاديم، ناگهان به ياد قرآن افتاديم و كرديم كه : خدايا، اگر اين آيات از جانب تو و (ص) فرستاده توست، به داد ما برس كه داريم از تشنگى هلاك مى شويم. در اين موقع، ناگهان از ديوار مقابل ما، جوى آبى جارى گرديد. ما از آن آب نوشيديم و سيراب شديم و در همان لحظه تصميم گرفتيم كه شويم. پس از رهايى از زندان اسلام را اختيار نموده و براى ادامه تحصيلات به اين جا آمديم. ☺️کتاب آدابى از قرآن ص 205 https://eitaa.com/dastan_latifeh