eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
90 دنبال‌کننده
13 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰کودک خردسال و 👈موقعی که خلافت به منتقل شد، هیاءت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیاءتی از حجاز بود. خردسالی در آن هیاءت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید. خلیفه گفت : آن کس که سنش بیشتر است ، حرف بزند. کودک گفت : ((ای خلیفه مسلمین ! اگر میزان ، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.)) عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تاءیید کرد و اجازه داد حرف بزند. کودک گفت : از شهر دوری به اینجا آمده ایم . آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس ! طمع نداریم برای آن که از تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و زندگی می کنیم . ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم . آمدن ما در این جا فقط به منظور و است . ((عمربن عبدالعزیز)) به کودک گفت : ((مرا موعظه کن !)) کودک گفت : ((ای خلیفه مسلمین ! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار نشوی .)) عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: ((دوازده ساله است .)) - المستطرف ، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت ، ج 2، ص 279. 🔰کاربرد اين حکايت در موضوع: پند، نصيحت، موعضه. https://eitaa.com/dastan_latifeh