🔰#احتكار
🔰#احتياط
🔰#احسان
🔰#اختلاف
🔰#اختيار 🔰#اخلاص_بندگی
🌷اهميت اخلاص
https://eitaa.com/dastan_latifeh/353
🌷عابد مال دوست
📘#داستان_کوتاه
👈در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت.
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛
گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
👈برچسب ها: مال صدقه انفاق شيطان
🔰اين گونه #مخلص خدا شويم
📚داستان کوتاه
#بندگی😍
💎جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد. یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به #عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب #پرستش شد. روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش #خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدت ها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید.
جوان گفت: اگر آن #بندگیِ_دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در #بندگیِ_راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
🌷کاربد اين حکايت اخلاص و بندگی است.
برچسب ها:
#اخلاص #بندگی
فرق گذاری بين مخلص و غير مخلص
🌳🌲بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول)
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت ..
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را میفروشی؟ بهلول گفت هزار دینار میفروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمیدهند و میگفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچهها روی زمین خط میکشد. گفت ای بهلول چه میکنی؟ گفت مگر نمیبینی دارم خانه میسازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست میکنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را میخرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم میتوانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ...
👑هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیدهای و میخواهی بخری!
📚کتاب قصههای بهلول نوشته رضا شیرازی (تهران، نشر دا نشآموز سال 1378؛ 118ص.: مصور
https://eitaa.com/dastan_latifeh