eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
93 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
••✾🌻🍂🌻✾•• ﷽؛ ✅ادامه دعا ╭━═━⊰✹🌐✹⊱━═━╮ ✅ نمونه اجابت شدن دعا سنگ ريزه سعيدبن عيينه روايت كرده كه روزى نشسته بودم، و مردى هم با من نشسته بود و با سنگريزه بازى مى كرد ناگاه سنگ ريزه اى در گوشش افتاد و ديگران سعى بسيار كردند تا سنگ ريزه را از گوشش در آورند ولى نتوانستند و باعث دردى عظيم در گوش او شد و از شدت درد آن سنگريزه كه در گوشش بود بي هوش مى شد و مدت ها آن بلا را تحمل نمود و نداى نجاتى به گوشش نمى رسيد. تا روزي كه اميد صحت و سلامت از او سلب مى شود و از مداوا و درمان آن نا اميد مى شود و دل شكسته به گوشه اى نشسته و باور كرده بود كه هلاك خواهد شد ناگاه شنيد كه كسى اين آيه را مى خواند : امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض االه مع الله قليلا ما تذكرون (1) آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مى رساند و رنج و غم آنان را بر طرف مى سازد و شما مسلمين را جانشينان اهل زمين قرار مى دهد آيا با وجود خداى يكتا خداى ديگرى هست افراد كمى هستند كه اين حقيقت را متذكر مى شوند و مى فهمند. آن فرد گرفتار بلاء گفت : خدايا اجابت كننده توئى و مضطر و بيچاره منم آيا وقت آن رسيده كه در رحمت خود را به روى من بگشائى و مرا از اين بلاء نجات بخشى، هنوز اين سخن در زبانش بود كه آن سنگريزه از گوشش بى سعى و كوشش بيرون افتاد، و آن در بسته بى دست گشاينده اى بگشاد و آن درد را بى تكلف دوائى حاصل شد. کتاب فرج بعد الشدة تأليف دهستانى، ص 14 ╰━═━⊰❀🌐❀⊱━═━╯ https://eitaa.com/dastan_latifeh
✅جايگاه و نقش امام در جامعه 🌹اهل ذكر مائيم 👈حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون، در شمار آياتى كه براى فضيلت اهل بيت (ع) نقل مى كرد، اين آيه را «فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِاِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (1) : اگر نمى دانيد، از اهل ذكر از [آگاهان] بپرسيد قرائت كرده و فرمود : ما اهل ذكر هستيم اگر نمى دانيد از ما خانواده بپرسيد دانشمندان مجلس گفتند : مقصود خداوند از اهل ذكر يهود و نصارى هستند، امام ابوالحسن الرضا (ع) فرمود : سبحان الله ! اگر ما پرسيديم، و آن ها هم، به دين خودشان دعوت كردند و گفتند دين ما بهتر از دين اسلام است؛ آيا چنين كارى بر ما جايز است ؟ مأمون سؤال كرد : يا اباالحسن! آيا ممكن است، اين سخن را بشكافيد و شرح دهيد، تا خلاف ادّعاى اين ها ثابت شود؟ حضرت امام رضا (ع) فرمود : بلى، ذكر، رسول الله است و ما اهل بيت، اهل آن حضرت هستيم و اين در كتاب خدا بيان شده، آن جا كه درسوره طلاق مى فرمايد : فَاتَّقُوا اللّهَ يا اُولىِ الاَْلبابِ الَّذينَ امَنُوا قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَيْكُمْ ذِكْراً، رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ (2) : از مخالفت فرمان خداوند بپرهيزيد، اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! زيرا خداوند ذكر را برشما فرستاده رسولى كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند پس ذكر، رسول الله است و ما هم اهل ذكر هستيم (3) 1 - عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1 / 185، تفسير صافى، 4 / 124. 2انبياء / 7. 38طلاق / 10. 3 عيون اخبار الرضا(ع)، 1 / 187. https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰بنام خدا ✅بخش پیام دهی کنایه ای و اشاره‌ای، به کمک داستان‌های تاریخی به ضمیمه و دیگر منابع دینی، جهت نتیجه‌گیری فرهنگ سازی دينی. https://eitaa.com/madresehtalim/643 📗حسین بن علی علیه السلام و يتيم مسلم (ع) 👈امام پس از رسیدن به خیمه مخصوص خود وارد شده و دختر مسلم را پیش خواند، او دختری ۱۳ ساله بود که همیشه با دخترانه سیدالشهدا مصاحبت می‌کرد و با آن ها می زیست. وقتی آن دختر خدمت حضرت رسید او را نوازش فرمود و نسبت به او مهربانی اضافه بر آنچه معمولاً می کرد، دختر مسلم به فراست دریافت که ممکن است پیشامدی شده باشد از این رو گفت: یابن رسول الله علیه السلام با من ملاطفت یتیمان و کسانی که پدر ندارند می کنی، مگر پدرم را شهید کرده اند؟ اباعبدالله علیه السلام نیروی مقاومت از دست داد و شروع به گریه کرد. فرمود: ای دخترک من اندوهگین مباش اگر مثل من نباشد من پدر وار از تو پذیرایی می کنم خواهرم مادرت و است و دختران و پسران هم برادر و خواهر تو اند. دختر مسلم از ته دل شروع به گریه کرد و های های گریست پسران مسلم من را برهنه کردند و به زاری پرداختند اهل بیت علیهم السلام در این مصیبت با آن ها موافقت نموده و به سوگواری مشغول شدند سیدالشهدا علیه السلام از شهادت مسلم بسیار اندوهگین شد. بحارالانوار جلد ۱۰ منتهی الامال جلو یک صفحه ۲۳۸ 👈این طنز را هم بخوانید. می گویند: مردی مقداری نان در دست داشت و از کوچه ای می گذشت فقیر را دید سر به زانو گذارده و گریه می کند پیشرفت تا از او دلجویی کند. و اکنون از گرسنگی بی تاب شده گریه می کنم. مرد رهگذر کنار او نشست و شروع به گریه کرد و فقیر پرسید برادر تو چرا گریه می کنی؟ گفت برای گرفتاری و بدبختی تو! فقیر گفت مقداری از نان‌های دست تو بدبختیم را برطرف می‌کند و دردم را دوا می نماید دانه‌ی نان بده گریه نکن. گفت هرچه بخواهی گریه می کنم اما از نان خبری نیست! راستی مردم یکدیگر را فراموش کرده و به یاد گرفتار های دیگران نیستند در این زمان مصداق عکس شعر سعدی شده اند: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی اینک عکس شعر سعدی: بنی آدم اعدای یکدیگرند که در آفرینش بعد از بدترند چو عضوی به درد آورد روزگار جهنم دگر عضوها را چه کار؟ تو کز محنت دیگران بی غمی حقیقت که تو نطفه آدمی 👈در پايان، ياد آوری اين نکته لازم است که، اين مسئله در اجتماعی، کليت ندارد، چرا که کم نيستند کسانی که اهل و فداکاری هستند هم يتيم های مثبت را نوازش می کنند و نيز به امور نيازمندان رسيدگی می کنند انشاء الله خدا بر توفيقاتشان بيفرازد. 📚و السلام مرتضوی https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات ✅ 👈رازداری و سفارش شده دین و بزرگان است در شعر شاعر هم آمده : به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که دوست نيز بگويد به دوستان دگر حديث : استر ذهبک و ذهابک و مذهبک اما به حکایت و ضرب المثل حفظ راز ها توجه کنید" 📗حکایت راز دل به زن مگو از کجا آمده؟ پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن : راز دل به زن مگو، با نوکیسه معامله نکن و با آدم کم عقل ‏رفیق نشو. بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت: امتحان ‏کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه.‏هم زن گرفت، هم از آدم نوکیسه قرض کرفت و هم با آدم کم عقل دوست شد.‏ روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و ‏لاشه اش را زیر زمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت: چه شده؟ خون ها مال چیست؟ مرد گفت: آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می کشم. چون غیر از من و ‏تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.‏ زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد: مردم به فریادم برسید. شوهرم یک نفر را کشته، حالا می ‏خواهد مرا هم بکشد. مردم ده به خانه آن ها آمدند. کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا ‏به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند.‏ مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت: پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن ‏است تو کشته بشوی و پول من از بین برود.‏ به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد ‏شد.‏ https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰علت ها و حکمت ها ✅داستان حضرت یوسف و برادرانش و تکیه کردن فقط به خدا 👈تکيه کردن بر خدا و دلخوش نبودن به غير او، سفارش شده دین و بزرگان است و یکی از علت های آن را شاعر این شعر بیان کرده : اين دغل دوستان که می بينی مگسانند دور شيرينی تا طعامي كه هست مي نوشند همچو زنبور بر تو مي جوشند تا به روزي كه ده خراب شود كيسه چون كاسه حباب شود ترك صحبت كنند و دلداري دوستي خود نبود پنداري بار ديگر كه بخت باز آيد کامرانی ز در فراز آید 👈هنگامی که برادران یوسف (علیه السلام) می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید، برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه ‏می خندی ؟! حضرت یوسف (علیه السلام) راز خنده خود را این گونه بیان کرد:‏ فراموش نمی کنم روزی را که، به شما برادران نیرومند نظر افکندم و خوشحال شدم و با خود گفتم: کسی که این همه «یار و یاور» ‏نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت! روزی به بازوان شما، دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به ‏شما پناه می برم، ولی به من پناه نمی دهید.‏ خدا؛ شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او ( حتی برادرانم ) تکیه نکنم.‏ ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ✳️نمونه ی ديگر از علت ها و حکمت ها 👈ﺭﻭﺯﮔﺎﺭي ﭘﺎﺩﺷﺎهي بود که ﻭﺯﻳﺮي داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خير ﻳﺎ ﺷﺮي ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه ميگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! » شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍي از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!» ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قرباني می شدم.» https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰افسانه راز خوشبختی و پند سوم گنجشک 👈پيروى از سفارش شده دین و بزرگان است در شعر شاعر هم آمده : از مسير شرع و دين بيرون مباش هان مخور گول و دين تراش حيران ميرجهاني سراب جهان جز سرابي فريبنده نيست كه حاصل از آن كام جوينده نيست نهد تاج عِزَّت بسر بنده اي كه جز بنده آفريننده نيست رسا ✅سه پند حکایت کرده اند که مردى گنجشکى شکار کرد، در راه خانه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده اى، براى تو ‏نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، همچون گنجى است و اگر هر سه را به کار بگیری خوشبخت شوی ‏که هر سه ی این پندها راز خوشبختی انسان است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى ‏و بر شاخ آن درخت نشستم، مى گویم. مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته ‏است، به خوردن گوشت او مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت که پندهایت را بگو.‏ گنجشک گفت : پند اول آن است که آنچه از دستت رفت بر آن افسوس مخور؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دائما از آن تو بود، ‏هیچ گاه زایل نمى شد. پند دوم آن که سخن محال باور مکن و از آن درگذر .‏ مرد، چون این دو پند و نصیحت را از گنجشک شنید طبق وعده، گنجشک را آزاد کرد. پرنده کوچک پرکشید و بر درختى ‏نشست. چون خود را آزاد و رها دید، خنده اى کرد.‏ مرد گفت: پند و نصیحت سوم را بگو! گنجشک گفت: اى مرد نادان، زیان کردى! در شکم من دو گوهر گرانبهاست که هر یک ‏بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى دانستى که چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا ‏رها نمى کردى.‏ مرد، از افسوس و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و خود را ناسزا مى گفت. به گنجشک گفت اگر پیش ‏من برگردی تو را عزیز می دارم و دانه و آب فراوان به تو می دهم. ‏ گنجشک گفت من رفتم، منتظر پند سوم مباش!‏ مرد رو به گنجشک کرد و گفت : تو وعده دادی و حالا آخرین پندت را بگو.‏ گنجشک گفت: تو دو پند قبلی مرا فراموش کردی! مرد ابله !با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور؛ اما اینک تو ‏غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر؛ اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من ‏گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال، گوهر با خود حمل کنم !؟ پس تو لایق آن دو ‏نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.‏ و چنین است که دانشمندان به دنبال کشف راز خوشبختی همچنان در پی پند سوم گنجشک هستند.‏ https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤝🤝🤝🤝🤝🤝🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤝🤝🤝🤝🤝🤝 📗بخش راهکار پیام دهی کنایه ای و اشاره‌ای، به کمک داستان‌های تاریخی به ضمیمه شعر تمثیل و دیگر منابع دینی https://eitaa.com/dastan_latifeh/398 🌹نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات https://eitaa.com/dastan_latifeh/402 🔰آدرس جدول و ليست موضوعات، بترتيب حروف الفبائی. https://eitaa.com/dastan_latifeh/159 https://eitaa.com/dastan_latifeh
برکات امداد رسانی و جلوگيری از گناه 🔴ماجرای عابدی که فریب خورد و زن بدکاره ای که بهشتی شد در بنى اسرائیل مرد عابدى بود كه به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان كه از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی كشید، لشكریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: كدام یك از شما می تواند این شخص را از راه به در كند؟ یكى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زنها. شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده كه گول بخورد). دیگرى گفت: من. پرسید: تو از چه راهی گولش می زنى؟ گفت: از راه باده‏گسارى و خوشی ها. بدو گفت: تو هم مرد این كار نیستى چون او اهل اینها نیست. سومى گفت: من او را گمراه می كنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه كار خیر. شیطان گفت: برو كه تو حریف او هستى. شیطانك بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن كرد. و آن عابد چنان بود كه شبانه‏روز قدرى می خوابید و استراحت می كرد، ولى شیطانك هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یكسره نماز می خواند. آن مرد عابد كه خود را در برابر او كم ارزش دید و عبادتش را كوچك شمرد، به نزد آن شیطانك رفت و بدو گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟ پاسخش را نداد. بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم كه پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى كرده‏ام‏ و از آن توبه نموده‏ام و هر گاه آن گناه را به خاطر مى‏آورم به نماز خواندن نیرو می گیرم. مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه كنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانك بدو گفت: به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و كام خود برگیر (و سپس توبه كن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى). عابد گفت: دو درهم را از كجا بیاورم؟ من كه نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود كه در آن عبادت می كرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى كردند و گمان كردند براى موعظه او آمده است. عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و بدو گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو. عابد به درون اطاق رفت. آن زن بدو گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمده‏اى كه معمولا كسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف كرد. زن گفت: اى بنده خدا ترك گناه آسان تر از توبه كردن است، و چنان نیست كه هر كس توبه كند بدان برسد (و توبه‏اش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد كه آن كس (كه این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در كند) اكنون بازگرد كسى را (در آنجا) نخواهى دید. عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه ‏اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و كفن او) حاضر شوید كه او از اهل بهشت است. مردم همه در شك و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى كه در كار او پیدا كرده بودند تا سه روز جنازه‏اش را به خاك‏ نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند كه من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب كردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت. منبع: کتاب روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج 2 ص 242
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤝🤝🤝🤝🤝🤝🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤝🤝🤝🤝🤝🤝 📗بخش راهکار پیام دهی کنایه ای و اشاره‌ای، به کمک داستان‌های تاریخی به ضمیمه شعر تمثیل و دیگر منابع دینی https://eitaa.com/dastan_latifeh/398 🌹نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات https://eitaa.com/dastan_latifeh/402 🔰آدرس جدول و ليست موضوعات، بترتيب حروف الفبائی. https://eitaa.com/dastan_latifeh/159 🔰 کانال 👇 https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. 🍃🌸مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ. 📚محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج 1، ص @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑُﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ. ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ 18 ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ 15 ﺩﺭﺧﺖ ﺑُﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ 10 ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. رئیسش گفت: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ! ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ، ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ، ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻧﺪ، با تفریح، مطالعه، وقت گذراندن با خانواده و ... دوست عزیز هر چند وقت تبر زندگیتو تیز کن! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍀 🌻 🔷بهلول و مرد شیاد! آورده اند که بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد. شیادی چون شنیده بود که بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: «اگر این سکه را به من بدهی، در عوض 10 سکه که به همین رنگ است به تو می دهم!» بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد، به آن مرد گفت: «به یک شرط قبول می کنم! اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی من این سکه را به تو می دهم.» شیاد قبول کرد و مانند خر شروع کرد به عرعر کردن. بهلول با لبخند به او گفت: «خب الاغ جان، چون تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست، فکر می کنی من نمی فهمم که سکه های تو از مس است؟» آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید خجل شد و از نزد او فرار کرد. ➖═❍●❐●❍═➖ @tafakornab @shamimrezvan 💚〰️💛〰️💜〰️❤️
‍ 📌 🍃🌸 ❣️ در کتاب لئالی الاخبار نوشته شده بود: زنی عیّاش و فاحشه بود که در مجالس لهو و لعب شرکت می کرد، یک روز در اثناء مسافرتش در بیابان به چاهی می رسد، هرچه نگاه می کند سطلی پیدا کند ولی چیزی نمی یابد آخرش به تَهِ چاه می رود و آب می خورد و بالا می آید. در این هنگام مشاهده می کند که سگی تشنه است و دنبال آب می گردد دلش به حال او می سوزد کفش خود را سطل و موی و گیسوان خود را می بُرد و طناب درست می کند و به چاه می اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون می آورد و سگ را سیراب می کند. بعد می گوید خدایا سگی را به سگی ببخش. چون به یک سگ ترحم می کند و او را سیراب میکند خداهم به او رحم می کند و او را وسیله آمرزشش قرار می دهد. بعد زن گریه زیادی کرده و توبه می کند این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوی خدا می شود و با سعادت از دنیا می رود. 📚(كنز العمّال : 43116) بسم الله دان یک تا۱۵۰۰ @tafakornab @shamimrezvan
📕 اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، نقیبی (حفره، تونل) به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی به او مهیا کرده و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد . 📚قرآن کریم: ⚡️هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید. @tafakornab @shamimrezvan
📌 جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟ دعا قضا را بر می گرداند هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید❣️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: روی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود. او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت. موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟ خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود. سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید. سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟.. 📕بحارالانوار، ج 13، ص 349 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👱‍♂مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه می‌رود و مثل دزدی كه می‌خواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ می‌كند. آنقدر از شك خود مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه‌اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می‌رود، حرف می‌زند و رفتار می‌كند. پائولو کوئیلو می‌گوید: همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را می‌بینیم که دوست داریم . ☘️🌱🌺☘️🌱🌺 سلام و ارادت امیدوارم ویدئوی تقدیمی با عنوان " کی می‌داند این، دیدارِ آخرین است؟ " تلنگری کوچک به ما باشد و اگر قبلا آن را دیده‌اید پیشاپیش عذر می‌خواهم.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👇 🌼🍃شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است... اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند 🌼🍃 📚 @tafakornab @shamimrezvan