🔰نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات ✅ #رازداری
👈رازداری و #حفظ_اسرار سفارش شده دین و بزرگان است در شعر شاعر هم آمده :
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای
که دوست نيز بگويد به دوستان دگر
حديث : استر ذهبک و ذهابک و مذهبک
اما به حکایت و ضرب المثل حفظ راز ها توجه کنید"
📗حکایت راز دل به زن مگو از کجا آمده؟
پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن :
راز دل به زن مگو، با نوکیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو.
بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت: امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه.هم زن گرفت، هم از آدم نوکیسه قرض کرفت و هم با آدم کم عقل دوست شد.
روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیر زمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت: چه شده؟ خون ها مال چیست؟
مرد گفت: آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.
زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد: مردم به فریادم برسید. شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد. مردم ده به خانه آن ها آمدند. کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند.
مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت: پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن است تو کشته بشوی و پول من از بین برود.
به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰علت ها و حکمت ها
✅داستان حضرت یوسف و برادرانش و تکیه کردن فقط به خدا
👈تکيه کردن بر خدا و دلخوش نبودن به غير او، سفارش شده دین و بزرگان است و یکی از علت های آن را شاعر این شعر بیان کرده : اين دغل دوستان که می بينی
مگسانند دور شيرينی
تا طعامي كه هست مي نوشند
همچو زنبور بر تو مي جوشند
تا به روزي كه ده خراب شود
كيسه چون كاسه حباب شود
ترك صحبت كنند و دلداري
دوستي خود نبود پنداري
بار ديگر كه بخت باز آيد
کامرانی ز در فراز آید
#سعدي
👈هنگامی که برادران یوسف (علیه السلام) می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید، برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی ؟! حضرت یوسف (علیه السلام) راز خنده خود را این گونه بیان کرد:
فراموش نمی کنم روزی را که، به شما برادران نیرومند نظر افکندم و خوشحال شدم و با خود گفتم: کسی که این همه «یار و یاور» نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت! روزی به بازوان شما، دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم، ولی به من پناه نمی دهید.
خدا؛ شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او ( حتی برادرانم ) تکیه نکنم.
ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!"
✳️نمونه ی ديگر از علت ها و حکمت ها 👈ﺭﻭﺯﮔﺎﺭي ﭘﺎﺩﺷﺎهي بود که ﻭﺯﻳﺮي داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خير ﻳﺎ ﺷﺮي ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه ميگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! »
شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍي از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»
ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قرباني می شدم.»
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰افسانه راز خوشبختی و پند سوم گنجشک
👈پيروى از #دين سفارش شده دین و بزرگان است در شعر شاعر هم آمده :
از مسير شرع و دين بيرون مباش
هان مخور گول و #فريب دين تراش
#ديوان حيران ميرجهاني
#تمثيل_عادی سراب
جهان جز سرابي فريبنده نيست
كه حاصل از آن كام جوينده نيست
نهد تاج عِزَّت بسر بنده اي
كه جز بنده آفريننده نيست
#دكتر رسا
✅سه پند
حکایت کرده اند که مردى گنجشکى شکار کرد، در راه خانه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده اى، براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، همچون گنجى است و اگر هر سه را به کار بگیری خوشبخت شوی که هر سه ی این پندها راز خوشبختی انسان است.
دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ آن درخت نشستم، مى گویم.
مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به خوردن گوشت او مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت که پندهایت را بگو.
گنجشک گفت :
پند اول آن است که آنچه از دستت رفت بر آن افسوس مخور؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دائما از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى شد.
پند دوم آن که سخن محال باور مکن و از آن درگذر .
مرد، چون این دو پند و نصیحت را از گنجشک شنید طبق وعده، گنجشک را آزاد کرد.
پرنده کوچک پرکشید و بر درختى نشست. چون خود را آزاد و رها دید، خنده اى کرد.
مرد گفت: پند و نصیحت سوم را بگو! گنجشک گفت: اى مرد نادان، زیان کردى! در شکم من دو گوهر گرانبهاست که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى دانستى که چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا رها نمى کردى.
مرد، از افسوس و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و خود را ناسزا مى گفت. به گنجشک گفت اگر پیش من برگردی تو را عزیز می دارم و دانه و آب فراوان به تو می دهم.
گنجشک گفت من رفتم، منتظر پند سوم مباش!
مرد رو به گنجشک کرد و گفت : تو وعده دادی و حالا آخرین پندت را بگو.
گنجشک گفت: تو دو پند قبلی مرا فراموش کردی! مرد ابله !با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور؛ اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى.
نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر؛ اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال، گوهر با خود حمل کنم !؟
پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.
و چنین است که دانشمندان به دنبال کشف راز خوشبختی همچنان در پی پند سوم گنجشک هستند.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🤝🤝🤝🤝🤝🤝🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤝🤝🤝🤝🤝🤝
📗بخش راهکار پیام دهی کنایه ای و اشارهای، به کمک داستانهای تاریخی به ضمیمه شعر تمثیل و دیگر منابع دینی https://eitaa.com/dastan_latifeh/398 🌹نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات https://eitaa.com/dastan_latifeh/402 🔰آدرس جدول و ليست موضوعات، بترتيب حروف الفبائی.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/159
https://eitaa.com/dastan_latifeh
برکات امداد رسانی و جلوگيری از گناه
🔴ماجرای عابدی که فریب خورد و زن بدکاره ای که بهشتی شد
در بنى اسرائیل مرد عابدى بود كه به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان كه از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی كشید، لشكریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: كدام یك از شما می تواند این شخص را از راه به در كند؟
یكى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زنها.
شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده كه گول بخورد). دیگرى گفت: من.
پرسید: تو از چه راهی گولش می زنى؟ گفت: از راه بادهگسارى و خوشی ها. بدو گفت: تو هم مرد این كار نیستى چون او اهل اینها نیست.
سومى گفت: من او را گمراه می كنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه كار خیر.
شیطان گفت: برو كه تو حریف او هستى.
شیطانك بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن كرد.
و آن عابد چنان بود كه شبانهروز قدرى می خوابید و استراحت می كرد، ولى شیطانك هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یكسره نماز می خواند.
آن مرد عابد كه خود را در برابر او كم ارزش دید و عبادتش را كوچك شمرد، به نزد آن شیطانك رفت و بدو گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟
پاسخش را نداد.
بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم كه پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى كردهام
و از آن توبه نمودهام و هر گاه آن گناه را به خاطر مىآورم به نماز خواندن نیرو می گیرم.
مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه كنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانك بدو گفت:
به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و كام خود برگیر (و سپس توبه كن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى).
عابد گفت: دو درهم را از كجا بیاورم؟ من كه نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود كه در آن عبادت می كرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى كردند و گمان كردند براى موعظه او آمده است.
عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و بدو گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو.
عابد به درون اطاق رفت. آن زن بدو گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمدهاى كه معمولا كسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف كرد.
زن گفت: اى بنده خدا ترك گناه آسان تر از توبه كردن است، و چنان نیست كه هر كس توبه كند بدان برسد (و توبهاش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد كه آن كس (كه این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در كند) اكنون بازگرد كسى را (در آنجا) نخواهى دید. عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و كفن او) حاضر شوید كه او از اهل بهشت است. مردم همه در شك و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى كه در كار او پیدا كرده بودند تا سه روز جنازهاش را به خاك نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند كه من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب كردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.
منبع: کتاب روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج 2 ص 242
🤝🤝🤝🤝🤝🤝🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤝🤝🤝🤝🤝🤝
📗بخش راهکار پیام دهی کنایه ای و اشارهای، به کمک داستانهای تاریخی به ضمیمه شعر تمثیل و دیگر منابع دینی https://eitaa.com/dastan_latifeh/398 🌹نمونه داستان های هم مضمون با شعر ها مثل ها و تمثيلات https://eitaa.com/dastan_latifeh/402 🔰آدرس جدول و ليست موضوعات، بترتيب حروف الفبائی.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/159
🔰 کانال #طنز_داستان_لطيفه👇 https://eitaa.com/dastan_latifeh
#داستان_کوتاه_آموزنده
#احسن_القصص #عابد_مغرور
✍🏻روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
🍃🌸مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.
📚محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج 1، ص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh