📚 داستان کوتاه آرامش و طوفان
🍁 مسافران یک کشتی ،
🍁 همه شاد و خرم ،
🍁 از بودن در کشتی لذت می بردند
🍁 آب دریا ، در آرامش کامل بود .
🍁 انگار هیچ غم و غصه ای نداشت .
🍁 بعضی از مسافران نشسته بودند
🍁 بعضی ها به آب دریا نگاه می کردند
🍁 بعضی ها دراز کشیده بودند .
🍁 بعضی ها در حال خوردن بودند
🍁 بچه ها هم مثل همیشه ،
🍁 در حال بازی و دویدن بودند .
🍁 ناگهان ، هوا طوفانی شد .
🍁 آب دریا ، انگار از دل درد ،
🍁 به خود می پیچید .
🍁 مست و دیوانه وار ،
🍁 این طرف و آنطرف می رفت .
🍁 مسافران کشتی ، ترسیدند
🍁 بچه ها ، به آغوش پدر و مادرشان ،
🍁 پناه بردند .
🍁 ناخدا و ملوانان ،
🍁 همه تلاش خود را می کردند
🍁 تا کشتی را مهار کنند .
🍁 سپس به مردم گفت :
☀️ دیگر هیچ امیدی نیست
☀️ و فقط باید دعا کرد .
🍁 مسافران همه نگران بودند .
🍁 ناگهان متوجه شدند
🍁 که مردی تنها در گوشه کشتی ،
🍁 با آرامش و اطمینان نشسته بود .
☘ نام او حکیم بزرگمهر بود .
🍁 به او گفتند :
☘ در این وقت چرا این گونه آرامی ؟
🍁 بزرگمهر نیز گفت :
☀️ شما هم نگران نباشید
☀️ من مطمئنم که خداوند ،
☀️ ما را نجات می دهد .
☀️ فقط آرامش خود را حفظ کرده
☀️ و خدا را یاد کنید .
🍁 سرانجام همان گونه شد
🍁 که او گفته بود
🍁 و کشتی به سلامت به ساحل رسید
🍁 مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند
🍁 و با خوشحالی گفتند :
☘ آیا تو پیامبری یا جادوگر ؟
☘ از کجا می دانستی
☘ که ما نجات پیدا می کنیم ؟
🍁 بزرگمهر لبخندی زد و گفت :
☀️ من هم مثل شما نمی دانستم .
☀️ اما گفتم به اینها امیدواری بدهم .
☀️ چرا که اگر نجات نیافتیم
☀️ دیگر من و شما زنده نیستیم
☀️ که بخواهید مرا مواخذه کنید .
🕋 عزیزان من !
🕋 در همه حال آرام باشید .
🕋 و به دیگران آرامش بدهید .
🕋 همیشه امیدوار باشید .
🕋 و امید هیچ آدمی را از او نگیرید !
🇮🇷 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #آرامش #امید #حکایت
📙 داستان کوتاه نقاشی دیوار
🌟 خیلی دنبال خانه گشتیم
🌟 تا خانه ای کوچک پیدا کردیم
🌟 دیوارهایش خیلی کثیف بود ؛
🌟 هزینه رنگ آمیز هم نداشتم .
🌟 تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم
🌟 باجناق عزیز هم قبول کرد
🌟 که کمکم کند .
🌟 چند روز بعد از تمام شدن نقاشی
🌟 صاحبخانه گفت :
💎 مشکلی برایم پیش آمده
💎 خواهش می کنم
💎 قبول کنید قرارداد را فسخ کنیم .
🌟 چاره ای نبود ، فسخ کردیم !
🌟 دست از پا درازتر برگشتیم .
🌟 از همه شاکی بودم .
🌟 از خودم ، از صاحبخانه ، از بی پولی
🌟 باجناقم با یک آرامش خاصی گفت
🌹 خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم
🌟 و دیگر هیچ نگفت .
🌟 منم خندیدم .
🌟 چون راز آرامش باجناق را فهمیدم
🌟 فهمیدم چرا ناراحت نیست ،
🌟 چرا شاکی نیست
🌟 و چرا احساس ضرر نمی کند
🌟 چون برای خدا کار کرده بود
🌟 و از خلق خدا انتظاری نداشت
🌟 کار اگر برای خدا باشد
🌟 آدم هیچ وقت ضرر نمی کند
🌟 چه به نتیجه برسد ، چه نرسد
🌟 کاری که برای خدا انجام شود
🌟 هیچ وقت گم نمی شود .
🌟 زنم گفت :
🦢 خب از این به بعد ،
🦢 منم برای خدا کار می کنم
🦢 برای خدا آشپزی می کنم ،
🦢 برای خدا خونه رو تمیز می کنم
🦢 برای خدا جارو می کنم و می شورم
🦢 برای خدا شوهرداری می کنم
🦢 برای خدا فرزندداری می کنم و...
🌟 ناگهان پسرم گفت :
🦆 منم میشه برای خدا بازی کنم
🦆 برای خدا مشق بنویسم
🦆 برای خدا بخورم و بخوابم و...
🌟 همگی خندیدیم و گفتیم :
🌸 بله که میشه
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #آرامش #خدا #یاد_خدا