eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
40 عکس
78 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان کوتاه آرامش و طوفان 🍁 مسافران یک کشتی ، 🍁 همه شاد و خرم ، 🍁 از بودن در کشتی لذت می بردند 🍁 آب دریا ، در آرامش کامل بود . 🍁 انگار هیچ غم و غصه ای نداشت . 🍁 بعضی از مسافران نشسته بودند 🍁 بعضی ها به آب دریا نگاه می کردند 🍁 بعضی ها دراز کشیده بودند . 🍁 بعضی ها در حال خوردن بودند 🍁 بچه ها هم مثل همیشه ، 🍁 در حال بازی و دویدن بودند . 🍁 ناگهان ، هوا طوفانی شد . 🍁 آب دریا ، انگار از دل درد ، 🍁 به خود می پیچید . 🍁 مست و دیوانه وار ، 🍁 این طرف و آنطرف می رفت . 🍁 مسافران کشتی ، ترسیدند 🍁 بچه‌ ها ، به آغوش پدر و مادرشان ، 🍁 پناه بردند . 🍁 ناخدا و ملوانان ، 🍁 همه تلاش خود را می کردند 🍁 تا کشتی را مهار کنند . 🍁 سپس به مردم گفت : ☀️ دیگر هیچ امیدی نیست ☀️ و فقط باید دعا کرد . 🍁 مسافران همه نگران بودند . 🍁 ناگهان متوجه شدند 🍁 که مردی تنها در گوشه کشتی ، 🍁 با آرامش و اطمینان نشسته بود . ☘ نام او حکیم بزرگمهر بود . 🍁 به او گفتند : ☘ در این وقت چرا این گونه آرامی ؟ 🍁 بزرگمهر نیز گفت : ☀️ شما هم نگران نباشید ☀️ من مطمئنم که خداوند ، ☀️ ما را نجات می دهد . ☀️ فقط آرامش خود را حفظ کرده ☀️ و خدا را یاد کنید . 🍁 سرانجام همان گونه شد 🍁 که او گفته بود 🍁 و کشتی به سلامت به ساحل رسید 🍁 مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند 🍁 و با خوشحالی گفتند : ☘ آیا تو پیامبری یا جادوگر ؟ ☘ از کجا می دانستی ☘ که ما نجات پیدا می کنیم ؟ 🍁 بزرگمهر لبخندی زد و گفت : ☀️ من هم مثل شما نمی دانستم . ☀️ اما گفتم به اینها امیدواری بدهم . ☀️ چرا که اگر نجات نیافتیم ☀️ دیگر من و شما زنده نیستیم ☀️ که بخواهید مرا مواخذه کنید . 🕋 عزیزان من ! 🕋 در همه حال آرام باشید . 🕋 و به دیگران آرامش بدهید . 🕋 همیشه امیدوار باشید . 🕋 و امید هیچ آدمی را از او نگیرید ! 🇮🇷 @dastan_o_roman
📙 داستان کوتاه نقاشی دیوار 🌟 خیلی دنبال خانه گشتیم 🌟 تا خانه‌ ای کوچک پیدا کردیم 🌟 دیوارهایش خیلی کثیف بود ؛ 🌟 هزینه رنگ آمیز هم نداشتم . 🌟 تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم 🌟 باجناق عزیز هم قبول کرد 🌟 که کمکم کند . 🌟 چند روز بعد از تمام شدن نقاشی 🌟 صاحبخانه گفت : 💎 مشکلی برایم پیش آمده 💎 خواهش می کنم 💎 قبول کنید قرارداد را فسخ کنیم . 🌟 چاره ای نبود ، فسخ کردیم ! 🌟 دست از پا درازتر برگشتیم . 🌟 از همه شاکی بودم . 🌟 از خودم ، از صاحبخانه ، از بی پولی 🌟 باجناقم با یک آرامش خاصی گفت 🌹 خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم 🌟 و دیگر هیچ نگفت . 🌟 منم خندیدم . 🌟 چون راز آرامش باجناق را فهمیدم 🌟 فهمیدم چرا ناراحت نیست ، 🌟 چرا شاکی نیست 🌟 و چرا احساس ضرر نمی کند 🌟 چون برای خدا کار کرده بود 🌟 و از خلق خدا انتظاری نداشت 🌟 کار اگر برای خدا باشد 🌟 آدم هیچ وقت ضرر نمی کند 🌟 چه به نتیجه برسد ، چه نرسد 🌟 کاری که برای خدا انجام شود 🌟 هیچ وقت گم نمی شود . 🌟 زنم گفت : 🦢 خب از این به بعد ، 🦢 منم برای خدا کار می کنم 🦢 برای خدا آشپزی می کنم ، 🦢 برای خدا خونه رو تمیز می کنم 🦢 برای خدا جارو می کنم و می شورم 🦢 برای خدا شوهرداری می کنم 🦢 برای خدا فرزندداری می کنم و... 🌟 ناگهان پسرم گفت : 🦆 منم میشه برای خدا بازی کنم 🦆 برای خدا مشق بنویسم 🦆 برای خدا بخورم و بخوابم و... 🌟 همگی خندیدیم و گفتیم : 🌸 بله که میشه 📚 @dastan_o_roman