📙 داستان کوتاه گدای مسکین
🌟 یک روز یکی از بزرگان ،
🌟 شعر مرحوم شهریار را مطرح کرد
🌟 و سپس گفت :
🌸 شهریار در وصف امیرالمومنین
🌸 علی بن ابی طالب علیه السلام
🌸 شعری سروده ،
🌸 اما افسوس که یک بیتش ،
🌸 ناقص است و کم رنگ .
🌟 گفتم : کدام بیتش نقص دارد ؟
🌸 گفت : همان جا که می گوید
🌸 برو ای گدای مسکین
🌸 در خانهی علی زن
🌸 که نگین پادشاهی
🌸 دهد از کرم گدار را ...
🌟 و بعد ادامه داد :
🌸 این بسیار بد است !
🌸 علی که گدا پرور نیست
🌸 او کریم پرور است .
🌸 ای کاش شهریار می گفت :
🌸 مرو ای گدای مسکین
🌸 تو در سرای مولا
🌸 که علی همیشه می زد
🌸 در خانهی گدار را
🌸 بله اگر علم میخواهی ،
🌸 شفاعت میخواهی ،
🌸 کرامت و مغفرت گناه می خواهی ؛
🌸 برو در خانه علی علیه السلام .
🌸 اما اگر دنیا میخواهی ،
🌸 مولا خودش عنایت می کند .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#عید_غدیر #غدیر #امام_علی
#داستان_کوتاه #گدای_مسکین
📗 داستان کوتاه حاجب
☀️ آقایی به نام حاجب بروجردی ،
☀️ قصیده ای زیبا ،
☀️ در مدح امیر المومنین ،
☀️ امام علی علیه السلام سرودند .
☀️ که یک بیت آن ، این بود :
🌴 حاجب ! اگر محاسبه حشر با علیست
🌴 من ضامنم که هر چه خواهی گناه کن
☀️ همان شب در عالم رویا ،
☀️ مولا علی بن ابیطالب ،
☀️ به خواب ایشان آمدند و فرمودند :
🕋 اگر چه محاسبه در دست ماست
🕋 اما اگر اجازه بدهی
🕋 من می خواهم
🕋 بیت آخر شعرت را اصلاح کنم ؟!
☀️ حاجب عرض کرد :
🌴 یا مولا !
🌴 شعر برای شما و در مدح شماست
🌴 هر خواهید ، انجام دهید .
☀️ حضرت علی علیه السلام فرمودند :
🕋 پس بیت آخرت را این گونه بنویس :
🕋 به یقین محاسبه حشر با علیست
🕋 شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#عید_غدیر #غدیر #امام_علی
#داستان_کوتاه #حاجب
📚 داستان کوتاه آخرین سفر
🌸 حضرت محمد صلی الله علیه و آله ،
🌸 در آخرین سفر خود به خانه خدا ،
🌸 در محلی به نام غدیر خم ،
🌸 از مردمی که همراه ایشان بودند ،
🌸 خواستند
🌸 تا از شتران و اسب ها پیاده شوند
🌸 و در گودال خم جمع شوند .
🌸 «غدیر» در زبان عربی ،
🌸 به معنی گودال است .
🌸 و «خم» نام آن محل بود .
🌸 که در آن روزگار ،
🌸 چشمهای روان ،
🌸 و درختانی کهنسال داشت .
🌸 همه با هم زمزمه می کردند
🌸 که حتماً پیامبر اکرم ،
🌸 خبر و حرف مهمی دارد
🌸 که در این مکان و هوای گرم ،
🌸 فرمان داده جمع شویم !
🌸 سپس حضرت محمد ،
🌸 دست علی را گرفتند
🌸 و از مردم پرسیدند :
🕋 ای مردم آیا من را قبول دارید؟
🌸 همه گفتند :
🔸 بله یا رسول الله ،
🔸 شما محمد امین هستید
🔸 شما پیامبر ما هستید
🌸 سپس دست حضرت علی را ،
🌸 بالا گرفتند و فرمودند :
🕋 هرکس من مولای او هستم ،
🕋 از این به بعد ، علی مولای اوست…
🌸 مردم نیز ،
🌸 پس از شنیدن سخنان پیامبر ،
🌸 مردم جانشینی ایشان را قبول کردند
🌸 و به حضرت علی علیه السلام ،
🌸 تبریک گفتند .
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #آخرین_سفر
#عید_غدیر #امام_علی
📚 داستان کوتاه عذاب واقع
💎 بعد از آنکه پیامبر ،
💎 امام على عليه السلام را ،
💎 در روز غدير خم ،
💎 به خلافت و امامت منصوب نمود
💎 و فرمود :
🕋 مَن کُنتُ مولاه فهذا علی مولاه
🕋 هر كه من مولاى اويم
🕋 پس على مولاى اوست .
💎 ناگهان ، شخصی به نام نعمان
💎 با صورتی غمگین و حیران ،
💎 بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله
💎 وارد شد و گفت :
🔥 ما را امر نمودى
🔥 كه بر توحيد و يكتايى خدا ،
🔥 شهادت بدهیم
🔥 و بگویيم لا اله الّا اللَّه
🔥 و اين كه تو پيامبرى
🔥 ما هم اطاعت كرديم ؛
🔥 سپس به ما ،
🔥 جهاد و حج و روزه و نماز و زكات را
🔥 فرمان دادی ، ما نیز پذيرفتيم ؛
🔥 اکنون هم اين جوان ( علی ) را ،
🔥 به خلافت و وصايت خود ،
🔥 تعیین نمودى و گفتى :
🔥 من كنت مولاه فعلّى مولاه ؛
🔥 آیا اين كار از ناحيه تو است ؟!
🔥 يا از طرف خداست ؟!
💎 پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ،
💎 فرمودند :
🕋 قسم به خدايى كه
🕋 جز او خدايى نيست ،
🕋 اين كار از طرف خدا و امر اوست .
💎 پس نعمان بن حرث ،
💎 پشت بر پیامبر كرد و گفت :
🔥 بار خدايا !
🔥 اگر اين كار حق و از طرف تو است
🔥 پس سنگی از آسمان بر ما ببار
💎 سپس خداوند ،
💎 سنگى بر سر او زد و او را كشت
💎 و این آیه بر پیامبر نازل شد :
📖 سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ
📖 لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ
📖 تقاضاكننده اى تقاضاى عذاب كرد
📖 كه واقع شد .
📖 اين عذاب مخصوص كافران است
📖 و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند
📙 سوره مبارکه معارج ، آیات ۱ و ۲
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #عذاب_واقع
#عید_غدیر #امام_علی
📙 داستان کوتاه عظمت علم
✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
🌟 روزى امیرالمومنین على علیه السلام
🌟 در زمان خلافتش ،
🌟 بالاى منبر رفت و فرمود :
🔮 قبل از آنكه از ميان شما بروم
🔮 هر سؤالی داريد بپرسيد ،
🔮 چرا كه من به راه هاى آسمانها ،
🔮 آگاهتر از راههاى زمين هستم .
🌟 يک نفر از حاضران برخاست و گفت :
🍃 جبرئيل در كجاست ؟
🌟 امیرالمومنین علیه السلام
🌟 به آسمان و مشرق و مغرب نگاه كرد
🌟 و بعد از چند لحظه به او فرمود :
🔮 همه جا را ديدم ،
🔮 ولى جبرئيل را نديدم ،
🔮 پس جبرئيل تو هستى .
🔮 سوال کننده گفت :
🍃 حقّا كه تو در سخن خود راستگویی
🌟 ناگهان آن سؤال كننده غیب شد
🌟 و مردم با ترس و تعجب ،
🌟 به امیرالمومنین نگاه می کردند .
📚 ناسخ التواريخ على علیه السلام
📖 ج ۵ ، ص ۵۷
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #امام_علی
📙 داستان کوتاه معلم جبرئيل
✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
🌟 روزی جبرييل ،
🌟 نزد پيامبر صلی الله عليه و آله ،
🌟 مشغول صحبت بود
🌟 كه امیرالمومنین علی عليه السلام
🌟 وارد مجلس شد .
🌟 جبرييل چون آن حضرت را ديد
🌟 به احترام ایشان از جا برخاست
🌟 و به ایشان تعظيم نمود .
🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود :
🦋 يا جبرييل !
🦋 چرا به اين جوان تعظيم می كنی ؟
🌟 جبرئیل عرض كرد :
🦢 چگونه تعظيمش نكنم ؟!
🦢 او بر گرد من ، حق تعليم دارد
🦋 پیامبر فرمود : چه تعليمی ؟
🌟 جبرئیل گفت :
🦢 زمانی كه حق تعالی مرا خلق كرد
🦢 از من پرسيد :
🕋 تو كيستی و من كيستم ؟
🦢 من در جواب متحير ماندم ،
🦢 و مدتی ساكت بودم
🦢 كه اين جوان در عالم نور ،
🦢 به من ظاهر گرديد ،
🦢 و جواب را به من تعليم داد
🦢 و گفت :
💎 تو پروردگار جليل و جميلی
💎 و من بنده ذليل و جبرييلم
🦢 از اين جهت وقتی او را ديدم
🦢 تعظيمش كردم .
🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله پرسيد :
🦋 مدت عمر تو چند سال است ؟
🌟 جبرئیل عرض كرد :
🦢 يا رسول الله !
🦢 در آسمان ستاره ای هست
🦢 كه هر سی هزار سال ،
🦢 يک بار طلوع می كند ،
🦢 من او را سی هزار بار ديده ام
📚 تحفه المجالس ، ص ۸۰
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #معلم #امام_علی
📙 علم امام در فرق سگ و گوسفند
🌟 مردی اعرابی
🌟 از امیرالمومنین علیه السلام پرسید
🌴 سگ و گوسفندی با هم ازدواج کردند
🌴 بچه ای از آنها به دنیا آمد
🌴 آن بچه جزو سگان خواهد بود
🌴 یا جزو گوسفندان ؟!
🌟 امیرالمومنین علیه السلام فرمود :
🕋 او را در خوراكش آزمایش كن ،
🕋 اگر گوشتخوار بود سگ است
🕋 و اگر علف خوار بود ، گوسفند .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 او را دیده ام گاهی گوشت خورده
🌴 و گاهی هم علف .
🌟 علی علیه السلام فرمود :
🕋 او را در آب آشامیدن آزمایش كن ،
🕋 اگر با دهان آب می خورد
🕋 گوسفند است
🕋 و اگر با زبان می خورد سگ است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 هر دو جور آب می خورد .
🌟 علی علیه السلام فرمود :
🕋 او را در راه رفتن آزمایش كن ،
🕋 اگر دنبال گله می رود سگ است
🕋 و اگر وسط یا جلوی گله می رود
🕋 گوسفند است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 گاهی چنین است و گاهی چنان .
🌟 امام علی علیه السلام گفت :
🕋 او را در كیفیت نشستن ملاحظه كن
🕋 اگر بر شكم می خوابد گوسفند است
🕋 و اگر بر دم می نشیند سگ است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 گاهی به این ترتیب می نشیند
🌴 و زمانی به آن ترتیب .
🌟 امام فرمودند :
🕋 او را ذبح كن ، و اگر در شكمش ،
🕋 شكنبه دیدی گوسفند است
🕋 و اگر روده وامعاء دیدی سگ است.
🌟 اعرابی از شنیدن این نكات دقیق
🌟 و علم والای امیرالمومنین
🌟 متحیر و مات و مبهوت شد .
📚 قضاوتهای امير المومنين(ع) / محمد تستری
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #امام_علی
📙 داستان کوتاه او را با سکوت تحقیر کن
🌟 روزی مردی
🌟 به قنبر ، غلام امام علی علیه السلام
🌟 فحش و ناسزا گفت
🌟 قنبر خیلی ناراحت شد
🌟 و خواست به او پاسخ دهد .
🌟 اما امیرالمؤمنین علیهالسلام
🌟 به قنبر فرمودند :
💎 ای قنبر !
💎 این کسی که به تو ناسزا گفت را ،
💎 با خواری و زبونی رها کن
💎 که در این صورت؛
💎 رضایت خداوند را به دست آوردهای
💎 شیطان را خشمگین ساخته
💎 و دشمنت را مجازات کردهای ،
💎 قسم به خدایی که دانه را شکافت
💎 و جانداران را آفرید؛
💎 مؤمن نمیتواند خداوند را راضی کند
💎 مگر به چیزی مانند صبر و بردباری
💎 مؤمن نمیتواند
💎 شیطان را خشمگین سازد
💎 مگر با چیزی مثل سکوت .
💎 مؤمن نمیتواند احمق را مجازات کند
💎 مگر با پاسخ ندادن به سخنش .
📚 مفید، محمد، الامالی، ص ۱۱۸
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #امام_علی #صبر #سکوت
18.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قصه غدیر و خوش قولی
📚 @dastan_o_roman
#قصه_صوتی #قول #خوش_قولی #وعده #غدیر #امام_علی #امانت #امانت_داری
📙 داستان کوتاه زن و شوهر
🌹 در یکی از روزهای بسیار گرم،
🌹 امام علی علیه السلام ،
🌹 خسته و عرق کرده ،
🌹 به مقرّ حکومت مراجعت کرد.
🌹 زنی ستمدیده نیز ،
🌹 جلوی مقرّ حکومتی سرگردان بود
🌹 وقتی چشم زن به امام افتاد.
🌹 جلو آمد و گفت :
🦋 آقا شکایتی دارم
🦋 شوهرم مرا از خانه بیرون کرده
🦋 و تهدید کرده است
🦋 اگر به خانه بروم مرا کتک می زند
🦋 اکنون به دادخواهی نزد شما آمدم
🌹 امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
🕋 بنده خدا ! الآن هوا خیلی گرم است
🕋 صبر کن هنگام عصر
🕋 وقتی هوا قدری بهتر شد
🕋 آن گاه خودم به خواست خدا ،
🕋 با تو خواهم آمد .
🌹 زن گفت :
🦋 اگر توقف من در بیرون خانه،
🦋 طول بکشد ،
🦋 خشم او افزون می شود
🦋 و بیشتر مرا اذیت می کند .
🌹 امام علی علیه السلام
🌹 لحظه ای سر خود را پایین انداخت
🌹 سپس سر را بلند کرد ؛
🌹 در حالی که با خود زمزمه می کرد
🌹 و می گفت :
🕋 نه، به خدا قسم
🕋 نباید رسیدگی به دادخواهی مظلوم را
🕋 تأخیر انداخت. حقّ مظلوم را ،
🕋 حتماً باید از ظالم ستاند
🕋 و رعب ظالم را
🕋 باید از دل مظلوم بیرون کرد
🕋 تا با شهامت و بدون ترس
🕋 در مقابل ظالم بایستد
🕋 و حقّ خویش را مطالبه کند .
🌹 امیرالمومنین همراه زن حرکت کرد
🌹 تا به خانه اش رسید؛
🌹 سپس پشت در ایستاد و فریاد کرد:
🕋 سلام بر اهل خانه
🌹 جوانی بیرون آمد
🌹 که شوهر همین زن بود.جوان
🌹 دید مردی که حدود شصت سال دارد
🌹 به اتفاق زنش آمده است.
🌹 فهمید که زنش این مرد را ،
🌹 برای حمایت و شفاعت آورده است
🌹 امّا هیچ حرفی نزد .
🌹 جوان ، امیرالمومنین را نشناخت.
🌹 امام علی علیه السلام فرمود :
🕋 این بانو که زن تو است
🕋 از تو شکایت دارد و می گوید
🕋 تو به او ظلم کرده ای
🕋 و او را از خانه بیرون رانده ای
🕋 همچنین تهدید کرده ای
🕋 که او را کتک خواهی زد .
🕋 آمده ام بگویم از خدا بترس
🕋 و با زن خویش نیکی و مهربانی کن
🌹 آن مرد با گستاخی گفت:
🔥 به تو چه مربوط است که من
🔥 با زنم خوب رفتار کرده ام یا بد؟!
🔥 آری، من او را تهدید کرده ام
🔥 که کتک خواهم زد؛
🔥 امّا حالا که تو را آورده
🔥 و تو از جانبش حرف می زنی
🔥 او را زنده زنده آتش خواهم زد.
🌹 حضرت از گستاخی جوان برآشفت
🌹 دست به قبضه شمشیر برد
🌹 و از غلاف بیرون کشید.
🌹 آن گاه گفت:
🕋 من تو را اندرز می دهم
🕋 امر به معروف می کنم
🕋 و نهی از منکر می کنم
🕋 تو این طور، جواب مرا می دهی؟!
🕋 و صریحاً می گویی
🕋 من این زن را خواهم سوزاند؟!
🕋 خیال کرده ای دنیا ،
🕋 این قدر بی حساب است؟!
🌹 فریاد علی که بلند شد،
🌹 عابران از گوشه و کنار جمع شدند
🌹 هر کس که می آمد،
🌹 در مقابل امام علی تعظیم می کرد
🌹 و می گفت:
👈 السلام علیک یا امیر المؤمنین
🌹 جوان مغرور که تازه متوجه شد
🌹 با چه کسی روبه رو است،
🌹 خود را باخت و به التماس افتاد
🌹 و سپس گفت:
🔥 یا امیر المؤمنین! مرا عفو کن،
🔥 به خطای خود اعتراف می کنم
🔥 از این ساعت قول می دهم
🔥 مطیع زنم باشم
🔥 و هر چه فرمان دهد اطاعت کنم
🌹 امام علی به آن زن رو کرد و فرمود:
🕋 اکنون به خانه خود برو
🕋 امّا مواظب باش طوری رفتار نکنی
🕋 که وی را به چنین اعمالی وادار کنی
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #امام_علی #همسرداری
📚 داستان کوتاه فاتح خیبر
🌟 خیبر ، منطقهای حاصل خیز ،
🌟 در شمال مدینه بود
🌟 که به دلیل موقعیت استراتژیک
🌟 و قلعه های مستحکم ،
🌟 با دیوارهای بلند ،
🌟 به یکی از کانونهای قدرت یهودیان
🌟 تبدیل شده بود .
🌟 و یک تهدید جدی
🌟 برای امنیت مسلمانان ،
🌟 به شمار میرفت .
🌟 یهودیان خیبر ،
🌟 هم در پی توطئه بودند
🌟 هم بارها پیمان شکنی کردند
🌟 هم با تحریک قبایل همسایه
🌟 علیه مسلمانان ،
🌟 و جمعآوری سلاح و تدارکات نظامی
🌟 برای مقابله با مسلمانان ،
🌟 آماده میشدند .
🌟 پیامبر اکرم نیز ،
🌟 وقتی خطر خیبریان را دیدند ،
🌟 ابتدا تذکر دادند
🌟 و سپس به جنگ آنها رفتند
🌟 و قلعه قموص را محاصره کردند .
🌟 ابتدا دو نفر از سپاهیان را ،
🌟 مأمور حمله به آنها کردند ،
🌟 اما آنها موفق نشدند
🌟 تا قلعه را فتح کنند .
🌟 پس از شکست آن دو نفر
🌟 پیامبر اکرم فرمودند :
🌹 فردا پرچم را به مردى میدهم
🌹 که حملههایش را تکرار کند ،
🌹 نه اینکه فرار کند
🌹 کسى که خدا و پیامبرش را
🌹 دوست دارد
🌹 و خدا و پیامبرش نیز ،
🌹 او را دوست دارند
🌹 و خداوند خیبر را ،
🌹 به دست او فتح می نماید .
🌟 فرداى آن روز ،
🌟 همه اصحاب آرزو کردند ،
🌟 که پیامبر اکرم ، پرچم را ،
🌟 به آنان بدهد .
🌟 و به این مقام و منزلتی که ،
🌟 پیامبر فرمودند ، برسند .
🌟 اما ناگهان پیامبر ،
🌟 سراغ على بن ابیطالب را گرفتند
🌟 اصحاب گفتند :
💎 ایشان چشم دردى دارد
💎 که حرکت کردن براى آن حضرت را
💎 مشکل می کند .
🌹 پیامبر فرمودند : او را حاضر کنید .
🌟 سلمه رفت و آن حضرت را آورد .
🌟 پیامبر نیز ،
🌟 سر آن حضرت را در بر گرفتند
🌟 و از آب دهان مبارکشان ،
🌟 به چشمان نورانى حضرت مالیدند
🌟 و فرمودند :
🌹 بار الها ! زحمت گرما و سرما را ،
🌹 از او بردار .
🌟 پس از این دعا ،
🌟 چشمان امیرالمؤمنین خوب شد .
🌟 و سپس پیامبر ،
🌟 پرچم را به ایشان دادند .
🌟 امام علی علیه السلام نیز ،
🌟 با شجاعتی وصفناپذیر ،
🌟 به سوی قلعههای خیبر حرکت کردند
🌟 و با دلاوری بینظیر
🌟 و با تکیه بر ایمان و توکل الهی
🌟 صفوف یهودیان را در هم شکستند .
🌟 پس از نبردی سخت و طاقتفرسا،
🌟 قلعه خیبر به دست امیرالمؤمنین
🌟 فتح شد.
🌟 فتح خیبر ،
🌟 هم به قدرت نظامی یهودیان
🌟 پایان داد ،
🌟 و هم باعث تقویت مسلمانان
🌟 و گسترش اسلام شد .
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #امام_علی #عید_غدیر