🏴 شهادت اسماعیل هنیه ،
🏴 رهبر مقاومت اسلامی حماس
🏴 و فرمانده مجاهد فلسطین را
🏴 تبریک و تسلیت عرض می کنیم .
35.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی
📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان
🎬 قسمت اول
___________________________
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
🎞 کانال فیلم و کارتون
🎥 @kartoon_film
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#داستان_مصور #ایلیا
📙 داستان کوتاه بوسه بهشتی
🌷 مردی به حضور پیامبر اکرم رسید
🌷 و سوالی از ایشان پرسید :
🔮 ای رسول خدا !
🔮 من نذر کردم که درب بهشت
🔮 و صورت حورالعین را ببوسم
🔮 حالا چکار کنم ؟!
🌷 پیامبر اکرم فرمودند :
🕋 برو پاى مادرت را
🕋 ( به منزله صورت حور العين )
🕋 و پيشانى پدر را (بمنزله در بهشت )
🕋 ببوس .
🌷 دوباره مرد پرسید :
🔮 اگر پدر و مادرم مرده باشند ،
🔮 باید چه کنم ؟!
🌷 پیامبر فرمودند :
🕋 قبر آنها را ببوس .
🌷 دوباره مرد با ناراحتی گفت :
🔮 مكان قبر آنها را نمى دانم .
🌷 حضرت فرمودند :
🕋 دو خط روى زمين بکش
🕋 به صورت دو قبر
🕋 و به نیت قبر پدر و مادرت ،
🕋 آنجا را ببوس .
📚 منقول از قرة العين ، ص ۳۸
__________________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
✨ #داستان_کوتاه #بوسه_بهشتی
✨ #احترام_به_والدین #حدیث
📗 داستان کوتاه بوسه خاکی
💎 روزی ابراهيم خليل عليه السلام ،
💎 براى ديدن پسرش اسماعيل ،
💎 از شام به مكه آمد ،
💎 درب را زد و عروسش بیرون آمد
💎 و اظهار داشت که اسماعيل ،
💎 به سفر رفته است .
💎 حضرت ابراهيم عليه السلام ،
💎 بدون ديدن پسرش اسماعيل ،
💎 به سوى شام برگشت .
💎 وقتى كه حضرت اسماعيل ،
💎 از سفر برگشت ،
💎 همسرش آمدن پدرش را ،
💎 به او اطلاع داد .
💎 حضرت اسماعیل ،
💎 از اينکه نتوانست پدرش را زیارت کند
💎 بسيار ناراحت و غمگین شد
💎 برای اداى احترام به پدرش ،
💎 جاى پاى او را پيدا كرد و بوسيد .
📚 حكايتهاى شنيدنى ، ج ۴ ، ص ۴۱
__________________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
✨ #داستان_کوتاه #بوسه_خاکی
✨ #احترام_به_والدین
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت پنجم 🌹
🍎 سمیه با عصبانیت ،
🍎 به راننده نگاه می کرد .
🍎 و در حالی که به او زُل زده بود ،
🍎 آرام از ماشین پیاده شد .
🍎 راننده نیز ، در حالی که چاقو را ،
🍎 به سمت سمیه گرفته بود ،
🍎 آرام پیاده شد و به سمیه گفت :
🔥 برو طرف اون خونه
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگه خواهرت جای من بود
🌷 چکار می کردی ؟!
🔥 راننده گفت :
🔥 خفه شو ، زِر نزن
🍎 سمیه گفت :
🌷 دوست داری مثل همین برخورد تو با من ،
🌷 مردان دیگه با ناموست داشته باشند ؟
🌷 دوست داری کسی به خواهر و مادرت ،
🌷 به زنت به دخترت اهانت کنه ؟!
🌷 دوست داری کسی مزاحمشون بشه ؟
🌷 یا بهشون تجاوز کنه ؟!
🍎 راننده ، عصبانی شد و گفت :
🔥 خفه شو کثافت ، ناموس من شرف داره
🔥 خواهر و مادر و زن من ، نجیب اند
🔥 اونا حیا دارن ، عفت دارن ، تو چی ؟!
🔥 تو با این تیپ و قیافت ،
🔥 فقط یه هرزه ای همین ...
🔥 حالا راه بیفت ببینم ...
🍎 سمیه گقت :
🌷 اگه واقعا مادرت نجیبه ، حیا داره ، شرف داره
🌷 پس تو چرا حرومزاده ای ؟!
🌷 مگه تو پسر همون مادر نیستی ؟!
🌷 مگه از شیر اون نخوردی ؟! ...
🍎 راننده عصبانی شد و حرف سمیه را قطع کرد
🍎 و با خشم گفت : گوش کن کثافت لعنتی
🔥 منم مثل مادرم پاک بودم
🔥 امثال توی بی شرف ، منو به این روز انداختن
🔥 حالا برو سمت اون خونه و حرف نزن
🍎 سمیه ، دستانش را بالا گرفت
🍎 روی خود را از راننده برگرداند .
🍎 چند قدم جلو رفت ولی ناگهان ،
🍎 تند و سریع ، به عقب برگشت
🍎 دست راننده را گرفت ، فشار داد و کج کرد
🍎 دست راننده ، درد گرفت .
🍎 شروع کرد به داد زدن
🍎 سمیه چاقو را از دستش در آورد .
🍎 و با پا ، به شکم او لگد زد
🍎 سرش را به ماشین کوبید
🍎 و درب ماشین را ، محکم به کمر او زد .
🍎 راننده ، از شدت درد ،
🍎 به جزع و فزع پرداخت
🍎 به زمین افتاد و دستش را بالا برد ،
🍎 و با درد گفت :
🔥 نزن ، دیگه نزن ، خواهش می کنم نزن
🔥 غلط کردم . به خدا غلط کردم
🔥 دیگه این کارو نمی کنم
🔥 دیگه از این غلطا نمی کنم .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
______________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
29.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی
📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان
🎬 قسمت دوم
__________________
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
🎞 کانال فیلم و کارتون
🎥 @kartoon_film
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#داستان_مصور #ایلیا
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت ششم 🌹
🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زده بود
🍎 سپس با غرور و اقتدار ،
🍎 سوار ماشین او شد .
🍎 و به راننده گفت :
🌷 من مثل تو دزد نیستم
🌷 ولی برای تنبیه تو ،
🌷 با ماشینت میرم دانشگاه .
🌷 اگه هم خواستی بیای دنبالش ،
🌷 روبروی در صدا و سیما پیداش می کنی .
🍎 سمیه دنده عقب زد .
🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد .
🍎 و به طرف دانشگاه رفت .
🍎 اما تا مدتها ،
🍎 به این ماجرای دزدیده شدنش فکر می کرد ؛
🍎 و اینکه چه چیزی باعث شده
🍎 تا امثال این راننده ،
🍎 به خودشان اجازه می دهند
🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش شوند .
🍎 سمیه ، روزها و هفته ها ،
🍎 در فکر ماجرای جسارت آن مرد راننده ،
🍎 مزاحمت آقایان در خیابان ،
🍎 تکه پرانی ها ، شماره دادن ها ،
🍎 جسارت و بی احترامی ها ،
🍎 و نگاه های جنسی مردان هوس باز ، بود .
🍎 فکر کردن به این همه بی حرمتی ها ،
🍎 خیلی آزارش می داد .
🍎 سمیه از این وضع خسته شده بود .
🍎 از اینکه مردم به جنسیت ، پوست ، مو ،
🍎 و لباس او نگاه کنند ، راضی نبود .
🍎 از اینکه مردم ،
🍎 به حریم خصوصی اش تجاوز کنند ،
🍎 متنفر بود .
🍎 همیشه در این فکر بود ،
🍎 که چکار کند که انسانیتش دیده شود
🍎 نه جنسیت زنانه اش ، نه برجستگی اندامش
🍎 و نه چیز دیگر ...
🍎 پس از مدتها فکر و خیال کردن ،
🍎 یک روز به این فکر افتاد
🍎 تا موهای خود را بپوشاند .
🍎 و لباس های سنگین و باوقار بپوشد
🍎 و با موی پوشیده و لباس سنگین و بلند ،
🍎 از خانه بیرون برود .
🍎 تا شاید مزاحمت های مردان بد ، کم شود .
🍎 اما هر وقت که می خواست ،
🍎 این تصمیم اش را عملی کند ؛
🍎 خجالت از مردم ، او را منصرف می کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
__________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
30.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی
📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان
🎬 قسمت سوم
_________________________
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
🎞 کانال فیلم و کارتون
🎥 @kartoon_film
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#داستان_مصور #ایلیا
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت هفتم 🌹
🍎 سمیه ، همیشه با خودش درگیر بود .
🍎 گاهی در تنهایی خودش ،
🍎 با خودش حرف می زد و می گفت :
🌷 من باید موهام رو بپوشونم
🌷 لباسهای سنگین بپوشم
🌷 نه نمیشه ، آخه مردم چی میگن
🌷 مطمئناً منو مسخره می کنن
🌷 اصلا من چکار مردم دارم ،
🌷 به مردم چه ربطی داره که من ،
🌷 چی بپوشم چی نپوشم
🌷 مگه من ، دارم برای مردم زندگی می کنم
🌷 ای خدا چکار کنم ، خسته شدم .
🌷 بابا ول کن سمیه ،
🌷 تا کی میخوای برای این و اون زندگی کنی؟
🌷 تا کی می خوای
🌷 برای جلب رضایت این و اون تلاش کنی ؟
🌷 تا کی می خوای برای دلخوشی مردم ،
🌷 لباس بی عفتی بپوشی و آرایش کنی ؟
🌷 بابا ، یه کم برای خودت زندگی کن
🌷 اگه میخوای در اجتماع موفق باشی ،
🌷 باید کاری کنی که به چشم یک انسان ،
🌷 به تو نگاه کنن ، نه یک عروسک ،
🌷 نه یک وسیله برای لذت بردن مردان .
🍎 سمیه ،
🍎 بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودش ،
🍎 آخر تصمیم خود را عملی کرد .
🍎 و برای اولین بار ،
🍎 مقنعه خود را کامل پوشید
🍎 و نگذاشت موهایش از مقنعه بیرون بیاید .
🍎 همچنین مانتوی اداری بلند پوشید .
🍎 و به دانشگاه رفت .
🍎 مردم و همسایه ها و هم دانشگاهی ها ،
🍎 از تغییر و تحول ناگهانی سمیه ،
🍎 در شگفت بودند ؛
🍎 اما خیلس زود ،
🍎 به انتخاب تیپ جدیدش احترام گذاشتند
🍎 خیلی ها ، تیپ جدید او را تائید کردند
🌷 و خیلی از او تعریف کردند .
🍎 اما عده ای از پسرها هم بودند
🍎 که از حجاب داشتن سمیه ، ناراضی بودند
🍎 و حتی حجابش را مسخره می کردند .
🍎 و آنها کسانی بودند
🍎 که به زنان ، نگاه ابزاری داشتند .
🍎 و معتقد بودند که زنان ، مثل یک عروسک ،
🍎 باید در خدمت شهوت مردان باشند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
____________________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
27.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی
📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان
🎬 قسمت چهارم
_____________________
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
🎞 کانال فیلم و کارتون
🎥 @kartoon_film
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#داستان_مصور #ایلیا
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت هشتم 🌹
🍎 سمیه ،
🍎 چند هفته بعد از انتخاب پوشش جدید ،
🍎 تصمیم گرفت تا چادر نیز بپوشد .
🍎 با چادری شدن سمیه ،
🍎 احترام او ، خیلی بیشتر شد .
🍎 و گاهی مردان به احترامش تعظیم می کردند
🍎 سمیه در حجاب و چادر ،
🍎 هم احساس امنیت جسمی می کرد
🍎 هم امنیت روحی روانی .
🍎 آرامش او ، نسبت به قبل ، بیشتر شد .
🍎 اذیت و آزارهای مردان کم شد
🍎 خیلی از دوستان و غریبه ها ،
🍎 از تیپ جدید او خوششان آمد .
🍎 بعضی از دختران دانشگاه نیز ،
🍎 که درد سمیه را داشتند ؛
🍎 و مدام مورد اذیت و آزار ،
🍎 و مزاحمت پسران بی غیرت بودند ؛
🍎 از دیدن امنیت بیشتر سمیه در حجاب ،
🍎 تشویق شدند تا با حجاب بیشتری ،
🍎 در دانشگاه حضور یابند .
🍎 سمیه ، با یکی از دوستانش به نام مرضیه ،
🍎 در حال قدم زدن بودند .
🍎 که ناگهان چشمش ،
🍎 به یک آقای سر به زیر و نجیب افتاد .
🍎 سمیه به دوستش مرضیه گفت :
🌷 مرضیه این کیه !؟
🌟 مرضیه گفت :
🌟 این پسره رو می گی ، که سر به زیره ؟!
🌷 سمیه گفت : آره
🌟 مرضیه گفت : زیاد نمی شناسمش ؛
🌟 ولی خیلی درس می خونه .
🌟 نمره هاش هم عالی اند .
🌟 همیشه لبخند رو لباشه .
🌟 پسر پاک و نجیبیه .
🌟 اهل دختر بازی ، مهمانی مختلط ،
🌟 پارتی و این مسخره بازیا هم نیست .
🌟 خیلی هم مودبه
🌟 یک جوری با دخترا حرف می زنه
🌟 انگار داره با یه پادشاه حرف می زنه .
🌷 سمیه گفت :
🌷 ماشالله خوب ازش اطلاعات داری ،
🌷 پس چرا میگی نمی شناسمش ؟!
🌟 مرضیه گفت :
🌟 آخه چند بار برای گرفتن جزوه ،
🌟 پیشش رفتم ، اصلا نگام نکرد
🌟 من تعجب کردم
🌟 نه نگاه کرد ، نه متلک انداخت ،
🌟 نه گرم گرفت ، نه پارک دعوتم کرد
🌟 نه منو رستوران برد نه به صرف چایی ،
🌟 نه بستنی ، نه هیچ ...
🍎 سمیه گفت :
🌷 هم پسرا باید با حیا و عفت باشن
🌷 هم دخترا
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
________________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
34.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی
📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان
🎬 قسمت پنجم
_________________
📲 کانال داستان و رمان
📚 @dastan_o_roman
🎞 کانال فیلم و کارتون
🎥 @kartoon_film
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#داستان_مصور #ایلیا