eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان واقعی پسری‌ تصميم به ازدواج‌ گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد‌و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند پدر به پسر گفت ، من با تك تك دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمك آنها احتياج داری و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند لاف یاری و ، برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔸همسفر قطار شیراز 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🚂این اواخر، حفاظت شخصیت‌ها کمی شل و سفت می‌کرد. زمانی که محافظ می‌فرستادند مانع نمی‌شدیم و زمانی هم که نمی فرستادند پا پی نمی‌شدیم؛ نوعی برخورد علی السویه جاری بود. 🚂 بگذریم، پدر از زمانی که راه آهن شیراز افتتاح شده بود، اکثر رفت و آمدنشان به شیراز را از این طریق انجام می دادند. فشار تحمل سفرهای طولانی با ماشین، رفته رفته برایشان طاقت فرسا شده بود و به سفرهای هوایی هم که اصلاً عقیده نداشتند. سفرها را هم بیشتر اوقات با خالۀ ما که اخیراً پس از وفات مادر، با پدر محرم شده بود می‌رفتند. البته گاه گداری هم ایشان همراه نبود. چون بلیط قطار هم کمی گران شده بود دیگر بصورت کوپۀ دربست، تدارک نمی شد و فقط برای خودشان و یک همراه بلیط می‌گرفتند. نکته قابل تأمل آن بود که در این شرایط باید چندین ساعت را شب تا صبح، همراه با دو مسافر غریبه که می‌توانست هرکسی باشد سپری می‌کردند و این برای یک چهره ملی که سه دهه بالاترین مسئولیت سیاسی یکی از پیچیده ترین استان‌های کشور را به عهده داشته و بواسطه مواضع سیاسی و اجتماعی هم در بین برخی از اقشار جامعه، دشمن کم ندارد فضای مناسبی نبود و در قطار حتماً باید ولو یک همراه همراهی می‌کرد. در این سفر، خاله جان ما بنا به مسأله ای در برگشت موفق به همراهی نبودند و زودتر با سفر هوایی رفته بودند. حفاظت شیراز هم می گفت چون حفاظت ایشان به قم منتقل شده، ما فقط در حریم شیراز مأموریت حفاظت داریم و نه خارج از آن. بگذریم به هرصورت قرعه این همراهی کما فی سابق بنام من افتاد ... 🚂 پدر با اشتیاق زائد الوصفی وارد کوپه شدند. همیشه این بشّاشیت در قطار در تمام وجودشان حس می شد. یکی از دلایلش هم آن بود برای رسیدن قطار به شیراز، چند دهه تلاش مجدانه کرده بودند تا بالأخره در دولت نهم با پشتکار و همراهی استاندار آن زمان فارس -مهندس رضازاده- به این آرزوی دیرینه رسیده بودند. 🚂 خودشان ساک ها را روی تخت بالا گذاشتند، روزنامه را برداشتند و کنار پنجره نشستند. من خدا خدا می کردم در کوپه ما فرد غریبه ای نباشد تا فضا را با آرامش تا قم سپری کنیم. همین که این فکر از ذهنم عبور کرد در کوپه باز شد. مرد میانسال کمی چاق و سیبیلو با موهای کم پشت و رنگ کرده و اخمی که در ابرو ها جای خود را باز کرده بود، وارد شد. به‌همراه پسرش نگاهی به من کرد. سلام کردم. خیلی سرد و بی جوهره پاسخ داد. نگاهش به پدر افتاد، ابروهایش گره کور تری خورد و به پسرش گفت: «بیا بیرون؛ اینجا جای ما نیست». 🚂 من خوشحال در کوپه را بستم و از لای پرده دیدم دارد با مهماندار چانه میزند و بلند می گفت: «من از اینا بدم میاد، حالم بهم میخوره، میبینمش خوابم نمی‌بره، کهیر میزنم. باید جا به جا بشم». مهماندار کوپه ها را چک کرد و گفت: «باید تا اصفهان تحمل کنید تا بعداً ببینم چی میشه». برگشتند. کمی مضطرب شدم. مستقیم ساکش را زیر صندلی گذاشت و روبروی من نشست. پسرش را فرستاد روبروی پدر، و با اخمی غلیظ و شدید به من گفت: «تو با این هستی!؟» من گفتم: «بله با ایشان». پدر که گویی تازه متوجه حضور ایشان شده بود، بلند گفت: «سلام علیکم» پاسخی دریافت نشد. البته پدر بدلیل مشکل شنوایی ای که داشتند، بعضاً منتظر پاسخ نبودند. نگاهی با محبت همراه با لبخند کردند و گفتند: «شیرازی هستید؟ چند بار با قطار به شیراز مسافرت رفتید؟ راضی هستید؟ ...» ولی باز جوابی نیامد! 🚂 به روی خودشان نیاوردند و روزنامه را مجدداً باز کردند و با دقت و تمرکزی بیشتر به مطلب خیره شدند. بعد یواش در گوش من گفتند: «چیزی همراهمان هست که از ایشان پذیرایی کنیم؟» گفتم: «نه چیز خاصی نیست. همین فلاسک و بیسکویت که برای آنها هم هست.» در فنجان کنار خودشان چای ریختند و بیسکویت را بزحمت باز کردند و به طرف مرد گرفتند و گفتند: «آقاجان بفرمایید» مرد هیچ واکنشی نداشت! دوباره گفتند: «این مال شماست ... بفرمایید ... » قطار در حال حرکت بود و نگهداری فنجان در حرکت کار ساده ای نبود. گفتند: «من برای شما دستم را گرفتم ها» مرد از روی ناچاری چای را گرفت و کنار میزش گذاشت. (ادامه دارد) ... (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
«فابینگ» چیه و چطور روابط اجتماعی و شخصی‌مون رو تهدید می‌کنه؟ بخش اول 🔸وقتی از سرکار خسته به خونه بر می‌گردیم و سر میز یا سفر شام همسر یا فرزندمون سرش رو تو گوشی تلفن همراهش کرده و با کلمات مبهم به ما جواب میده گرفتار فابینگ هستیم‌. 🔸وقتی تو مهمونی‌ها و دورهمی‌های دوستانه یا فامیلی بعد از سلام و احوالپرسی اولیه هر کسی به گوشی همراهش مشغول میشه گرفتار فابینگ هستیم. 🔸وقتی که تو روابط عاطفی و زناشویی با همسرمون به کافه رفتیم یا تو خونه نشستیم و یکی از ما مدام گوشی تلفنش رو چک می‌کنه گرفتار فابینگ شدیم. 🤔 یک مطالعه نشون داده که بیشتر از ۱۷ درصد افراد حداقل ۴ بار در روز در حضور دیگران و موقع صحبت با اونا دزدکی تلفنشون رو چک می‌کنند. 🤔 تقریبا ۳۲ درصد افراد هم دو تا سه بار در روز فابینگ می‌کنند. اگر چه شاید این رفتار چیز مهمی به نظر نرسه اما تحقیقات نشون میده که فابینگ می‌تونه به روابط و سلامتمون آسیب برسونه‌. فابینگ چیه؟ 👈 عمل نادیده گرفتن کسی که با شما صحبت می‌کنه با توجه و نگاه کردن به تلفن همراه خود، یا به عبارت ساده‌تر بی‌اعتنایی به دیگران با نگاه کردن به تلفن همراه. ادامه داره... (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
🔸همسفر قطار شیراز 🔸 📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🚂این
ادامه از قبل ... 🚂 مرد از روی ناچاری چای را گرفت و کنار میزش گذاشت. بعد پدر شروع کردند به اصرار که «یخ می‌شود، اسراف است، بفرمائید ... » هر چه مرد کمتر همراهی می‌کرد، پدر گرم تر و صمیمی تر با او حرف می‌زد و مزاح می‌کرد. 🚂 قطار برای نماز مغرب و عشاء ایستاد. همراه پدر برای تجدید وضو رفتم. بنظرم آنها پیاده نشدند. نماز را قدری زودتر تمام کردند و بسرعت و زحمت به سمت مغازه آن طرف ریل رفتند و نان و پنیر خریدند. مقداری تنقلات و تخمک و یک ظرف شبیه گز یا شیرینی محلی. برگشتیم در کوپه و جعبه را روی میز آنها گذاشتند. تنقلات را به اصرار به پسر دادند و با دست خود، لقمه نان و پنیر می‌گرفتند و به اصرار به آنها می‌دادند. خرد خرد، یخ مرد سبیلو هم آب شد و لقمه ها را می‌گرفت و می‌خورد. چراغ را خاموش کردیم و پدر با نردبان بالا رفت و روی تخت بالا خوابید و من پایین دراز شدم. 🚂 بیشتر اوقات تخت بالا را انتخاب می‌کردند چون برای نماز شبشان فضا مناسب‌تر از پایین بود. ساعت یک یا دو نیمه شب بود که چشمم را باز کردم و دیدم مرد سبیلو نشسته و خیره خیره به پدر نگاه می‌کند و ایشان با توجه به حرکت شمالی قطار، قبله را مشخص کرده و نشسته نمازشب می‌خوانند و اشک می‌ریزند. دیدم آن مرد نیم نگاهی به پدر می‌کند و از پنجره نیم نگاهی به بیرون، و اشک خود را پاک می‌کند. ساعتی بعد، قطار برای نماز صبح ایستاده بود و من خواب مانده بودم. پدر قطار را ترک کرده بودند. من سراسیمه به دستشویی و وضو خانه رفتم و وضو گرفتم. در نمازخانه با چشم بدنبالشان گشتم. نبودند با اضطراب نماز را خواندم. قطار داشت سوت سوار شدن را می‌زد. در کوپه نبودند. دوباره بیرون رفتم. اینطرف و آنطرف را گشتم نبودند. یک لحظه دیدم آن مرد سبیلو دست پدر را گرفته و از آنطرف بسمت من می‌آیند. به من رسید و با ترشرویی گفت: «اینجوری هوای حاج آقا رو داری!؟» داشتند اشتباهی سوار آن یکی قطار می‌شدند. همزمان با قطار ما، قطار دیگری که مقصدش جای دیگری بود نیز توقف کرده بود و پدر جهت حرکت را اشتباه کرده بودند و از طریق دالان، بسمت آن قطار رفته بودند و آن مرد سبیلو از روی ریل ها به آن سمت رفته بود و ایشان را برگردانده بود. 🚂 حرکاتش عجیب شده بود برای بالا رفتن از پله، دست پدر را گرفت و بین واگن ها را با دست نگه می‌داشت تا پدر رد شود. حتی برای بالا رفتن پدر از نردبان حائلشان شد. پدر که در جای خود مستقر شد گفت: «حاجی چُخ ممنون» و او دست به روی چشم گذاشت. چراغ خاموش شد. من به قصد دستشویی از کوپه خارج شدم. دستشویی پر بود. منتظر شدم. مرد سبیلو هم که شاید میخواست سیگار بکشد به همان قسمت آمد. گفت شما نگهبان (محافظ) ایشان هستید؟ گفتم خیر پسرشان هستم. بعد گفت او همان حائری شیرازی معروف است؟ سر تکان دادم. گفت من به دلایلی از سالها قبل تنفری از ایشان در قلبم شکل گرفته بود، اما این همراهی باعث شد درک کنم که این، آن بتی نبود که سالها در دل می انگاشتم. هر جور حساب کردم دیدم این آدم آن آدمی نیست که من فکر میکردم. اگر قبل از این سفر کسی به من می گفت اگر با حائری همسفر شوی چه میکنی، میگفتم گردنش را خرد میکنم! اما حالا تحمل نمیکنم کوچکترین آسیبی بهش برسه. هوایش را داشته باش... 🚂 وقتی در ایستگاه قم پیاده شدیم جریان را به پدر گفتم. نگاهی به آسمان کردند. گفتند هر وقت از راه تواضع رفتم، نبود جز اینکه خدا قلب ها را به رویم گشاده و نرم کرد و هر جا تکبر بود، نبود جز آنکه درها برویم بسته شد و نرسیدم. کاش هیچوقت محافظ نداشتیم تا حائل بین ما و مردم نبودند. این مردم همین قدر صاف و زلالند که با دیدن کمترین تواضع، قلبشان دگرگون و نرم می‌شود ... (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔰 لوح | چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود، اما اهانت به پیامبر آزاد است؟ سید علی خامنه‌ای ۹۹/۸/۷ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴 تلنگر! کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود! 🌹این روزها باانصاف باشیم ‌‌‌ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
سلیمان و موری که به دهان قورباغه رفت روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه‌ای افتاد که دانه‌ گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‌کرد. سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می‌کرد که در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورجه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفت زده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید. مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی توخالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می‌کند که نمی‌تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می‌کنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد. قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می‌برد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ می‌گذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه‌ گندم را نزد او می‌گذارم و سپس باز می گردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا می‌اورد و دهانش را باز می‌کند و من از دهان او خارج می شوم.» سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می‌بری، آیا سخنی از او شنیده‌ای؟ مورچه گفت: آری او می‌گوید «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی‌کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن. 📙قصه‌های قرآنی، ص304 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌸 شـخصی رســـید محـضر عـلامه طــباطبایی (ره)ســوال ڪرد راه رسیدن به امام زمان عج چیست؟؟ علامـه پاسخ دادند خود امام زمان عــج فرموده است: شما خــوب باشـید ما خـودمان شــما را پیدا میڪنیــم. 📚 آداب انتظار عارفان (عج) •••✾•🌿🌺🌿•✾••• (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
قوانین قهر کردن: 1) حق نداریم به خانواده های هم توهین کنیم. 2) حق نداریم مسائل و مشکلات کهنه رو مطرح کنیم. تو هر دعوا فقط راجع به همون موضوع بحث میکنیم. 3) شام و ناهار نپختن و شام و ناهار نخوردن نداریم. همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن. 4) سلام و خداحافظی در هر صورت لازمه. 5) هیچکس حق نداره جای خوابشو عوض کنه. 6) هر کس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید براش کادو بخره. 7) حق نداریم اشتباه طرف مقابلو تعمیم بدیم . مثلا عبارت تو همیشه.... ممنوعه. چون اینکار دعوا رو به اوج میرسونه. 8) باید به هم فرصت بدیم که هرکی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگه هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره و بعد اگه حرفی باقی موند باید به فردا موکول بشه تا سر و ته بحث مشخص باشه. اگر افراد می توانستند یاد بگیرند که آنچه برای من خوب است لزومی ندارد که برای دیگران هم خوب باشد، آنگاه دنیای شاد و خوشایندتری می داشتیم..! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔰 کانال تخصصی " طلبه تراز | بصیرتی " 🆔 @talabetaraz_basirati 📌با سیر محتوایی سلسله وار در سطوح مختلفِ مبتدی تا عالی. ✅ این کانال با هدف ، جهت زمینه سازی و فراهم آوردن مقدمات ظهور حضرت بقیه الله (عج) راه اندازی و با محوریت مطالبات و منویات امامین انقلاب، در بُعد بصیرتی_سیاسی به فعالیت خود ادامه میدهد. 📌فعالیت های کانال از قرار زیر است: ☀️ 🚶‍♂ 🔍 🗑 🌍 📚 📆 ⭐️ 📝 🔑 ✅  با کانال " طلبه تراز | بصیرتی " همراه باشید. 🆔 @talabetaraz_basirati
‼️نجس شدن پارچه مرطوب 🔷س 5438: اشیایی مانند لباس و امثال آن – درحالی که مرطوب باشد - اگر یک قسمت از آن نجس شود، آیا نجاست به تمام آن سرایت می‌کند، یا فقط همان قسمت نجس است؟ ✅ج: فقط همان قسمت نجس می شود و بقیۀ آن پاک است. 📕منبع: leader.ir (امام خامنه‌ای) (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هرگاه فرزندتان از شما پرسید چرا؟!، به او جواب دهید که: خودت چی فکر می کنی؟ این روش سه مزیت دارد: - پرسیدن اتوماتیک وار چرا را از سر کودکتان می اندازد. - به شما و کودکتان نشان می دهد بیشتر از هر چیزی که فکر می کنید می داند. - باعث می شود که کودکتان به جای اینکه برای جواب به شما وابسته باشد، از مغز خودش استفاده کند. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔹استدلال‌های ملانیا همسر ترامپ درباره قطعی بودن پیروزی ترامپ در انتخابات! ➖ترامپ متولد نیویورک است و مردم نیویورک فرزند خودشون رو ول نمیکنند به باریدن رأی بدن همچنین ترامپ چند همسر رسمی و کلی روابط پنهانی با گرل فرندهایش دارد که تقریباً در نقاط مختلف آمریکا زندگی میکنند و حتی در برخی ایالت های کلیدی با چندین نفر در رابطه بودن طوری که همیشه میگه من داماد کل آمریکا هستم. آمریکایی‌ها هم نمیان داماد خودشان را رها کنند به کس دیگری رأی بدن. خود من اسلونی هستم و خود ترامپ گفته من غیر از اینکه داماد آمریکا هستم، داماد اسلوانی هم هستم. اسلونی‌ها هم به شدت داماد دوست هستند و بنابراین اسلوهای مقیم آمریکا قطعا به ایشان رای میدن!! 🔹 پیش از این، خود ترامپ اعلام کرده بود با نسبت آرای بسیار زیاد، برنده قطعی انتخابات است! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
Panahian-MohemtareenRahePishgeeriAzSoghootEnsan-mobile.pdf
993.2K
📌 فایل PDF | «مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه» علیرضا پناهیان 📱 نسخه مناسب مطالعه در تلفن همراه (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 کشیش فرانسوی (سال گذشته): "فرانسه‌ی فردا دولتی مسلمان خواهد بود!" 🔻حالا بفهمید امثال ماکرون چرا اسلام‌ستیزی می‌کنند! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
1_276196458.mp3
4.04M
پیرمرد کفاش و امام زمان علیه‌السلام ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
بچه‌علی‌نقی‌الان‌کیست ؟ بسیار جالبه و خواندنی !!! علی‌نقی، ‌کاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ‌گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی‌کردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می‌شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه‌ها و تكیه‌ها به راه‌انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ... آن‌هایی كه حسودی‌شان می‌شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می‌گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..! آخر بعضی‌ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..! علی‌نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه‌توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علی‌نقی آمد دم درب ... مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا این‌ها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی‌نقی در گونی را باز كرد، ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون ..! قهقهه مردك و صدای گریه علی‌نقی قاطی شد ... كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابت‌تان كنم ..! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می‌كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱ فرزند به علی‌نقی داد كه اولین‌شان همین حاج آقا محسن قرائتی است ...👌🌹 با آرزوی سلامتی فرزند بزرگوارش،مفسر بزرگ قرآن حاج آقا قرائتی🌸🍏🌸 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
نه آبان: انتقال قدرت از به | @dastanak_ir در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ گروهی از نمایندگان مجلس پنجم، ماده واحده‌ای را به مجلس تقدیم کردند و طی آن خواستار انتقال قدرت از قاجار به پهلوی شدند. در این ماده واحده آمده بود مجلس به خاطر سعادت ملت، خلع قاجار را اعلام و اداره موقت کشور را در محدوده قانون اساسی و قوانین نافذ به آقای رضاخان پهلوی منتقل می‌کند. این طرح به محض اعلام شدن، مخالفت و موافقت نمایندگانی را به دنبال داشت. گذشته از اکثریت نمایندگان که با سیاست‌های خاص رضاشاه، به او اعتماد کرده بودند، اقلیتی با تیزبینی به اهداف رضاشاه پی برده و از همان ابتدای اعلام طرح، مخالفت خود را اعلام داشتند. مهم‌ترین مخالفین این طرح، عبارت بودند از آیت‌الله مدرس، دکتر مصدق، تقی‌زاده، دولت‌آبادی و حسین علا. آیت‌الله مدرس، اولین مخالف تغییر سلطنت اولین مخالف انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، آیت‌الله مدرس بود. مدرس پیش از آن نیز بر سر مسائلی چون تشکیل حکومت جمهوری با رضاشاه به مخالفت برخاسته بود و به خوبی از اهداف سیاسی رضاشاه آگاه بود. بنابراین وقتی ماده واحده انتقال سلطنت مطرح شد مدرس گفت اعتراض نظامنامه‌ای دارم. گفته می‌شود وقتی مدرس اعتراض خود را اعلام نمود، برخورد تدین به عنوان رئیس مجلس چندان مناسب و شایسته نبود. بنابر شواهد برجا مانده «تدین که مثل شمر بود می‌خواست نگذارد. گفت کدام ماده نظامنامه؟ او گفت اعتراض من این است که این کار بر خلاف قانون اساسی است. تدین گفت این که نظامنامه نیست. گفت همین که سلطنت را عوض بکنند این برخلاف قانون اساسی است. اصلا نباید صحبتش بشود. تدین گفت کجای نظامنامه؟ مدرس هم قهر کرد و رفت» دکتر مصدق هم به مخالفت برخاست مصدق حقوق خوانده بود. مرد قانون بود. طبیعی است که او هم از منظر قانونی به مخالفت با لایحه انتقال سلطنت بپردازد. مصدق در نطقی که از جایگاه مخالف ایراد نمود، فریاد برآورد که «اگر هدف آن است که رضاخان به یک شاه دیکتاتور تبدیل شود (در اینجا با صدای بلند فریاد می‌زند) «اگر سرم را ببرند و اندام‌های بدنم را قطعه قطعه از هم جدا سازند، هرگز با چنان امری موافقت نخواهم کرد». بعد از بیست سال خونریزی در راه آزادی و دموکراسی، آیا شما قبول می‌کنید که یک نفر هم شاه باشد هم نخست‌وزیر و هم فرمانروا؟ اگر نظر و قصد آقایان این است این «ارتجاع صرف است، استبداد خالص است» چنین نظامی «حتی در زنگبار هم وجود ندارد». (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
لطفا با حوصله و تامل تا آخر بخوانید وقتی دارم میمیرم اصلا نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیده ام نمی دهم... چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله..... آنان: ۱. لباسهایم را از تنم بیرون می آورند... ۲. مرا میشویند... ۳. کفنم میکنند... ۴.مرا از خانه ام بیرون میبرند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم میکنند... ۵. افراد زیادی برای تشییع جنازه ام می آیند... خیلیها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو میکنند. این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبوده اند... ۶. از همه وسایلم جدا میشوم... کلیدهایم...کتابهایم... کیفم... لباس هایم...و... شاید توفیق نصیب خانواده ام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند. اما مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت. با مرگ‌من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد... چرخه اقتصاد خواهد چرخید... کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد... اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ... نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته می شود نام من است!!! وقتی مُردم، میگویند: "جسد کجاست"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند... وقتی میخواهند بر من نماز بخوانند میگویند: "جنازه را بیاورید"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند... وقتی میخواهند مرا دفن کنند میگویند: "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمی آورند... به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشده ام... وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ! ای کسی که اکنون زنده ای... بدان که به سه گروه بر تو اندوهگین خواهند شد: ۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند...خواهند گفت: بیچاره مرد. ۲. دوستانت. چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خنده هایشان باز خواهند گشت. ۳. اندوه عمیق در خانه ات! خانواده ات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال... پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهند سپرد... بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان میرسد. اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز میگردد... زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر، از تو جدا شده اند... فقط عملت در کنار توست... زندگی واقعی شروع شده است.. اما سوال اینجاست که: تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آورده ای؟! این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد. بنابراین حریص باش بر: نافله ها... صدقه پنهانی... سخنان نیکو... خوش اخلاقی با همسر و فرزندانت... کار نیکو... دستگیری از مستمندان... گره گشایی از کار دیگران... نماز شب... تلاوت قرآن... نیکی به پدر و مادر... صله رحم و ملاقات با اقوام....شاید که نجات یابی!!! اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوری را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت... (وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين) خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا میکند تا صدقه بدهد. ( رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق) براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا صدقه را بر می گزیند؟ و نمی گوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم. علما گفته اند: مرده چون آثار فراوان صدقه را بعد از مرگش میبیند، صدقه را بر میگزیند. پس بسیار زیاد صدقه بدهید. که هم دفع کننده بلاست و هم درآثار فراوان دارد. بهترین صدقه ای که هم اکنون می توانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است. سخن نیکو صدقه است. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه خاطره از رضا شاه 😂😂 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نامه‌ای به جوانان خیابان شانزلیزه! اگر آزادی بیان دارید، این سوال‌ها را بپرسید (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
خواهران دوقلوی جهادی در بخش کرونا: می‌خواستیم خدا ما رو ببینه 🔸ماجرای حضور داوطلبانه «زهرا و فاطمه قَدبیگی»در بیمارستان امام حسین تهران در بخش از اون ماجراهای شیرین روزهای تلخ کروناست. 🔸خواهران طلبه دوقلویی که با حضور داوطلبانه در کنار بیماران کرونایی، بزرگ‌ترین مأموریت زندگی‌شون رو قبل از ۲۰ سالگی تجربه کردند و آگاهانه خودشون رو در معرض امتحانی قرار دادند که خیلی‌ها ازش فراری‌اند. 🔸اونا اسم خودشون رو تو فهرست جوان‌ترین خادمان جهادی بخش ثبت کردند. 🔸این روزها دعوت رهبرانقلاب از گروه‌های جهادی برای بازگشت به بیمارستان‌ها برای کمک به بیماران و کادر درمانی خون تازه‌ای در رگ‌های نیروهای جهادی تزریق کرده، زهرا میگه «وارد هر اتاقی می‌شیم، قبل از اینکه چیزی بگیم، بیماران با هیجان میگن: «وای...شما دوقلویید؟ چقدر شبیه همدیگه‌اید.» من و فاطمه با تعجب می‌گیم: «آخه با این ماسک و کلاه، چطور شباهتمون رو تشخیص می‌دید؟» اونا با لبخند می‌گن: «چشم و ابروتون داد می‌زنه کپی همدیگه‌اید.» وقتی شیفتمون نیست، پرستارا می‌گفتن: «مریضا سراغتون رو می‌گرفتند. مدام می‌پرسیدند: دوقلوها کجان؟» (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
«فابینگ» چیه و چطور روابط اجتماعی و شخصی‌مون رو تهدید می‌کنه؟ بخش اول 🔸وقتی از سرکار خسته به خونه ب
«فابینگ» چیه و چطور روابط ما رو تهدید می‌کنه؟ بخش دوم نشونه‌های دچار بودن به فابینگ 1⃣ همزمان دو مکالمه دارید، یکی از طریق تلفن و یکی با شخص روبروتون، شما به احتمال زیاد هیچکدوم از این دو مکالمه رو با موفقیت انجام نمی‌دین و مطمئنا دچار فابینگ هستید. 2⃣ سر میز یا سفره غذا یا دیگر موقعیت‌های اجتماعی با تلفن‌تون مشغول می‌شید. 3⃣ قرار دادن تلفن کنار بشقاب غذا علامت هشداریه که نشون میده بزودی ارتباطات خانوادگی‌تون دچار اختلال میشه. 🔸یادتون باشه، حتی لازم نیست تلفنتون رو در حین مکالمه لمس کنید تا روی رابطه شما تاثیر منفی بگذاره! یک مطالعه نشون داده که تنها وجود تلفن تو دستتون یا کنارتون باعث میشه همسر، فرزند، خانواده یا دوستان و همکارانتون کمتر با شما ارتباط برقرار کنند. 🔸بدون چک کردن تلفن نمی‌تونید شام، نهار یا صبحانه‌تون رو تموم کنید، این نشونه‌ای از دلهره و ترسی واقعی در شماست، ترس از دست دادن تماس، پیام یا پست جدیدی در شبکه‌های اجتماعی. ۳ راه برای جلوگیری از فابینگ شدن 📲 غذاتون رو بدون تلفن بخورید. 📲 تلفن رو از دسترستون دور کنید. 📲 خودتون رو به چالش بکشید. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍میان گرگ و خر بحث افتاد.خر می گفت: علف آبی رنگ است گرگ می گفت: نه سبز است نزد سلطان جنگل رفتند و ماجرای اختلاف را گفتند... شیر دستور داد که گرگ را زندانی کنند. گرگ پرسید: دلیل این کار چیست؟ آیا مگر علف سبز نیست!؟ شیر گفت: سبز است. اما دلیل زندانی شدن تو، بحث کردن با خر است. هرگز با نادان بحث نکنید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
خیلی چگونه سینه‌ی دیگران را از کینه نسبت خود، پاک کنیم؟ 🌸امام علی علیه السلام: اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ 🍀كينه و بدخواهى را از سينه خود درو كن تا کینه‌ی تو از سينه‌ی ديگران ريشه كن شود! 📚حکمت 178 نهج البلاغه (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b