eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.8هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
106 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 خواندن 100 مرتبه سوره مبارکه قدر را در شب جمعه و در غروب جمعه از دست ندهید. آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی [که امام خمینی به خواندن آثار ایشان سفارش کرده اند، می گوید:] از بعضى أجلّاء مشايخ خودم[آیت الله حسینقلی همدانی] كه همانند او حكيم عارفى، و معلّم حاذقى را در راه خير، و طبيب كاملى را نديده‏ام پرسيدم: كداميك از أعمال جوارح را كه شما تجربه نموده‏ايد اثرش در قلب بيشتر است؟ 🔰 فرمود: سجده طولانی... و ديگر خواندن سوره قدر را در شبهاى جمعه و عصرهاى جمعه يكصد بار. مرحوم استاد قُدّس سرّه ميفرمود: من در ميان أعمال مستحبّه عملى را نيافته‏ ام كه مانند اين سه چيز مؤثّر باشد. ✅ و در روايات مطالبى وارد است كه حاصلش اين است: در روز جمعه صد نفحه يا صد رحمت نازل مى‏شود، نود و نه تاى آن براى كسى است كه👈 سوره قدر را در عصر جمعه يكصد بار قرائت كند، و براى او همچنين نصيبى در آن يك نفحه و يا يك رحمت ديگر نيز هست. (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
⭕️ چند سال از بیان و دعوت رهبر انقلاب برای افزایش فرزندآوری میگذرد؛ خیلی از مردم فقط به همین نیت فرزند آوردند و ان‌شاءالله نسلی که از همان ابتدا به نیت اطاعت از ولی پا به عرصه وجود گذاشت؛ مؤثر در ظهور خواهد بود 👤 جواد نیکی ملکی 📚 @DasTanaK_ir
مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتادندی! برخیز و مرامی به خرج بده همی! مرد هم خراب مرام شد و یکشب از دیوار قلعه بالا رفت و از لای نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیق رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت ایول داداش!دمت گرم. زود باش زنجیرها را باز کن که الان نگهبان ها می رسند. ولی دوستش گفت: میدانی چه خطرها کرده ام؟از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. بعد زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. مرد زندانی فریاد زد: نگهبان ها! نگهبان ها! بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد! تا نگهبان ها آمدند مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟ مرد گفت: پنج سال در حبس شما باشم بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم!!! (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
با سلام این کانال برای اطلاع رسانی درباره مباحث پژوهشی (فراخوان مقالات، همایش ها، مجلات و نشست ها) راه اندازی شده. در صورت تمایل، عضو بشین و به دوستان دیگر معرفی کنید. از کوشش تا رویش، دریچه ای برای ورود به دنیای تحقیق @koosheshtarooiesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسخه با کیفیت نماهنگ بسیار زیبای " رفیق شهیدم" با نوای حاج ابوذر روحی و همخوانی دهه نودی‌ها (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌹🍀 قال الکاظم(علیه السلام): اَلْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْکَلامِ کَثيِرُ العَمَلِ؛ مؤمن کم سخن و پرکار است.» (تحف العقول، 397) 💦💧 : فردوسی: بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست سعدی: گر چه سخن­دان و مصالح­ گویی به عمل کار برآید به سخندانی نیست 💦💧 : ✍ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ. ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ: ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💠« مداد قرمز» با موهای درهم ریخته و با لباسهایی ژولیده، جلوی در ایستاده بود. 🍵ظرف آش مسی اش، را روی پارچه ی گلداری گذاشته بود. روغن زیاد و پیازهای سرخ شده بر روی آن خودنمایی می کرد. خوب بود، سخاوتمندانه برای همسایه اش آش آورده بود. ملیحه خانم صدایش را صاف کرد. سرش را به زیر انداخت: دستتون درد نکنه، زحمت کشیدید. مرد با خجالت و ادبی خاص گفت: بفرمایید قبول باشه. زن نگاهش را به مردمک چشم های مرد گره زد : قبول باشه؟! _بله نذری امام حسینه. 🌱_نذری امام حسین! ببخشید مگه شما سنی ها امام حسین رو قبول دارید؟ ✨مرد دست در جیب پیراهنش کرد؛ یک تصویر از حرم امام رضا بیرون آورد : من پسر بزرگم رو از امام رضا گرفتم، و شفای خودم رو از امام حسین. ظرف آش را بدست ملیحه خانم داد، سرش را به سمت آسمان گرفت. دست هایش را در جیبش فرو برد و ادامه داد: خواهرِ من، یه موقع هایی چون گفتن و تو تقلیدی قبول کردی و ترس از دشمنی و درگیریم داری، مجبوری سکوت کنی، وگرنه، من یه عمره شیعم. فقط به خاطر جون خودم، زنم و بچم ساکتم. نمیدونم شما این رو میتونی بفهمی یا نه؟ بعد با نگرانی به اطراف نگاه کرد، انگار دنبال موش و گوشش میگشت. آرام سرش را جلو آورد و به ملیحه خانم گفت : آبجی، میتونی این حرف رو پیش خودت نگه داری؟ _بله، حتماً گویی خیال مرد راحت شد. دستش را به نشانه ی ارادت و خداحافظی بالا برد و از پله ها پایین رفت. با هر قدمی که می گذاشت، صدای پایش کمتر و کمتر میشد تا اینکه سکوت ساختمان سه طبقه را فرا گرفت. زن به ظرف آش کنجکاوانه نگاه کرد: تقویم کجاست؟ 📆سریع سراغ تقویمِ رویِ میزِ کار همسرش رفت. هیچ مناسبتی نبود، فقط روز دوشنبه بود! در درونش سوالی بود؛ چرا دوشنبه؟ من چند شنبه و برای چه کسی می تونم این همه عاشقونه نذری بپزم؟ 📅تقویم را ورق زد. مداد قرمزِ تقویم روی روز یکشنبه 17 ربیع کشیده بود. ملیحه خانم از جعبه ی کنار میز، خودکار آبی رنگی برداشت و دور روز یکشنبه را خط کشید. سپس با لبخندی رضایتمندانه ، پای ظرف آش نشست: چه طعم بی نظیری. میگن غذا رو اگه با عشق بپزی خیلی خوشمزه تره. حقیقتا این لبخند چهره ی در هم رفته اش را بشاش تر و دوست داشتنی تر کرده بود. ( برگرفته از داستانی کاملا واقعی) ✍️ به قلم: آمنه خلیلی (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با فکرهای مزاحم مثل تبلیغات اینترنتی رفتار کنید! 🤔 حتماً تبلیغاتی که موقع جستجو تو اینترنت یهویی روی صفحه‌تون ظاهر میشه رو دیدین؟ همه ما اغلب نمی‌خوایم به اونا توجه کنیم برای همین فوراً ❌ بالای تبلیغ رو می‌زنیم و به کارمون ادامه میدیم. با افکار اضطرابی و مزاحم هم باید همین کار رو انجام داد. با تمرین کردن میشه، امتحان کنین😉 @TebyanOnline
❓آخر وقت نماز مغرب و عشا ✍️ اگه نماز مغرب و عشا رو تا نصف شب نخونیم، 😓 قضا می‌شه؟ 📚 آیات عظام امام، رهبری، سبحانی، نوری، بهجت و صافی: اصل وقت نماز مغرب و عشا، تا نیمه‌شب شرعیه؛ اما اگه کسی از روی معصیت یا عذری تا نیمه‌شب نخونده، بنابر احتیاط واجب، تا اذان صبح به نیت مافِی‌الذِّمّه بخونه. 📚 آیات عظام وحید، سیستانی و تبریزی: اصل وقت نماز مغرب و عشا، تا نیمه‌شب شرعیه؛ اما اگه کسی تا نیمه‌شب نخونده، اگه مشکلی داشته (مثل فراموشی یا عادت ماهیانه زنانه)، تا اذان صبح به نیت اَدا و نماز اصلی بخونه؛ اگر مشکلی نداشته، بنابر احتیاط واجب، به نیت مافِی‌الذِّمّه بخونه. 📚 آیات عظام مکارم، فاصل و زنجانی: اصل وقت نماز مغرب و عشا، تا نیمه‌شب شرعیه؛ اما اگه کسی تا نیمه‌شب نماز نخونده، اگه مشکلی داشته (مثل فراموشی یا عادت ماهیانه زنانه)، تا اذان صبح به نیت اَدا و نماز اصلی بخونه؛ اگه مشکلی نداشته، نمازش از نیمه‌شب به بعد، قضاست. ⭕️ نکته: نیمه‌شب شرعی، حدود یازده‌ساعت‌ونیم بعد از اذان ظهره. 🔸 نکته: «مافی‌الذمه» یعنی هرچی گردنمه؛ یعنی نمی‌دونم نمازم قضا شده یا نه، من می خونم. خدایا! هرچی هست، همون رو قبول کن. 📗🔺سبحانی، م٢١٦، ٦٣٠ و ٦٣١؛ سیستانی، العروةالوثقی، ج٢، ص۱۱؛ رهبرى، دفتر؛ امام، رساله، م١١١، ١١٠، ٧٤٠، ٧٣٥ و ٧٣٩؛ تبريزی، م١١٨، ١١٩، ٧٤٣ و ٧٤٤؛ صافی، م٧٤٣، و ٧٤٤؛ مكارم، م٦٨٠، ٦٧٩، ٦٧٥ و ١٣٣؛ نورى، م۷۴۰ و ٧٤١؛ وحید، م٧٤٥، ٧٤٦ و ١٣٧؛ زنجانی، م١٥٦، ١٥٧، ١٦٢، ٧٤٥، ٧٤٧ و ٧٤٨؛ استفتائات جامعة‌الزهرا. (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صفر تا صد ماجرای ارز ترجیحی در ۳ دقیقه در بین هیاهوی اخبار متناقض (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 کاربرد "پرده سبز" در تولید تصاویر رسانه ای‼️ 🔻با فرزندان ببینیم تا بدانند که : در فضای مجازی تصاویر و ویدئوها معصوم نیستند (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک انیمیشن زیبا و مفهومی حتما ببینید ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
یکی از طلبه ها زده تو کار فروش محصولات ارگانیک وسالم باقیمت های طلبگی(بسیارارزان تراز بازار) به سراسر کشور پست میکنه🚛 تنوع بالا😍 کیفیت مناسب قیمت مناسب💵 محصولات ارگانیک وعالی عضو شو حتما به کارت میاد...👇 https://eitaa.com/joinchat/3753246737C11a6ecc8c1
🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥 «چراغ قرمز» بارش برف آنقدر زیاد بود که درست نمی شد مسیر و چراغ قرمز سر چهارراه را دید. تمام ماشین ها ایستاده بودند. بخارِ داخل ماشین، اشک شیشه ی جلویی را در آورده بود. ناگهان صدایی چشم های راننده ی جوان و شیک پوش را به سمت چپش کشاند. پسربچه‌ای با کلاه کاموایی خاکستری، دستهای قرمز و یخ زده و با چهره ای معصوم بیرون ماشین ایستاده بود. چند فال را محکم در دستش گرفته بود و برای اینکه خیس نشود به سینه اش چسبانده بود. فقط یک لباس معمولی با دم آستین های پاره به تن داشت. پسر جوان شیشه را پایین کشید نگاهی به پسرک انداخت : چه مرگته؟ پسرک آرام دستش را جلو آورد و به کف دستش نگاه کرد. گویی می‌خواست بگوید :دستم خالیست. پسر جوان دست در داشبورد ماشین برد چیزی از آنجا در آورد و در دست پسر گذاشت و آن را محکم بست. پسرک دست مشت شده اش را سریع کنار کشید : امروز هرچی از خدا میخوای بهت بده، هر گره ای در کارت هس خدا باز کنه. بعد هم لبخند زیبایی بر لبهایش نشاند و از میان ماشین ها دوان دوان عبور کرد تا برود و مشتش را در گوشه ای خلوت باز کند. صدای بوق ماشین ها بلند شد. پسرجوان با بی حوصلگی به آینه و ماشین پشت سرش نگاه کرد : مرتیکه مزخرف بی ام وی سواره، فکر کرده کیه... سر آوورده. سپس با عصبانیت پایش را روی گاز گذاشت. دنبال آدرس می‌گشت. مدام چشم‌هایش چرخ میزد. نیم ساعتی دور زد تا توانست جلوی در شرکت «حُسنا» بایستد. به ساعت مچی اش نگاه کرد: دیرم شد. پله ها را دو تا یکی بالا رفت. با وجود سردی هوا تمام بدنش از استرس خیس عرق شده بود. کت و شلوارش را جلوی در مرتب کرد. یک دفعه صدای ضمختی او را تکان داد: کاری دارید؟ مِن مِن کنان گفت : بَ بَله _ پس بفرمایید.... پسرجوان متوجه شد او از کارمندان شرکت است. خودش را پشتِ سر او پنهان کرد و داخل شد. بودن او برایش دلگرمی بود و اضطرابش را کم می‌کرد. به محض ورود همه روی پا ایستادند منشی به سمت آنها نگاه کرد: آقای رئیس، سلام، روز بخیر، مهمان ها در دفتر تون منتظرن. پسر جوان خشکش زد: اون رئیس شرکته. کاش باهاش حرف زده بودم و خواهش می کردم یه کار آبرومند بهم بده. این توبیخ های ذهنی زیاد دوام نداشت. رئیس شرکت به عقب برگشت، به او اشاره کرد : ایشون کاری دارن، ببینید کارشون چیه. پسر جوان بی درنگ جواب داد : ببخشید برای استخدام خدمت رسیدم. رییس شرکت در حالی که به سمت اتاقش می‌رفت گفت: کسی که پشت چراغ قرمز، تو هوای سرد، دست یه پسر بچه ی بیچاره رو پر می کنه، مگه میشه از شرکت من دست خالی بره؟ ایشون بی چون و چرا استخدامه. پسر جوان دست هایش را مشت کرد و به هم فشرد : این همون بی ام وی سواره. آرام روی صندلی قهوه‌ای رنگ نشست. او تنها کسی بود که می دانست آن چیزی که در دستان پسرک گذاشت پول نبود بلکه کاغذ پاره‌های مصاحبه دیروزش بود. @faryade_varagh_najvaye_ghalam 🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان شخصی که کسب و کارش به خاطر نارضایتی مادرش کساد بود.. 📚 @DasTanaK_ir
✳️ زیرک‌تر از همه کیست؟ 🔻 از رسول خدا (ص) پرسیدند: در بین مؤمنین چه کسی از همه است؟ آدم زیرک کیست؟ آدم زیرک در عرف ماها آن کسی است که بتواند راه‌های زندگی را در لابه‌لای این تعارضات دنیوی پیدا کند؛ شش تا را هشت تا کند؛ هشت تا را ده تا کند؛ این آدم زیرکی است! پیغمبر این را نمی‌فرمایند. می‌فرمایند: زیرک آن است که بیش از همه به یاد باشد و بیش از همه خود را آماده‌ی مُردن بکند. 🔸 کسانی که با فرهنگ اسلامی آشنا هستند می‌دانند که معنای «آماده‌ی مردن شدن» این نیست که کار و زندگی را کنار بگذارد برود رو به قبله دراز بکشد و بگوید: مرگ، بیا! این نیست؛ یعنی خود را بکند، خود را بکند، خود را بکند، خود را بکند، بکند، بکند و در همه‌ی این‌ها به یاد مرگ هم باشد؛ خودش را برای مرگ آماده کند و بداند که همه‌ی این ما، ما، ما، ما، ما، ما در یک جا، ما در یک جا، ما در یک جا، همه‌ی این‌ها در آن‌جا دارد. 👤 📚 برگرفته از کتاب | مجموعه احادیث ابتدای درس خارج فقه؛ احادیث منتخب از کتاب النوادر 📖 صص ۲۰۰-۱۹۹ 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
سلام علیکم، من طلبه و متاهل هستم با اینکه اهل درس و کار بودم ولی اعتقادات مذهبیم نمی ذاشت هر کاری بکنم. توی این وضعیت اقتصادی خراب خیلی گیر بودم تا اینکه جلسه راهگشای اقتصادی در مسجد جمکران برگزار شد و من به لطف خدا با آشنا شدم و آموزش دیدم و معشیت زندگیم تغییر کرد. حالا نه تنها خودم وضعم خوبه به قول استاد دست چهار نفر دیگه هم می تونم بگیرم و به لطف راهنمایی های بی نظیر استاد زندگیم یه تغییر اساسی کرد. لینک کانال استاد را پایین گذاشتم صوت جلسه برای طلاب و متدینین را از ایشان رایگان دریافت کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1843724308C6a5db0c50a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺جوان اروپایی چهار سال پس از اسلام آوردن و سنی شدنش به آیین مقدس تشیع گروید. 🟩 حدیثی در صحیح مسلم که او را به سوی شیعه رهنمون شد! 📚 @DasTanaK_ir
فراوانی روزی ✍️ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : ✅ بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه : ⇦ نماز شب ، ⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ، ⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ، ⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ، ⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ، پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید . 📚 ارشاد القلوب ، ج ۲ ، ص ۱۷ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔸️مجتبی مطهری، استاد دانشگاه تهران و فرزند ارشد شهید مطهری در برنامه دستخط: 🔹️شهید مطهری، امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی و مقام معظم رهبری برای جامعه اصالت و هویت ذاتی قائل هستند. 🔹از دیدگاه استاد مطهری، ولایت فقیه یعنی هدایت و نظارت فراگیر فقیه در همه امور. 🔹استاد مطهری و آیت‌الله خامنه‌ای عمیق‌ترین رابطه را داشتند و پدرم همیشه به ما توصیه می‌کرد پای صحبت‌های حضرت آقا در مشهد بنشینیم. 🔹️نخستین فردی که بر بالین شهید مطهری در بیمارستان رسید آیت‌الله خامنه‌ای بودند. 🔹تشابهات پدرم و آیت‌الله خامنه‌ای بسیار زیاد است؛ بویژه در روشن‌بینی و خلاقیت. 📚 @DasTanaK_ir