eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ (اینجا کربلاست7) رقیه در د
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 8) بابا حسین سراسیمه به سمت خیمه ها آمد. رقیه که روزنه ی امیدی دیده بود؛ دوان‌دوان خودش را به پدر رساند و او را آغوش گرفت. باباحسین نگاهش به سمت میدان جنگ نبود، انگار دغدغه اش فقط خیمه هایی پر از زن و کودک بود. با وجودی که بابا حسین دستور داده بود خندقی پشت خیمه ها حفر کنند ولی باز هم غیرتش اجازه نمی‌داد زنان و کودکان بیرون خیمه ها بایستند. بابا حسین کمی رقیه و کودکان را نوازش کرد تا آرام تر شوند سپس رو به عمه زینب کرد: خواهرم، زنان را بگو در خیمه ها بمانند سری هم به خیمه نور دیده ام زین العابدین بزنید. و بدون معطلی به سمت میدان رفت. رقیه رفتن بابا را نگاه میکرد، خون های روی لباس پدر به او می گفت که چقدر تن های بی جان را در آغوش گرفته و با آنان وداع کرده است. رقیه همیشه منتظر بود از این خواب وحشتناک بیدار شود؛ یک بار دیگر لبخند داداش علی اکبرش را ببیند، دلش برای روزهای شاد مدینه تنگ شده بود. در خیمه مجاور عبدالله بی‌قراری می‌کرد و می‌خواست به میدان برود ولی عمه زینب مانعش میشد. رقیه او را نمی دید ولی عمه برایش گفته بود. آخر خیمه زنان از مردان جدا بود. کمی از ظهر گذشته بود که بابا حسین به خیمه بازگشت همه به طرف او دویدند. بابا حسین خیلی عجله داشت رو به سوی خواهرش کرد: زینب، پیراهن کجاست؟ از کدام پیراهن سخن می گفت؟ گویی عمه زینب خوب میدانست او چه می خواهد. بدون هیچ سوالی بابا حسین را به سمت خیمه برد. رقیه کمی منتظر شد. بعد از اینکه پدر پیراهنش را پوشید، اجازه گرفت و وارد خیمه شد. پدر پیراهنی کهنه به تن کرده بود. رقیه به او نگاه کرد و در دلش گفت : چرا این لباس را پوشیده است؟ ولی الان جواب این سوال برایش مهم نبود. فقط آغوش بابا میخواست. خودش را محکم در آغوش بابا انداخت. آنقدر گریه کرده بود که رد اشک روی صورتش مانده بود. بابا حسین به سختی لبخند زد: رقیه جان کربلا، دشت بلا بود. بعد از من، عمه مراقب تو خواهد بود و برادرت زین العابدین. پس بیقراری نکنید. سپس صورت رقیه را به گونه اش گذاشت پیشانیش را ببوسید و بیرون رفت. اما دلش بیقرار علی اصغر کوچک بود کنار خیمه زنان رفت و علی اصغر را طلب کرد، تا با او هم خداحافظی کند. خیلی زود رباب در حالی که طفل کوچکش را در آغوش داشت بیرون آمد به چهره اباعبدالله نگاه کرد : پدر و مادرم به فدایت، این هم پسرت علی اصغر. عمه زینب نگذاشت رقیه بیشتر از این بیرون خیمه بماند و به تماشای وداع جانسوز بابا حسین با علی اصغر نگاه کند. خیلی سریع او را به داخل خیمه فرستاد. ♻️ ادامه دارد.... ✍️ آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 8) بابا حسین سرا
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 9) زمان کوتاهی از آمدن رقیه به خیمه نگذشته بود که صدای گریه اهل حرم بلند شد. رباب تا در خیمه رفت. لحظه‌ای به بیرون نگاه کرد و دست بر سر گذاشت. جلوی دهانش را گرفت و سیل اشک از دیدگانش جاری شد. رقیه که دیگر طاقت ایستادن روی پاهایش را هم نداشت، نیم خیز شد: چه شده است؟ بابا حسین به میدان رفت؟ با دست به گهواره اشاره کرد : او که بیرون از خیمه با علی اصغر دارد بازی میکند!! رباب زانوانش دیگر جان نداشت. یک دفعه بر زمین افتاد. زنان حرم دور او جمع شدند. همه اشک می ریختند. یکی از زنان رباب را در بغل گرفت: می‌خواهید به داخل خیمه بیارمش؟ رباب دست بر سینه ی زن گذاشت: نه، اباعبدالله از روی من خجالت می کشد. علی اصغر را به دست بابا حسینش سپردم. رقیه چشمهایش دیگر اشک نداشت. حتی قدرت تکلم را هم از دست داده بود. پلک هایش سنگین شده بود. دست و پایش چون مردگان سرد و بی جان شده بود. به سمت گهواره رفت. دستش را داخل آن برد و شروع به نوازش آن کرد : حتی تو؟ چرا تو؟ مگر شمشیر کشیده بودی؟ به من بگو... مگر به میدان رفته بودی؟ با هر سوالی که می کرد صدایش بلند تر میشد: مگر به دیدار باباحسین نرفته بودی؟ تو کجا رفتی؟ من قول داده بودم در حیاط بزرگ خانه یمان در کوفه تو را بچرخانم تا به خواب ناز بروی. الان خوابیده ای، خوابی که دیگر بیداری ندارد؟ جوابم را نمی‌دهی؟ عمه زینب همان لحظه وارد خیمه شد. وا مصیبتا، از علی اصغر. وای از غم دل حسین. وای بر روزگار سخت کربلا. وای از عطش، ووووووای از خونی که به آسمان رفت و بازنگشت . همه حرم را صدای گریه پر کرده بود. هر کس در گوشه ای عزادار نشسته بود. عمه زینب کمی رقیه را در بغل گرفت. ولی رقیه دیگر آن دختر پر جنب و جوش گذشته نبود. بدنی بی جان بود که فقط حرارت نفس کشیدنش خبر از زنده بودنش میداد. عمه زینب اشک هایش را پاک کرد. مانند کسی که هیچ غمی ندارد رفت و جلوی در خیمه رو به زنان کرد: وعده ی خدا حق است، از اینجا هر آن کس که رفت به بهشت خدا پا گذاشت. راضی به رضای خدا باشید سپس با شتاب از خیمه خارج شد و به سوی قتلگاه رفت. رقیه نمیدانست چرا، ولی میدانست آنجا انقدر مهم بوده است که عمه زینت سراسیمه خودش را به انجام برساند. انجا چه چیز در انتظار زینب بود؟!! ♻️ ادامه دارد.... ✍️آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
يک روز وقتي کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگي را در تابلواعلانات ديدند که روي آن نوشته شده بود: ديروز فردي که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت!! شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار مي شود دعوت مي کنيم. در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکي از همکارانشان ناراحت مي شدند اما پس از مدتي، کنجکاو مي شدند که بدانند کسي که مانع پيشرفت آن ها در اداره مي شده که بوده است. اين کنجکاوي، تقريباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زياد مي شد هيجان هم بالا رفت. همه پيش خود فکر مي کردند: اين فرد چه کسي بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟به هرحال خوب شد که مرد!! کارمندان در صفي قرار گرفتند و يکي يکي از نزديک تابوت رفتند و وقتي به درون تابوت نگاه مي کردند ناگهان خشکششان مي زد و زبانشان بند مي آمد. آينه ايي درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مي کرد، تصوير خود را مي ديد. نوشته اي نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: «تنها يک نفر وجود دارد که مي تواند مانع رشد شما شود و او هم کسي نيست جز خود شما. شما تنها کسي هستيد که مي توانيد زندگي تان را متحول کنيد. شما تنها کسي هستيد که مي توانيد بر روي شادي ها، تصورات و وموفقيت هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسي هستيد که مي توانيد به خودتان کمک کنيد.» ــــــــــــــــ 🚩 أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لایَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ ای کسانیکه که ایمان آورده‌اید، مراقب خود باشید که گمراهان نمی‌توانند به شما آسیبی برسانند اگر هدایت یابید... ۱۰۵ مائده ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🔹 امروز می خواهم چند تا فیلتر شکن (Filter Breaker) برای شما معرفی کنم؛ این فیلترشکن‌ها که خدمت شما معرفی می کنم صد در صد کار می کند و تضمینی است. ضمناً کاملا رجستری شده است. شما می توانید بدون هیچگونه شک و تردیدی از آنهـا استفاده کنید؛ البته همیشه در نظر داشته باشید که این روزها فیلتر شکن های تقلبی و نو ظهور زیادی وجود دارد که بسیار مخرب هستند و سیستم شما را به هم می ریزند و به هدفی هم که دارید نمی رسید و به جای اینکه فیلتر شکنی کنند، برای انسان فیلتر درست می کنند. 🔹حتـماً دانلود کنیـد ... سعی کردیم چند ورژن مختلف برایتان ارائه کنیم که نهایت استفاده رو ببرید ... 1⃣ نـماز: بهترین فیلتر شکن دنیا که خود خدا هم زیر این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است؛ خصوصیت مهم این فیلتر شکن اینه که مانع می شود انسان با گناه کردن، فیلترهایی رو بین خودش و خدایش ایجاد کند ... اگه باور ندارید این آیه رو بخوان " ان الصلاه تنهی عن فحشا و المنکر (عنکبوت - آیه.۴۵) " 2⃣ قــرآن: لنگه ندارد، همه کسانی که متخصص هستند از این فیلتر شکن بی بدیل استفاده می کنند و جلوی کلام خدای تبارک و تعالی زانو می زنند. برای استفاده از این فیلتر شکن آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید! 3⃣ ولایـت: این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کند و کاملا تست شده است. برای استفاده از آن باید علاوه بر اعتقاد و محبت اهل بیت علیهم السلام انسان به سلاح عمل هم مجهز باشه و اطاعت پذیری از ولایت جزء لا بنفک وجودش باشد. 4⃣ محبت اهل بیت: متاسفانه این نوع فیلتر شکن ها همه جا پخش نشده اند و به گفته ی صاحبانشان استفاده از آن ها برای کسانی مفید است که: واقعا به ما اعتقاد داشته و پیرو ما باشند اذکار: این ذکر باید توسط متخصصشان تجویز بشود. اخطار: در مورد این نوع از فیلتر شکن ها باید بگویم نسخه های تقلبی زیادی وجود دارد، پس مواظب باشید. 🔹دلیل فیلتر شدن چیست؟ وقتی انسان ها گناه میکند، به دلیل جهلشان به ازای هر گناه یک قدم از خدا دور می شوند. این فیلترها بر چشمانمان ؛ گوش هایمان ؛ و قلب ما سیطره می زند، و اگرکسی دچار این گناهان شد اگر به یکی از این فیلتر شکن ها وصل باشد "ان‌شاءالله" به راه مستقیم هدایت می شود. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
حرف حق ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎬 حدیثی با معجزات فراوان... 👤آیت الله بهجت ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 10) صدای داد و فریاد زنان و کودکان تمام دشت را پر کرده بود. اسب ها به سمت خیمه‌های می‌تاختند. دیگر کسی نبود که از اهل حرم محافظت کند. حتی عبدالله هم کمی بعد از بابا حسین بی محابا و شتابان به میدان رفت و دیگر بازنگشت. هرکس به سمتی می دوید تا از دست لشکریان فرار کند. ولی زن و کودک پیاده، با آن تشنگی و با این بار غم، مگر چقدر می توانست بدود؟! رقیه به سمت میدان نگاه کرد :بابا حسین کجاست؟ چرا جلوی این قوم را نمیگیرد؟ اما ناگهان از دور اسب بابا حسین را دید که با بدنی پر از تیر می آید. تا اسب به خیمه رسید زنان و کودکان، عمه زینب، رباب و رقیه گردش جمع شدند. رقیه خوب می‌دانست آمدن اسب بی سوار خبر از شهادت سوارش می دهد. رقیه دیگر سکوت کرد، سکوتی پر از درد، این داغ را دیگر نمی توانست تحمل کند. گلوله های اشک از چشم هایش بدون پلک زدن می بارید و خاک خشک کربلا را خیس می کرد. عمه زینب با نیمه جانی که داشت خودش را به رقیه رساند دست روی صورتش گذاشت : رقیه... رقیه جان... حرف بزن. عمه با توست رقیه... گویی نه کسی را میدید و نه صدایی می شنید. عمه چند ضربه بر گونه های رقیه زد تا اورا متوجه کند؛ عمه می‌دانست کودکی سه ساله با این غم و این فراغ ممکن است دق کند. به محضی که رقیه شروع به ناله و زمزمه کرد، عمه او را محکم در آغوش گرفت : سیاه باد روی کسانی که تو را یتیم کردند و امتی را از امامشان محروم. رقیه الان می فهمید عمه برای چه به گودی قتلگاه رفت . او شاهد شهادت برادرش بود، ولی قدرت ایمانی در او وجود داشت که هنوز استوار و با صلابت نگهش داشته بود. نگاه رقیه به دو سو می چرخید، یکی به گودی قتلگاه و محلی که بابا حسینش را در آنجا از دست داده بود و دیگری نخلستان، نخلستانی که عمو عباسش را تنها در آغوش گرفته بود. فردای آن روز دشت کربلا از زنده ها خالی شد و فقط اجساد بی جان باقی ماندند . روزها گذشت تا دوباره همان قافله به کربلا بازگشت. ولی بدون رقیه. عمه زینب با موهای سفید و قامتی خمیده بر مزار برادر نشست و از در آغوش کشیدن سر گفت : برادرم، میبینی؟ رقیه ات با ما نیست. در خرابه های شام، تو را میخواست. ولی سرت را به آغوشش سپردند. داداش حسینم، رقیه منتظرت بود، از روزی که به او گفتی تو را به زودی در بغل خواهد گرفت. نگرانش نباش. دیگر تاول پاهایش اذیتش نمیکند، دیگر جای تازیانه ها پوست و گوشتش را نمی سوزاند، دیگر در انتظار آمدنت چشم به در نمی دوزد... عمه زینب سربه خاک مزار گذاشت و به یاد تمام ظلم های کربلا اشک ریخت و در کنارش صدای ناله ی اهل حرم بلند شد. ♻️پایان (10 قسمت) ✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
💠 حکایت موعظه کردن نقل است مرحوم آخوند همدانی در یکی از سفرهای خود با جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت در بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان میخواندند و پایکوبی می کردند، آخوند به شاگردانش فرمود یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد و کار ما بیهوده است ایشان فرمود حالا که شما نمی روید، خودم می روم وقتی که نزدیک شد به رئیسشان گفت: اجازه می فرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟ رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: اگر شما اجازه بدهید بلی. گفت: بخوان آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا آن عده وقتی این اشعار را شنیدند از آن حال در آمدند و به گریه افتادند توبه کردند یکی از شاگردان آخوند نقل کرده: وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید 📚📚 منبع با اقتباس و ویراست از کتاب چلچراغ سالکان اميرالمؤمنين عليه‌السلام:بِالمَواعِظِ تَنجلي الغَفلةُ با موعظه و ارشاد است كه زنگارهاي غفلت از انسان زدوده مي‌شود. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🇮🇷 لیست کامل نرم‌افزار‌های جایگزین ایرانی در صفحۀ مایکت و یا بازار جایگزین گوگل: :: گردو / ذره‌بین :: جایگزین یاهو و جی‌میل: :: چاپار / میهن‌میل / میل :: جایگزین گوگل‌پلی: :: بازار / مایکت / … :: جایگزین شیر ایت: :: چیتا / شوکا / … :: جایگزین تله‌گرام: :: ایتا/بله :: جایگزین واتس‌اپ: :: آیگپ :: جایگزین توئیتر: :: ویک‌هد / توئینو/لی پلاس :: جایگزین اینستاگرام: :: هورسا/روبیکا (روبینو) :: جایگزین یوتیوب: :: آپارات / نماشا ::تماس تصویری گروهی با کیفیت: :: قرار :: جایگزین ویز (مسیریاب): :: بلد / نشان ::هم می‌شود، هم می‌توانیم...:: ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف یکی از آشوب گران در شبکه منوتو به عدم همراهی مردم: مردم اصلا ما رو همراهی نمی‌کنند... 📚 @DasTanaK_ir
: همراهی با شقی ترین انسانهایی که دستشان به خون هزاران ایرانی است، دور از شان جامعه هنری است 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما اسم به گوشِتون خورده ... توی این کلیپ میگیم که کجاها باید خونده بشه 📚 @DasTanaK_ir
نکته قابل توجه!!! اشتباه نکنید! دسترسی اینستاگرام و واتس‌اپ به [اطلاعات] مردم ایران قطع شده است؛ نه دسترسی مردم ایران به واتس‌اپ و اینستاگرام… 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای وطنم با صدای حجت اشرف زاده ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔹محسن کیایی در صفحه خود نوشت: شما که فقط به فکر خودتان و جیب‌تان هستید و جان جوانان و دختران و پسران را با دلار معاوضه می‌کنید، با اشک تمساح مردم را احساساتی نکنید! 📚 @DasTanaK_ir
4_5967471966729273970.mp3
1.68M
📡 آیا حجاب اسلامی باعث فلج شدن نیمی از نیروی کار اجتماع می‌شود؟ نقدی به تجاری که از زیبایی دختران برای فروش کالای خود بهره می برند! 📚 @DasTanaK_ir
این متن رو بفرستید برای اغتشاش‌گران نسبتاً محترم!! 🔹پررو بازی یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار! مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟ کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره… باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار. مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟ کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره، خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه … مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن. قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار! مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟ خرسه میگه: دلم خواست! پررو بازیه دیگه پررو بازی! اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون. خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه. کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!! 🔻 نکته : قبل از تقلید از دیگران، منابع و امکانات خود را به دقت ارزیابی کنید! 🔻 نکته : اغتشاش‌گران نسبتاً محترم توجه داشته باشند که همون کلاغ ها را هم با موشک به حساب شون رسیدیم، چه برسه با شماها. علی کریمی هم نوبتش می‌رسه همون‌طور که نیما زم و ریگی و ... نوبتشون رسید. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسیار دردناک 💔 ببینید را ابتدا با برداشتن چه بلایی به سرش آوردند 👆 کشور آذربایجان ۸۵ درصد شیعه، اول شد، بعد عزاداری امام حسین ممنوع شد، بعد اذان ممنوع شد، بعد کاباره ها و شرابفروشیها رونق گرفت.. و کشور شیعه پایگاه اسراییل در منطقه شد 😔👆 حتما ببینید ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تبلیغ موقت:
دختر حوا کانالی برای زنان آگاه، مطالبه گر، کنشگر(اینجا برای شماست) برای جمعیت، حجاب،سقط جنین، خانواده و... داستان های زنان 👌 را با ما بخوانید👇 https://eitaa.com/joinchat/683212834C1feea8e12e
خوش به حال کسانی که.... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شکارچی دشمن دیروز، موتورساز امروز 🔸«جلیل نقاد» از پیست پرهیجان موتورسواری برای کمک به گروه جنگ‌های نامنظم دکتر چمران راهی جبهه می‌شه و با ۷۰ درصد جانبازی به تهران برمی‌گرده جلیل از گذشته چیزی نگفته است؛ او قدرت تکلمش رو از دست داده و گاهی با تکه کلام «نه آقا!» این سکوت رو می‌شکنه! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
نامزدم زنگ زده میگه: کجایی؟؟؟؟ . . . . . . . . . . منم تو مترو بودم گفتم: شهید همتم گفت: ای وای شهید همت شمایید.... 😳 من شماره نامزدم رو گرفته بودم 😳 ببخشید مزاحم شدم و قطع کرد 😐 کاری ندارم اصن میشه با شهید، تلفنی حرف زد یا نه، در افق خیره شدم چرا قطع کرد!! میفهمییییییی؟؟؟؟😕 قطع کرد 😳😳😑😑😂😂😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴 هواداری سلبریتی ها ♦️ کاریکاتوریست: مهدی آزادبخت 📚 @DasTanaK_ir