فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر جالبه این معنا...!
همه چیز جفت آفریده شده
جز قلب و دهان و بینی
چون باید برای خودت
یک هم دل
یک هم زبان
ویک هم نفس
پیدا کنی.
کسی که برایت آرامش بیاورد،
مستحق ستایش است!
انسان ها را در زیستن بشناس
نه در گفتن.
در گفتار همه آراسته اند!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزگاری شده که معلوم نیست کی راست می گه کی دروغ،
دیگه هیچی رو نمیشه باور کرد،
نمیدونی کدوم راه درسته کدوم غلط،
دنیا با همه زرق و برقش عین شب تاریک بی نور شده...
خدا حواسش به شب های روزگار هست، واسه همین قسم خورده به شبی که می رود...
تموم می شه، حتی اگه ده برابر بشه،
تو منتظر صبح خدا بمون...
وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ( سوره فجر آیه 4 ) و قسم به شب تار هنگامی که برود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 برای افزایش روحیه، میتوانید:
🔺آزمودن خلاقیت: فعالیتهایی مثل نقاشی یا موسیقی را امتحان کنید.
🔺ورزشهای جدید: ورزشهای غیرمعمول مثل کوهپیمایی را تجربه کنید.
🔺سفر: به مکانهای جدید سفر کنید یا محیط اطرافتان را تغییر دهید.
🔺یادگیری مهارتهای جدید: مهارتهای جدید مثل آشپزی یا زبان جدید را یاد بگیرید.
🔺بازخورد مثبت: از موفقیتها و بازخورد مثبت استفاده کنید.
🔺چالشهای شخصی: برای خود چالشهای جالب تعیین کنید، مثل "30 روز بدون قند".
🔺خلق فضای آرامشبخش: گوشهای اختصاصی برای آرامش در خانه بسازید.
🔺ارتباط با طبیعت: وقت خود را در فضای سبز بگذرانید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
فردی عادت داشت که گِل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل میافتاد، ارادهاش سست میشد و شروع به خوردن آن میکرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده میکرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده میکنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: «من قند میخواهم و برایم فرق نمیکند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.» در همین هنگام مرد در دل خود میگفت: «چه بهتر از این! سنگ به چه دردی میخورد برای من گِل از طلا با ارزشتر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن میگذاری باعث خوشحالی من است.»
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفهی ترازو بود کرد. او تند تند میخورد و میترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجهی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل میکرد. در همین عطار هم در دل خودش میگفت: «ای بیچاره! تا میتوانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن میدزدی در واقع از خودت میدزدی! تو بخاطر حماقتت میترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این میترسم که تو کمتر گل بخوری! تا میتوانی گل بخور. تو فکر میکنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!»
پی نوشت :در این حکایت منظور از گل، مال دنیا است و قند بهای واقعی زندگی آدمی است. یعنی آدمی ندانسته برای کسب مال دنیا، چیزهای با ارزش زندگی خود را به آسانی از دست میدهد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آنکه علم آموخت
🇮🇷 امروز جمعه
19 / بهمن/ 1403
08/ شعبان /1446
07/فوریه / 2025
خدایا 🤲
🍃برای خوب شدن و خوب ماندن
💕اراده کرده ام
🍃اما بی نهایت بال پرواز نخواهم داشت
💕پس یاریم ده تا همانی باشم
🍃که از خلقتم بر خود ببالی
🌹دوستان گرامی سلام
🌸آدینتون زیبا
💠 ذکر امروز« اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم »
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ
❤از چیزهائی که به شما دادهایم بذل و بخشش و صدقه و احسان کنید، پیش از آن که مرگ یکی از شما برسد و بگوید: پروردگارا! چه میشود اگر مدّت کمی مرا به تأخیر اندازی و زندهام بگذاری تا احسان و صدقه بدهم و در نتیجه از زمرهی صالحان و خوبان شوم
👈🏼 " سوره منافقون آیه ۱۰ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🚩اللهم عجل لولیک الفرج 🚩
🌹 التماس دعا 🌹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 زندگی مانند یک سرسره است
🔺عده ای آن بالا هنوز منتظرند که پایین بیایند.
🔺عده ای در ابتدای راهند.
🔺عده ای در وسط راه و عده ای هم به آخر این راه نزدیک می شوند.
🔺عده دیگری هم این مسیر را تمام کرده اند.
🔺در طول این مسیرِ موج وار فراز و نشیبهای زیادی وجود دارد.
🔺اما باید یاد بگیریم در هرکجای آن هستیم از همانجا لذت ببریم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی خدا بخواد و تو صاحب
شادترین قلب جهان باشی...💚🌹
الهی آمین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 چطور جلوی عصبانیت خودتون رو بگیرد؟
برای کاهش عصبانیت، میتوانید از این روشها استفاده کنید:
🔺علتهای عصبانیت خود را بشناسید.
🔺چند نفس عمیق بکشید تا آرام شوید.
🔺پیش از واکنش، موقعیت را از دیدگاه منطقی بررسی کنید.
🔺احساسات خود را بهطور آرام و محترمانه بیان کنید.
🔺به محیطی آرامتر بروید تا از تشدید عصبانیت جلوگیری کنید.
🔺به فعالیتهای مورد علاقه بپردازید.
🔺خواب کافی و استراحت مناسب داشته باشید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد
داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی…
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی ؟
با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین…!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش
که باز هم نمی توانی به عقب برگردی…
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید : شاگرد چی شد ؟ و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین
درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد گفت : ازدواج هم یعنی همین…!
و این است فرق عشق و ازدواج
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#رویا
#پارت72
#سرگذشت_رویا
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم
ی حسه خوبی داشتم اول صبحی
خدارو شکر انگار همه چی داره خوب پیش میاد
رفتم اول یه دوش گرفتم
میخواستم رفتارمو با رویا تغییر بدم میخواستم امیدوارش کنم
که تووو تمام این مدت این کارو کرده بودم اما الان خیلی بیشتر
رویا الان به غیر از من هیچکس رو نداره
که از ماجرای مریضیش خبر داشته باشه
وظیفه خودم میدونم کمکش کنم
پس تنها کسی که میتونست بهش اعتماد به نفس بده و روحیش رو ببره بالا من بودم اخه اونم حسه خوبی بمن داره
من از رفتار و حرفاش متوجه میشم
نظرم این بود قبل از اینکه کارای درمان شروع بشه با هم بریم مسافرت
اخه همیشه تغییر و تحول مخصوصا سفر
میتونه ی حس خوبه به آدم بده
اونم به رویا که عاشق طبیعته
اما نمیدونستم کار درستیه یا نه،بهتر بود
ولی فک کنم خوب باشه این سفر
با دکترش صحبت میکردم تا ببینم نظرش چیه...
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم
عطر خوش بویی زدم
صبحونه مفصلی آماده کردم رفتم سراغ رویا
درو که باز کرد با دیدن قیافش ناخودآگاه زدم زیر خنده
خیلی میخواستم خودمو کنترل کنم
اما نشد که نشد
قیافه رویا دیدنی بود
موهاش تو هم گره خورده بود و بالای سرش جمع شده بود و کمی هم تووو صورتش ریخته بود چشماش از خواب زیاد پف کرده بود لبته شاید هم از بیخوابی...
ادامه دارد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یعنی؛
🍂قلبی را نشکنی ..
🍂دلی را نرنجانی ..
🍂آبرویی را نریزی ..
🍂چشمی را گریان نکنی ..
🍂امیدی را نا امید نکنی ..
🍂و دیگران از تو آسیبی نبینند ...
حالا برو ببین چقدر خوشبختی !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
یکی ازمعدود آدمهایی که
واژهی انسانیت برازندشون هست؛
کسایی هستند که میدونند ممکنه
محبتشون هیچ وقت جبران نشه،
ولی بازم محبت میکنند..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh