eitaa logo
داستان های آموزنده
68هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🩷 نرگس که انگار از حرفی که زدم جا خورد با مکث گفت بستگی داره دوست پسرم چقد برام مهم باشه اگه واقعا دوسم داشته باشه و دوسش داشته باشم اگه از اینکه کنارمه احساس امنیت کنم نه نمیترسم . نمیدونم چرا ولی احساس کردم حرفهای نرگس با معنی و تیکه ست … انگار داشت به من تیکه مینداخت و به فرزین میفهموند که من کنارش احساس امنیت نمیکنم . پوزخندی زدم و گفتم خب تو هیچ وقت همچین احساسی و تجربه نمیکنی . نرگس : چرا ؟؟ _چون دوست پسرات انقد برات مهم نیستن که همچین حسی و بگیری نهایت هر کدوم یک ماه تو زندگیتن و بعدش تموم میشه میره … نرگس که متوجه تیکه ام شده بود لبخند کجی زد و چیزی نگفت … فرزین دستم و گرفت و گفت بچه ها بیاید بریم یه آب میوه ای چیزی بخوریم نیره حسابی یخ زده فشارش افتاده . _نه عزیزم خوبم . -میدونم خوبی ولی یه چیزی بخوری بهتره . بدون هیچ حرفی راه افتادیم سمت دکه ای که با فاصله کنار ماشینمون بود . وقتی رسیدیم من تکیه دادم به ماشین و نرگس هم همونجا وایساد و فرزین رفت تا آب میوه بگیره و بیاد . جو بین من و نرگس دوباره سنگین شده بود … نرگس واقعا با رفتاراش من و ناراحت میکرد و باعث میشد با هم بحث کنیم . •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ خدای من ، این پسر چرا داره با من این کارارو میکنه! من نمیتونم این همه محبت رو درک کنم🥺 من جنبه ندارم غش میکنم میفتم رو دستش ی حاله عجیبه خاص داشتم کنارش🫀 انقدر هول شدم بدون اینکه جواب شب بخیر و بدم از خونش اومدم بیرون و حتی پشت سرمم نگاه نکردم وارد خونه شدم. رفتم جلو ایینه جلوی در و نگاهی به خودم انداختم که گونه هام قرمز شده بود و از هیجان دستام میلرزید. دستم و گذاشتم رو دهنم جیغ خفه ای کشیدم تا این همه حس عجیب و غریب و بتونم خالی کنم. هنوزم گرمیه بوسش رو حس میکردم😘 ----- فربد: دو روز بود در به در دنبال راه حل برای این بودم که چیکار کنیم اجازه بدن درمان رویا شروع شه بدون اجازه پدرش تقریبا راهی وجود نداشت البته راه بود اما به شرایط رویا نمیخورد فکر عجیبی تو ذهنم شکل گرفته بود بعد از صحبتی که با وکیل داشتم (یا اجازه پدر یا همسر) همسر ! نمیدونستم همچین چیزی ممکنه یا نه رویا قبول میکرد؟ مطمعن بودم اگه همچین کاری کنم بابام هیچ وقت منو نمیبخشه اما من به خاطر رویا هرکاری میکردم. رویا تقریبا همه زندگیم شده بود🔥 باید راضیش میکردم ازدواج کنیم ، حتی شده واسه یه مدت کوتاه. ولی تووو دلم میخواست که رویا واقعا همسرم شه💞 زنگ زدم به رویا و بهش گفتم حاضر شه تا شام بریم بیرون و هم صحبت کنیم. ادامه دارد..... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh