📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت60
خیلی عصبی بودم از اینکه مادرم بدون هماهنگی من بهشون اجاره داده بیان خواستگاری واقعا ناراحتم میکرد .
تو اتاقم نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم اگه فرزین بفهمه چقدر ناراحت میشه …
ولی نباید بفهمه آره اصلا نباید بهش چیزی بگم جون میدونم خیلی بدش میاد .
تو اتاق نشسته بودم و با خودم فکر میکردم که در اتاق باز شد و نرگس پرید تو اتاق .
-سلام چطوری ؟؟
نگاهی بهش انداختم که با لباس بیرون بود و پریده بود تو اتاق .
_سلام کی اومدی ؟؟
-همین الان
نگاهی بهش انداختم و چیزی نگفتم …
نرگس که انگار متوجه شد ناراحتم جلو اومد و گفت چیزی شده ؟؟
_چی بگم والا
-با فرزین دعواتون شده ؟؟
_نه بابا
پس چته ؟؟
_برو از مامانت بپرس
-از مامان بپرسم ؟؟
_بله
همون لحظه مادرم وارد اتاق شد و گفت نرگس تو بهش یه چیزی بگو خواستگار میخواد براش بیاد نگاه چه مسخره بازی درآورده .
نرگس با تعجب نگاه من کرد و گفت خواستگار میخواد برات بیاد ؟؟
+آره والا تو بگو این قهر کردن داره ؟؟
-حالا کی هست ؟؟
+پسر خواهر طاهره خانم
رامتین ؟؟
مادرم با دست زد رو صورتش و گفت خدا مرگم بده تو اسم پسر خواهر طاهره خانم و از کجا میدونی ؟؟
نرگس با خنده گفت همون مو بور خوشگله دیگه ؟؟
دختر زبون به دهن بگیر تو چرا انقد بی چشم و رویی …
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#رویا
#پارت60
#سرگذشت_رویا
اون روز رو خوب یادمه وقتی دیدم دانیال وارد کوچه عمو اینا شد
ی لحظه ندایی به ذهنم خطور کرد
اما سریع خودمو جمع و جور کردم
گفتم غیر ممکنه
با خودم گفتم لابد اتفاقیه
اما همون لحظه ستاره از خونه خارج شد
بدون اینکه منو ببینه سوار ماشین شد
سلام پر انرژی داد
من حتی جرات نداشتم به عقب برگردم تا باهاش چشم تو چشم بشم اما ستاره گفت
دانیال چرا دوستت انقدر خجالتیه دیگه نتونستم بیشتر از این تحمل کنم
داشتم از درون منفجر میشدم
برگشتم سمتش ستاره با دیدن من رنگ از روش پرید و با تته پته اسمم رو زیر لب تکرار کرد اما من همون جا از ماشین پیاده شدم
به دانیال که مدام اسمم رو صدا میزد توجهی نکردم حالم خیلی بد بود
حس میکردم دقیقا خواهرم این اتفاق واسش افتاده
نمیدونم میتونی درک کنی رویا
ولی واقعا داشتم دق میکردم
من همیشه ستاره رو مثل خواهر کوچکتر از خودم میدیدم اما با کاری که کرده بود حالم رو از خودش به هم زده بود...
-بعد از اون چی دیگه ندیدین همو؟
يعنی نشد پیگیر بشین هردوتون؟!؟
+ نه دانیال متوجه شد که ستاره دختر عموی منه رابطمون قطع شد واسه همیشه
البته که خیلی پیگیر شد
اینقدر که دلم میخواست واسه همیشه حذفش کنم تووو ذهنم
دلم نمیخواست تو جمعی باشم که همه راجع به ستاره حرف میزنن
اونو با انگشت نشون میدن، از اون روز هر وقتی هم که ستاره رو دیدم
ادامه دارد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh