eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
504 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ویژه ولادت سلام الله علیها ▫️اگر با کوچکترین ناملایمتی، احساس پوچی و درماندگی می‌کنیم، از آن جهت است که ؛ بخش اصلی و جاودانه خود را رها کرده و با نگاه طبیعی و حیوانی به خویش می‌نگریم! ✦ نقطه‌ی مقابل این نگاه، وجود مبارک حضرت زینب سلام‌الله‌علیها است که روح بزرگ و بخش انسانی ایشان چنان عظمتی دارد که پس از آن همه مصائب در روز عاشورا، می‌فرماید: 💫 " وَ ما رَأَیتُ الّا جَمیلا " سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار مبارک باد. 🌸🌼 _🍃🌸🍃____ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🌹عنایت حضرت زینب (سلام الله علیها 🌹 یكى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (سلام الله علیها ) از ایران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى كه مسئول گمرك بود، پیر زن را خیلى اذیت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج كن . زن گفت : اگر به شام بروم ، شكایت تو را به آن حضرت مى كنم . گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم . زن پس از اینكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شكسته و گریه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمركچى بگیر. زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (سلام الله علیها ) را دید كه آن را صدا زد. زن متوجه شد و پرسید: شما كیستید؟ حضرت زینب (سلام الله علیها ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (علیه السلام) هستم ، آیا از این مرد شكایت كردى ؟ زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید. بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. زن گفت : از خطاى او نمى گذرم . بى بى سه بار فرمایش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر. باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خیر كرده و من مى خواهم تلافى كنم . زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمركچى كه شیعه نبود، این قدر مرا اذیت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟ حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه این كار تو را در قیامت تلافى كنم . زن از خواب بیدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد. در بین راه گمركچى زن را دید و از او پرسید: آیا شكایت مرا به بى بى كردى ؟ زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ایشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو كرد. مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اكنون شیعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتین را به زبان جاى كرد 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 _ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🔰 کوتاه_آموزنده پیرزنی دو کوزهٔ آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد. یکی از کوزه ها ترك داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت، درصورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه و نیم آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد. پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: "هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزهٔ سالم؟" اگر تو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانهٔ من نبود. طی این دو سال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام راتزیین میکردم...!! ٭٭هر یک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنیم و بیاموزیم. پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای شکستگی داریم، فقط نوع آن متفاوت است...! 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ___ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨ ✅داستان راستان سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...! ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن.. حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد. 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ___ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 🕊🌹🕊🌹 پدرت تو را به چه ویژگی‌هایی میشناسد؟ 💜 دختر مهربون بابا...؟ همزبون بابا...؟ دخترە‌ی لجباز؟ دخترە‌ی سربه‌هوا؟ 🍃 📷 چه تصویری از بابا در ذهنت بیشتر مانده است؟ وقتی بابا را میبینی، چکار میکنی...؟ نکند تو از آن دخترانی 🔆 باشی که تا پدر می‌آید، زود به طرف اتاقشان می‌روند تا او را نبینند... یا اینکه خودت را 🍁 جلوی او آفتابی نمیکنی... نوعی جاذبۀ ناخودآگاه، پدر و دختر را به هم متصل کرده دختر از بچگی، بابا را دوست دارد؛ 🗻 زیرا او برایش مثل کوه است اگر بدانی بابا 🎀 چقدر از بابا گفتن تو لذت میبرد... این واژه برای او دلنشین‌ترین کلمه‌های دنیاست سعی کن همیشه 🌸 با لفظ «بابای خوبم» یا «بابای عزیزم» او را صدا کنی او حتی اگر اهل ابراز محبت نباشد، از شنیدن این اسم، آرام می‌گیرد... با حرفها و لبخندت، آرامش قلب پدرت باش . . . 💚 📗 کلبه آرامش. دخترانه. تولیدات فرهنگی حرم مطهر امام رضا علیه السلام ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
✨﷽✨ ✅عزرائیل چگونه جان میگیرد؟ ✍️مردی وحشت زده سمت حضرت سلیمان(علیه السلام ) رفت. حضرت‌ سليمان‌ ديد از شدّت‌ ترس‌ رويش‌ زرد و لبانش‌ كبود گشته‌، سؤال‌ كرد: ای‌ مرد مؤمن‌! چرا چنين‌ شدی؟ سبب‌ ترس‌ تو چيست؟ مرد گفت‌: عزرائيل‌ بر من‌ از روی‌ كينه‌ و غضب‌ نظری‌ كرده‌ و مرا چنانكه‌ می ‌بينی دچار دهشت‌ ساخته‌ است‌. حضرت‌ سليمان‌ فرمود: حالا بگو حاجتت‌ چيست‌؟ عرض‌ كرد: يا نبیّ الله‌! باد در فرمان‌ شماست‌؛ به‌ او امر فرمائيد مرا از اينجا به‌ هندوستان‌ ببرد، شايد در آنجا از چنگ‌ عزرائيل‌ رهائی‌ يابم‌! حضرت‌ سليمان‌ به‌ باد امر فرمود تا او را شتابان‌ بسمت‌ كشور هندوستان‌ ببرد. روز ديگر كه‌ حضرت‌ سليمان‌ در مجلس‌ ملاقات‌ نشست‌ و عزرائيل‌ برای‌ ديدار آمده‌ بود گفت‌: ای عزرائيل‌ برای‌ چه‌ سببی‌ در بندۀ مؤمن‌ از روی كينه‌ و غضب‌ نظر كردی‌ تا آن‌ مرد مسكين‌، وحشت‌ زده‌ دست‌ از خانه‌ و لانۀ خود كشيده‌ و به‌ ديار غربت‌ فراری‌ شد؟ عزرائيل‌ عرض‌ كرد: من‌ از روی‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نكردم‌؛ او چنين‌ گمان‌ بدی‌ دربارۀ من‌ برد. داستان‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ به‌ من‌ امر فرمود تا در فلان‌ ساعت‌ جان‌ او را در هندوستان‌ قبض‌ كنم‌. قريب‌ به‌ آن‌ ساعت‌ او را اينجا يافتم‌، و در يك‌ دنيا از تعجّب‌ و شگفت‌ فرو رفتم‌ و حيران‌ و سرگردان‌ شدم‌؛ او از اين‌ حالت‌ حيرت‌ من‌ ترسيد و چنين‌ فهميد كه‌ من‌ بر او نظر سوئی‌ دارم‌ در حاليكه‌ چنين‌ نبود، اضطراب‌ از ناحيۀ خود من‌ بود. باری‌ با خود می ‌گفتم‌ اگر او صدپر داشته‌ باشد در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ نمی ‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، من‌ چگونه‌ اين‌ مأموريّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟ 💥ليكن‌ با خود گفتم‌ من‌ بسراغ‌ مأموريّت‌ خود می ‌روم‌، بر عهدۀ من‌ چيز دگری‌ نيست‌. به‌ امر حقّ به‌ هندوستان‌ رفتم‌ ناگهان‌ آن‌ مرد را در آنجا يافتم‌ و جانش‌ را قبض‌ كردم‌. 📚معاد شناسی، جلد اول، علامه طهرانی. .دفتر اوّل‌ «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 26 ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 • نمی‌خواستم ناراحتش کنم، بعدا دیدم چقد از حرفم دلش شکسته... 💔 • همون لحظه فکر می‌کردم این بهترین کاره، اما بعدا پشیمون شدم ⛅️ • می‌دونم بخاطر رفتار من، خیلی سختی کشید و چیزی نگفت... 🌙 یه وقتایی ☔️ خواسته یا حتی ناخواسته، باعث میشیم به کسی آزاری برسه، یا دل کسی بشکنه، 🍃 یا حقی از کسی ضایع بشه... امام سجاد (علیه السلام ) همیشه اینطور دعا می‌کردند که: یعنی خدای مهربونم 🍁 هر بنده‌ای که از طرف من بهش آسیبی رسیده، یا از طرف من حقی ازش ضایع شده قلب او رو از من راضی کن و کمک کن حقش به طور کامل ادا بشه . . . 💚💜 🌸 اللهم أَرْضِهِ عَنّی مِنْ وُجْدِکَ، وَ أَوْفِهِ حَقّهُ مِن عِندِک 📗 صحیفه سجادیه. دعای سی و نه. در طلب آمرزش و رحمت╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 نه اینکه وقتای دیگه نباشه نه اینکه موقت و ناگهانی باشه، آرزوی کربلایی شدن هر روز، هر ساعت، هر لحظه توی قلبمون جاری‌ه، اما شب‌های جمعه، یه عطر سیب، ما رو برای این آرزو بیقرارتر، بیتاب‌تر می‌کنه ... 💕 امشب پرواز بده سمت بین‌الحرمین، 🕊 این سلام عاشقانه رو : 🌸🍃 ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃🌺 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
🔴 مداد سیاه! ✏️ از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. 🔻مرد اول میگفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!» 🔻مرد دوم می‌گفت: «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردی بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم مي‌شود می‌دهم و بعد از پایان درس پس می‌گیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
مداحی_آنلاین_برا_فاطمیه_چیکار_کنیم.mp3
994.9K
♨️برا چیکار کنیم؟ بسیار شنیدنی👌👆 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ -------------------------- ↩️حتما گوش کنید و 👆 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای- مادرانه_قسمت اول.mp3
3.51M
🎧 ۱ ‌ داستانی عجیب و احساسی 😔 سخن آوای " " ویژه نامه‌ای دلنشین برای تقدیم شما باد. قسمت اول: سقیفه ↩️حتما گوش کنید و 👆 ادامه دارد.............. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
میگن تو سخت ترین عملیات های وقتی کار حسابی به مشکل بر میخورد؛ همیشه این یا زهرا (سلام الله علیها) بود که گره گشا و 🔑 فتح بود. شک✋نکنید تو جنگ هم کلید مشکلات و امر فرج رمز الله علیها 💚 است. _ادرکنی -------------------------- ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃