eitaa logo
داستان زیبا
168 دنبال‌کننده
163 عکس
222 ویدیو
52 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین(ع) استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. السلام علیک یا اباعبدالله... بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم.. @hosein_darabi
علی بر تر از پیامبران-1.mp3
8.65M
🎵 نسخه صوتی 🎵 ✨علی(ع) برتر از پیامبران✨ ▫️حجت الاسلام علی معزی▫️ ─┅═༅𖣔༅═┅─ حکایات ناب 👇🏻👇🏻👇🏻 ✨ایتا https://eitaa.com/hekayaat_nab ✨روبیکا https://rubika.ir/hekayaat_nab
سه داستان از علامه طباطبایی *نماز شب* استاد علامه طباطبایی نقل کردند: « چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! » *ارتباط با ملکوت* یکی از شاگردان می گوید: « روزی به عیادت علامه رفتم در حالی که حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهای اتاق را روشن نموده لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرور زایدالوصفی در اتاقها گردش می کنند و گویا انتظار آمدن کسی را داشتند. یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند: « آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند. » *انقطاع از دنیا* در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: « من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. » و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست. ✅تمدن سازی نوین اسلامی👇 https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9
مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام موسی کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد. روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید. روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید. سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار. امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم. حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد. امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند. آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند می‌زد بازگشت. مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.» دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا می‌گفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟ او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا می‌گفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید. امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما می‌خواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم. منبع داستان: (شیخ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰ ه_. ق، چ ۳، ص ۳۰۶)
✍سالی، در سامرّاء قحطى سختى پيش آمد. «معتمد»، خليفه وقت، فرمان داد مردم نماز باران بخوانند. مردم سه روز پى در پى براى نماز رفتند و دعا کردند ولى باران نيامد. روز چهارم «جاثِليق»، بزرگ اسقفان همراه مسيحيان به صحرا رفت و باران بارید. روز بعد نيز جاثليق همان كار را كرد و باران زیادی آمد.عده ای از مسلمانان دچار شک و تردید شده و به مسيحيت متمایل شدند. خليفه امام حسن عسگری را كه زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را درياب كه گمراه شدند! امام فرمود: از جاثليق و راهبان بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند تا إن شاالله تعالى شك و شبهه را برطرف سازم. پيشواى مسيحيان و راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكرى (ع) نيز در ميان جمعیت به صحرا آمد. مسيحيان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام گفت دست راهب را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آوردند. در ميان انگشتان او استخوان آدمى بود. امام استخوان را در پارچه‏ اى پيچيد و فرمود: حالا طلب باران كن! راهب دست به آسمان برداشت، اما ابر كنار رفت و خورشيد نمايان شد! مردم شگفت زده شدند. خليفه پرسيد: اين استخوان چيست ؟ امام فرمود: اين استخوان پیامبری است و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمى‏ شود مگر باران نازل شود. خليفه امام را تحسين كرد. اين حادثه باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و احترام او در افكار عمومى بالا رود 📚منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی
هدایت شده از قرآن وسنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بسیار زیبا🌺 💠حضرت مهدی علیه السلام : من روزی صدبار برای شما دعا میکنم. 🔶خاطره ای جالب و شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین قرائتی_😁😁 ⏰حدود ۲ دقیقه : خیلی زیبا 📣 در این زمانه که ایمان و اعتقاد و غیرت و فرزندان و حجاب وعفت....در خطر هست روزانه به یاد چنین امامی باشیم وازش کمک بخواهیم_ با یک سلام دادن او را یاد کنیم و شروع کنیم به درد ودل : السلام علیک یا صاحب الزمان سلام فرمانده به دادمان برس شما پیش خدا آبرومندی و....._با ارسال به دیگران ولو یک نفر سبب خیر شویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠گنج حکمت 🔹️ حکایت شیخ رجبعلی خیاط ✍ جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد واز او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد ، اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد پیر مرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد وقتی جوان علت را جویا شد گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . این گونه میشود پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخواست می‌کند. ✅ موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
💠گنج حکمت 😃بهترین روز شادی انسان چه روزی است؟ مرد نیکوکاری در حال نشاط و خوشحالی خدمت امام جواد علیه السلام رسید. حضرت فرمود: چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالی؟ آن مرد عرض کرد: فرزند رسول خدا! از پدر شما شنیدم که می فرمود: بهترین روز شادی انسان روزی است که خداوند توفیق انجام کارهای نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینی موفق بدارد. امروز نیازمندانی از جاهای مختلف به من مراجعه کردند و بخواست خداوند گرفتاریهایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادی به من دست داده است. امام جواد علیه السلام فرمود: به جانم سوگند! که شایسته است چنین شاد و خوشحال باشی! به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنی. سپس امام علیه السلام فرمود: 🍀يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذي‏ 🌼ای آنانکه ایمان آورده‌اید، اعمال نیک خود را با منت نهادن و اذیت کردن باطل نکنید(بقره، آيه۲۶۴) 📘 بحار ج۴۹، ص۵۵ روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ ✅ موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
AudioCutter_مداحی_آنلاین_حکایت_امام_حسین_و_جوان_عراقی_استاد_عالی.mp3
2.19M
🎬عنایت خاص امام حسین علیه‌السلام به جوانی که خادم پدر و مادرش بود ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙نکته آیت الله العظمی جوادی آملی عید بر همه محبین اهل بیت علیهم السلام مبارک باشد.
آیه‌های دخترونه؛ عاشقانه‌های خدا برای من.pdf
28.38M
🎁هدیه کالای فرهنگی سالم 🌸🌸🌸کتاب pdf 🌸 «آیه‌های دخترونه؛ عاشقانه‌های خدا برای من» 💝 نوشته نعیمه آقانوری 🌼کالای فرهنگی سالم🌼 ╭━═━⊰💖🌼💖⊱━═━╮ ╰━═━⊰💖🌼💖⊱━═━╯
     ↯↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯ پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد "علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه‌السلام 🍃علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين علیه‌السلام گناهان را می‌آمرزد، فكر می‌كرد. همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته‌ای و در چه انديشه‌ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟ 🍃سید بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر می‌كنم كه چطور می‌شود خدای تعالی اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام می‌دهد، ◽️مثلا در هرقدمی كه در راه زيارت بـرمی‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته می‌شود... ◽️و برای يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده می‌شود؟! آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من برای شما مثالی می‌آورم تا مشكل حل شود: ⚡️سلـطانی بـه همراه درباريان خود به شكار می‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العاده‌ای افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمه ای را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنی را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه بز شيرده‌ای داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگی خود را می‌گرداندند. وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی بخاطر پذيرايی از مهمان، آن بز را سر بريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برای اطرافيان نقل كرد. و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی بايد انجام بدهم؟ یكی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. ديگری كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد. يكی ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام هر چه از مال و منال و اهـل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه‌كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمی‌تواند به سيدالشهداء علیه‌السلام بدهد، پس هر كاری كه می‌تواند، انجام می‌دهد، يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوار و گریه‌كنندگان آن حضرت، درجاتی عنايت می‌كند. در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی‌داند... چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد... 📗کمال الدين، صفحه۱۱۹،۹ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
هدایت شده از قرآن وسنت
پیشوای صادق.pdf
10.99M
📚 دانلود pdf کتاب «پیشوای صادق» 🔸 این کتاب در مورد زندگانی امام صادق (سلام الله علیه) است که به صورت خلاصه و با بیانی ساده و روان به آن پرداخته است. 📚کتب و مقالات حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 شرح حدیثی از امام صادق علیه السلام 🔹 در کلام جذاب و شیوای نابغه دهر، شهید سیدمحمدباقر صدر! ❗️ هرچقدر بیشتر مقامات و جاه دنیایی پیدا می‌کنی بیشتر تشنه می‌شوی 🌐 اینستاگرام طریق العلماء @HozeTwit
هدایت شده از قرآن وسنت
10700-FA-danesh-name-emam-sadegh.pdf
10.73M
📚 دانشنامه امام صادق علیه السلام ✏️ نویسنده: جمعی از نویسندگان 🇮🇷 ناشر: نشر دیجیتال قائمیه ⏳تاریخ نشر: نامشخص 📄 تعداد صفحات: ۹۹۹ 📣 زبان: فارسی 🔆 توضیح: دانشنامه امام صادق علیه السلام برگرفته از احادیث آن حضرت بوده که طبق حروف الفبا تنظیم شده است. #️⃣ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ تسنیم نشر دهید
امام صادق (ع) با گروهي از ياران، در سفر حج، در نقطه اي از سرزمين منا نشسته و مشغول تناول انگور بودند که سائلي آمد و کمک خواست. امام ع مقداري انگور برداشت و خواست به سائل بدهد، اما او قبول نکرد و گفت: «به من پول بدهيد.» امام (ع) ديگر به او چيزي نداد و فرمودند: «خداوند وسعت رزقت دهد.» آن سائل رفت و طولي نکشيد که سائل ديگري آمد و کمک خواست و امام (ع) کمی‌انگور به او داد. سائل انگور را گرفت و گفت: «سپاس خداوند عالم را که به من روزي رساند.» امام (ع)با شنيدن اين جمله، هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد؛ سائل براي بار دوم خدا را شکر کرد؛ در اين حال امام (ع) به يکي از همراهانش، رو کرد و فرمود: «چقدر پول همراهت هست؟» او حدود بيست درهم پول داشت که همه را به امر امام (ع) به سائل داد و براي سومين بار او شکر و سپاس پروردگار را نمود. و گفت: «سپاس منحصراً براي خداست، خدايا! همه اين نعمت ها از توست و شريکي براي تو نيست.» امام صادق (ع) بعد از شنيدن اين جمله، پيراهن خويش را از تن بدر آورد و به وي داد؛ سائل پس از حمد و سپاس خدا، جمله‌اي تشکرآميز نسبت به خود امام (ع) به زبان آورد و امام صادق (ع) ديگر چيزي به وي نداد و او رفت. ياران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: «ما چنين استنباط کرديم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه مي داد، باز هم امام (ع)به او کمک مي کرد، ولي چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام تمجيد و سپاسگزاري کرد، ديگر کمک ادامه نيافت.». ( الكافي ج : 4 ص : 49)اینطور اهل بیت غرق در خدا بودند و اظهار وجود نمی‌کردند. همه فعلشان فعل الهی است. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔻کانال رسمی آیت الله ناصری 🔷@naseri_ir
خداشناسی،توحید(۳) روزی پادشاهی تصمیم گرفت به شکار برود. به دستور او بزرگان و خدمتکاران و غلامان حاضر شدند، وسایل شکار را جمع آوری کردند و به قصد شکار بیرون رفتند. و وقتی به شکارگاه رسیدند، شاه و بزرگان مشغول شکار کردن شدند. هنگام ظهر در دامنه کوه، سفره ناهار را پهن کردند. شاه و بزرگان مملکت سر سفره نشستند مرغ بزرگی را که بریان کرده بودند برای شاه آوردند، تا او خواست به مرغ دست دراز کند، شاهینی پرواز کنان از راه رسید، مرغ را به منقار گرفت و از آنجا دور شد. حاکم از این موضوع عصبانی شد و به لشکریان دستور داد که شاهین را دنبال کرده و هر طور که هست او را شکار کنند. شاهین در هوا و حاکم و لشکریان در روی زمین به حرکت درآمدند. شاهین کوه را دور زد و در نقطه ای فرود آمد. شاه و لشکریان نیز پیاده شده و به تعقیب او پرداختند. تا اینکه به نقطه ای رسیدند که می‌توانستند شاهین را ببینند. در این حال، با کمال تعجب مشاهده کردند که یک نفر دست و پا بسته روی زمین افتاده است و شاهین با منقارش مرغ را تکه تکه می‌کند و گوشت‌ها را در دهان مرد می‌گذارد. وقتی مرغ تمام شد، شاهین کنار رودخانه رفت و منقارش را پر از آب کرد و برگشت و آب را در دهان مردر یخت. حاکم و لشکریان نزد مرد رفتند و دست و پایش را باز کردند احوالش را پرسیدند. مرد گفت: «من بازرگان هستم و برای تجارت به شهری می‌رفتم. در این منطقه راهزنان به من حمله کردند و اموالم را ربودند و می‌خواستند مرا نیز به قتل برسانند. التماس کردم که مرارنکشند. بالاخره دلشان به رحم آمد ولی گفتند: «می ترسیم به آبادی بروی و محل ما را به مردم نشان بدهی و آنها را به این سو بکشانی. » بنابر این دست و پای مرا بسته و در اینجا انداختند و رفتند. روز بعد، این پرنده آمد و نانی برایم آورد. امروز نیز پرنده برایم مرغ بریان آورد، بدین ترتیب او روزی دو مرتبه از من پذیرایی می‌کرد. » . حاکم از شنیدن این سخن بازرگان منقلب شد و گفت: خداوند آنقدر بخشاینده است که بنده دست و پا بسته اش را در بیابان، تنها رها نمی کند. وای برما که از چنین خدای مهربانی غافل هستیم. » پس از آن، حاکم، حکومت را رها کرد و جزو عابدان و زاهدان روزگارش گردید. ---------- کتاب استعاذه شهید دستغیب صفحه ۲۲۳
👓 توسل آیت‌الله حق شناس به حضرت معصومه (علیهاسلام) برای مشکل مسکن! ❗️ برای حاجات کوچک پیش ما نیایید! @HozeTwit
دوست مهربان کبوترها.pdf
530.7K
🎁هدیه کالای فرهنگی سالم 🌸🌸🌸کتاب pdf 🌸 دوست مهربان کبوترها 🌸داستان هایی از از زندگی امام رضا علیه السلام برای کودکان 🌼کالای فرهنگی سالم🌼 ╭━═━⊰💖🌼💖⊱━═━╮ @farsakala ╰━═━⊰💖🌼💖⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی امام رضا علیه السلام باغ خودشان و زمینهای اطرافش را می بخشد 🌍 @ebratha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان زن ازغدی که در حرم امام رضا ع از دست امام رضا پول می گرفت!            نقل استاد عالی از مقام معظم رهبری
هدایت شده از قرآن وسنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکارهای ازامام رضاعلیه السلام برای برکت مال وزندگی وفرزندان💰💰👨‍👩‍👧‍👧👨‍👩‍👧‍👧 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═