eitaa logo
داستان زیبا
167 دنبال‌کننده
163 عکس
222 ویدیو
52 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائتی : وقتی قراره در مستراح هم درس بگیری 😂😂😂  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔹 🔸داستان گنجشک و حضرت سلیمان 🔸در زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند. گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت تو محبوبه منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم. 🔹چرا به من کم محبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟ فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟ من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو دریا. 🔸باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند. حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من آوردند. سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم. گفت من چنین قدرتی ندارم. 🔹سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟ گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده. عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم. یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره. 🔸حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش نمیدی؟ گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو. 🔹مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟ این کلام در دل حضرت سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد و فقط یک دعا می کرد. می گفت: الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.🤲  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‍ ⚜️سخنراني آيت الله ناصري⚜️ *روایت شده که روزی ابابصیر در محضر امام محمد باقر علیه السلام بود. حضرت در مسجد النبی صلی الله علیه و آله صحبت می‌کردند. حضرت فرمودند: «جمعیت مرا نمی‌بینند». ابابصیر گفت: «شما که اینجا ایستاده‌اید چطور شما را نمی‌بینند؟» حضرت فرمودند: «حالا سؤال کن؟» وی از آن‌ها سؤال کرد: امام محمد باقر علیه السلام را ندیدید؟» همه گفتند: «نه». در همان زمان یکی از اصحاب حضرت به نام ابوهارون المکفوف که چشم‌هایش نابینا بود رسید. حضرت فرمود: «از این بپرس». ابابصیر از آن صحابی نابینای روشن‌ضمیر پرسید: «امام محمد باقر علیه السلام را ندیدی؟» گفت: «اینجا ایستاده‌اند، مگر نمی‌بینی؟» ابابصیر می‌گوید: «به او گفتم: از کجا فهمیدی؟» ابو هارون گفت: «چطور ندانم در حالی که او نور ساطع است.»*پ ن: صراط المستقیم، ج 2، ص 183. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔻کانال رسمی آیت الله ناصری @naseri_ir
داستان پیر مرد حمّال مستجاب الدعوه 🔺یک پیر مردی در نجف بود كه بسیار آدم خوبی بود. حَمّال بود. حدود پنجاه و شش، هفت سال قبل از این که ما نجف بودیم. من او را دیده بودم. محاسن بلند و قد کوتاهی داشت و به او حسین آقا می‌گفتند. همیشه شش، هفت تا وصله به لباس‌های او بود، اما این لباس‌هایش همیشه شسته و قشنگ بود. با وجودی که حمال بود هیچ لباس‌هايش چرک نبود. یک طناب هم روی شانه او بود. سر‌ش هم پایین بود و همیشه ذکر می‌گفت و راه می‌رفت. اگر کسی کاری داشت مثلاً باری را می‌خواست جابجا کند، می‌گفت حسین آقا! می‌گفت: بله. می‌گفت: این بار را فلان جا ببر. من دیده بودم فوراً طنابش را باز می‌کرد، بار را روي آن می‌گذاشت و بلند می‌کرد. سرش را زير می‌انداخت و می‌رفت. به مقصد که می‌رسيد بار را زمین می‌گذاشت و طناب خود را برمی‌داشت و می‌فت. می‌گفتند: حسین آقا کجا رفتی ؟ می‌گفت: امری داشتید؟ می‌گفتند: بايست دست مزدت را بگير. یک چیزی به او می‌دادند، می‌گذاشت در جيبش و مي گفت خدا برکت بدهد. حالا چقدر داد كم بود يا نه ؟ این حساب‌ها نبود. من این بار را برای خدا برمی‌دارم، او هم برای خدا یک چیزی به من می‌دهد. این وضع او بود. 🔸كوچه هاي نجف خيلي باريك بود. بعضی کوچه های آن یک متر، یک متر و نیم بود. خانه های آنجا اغلب کوچک است. خانه های آن شصت متری، هشتاد متری، صد متری، اینطوری است. طبقه بالاي يك خانه، خواهری بچه اش روي دوشش بود و لباس‌هایش را روی بند یا روی دیوار پهن می‌کرد. این طرف هم مردم می‌رفتند و می‌آمدند. بچه اي که روي دوشش بود، پایین را نگاه کرد و یک چیزی دید؛ علاقه به آن پیدا کرد و دست و پا زد و این خانم هم حواسش نبود می‌خواست لباس‌ها را پهن کند، بچه از دستش خارج شد و توی کوچه معلق شد. یکدفعه این خواهر بدون اختیار نعره زد. من آنجا نبودم ولي شنیدم. این حسین آقا هم از آنجا رد مي شده صحنه را كه مي بيند صدا مي زند: خدایا بچه را نگه دار! بچه وسط زمین و آسمان ایستاد. حسین آقايِ حمال آمد جلو و دست‌ها را بالا کرد و گفت خدایا بده! بچه به آرامي پايين آمد . حسين آقا بچه را گرفت و پایین گذاشت. دور او را گرفتند حسین آقا تو مستجاب الدعوه‌ای گفت: نه بابا. من حمال خودتان هستم. گفتند: پس چطور این کار را کردی؟! گفت: یک عمری خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگویم، خدا می¬گوید: چشم. همین! اینطور است عزیز من! ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔹ر.کانال رسمی آیت الله ناصری
✅گِل عزای علیه السلام برخی از اساتید ما از آیت الله بروجردی ـ از مراجع تقلید شیعه ـ نقل فرمودند: چشم من ضعیف بود، روزی از روزهای عزای امام حسین‌ علیه السلام، مردم شهر بروجرد به سر و صورت خود گِل می‌مالیدند، من مقداری از آن گل‌ها را به چشم خود مالیدم، این سبب شد که ضعف چشمم به طور کلّی برطرف گردید. مؤلّف گوید: من خودم آیت الله بروجردی را در مجالس ختم و فاتحه اموات زیارت کردم که بدون عینک و بدون آن‌که قرآن را نزدیک چشم خود بگیرند، به خوبی قرائت می ‌کردند، در حالی‌که حدود نود سال از عمر شریف ایشان می‌گذشت. 🔰وزنه ‌هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 62 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
💠 (علیه‌السلام) «ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ» [أعراف-۱۷] «مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ» مَعْنَاهُ أُهَوِّنُ عَلَيْهِمْ أَمْرَ اَلْآخِرَةِ وَ «مِنْ خَلْفِهِمْ» آمُرُهُمْ بِجَمْعِ اَلْأَمْوَالِ وَ اَلْبُخْلِ بِهَا عَنِ اَلْحُقُوقِ لِتَبْقَى لِوَرَثَتِهِمْ وَ «عَنْ أَيْمٰانِهِمْ» أُفْسِدُ عَلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِمْ بِتَزْيِينِ اَلضَّلاَلَةِ وَ تَحْسِينِ اَلشُّبْهَةِ وَ «عَنْ شَمٰائِلِهِمْ» بِتَحْبِيبِ اَللَّذَّاتِ إِلَيْهِمْ وَ تَغْلِيبِ اَلشَّهَوَاتِ عَلَى قُلُوبِهِمْ. ------✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾------ [در تفسیر چهار جهت آیه شریفه که شیطان می‌گوید:] «از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ به سراغ شان می‌روم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت» [ امام باقر (ع) فرمودند:] منظور از «پیش رو» این است كه آخرت را در نظر آنها سبك و ساده جلوه می‌دهد. منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به جمع‌آوری اموال و ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت می‌كند. منظور از «طرف راست» اين است كه دین و اعتقادات آنها را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع می‌سازد. منظور از «طرف چپ» اين است كه لذّات مادی را نزد آنها محبوب می‌سازد و شهوات را در بر قلب های آنها غلبه می‌دهد. 📚 ، ج ۶۰، ص ۱۵۲ «عضویت» 📚 ، ج ۴، ص ۴۰۳
ابو هاشم جعفرى گفت بمن تنگى سخنى رسيد و نزد ابى الحسن على بن محمد (عليه السّلام) رفتم و بمن اجازه ورود داد و چون نشستم فرمود اى ابو هاشم ميخواهى شكر كدام نعمت خدا را بكنى‌؟ گويد روى در هم كشيدم و ندانستم چه گويم آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود ايمان بتو روزى كرد و به وسيله آن تنت بر آتش حرام كرد و تندرستيت داد و بر طاعت بتو كمك كرد، قناعت بتو داد و از آبرو فروشى حفظت كرد اى ابو هاشم من تو را بدين آغاز نمودم براى آنكه ميخواستى بمن از كسى كه بتو چنين كرده شكايت كنى و دستور دادم صد اشرفى بتو بدهند آن‌ها را دريافت كن. أَصَابَتْنِي ضِيقَةٌ شَدِيدَةٌ فَصِرْتُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَذِنَ لِي فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَيُّ نِعَمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ تُرِيدُ أَنْ تُؤَدِّيَ شُكْرَهَا قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَوَجَمْتُ فَلَمْ أَدْرِ مَا أَقُولُ لَهُ فَابْتَدَأَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ رَزَقَكَ اَلْإِيمَانَ فَحَرَّمَ بِهِ بَدَنَكَ عَلَى اَلنَّارِ. وَ رَزَقَكَ اَلْعَافِيَةَ فَأَعَانَتْكَ عَلَى اَلطَّاعَةِ. وَ رَزَقَكَ اَلْقُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ اَلتَّبَذُّلِ. يَا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا اِبْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَشْكُوَ إِلَيَّ مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَكَ بِمِائَةِ دِينَارٍ فَخُذْهَا‌. روایت داستانی
✍پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد. وقتی که با ناله از طبیبان در خواست کمک کرد . گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» . 🔸پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.  🔹روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. 🔸آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. 🔸 وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟» 🔹 وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده  بودم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┅═✿๑🍀🌺🌼🌸๑✿═┅ @moshavernoormalayer
🎤👈 آیت الله شهید دستغیب 🔷رشاد که از تجار درجه یک عراق بود، به مرض سرطان داخلی مبتلا شد. اطبای عراق و لبنان و سوریه از معالجه‌اش عاجز شدند و برای مداوا به ممالک اروپایی رفت، به او گفتند به هیچ وجه علاجی ندارد. 🔷 ریشه سرطان به قلب رسیده و بر فرض، جراحی بکنیم یک هفته دیرتر شاید بمیری. شب در خواب عربی را می بیند که پیراهن کرباسی بر تن دارد با محاسن متوسط، می گوید:«رشاد اگر قبر مرا درست کنی، من از خداوند شفای تو را می‌خواهم». 🔷می پرسد: شما کیستید؟ می فرماید: من میثم تمار هستم. (ناگفته نماند که قبلاً بارگاه میثم بسیار مختصر و محقر بود) از خواب بیدار می شود و دو مرتبه به خواب می‌رود و همان منظره را می‌بیند. در مرتبه سوم نیز همین طور مشاهده می‌کند. 🔷فردا با هواپیما به بغداد برمی‌گردد و از راه مستقیما به درخواست خودش او را بر سر قبر میثم می‌آورند و آنجا می‌ماند. 🔷شب هنگام همان شخصی که در خواب دیده بود در مقابل چشمش پیدا می‌شود و صدایش می‌زند: رشاد بلند شو. می‌گوید: نمی‌توانم. با تندی می‌گوید: بلند شو. ناگهان می‌ایستد و آثاری از مرض در خود نمی‌بیند. 🔷بلافاصله مشغول تعمیر بارگاه میثم می‌شود و قبّه آبرومند فعلی را می‌سازد و بعد شوق تعمیر قبر مسلم بن عقیل را پیدا می‌کند و قبّه طلای مسلم بن عقیل را تمام می‌کند و سپس برای تجدید طلا کاری گنبد حضرت علی علیه السلام دویست کیلو طلا می‌پردازد. 📚 داستان‌های شگفت، ص ۱۹۳ 🆔👉@tavasolitabrizi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| جلیلی: ٣ دوره ریاست جمهوری دست دوستان شما بوده که در ستاد شما فعال هستند بعد جالب است که همچنان طلبکارید
📩 | در دنیا هم ده برابر ⚠️ به آن خانواده فقیر ... .: ایتا | سروش | روبیکا | بله :. ☑️ SamteKhoda3.ir
⚫️رمزگشایی از سخن پیامبر در مورد امام حسین علیه السلام بعد از هزار و چند سال! 🌸امام صادق علیه السلام فرمودند: بر بدن جدّ غریب ما ۱۹۵۰ زخم زدند. ✳️راوی سوال کرد: ⁉️ یابن رسول الله مگر امکان دارد چنین چیزی، مگر یک بدن چقدر طاقت و حجم دارد؟ 🌹حضرت فرمودند: به خدا قسم نیزه برجای نیزه میزدند... شمشیر برجای شمشیر می زدند...تیر برجای تیر می زدند.. 🌷روزی پیغمبر صلوات الله علیه و آله بالای منبرمسجد نشسته بودند و برای مردم موعظه می کردند. 🌼یک وقت امام حسین علیه السلام که در آن زمان چهار، پنج ساله بودند از در وارد شدند، امام حسین علیه السلام آمدند پائین پله ی منبر ایستادند. 🌺 ناگهان پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله شروع به گریه کردن نمودند و به حسین علیه السلام اشاره کرده فرمودند: »تَرَقَ عَینَ البَقَه« یعنی بیا بالا چشم پشه! ⁉️هیچکس معنی این تعبیر را نفهمید یعنی چه؟ چرا رسول الله به امام حسین علیه السلام خطاب می کند بیا بالا ای چشم پشه!! ☑️ سالیان سال کسی نفهمید شاید بعد از هزار و چند سال!! 🌴قریب به صد و اندی سال پیش مرحوم فرهاد میرزا اعتماد السلطنه ( صاحب مقتل بسیار ارزشمند قَمقام زَخّاز و صَمصام بَتّار) که یک مقتل بسیار ارزشمند و مفیدی است. 🔵ایشان به فرنگ رفت، در اروپا میکروسکوپ تازه اختراع شده بود به این جناب شاهزاده قجری گفتند که آقای شاهزاده تشریف بیاورید که یک وسیله ای اختراع شده به نام میکروسکوپ هر چیز ریزی که زیرش بگذارید درشت نمایی میکند و نشان میدهد. 🍃 ما چشم یک پشه را جدا کردیم و گذاشتیم زیر این میکروسکوپ... بیایید نگاه کنید! 🔷جناب فرهاد میرزا چشم خود را گذاشت روی میکروسکوپ و نگاهی کرد و در همان موقع کسی که پای دستگاه بود گفت جناب آقای فرهاد میرزا شمردیم ۱۹۵۰ شکاف در چشم پشه است! 🔴یک دفعه دیدند فرهاد میرزا نشست روی زمین شروع کرد به گریه و به سر زدن.... ❗️همه گفتند چه شد فرهاد میرزا، ما که چیزی نگفتیم؟! ما گفتیم چشم پشه یک حالتی دارد شبکه شبکه است و سوراخ سوراخ، شمردیم و دیدیم ۱۹۵۰ شبکه دارد !! 🔅 فرهاد میرزا گفت شماها نمی دانید! بعد از هزار و چهارصد سال تعبیر حرف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مشخص شد که چرا آن روز پیغمبر اکرم به اباعبدالله الحسین علیه السلام با عنوان چشم پشه خطاب کرد... 🌹▪️اللهم الرزقنی شفاعة الحسین یوم الورود... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 📚 منابع: کفایة الأثر، ص81تا83 ، منابق آل ابی طالب، ج3، ص388 بحارالأنوار، ج16، ص295 / ج36، ص313 / ج43، ص286 الطرائف، ترجمه داوود الهامی، ص370) مناقب ابن شهراشوب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💯 @karballa_ir 🔙
🌹خاطره | برنامه امام در دهه اول چه بود؟ ♦️امام همیشه تا هفتم محرم را در بودند و پس از آن به مشرف می شدند. قبل از ظهر یا عصر روز هفتم، همیشه از نجف به کربلا می رفتند و را در این روزها ترک نمی کردند. ♦️در همان چند روز دهه اول ماه که در نجف بودند، دو مرتبه به مشرف می شدند. روزها برای خواندن زیارت عاشورا به حرم می آمدند و شبها هم که جزء برنامه همیشگی شان بود. بعد به کربلا می رفتند و تا سیزدهم محرم نیز آنجا بودند و سپس به نجف باز می گشتند. این سیره مستمر ایشان در طول پانزده سال اقامتشان در نجف بود. 📚 کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی، جلد۳، به نقل از آیت الله 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش
. 🔅 داستان شاه اسماعیل و نبش قبر جناب حرّ بن یزید ریاحی 📚 برشی از کتاب روضه "اشک در بهشت" شب چهارم | کرامات | صفحه ۹۲ 📚 @DasTanaK_ir | داناب
💥 🌿در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. 🔹یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! 🔸در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. 🔹جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، 🔸به آرامی و خونسردی می گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. 🔹اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند کانال داستانهای آموزنده
🔻هدیه امام حسین(ع) به میرزا تقی خان امیرکبیر ✍مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم. 📙تا کربلا. اثر گروه شهید هادی
🔰 من آن چای را با دست خود ریخته بودم 📝 @kayhan_online
💠 توسّل به حضرت اباالفضل (علیه السلام) 🔹️ مرحوم حاج میرزا فخرالدین جزایری نقل می‌کرد: یک وقت ناراحتی چشم پیدا کردم. پیش دکتر امین الملک (که زمانی وزیر بهداری بود) رفتم. وی متخصّص چشم و اولین چشم پزشک تهران بود و بعداً به دکتر مرزبان لقب پیدا کرد. دکتر امین الملک چشمم را عمل کرد. 🔹️ حاج میرزا فخرالدین می‌گفت: من از حاج آقا جمال اصفهانی _ برادر حاج آقا نورالله و آقا نجفی اصفهانی _ شنیده بودم که خواندن این ابیات برای توسّل خیلی موثر است: ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس از محنت و درد و غم مارو به تو آوردیم دست من مسکین گیر از بهر خدا عباس 🔹️ در میان اهل دعا معروف است که این شعر تاثیر فوق العاده‌ای دارد اگرچه از نظر شعری ارزش چندانی ندارد. 🔹️ این شعر را خواندم و خوابیدم. در خواب به من گفتند که به "حاج شیخ" هم متوسّل شوید "حاج شیخ" در اصطلاح ما به حاج شیخ عبدالکریم حائری _موسس حوزه_ اطلاق می‌شد. 🔹️ از خواب بیدار شدم و فاتحه‌ای برای آقای حاج شیخ خواندم و دوباره خوابیدم. در خواب دیدم: در دریا افتاده‌ام و در حال غرق شدن هستم. شخصی بیرون آب بود. به من فرمود: دستت را به من بده و اشاره کرد و مرا نجات داد. از او پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: عبّاس! 🔹️ این واقعه همان شبی واقع شد که من چشمم را عمل کردم. فردا دکتر امین الملک چشمم را معاینه کرد و گفت: آقا سیّد معجزه کردی؟ گفتم: چطور؟ گفت: آن چشمی که من دیده بودم و عمل کردم چشم نبود. چه اتفاقی افتاده؟ گفتم: بله، معجزه شده است و ماجرای توسّلم به حضرت اباالفضل (علیه السلام) را برایش نقل کردم. 📚 جرعه ای از دریا؛ ج ۳ ص ۵۷۵ جرعه‌ای از دریا | عضو شوید👇 @joreeiaazdarya
🔴 حکایت تکان دهنده فرزند شیخ رجبعلی خیاط از پدرش در مورد یک زن بی حجاب 🔰یکی از دوستان پدرم می‌گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می‌کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می‌کند! فهمید! گفت: تو هم می‌خواهی ببینی که من چه می‌بینم! ببین! من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد! و آتش او به کسانیکه چشم‌هایشان به دنبال اوست می‌کند. جناب شیخ گفت: ... او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می برد. 📙سیزده چهارده. اثر گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
. 🌙 مکن ای صبح طلوع شعر آیینی معروف "مکن ای صبح طلوع" را قدیمی‌ها به یاد دارند که در دستجات عزاداری نیمه شب عاشورا ماه محرم خوانده می‌شد. اما شاید کمتر کسی بداند که سراینده این شعر معروف، خبازی از فومن قدیم به نام مرحوم کربلایی میرزا محمود بهجت پدر مرحوم آیت‌الله محمد تقی بهجت (ره) است، که تا سالیان اخیر ناشناخته بود. پس از مجلس روضه‌ای آیت‌الله بهجت (ره) به مداح می‌گوید: شعر "مکن ای صبح طلوع" از سروده‌های مرحوم ابوی است. کربلایی میرزا محمود بهجت فومنی متخلص به "قُمری" از شاعران گمنام در سال ۱۳۲۵ خورشیدی چشم از جهان پوشید و در کربلای معلی مدفون شد. شب وصل است و تبِ دلبری جانان است ساغر وصل لبالب به لب مستان است در نظر بازیشان اهل نظر حیران است گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟ امشبی را شه دین در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
💠 اشراف به احوال فرزند 🔹 این قضیه را از آقای حاج سید صدرالدین جزایری شنیدم و ایشان از آقای حاج میرزاعلی محدّث‌زاده نقل می‌کرد. من از خود حاج میرزا علی هم پرسیدم و ایشان همین را نقل کرد، با مختصر تفاوتی. الآن نقل خود حاج میرزا علی در ذهنم نیست، ولی نقل آقای حاج سید صدرالدین از حاج میرزاعلی در ذهنم است. 🔹 حاج سید صدرالدین می‌گفت: حاج میرزاعلی نقل کرد: کسی از من برای روضه دهه محرم دعوت کرد. من هم به آن شخص وعده دادم. بعد پدرم را در خواب دیدم و ایشان به من فرمود: شما آنجا نرو، یک پیرزنی از دروازه غار می‌آید و از تو دعوت می‌کند. تو آن را بپذیر. (البته تردید دارم کلمه "دروازه‌ غار" در عبارت حاج شیخ عباس بود یا نبود، ولی در ذیل داستان هست که آن پیرزن از دروازه غار آمده بود). 🔹 آقای حاج میرزا علی می‌گفت: به پدرم گفتم: چرا نپذیرم، من به آن شخص وعده داده ام؟ پدرم گفت: چون پولی که او می‌خواهد به تو بدهد، پول ربوی است. گفتم: من وعده را فسخ می‌کنم، ولی لابد او خواهد پرسید که چرا فسخ می‌کنم، آیا علت فسخ را بگویم؟ 🔹 پدرم گفت: فعلاً من نمی‌توانم در این مورد چیزی بگویم، ولی می‌گویم که آنجا نرو. حاج میرزا علی گفت: از خواب بیدار شدم، روز موعد، آن شخص سراغ من آمد و گفت شما وعده دادید، چرا نمی‌آیید؟ گفتم: نمی‌آیم. آن شخص اصرار کرد که علت چیست؟ سرانجام مجبور شدم استخاره کنم که نکته‌اش را بگویم یا نه؟ استخاره کردم و خوب آمد. گفتم پدرم امر کرده که نروم و جریان خواب را برای او گفتم. آن شخص شروع کرد به گریه کردن و گفت: من این کاره نبودم، ولی این دفعه این کار را کردم و دیگر من توبه کردم. گفتم: این دفعه که من به پدرم قول دادم، لذا نمی‌آیم، ولی یک وقت دیگر اگر بر توبه ات باقی ماندی، می‌آیم. 🔹 بعد از آن زنی آمد و مرا برای روضه دعوت کرد. او در دروازه غار _که محله فقراست_ منزل محقّری داشت. در آن مجلس چند زن دیگر هم شرکت می‌کردند. من دهه محرم را آنجا منبر رفتم. شب دهم که روضه تمام شد، آن پیرزن ده‌تا تک تومانی به من داد. 🔹 روز عاشورا نزدیک مغرب مشغول وضو گرفتن بودم و می‌خواستم به مسجد بروم. در همان لحظه در ذهنم خطور کرد که این چه توصیه‌ای بود پدرم به من کرد که در مجلس آن پیرزن منبر بروم و روز آخر هم ده تومان به من بدهد؟! وقتی این فکر به ذهنم خطور کرد، در زده شد و زنی آمد و گفت: من یکی از آنهایی بودم که پای منبر شما در دروازه غار می‌نشستم، سپس هزار تومان به من داد. در آن زمان هزار تومان پول خیلی زیادی بود. 📚 جرعه ای از دریا؛ ج ۲ ص ۵۰۷ جرعه‌ای از دریا | عضو شوید👇 @joreeiaazdarya
هدایت شده از قرآن وسنت
✅👈جان دادن شتر در غم شهادت امام سجاد علیه السلام️ ◼️ امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم على بن الحسين علیه السلام شترى داشت كه ۲۲ مرتبه با آن به حجّ رفت و يك بار هم به او شلاق نزد. ◼️ پس از دفن امام سجاد علیه السلام يكى از غلامان آمد و گفت: شتر از خانه خارج شده و كنار قبر على بن الحسين علیه السلام رفته و همانجا زانو زده و سر و گردنش را به قبر می‌مالد و ناله می‌كند. ◼️ گفتم: او را دريابيد و پیش من بیاورید قبل از آنکه دیگران از قضیه آگاه شوند. امام باقر فرمود: آن شتر اصلاً قبر پدرم را نديده بود. ◼️ در روايت ديگر آمده كه سه مرتبه شتر را به خانه بردند، باز برگشت، در مرتبه سوم امام باقر علیه السلام فرمود او را رها كنيد كه از عمرش چيزى نمانده! پس از سه روز از دنيا رفت. 📚 بحار الأنوار، ج‏ ۴۶ ص ۱۴۸
السَّلامُ علیکُم یا اهلَ بَیتِ النُّبوَّة ✨️ختم 14 شاخه گل صلوات✨️ برای سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف     🕊الّلهُمَّ🤍         🤍صلّ🕊             🕊علْی 🤍                🤍محَمَّدٍ🕊                  🕊 وآلَ🤍              🤍 محَمَّدٍ🕊         🕊وعَجِّل🤍 🤍فرَجَهُم🕊 🕊الّلهُمَّ🤍      🤍 صلّ🕊            🕊 علْی🤍                🤍محَمَّدٍ🕊                   🕊وآلَ🤍               🤍محَمَّدٍ🕊        🕊 وعَجِّل🤍 🤍فرَجَهُم🕊     🕊الّلهُمَّ🤍         🤍صلّ🕊             🕊علْی 🤍               🤍محَمَّدٍ 🕊                   🕊وآلَ🤍               🤍محَمَّدٍ🕊         🕊وعَجِّل🤍 🤍 فرَجَهُم🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌