eitaa logo
داستان نویس نوجوان
304 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
54 ویدیو
3 فایل
تجربه خوب نوشتن! کانال پشتیبان داستان نویس نوجوان آموزش آنلاین داستان نویسی، قابلیت ارسال داستان، برگزار کننده مسابقات داستان نویسی dastannevis.com ارتباط با ما: @ashkanhasebi آدرس ایمیل پشتیبانی: support@dastannevis.com
مشاهده در ایتا
دانلود
ما موضوعات را انتخاب نمی‌کنیم، آنها ما را انتخاب می‌کنند. اگر فردی هستید که احساس نیاز به بیان برخی از ایده‌های مهم دارد، اگر داستان خاصی برای گفتن داشته باشید، از ستاره شانس خود تشکر کنید. تو آنچه لازم است را داری، موضوع تو رو انتخاب کرده است. چگونه یک داستان بنویسیم؟ dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
خواننده را دستگیر کنید. من خواندن را دوست دارم. بعضی از نویسندگان، توجه‌ام را جلب می‌کنند، اما گاهی اوقات کتابهایی هستند که باعث می‌شوند از روی خستگی شروع به گشت و گذار در سایت‌ها ‌کنم. اگر شما نتوانید از همان ابتدا علاقه‌ مخاطب را به خود جلب کنید خوانندگان کتاب را رها می‌کنند. به همین دلیل مهم است که از همان زمانی که صفحه اول کتاب‌تان را باز کردند دستگیرشان کنید. من برخی از نکات مهم و کابردی در این مورد را با شما به اشتراک می‌گذارم: • سرعت بخشیدن: سرعت را بالا ببرید و جریان افکار را افزایش دهید. اگر شما در حال نوشتن یک داستان کوتاه هستید باید سرعت را تا پایان حفظ کنید اما در رمان‌ در بخش‌هایی نیاز به استراحت خواننده و سپس «سرعت» دوباره دارید. • جملات طولانی و پیچیده را به جملات کوتاه تبدیل کنید. • پاراگراف‌بندی‌های مناسب. • خلاص شدن از تکرار: کلمات و عبارات غیر ضروری، سرعت را کاهش می‌دهد و توجه خواننده را ضعیف می‌کند. • در هر پاراگراف تنها از یک ایده استفاده کنید. • یاد بگیرید که افکارتان را به طور خلاصه و قابل درک بیان کنید (جملاتی زیبا بسازید). • متن را از تکرار پاک کنید. به نظر می‌رسد که ما آن را دوباره تکرار کرده‌ایم، پس خواننده هم قطعا به آن توجه خواهد کرد. • قیدها پاک شوند: «ظاهرا» را حذف کنید. «در حالی که» را حذف کنید. «پیوسته» را حذف کنید. • نوشتن رنگین. کلماتی که احساسات را تحریک می‌کنند، بردارید. مردم می خواهند تصاویری روشن ببینند. در جهان کتاب قرار بگیرند و نگران قهرمانان باشند. «نشان بده، نگو!» — یک قانون اساسی برای نویسندگان است. اگر ما ایده ها را به تصاویر تبدیل کنیم، خوانندگان ازما سپاسگزار خواهند بود. این چند نکته ساده نشان می‌دهد که هر کس می‌تواند یاد بگیرد که به طور رنگارنگ و جذاب بنویسد. پل لاگتین dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
وقتی همینگوی در دفتر روزنامه استار به کار مشغول شد گردانندگان روزنامه برگ کاغذی را جلو رویش گذاشتند که اصول نویسندگی را به اختصار شرح می‌داد: • جمله‌های کوتاه بنویسید. • بند اول مطلب را کوتاه بنویسید. • از آوردن صفات، به خصوص صفات مبالغه آمیز و پرطمطراق، مثل شکوهمند، درخشان، عظیم، مجلل و جز اینها خودداری کنید. • و نگرش مثبت داشته باشید. همینگوی بعدها، در ۱۹۴۰، به روزنامه نگار جوانی گفت که اینها قواعدی است که من در کار نوشتن به کار بسته ام و هیچگاه آنها را فراموش نکرده ام. و افزود، هر فردی، چنانچه از استعدادی برخوردار باشد و درباره چیزی که می‌خواهد قلم بزند صادقانه تلاش کند، با رعایت این قواعد هرگز شکست نمی‌خورد. 📚بهترین داستان‌های کوتاه ارنست میلر همینگوی مقدمه: احمد گلشیری dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 انتخاب کتاب های مناسب کتاب های مناسب در دوره نوجوانی بهترین و موثرترین وسیله برای حفظ افکار و عواطف شماست. این کتاب ها شما را در مسیر سازنده قرار می دهد. شرح حالها، ماجراهای واقعی از زندگی مردم و مردان بزرگ تاریخ، مبارزات اجتماعی تاریخچه اکتشافات و اختراعات، به شما کمک می کند که بر ضعف های خود چیره شوید و صفات واقعی بزرگسالان را بشناسید. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃بسیاری از کسان که برای نخستین‌بار دست به نگارش داستان کوتاه می‌زنند و نیز آنان که با ادبیات سروکار دارند نمی‌دانند داستان کوتاه چیست. شاید این گفته اغراق‌آمیز بنماید اما حقیقتی است و این خود بدان معنی‌ است که بسیاری از مبتدیان این فن «فرم» اثری را که می‌خواهند بیافرینند نمی‌شناسند و نتیجۀ این ناآشنایی هم البته جز ناکامیابی نیست. نویسنده‌ای که بدین‌سان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام طرحی یا قصه‌ای یا بیوگرافی مختصری یا فانتزی ساده‌ای یا رمانچه‌ای بپردازد. داستان کوتاه قصه نیست؛ طرح نیست، رمان یا رمانچه نیست. داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیتی اصلی را در یک واقعۀ اصلی نشان می‌دهد و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء می‌کند. داستان کوتاه را می‌توان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد. یک شخصیت اصلی دارد. این شخصیت در یک واقعۀ اصلی ارائه می‌شود. در «کلّی» که همۀ اجزاء آن باهم پیوند متقابل دارند شکل می‌بندد. تاثیر واحدی را القاء می‌کند. کوتاه است @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💥 حکایت نموده اند که در روزگاران قدیم، الاغهای دِه، از پالان دوزشان بسیار ناراضی بودند. زیرا پالانی که برایشان میدوخت پشت شان را زخمی میکرد. در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیاید. از آنجا که دل صاف و ساده ای داشتند، دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت... اما چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... نه تنها پالان راحتی بر تن خر ها نمیدوخت، بلکه از مواد اولیه پالانها نیز کم میگذا...شت و اینبار نه تنها پشتشان زخمی میشد، بلکه به جای دیگرشان نیز فشار می آمد. بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند. این دفعه نیز به لطف دل پاک و بی غل و غششان، دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد، اما صد افسوس، و چه فایده.... این یکی به غیر از دوخت بد و دزدی از مواد اولیه ی پالانها، از صاحبان خرها خواسته بود که خرها را در گرسنگی نگهدارد تا شاید پالانها به تنشان اندازه شود... و اینبار نه تنها پالان شان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی، بلکه دلسوخته و از کرده پشیمان، که چرا قدر همان پالان دوز اولی را ندانسته و ناشکری کرده بودند... خلاصه .... هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد و آن پالاندوز رفت اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد. تا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند و این بار نه برای رهایی از پالان دوز بلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💥 روي ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده: «همه عشقی چون رومئو و ژولیت می‌خواهند، بدون آن که بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت و جان ۶ نفر را گرفت! لطفاً کتاب بخرید و بخوانید !!» @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 پلنگ و آدمیزاد گربه ای گوشت خانه ای را دزدیده، صاحبخانه او را می زند، گربه به کوهستان فرار می کند پلنگ از دیدن همجنس خود بدان هیکل و نحیفی تعجب می کند و می گوید: تو مگر از جنس ما نیستی، این چه ذلت است. گربه جریان را در رابطه با دوستانش، انسانها باز می گوید. پلنگ می خواهد این موجود دوگانه را که هم محبت می کند و هم تحکم، ببیند. وقتی با انسان روبه رو می شود اعلام جنگ می کند. روستایی می گوید فرصت بده زورم را از خانه بیاورم پلنگ قبول می کند. انسان قبول ندارد که تا من برگردم تو فرار می کنی نمی مانی تا با من بجنگی. پلنگ را در مقید نمودنش به قولشان به درخت می بندد تا برود زورش را بیاورد. به این صورت به پلنگ می گوید حال دیدی من که هستم زور من همین ( زبان) عقل و طناب و بیل من است و می رود از ده تا مردم را بیاورد که او را به ده ببرند. پلنگ از گربه می پرسد اگر زبان نرمی در پیش بگیرم مرا رها می کند. گربه می گوید به شرطی که اول طبیعت پلنگی بروز نمی دادی. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد. این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد. سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند. بعدها استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت به نام "درباره ی اهمیت بستن گربه هنگام عبادت"! @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 تلخیص یکی از ابزارهای روایت و بیان داستان به شمار می رود، وقتی فردوسی می گوید: بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی تمام رنج هایش را در مدت سی سال بیان کرده است. او رنج هایش را در تک تک سالها ( مثلا از سال اول تا سال سی ام) برنشمرده است و یا وقتی گفته می شود: از اصفهان تا شیراز را پیاده رفت، مسیر و مکان را فشرده و تلخیص کرده ایم. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 الف: تلخیص در مکان " ساعت چهار از مدرسه بیرون آمد و یکراست به کافه " اوروب" رفت و برخلاف همیشه که چایی یا شیر قهوه می خورد، دستور داد که برایش دو تا تخم مرغ نیمرو و یک نان سفید و یک چایی بیاورند" در این روایت اگر مدرسه را نقطه الف و کافه را نقطه ج نام گذاری کنیم، مکان های زیاد دیگری هم وجود دارند که به کار نویسنده نمی آیند؛ بنابر این حذف می شوند و مکان ها در هم فشرده می شوند. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 ب: تلخیص در زمان " پسرک یک هفته در خانه ماند و در تب سوخت. حالش که جا آمد، همان طور که در رخت خواب دراز کشیده بود، مشق هایش را نوشت و همین که کارش تمام شد، پیش استاد رفت و مشق ها را به او نشان داد...." در این عبارت داستان نویس نیازی نمی بیند که بنویسد پسرک در روز اول هفته چه کار کرد، در روز دوم چه کار و هر روز در کدام ساعت کدام کار را انجام داد. خواننده هم نیازی به دانستن ریزکاری های پسرک ندارد. نکته جالب در این عبارت، تلخیص مکانی است. آن جا که می نویسد: " همین که کارش تمام شد، پیش استاد رفت" نویسنده فاصله خانه پسرک تا خانه استاد را در هم فشرده است. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من شيفته ی خوشی های ساده ام. همین فنجان چای عصر گاهی ! این ها آخرين پناه جان های خسته اند.... ☕️ dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💥 به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمی دانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود ... آنقدر عذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و قید زندگی مشترک مان را زدیم ... نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم ... پدر نامه ام را با دو سطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد : " دو زندانی از پشت میله ها بیرون را مینگریستند ، یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را ...! " بارها این دو خط را خواندم و احساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد ... وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم ، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند ... به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود ، در آنجا باقی مانده بودند ... چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند ... این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود ... من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان *” خاکریز های درخشان”* در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم. اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم ؛ در حق آنها ظلم کرده ایم ... دیل کارنگی @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
از خوشحالى داشتم خفه مى شدم. رو به دوستم كردم و خواستم بگويم: «وه كه چه لذتى!» اما جرئت نكردم. مى‌دانستم كه با سخن گفتن، طلسم مى‌شكند. يادم است كه یک روز روباهى ديدم. دم پرپشتش را سيخ نگه داشته بود و خرامان خرامان راه مى‌رفت. نفس در سينه حبس كردم مبادا حيوان بگريزد، اما نتوانستم جلوى شادى خود را بگيرم و فريادى كوچک كشيدم. روباه شنيد و فورى ناپديد شد. احساس مى‌كنم كه خوشحالى در زندگى انسان همواره چنين است و نباید آنرا فریاد زد. dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💥 شما به خودتان چند می دهید؟! عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس،در خانه...دور از چشم همه اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم... مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود... آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند... اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه امتحانمان دست معلم می افتد... آن روز چهره مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می شود و نمره واقعی را می گیریم... راستی در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟ حسین حائریان @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🔴 فوری برندگان مسابقه تابستانی ۱۴۰۱ مشخص شدند! 🟢 برای مشاهده اسامی از طریق لینک زیر اقدام کنید. https://dstn.ir/s1401 🔔 مسابقه تابستانی ۱۴۰۱ به ایستگاه پایانی خود رسید. ✍️ بیانیه داوران مسابقه و جشنواره داستان نویس نوجوان به زودی منتشر خواهد شد. جشنواره داستان نویس نوجوان 🏆 dastannevis.com
بیانیه هیئت داوران مسابقه تابستانی ۱۴۰۱ منتشر شد. برای مطالعه از طریق لینک زیر اقدام کنید: https://dstn.ir/fLRmct جشنواره داستان نویس نوجوان 🏆 dastannevis.com
اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱ dastannevis.com
«در یک کتاب، کوچک همیشه بزرگ داشته می‌شود، نه این که بی‌درنگ او را به مرزهای بزرگسالی برساند». این جمله «اینس زاندره»،درباره کتاب داستان برای کودکان است. 📚 دغدغه بزرگسالان آن است که کودکانشان خوب بزرگ شوند و این بزرگی تنها به معنی بالا رفتن سن و قد کشیدن جسمی کودک نیست. کودکان باید از نظر روحی و ذهنی هم بزرگ شوند. کتاب داستان یکی از راه‌های تربیت درست کودک است. کتاب داستان این موقعیت را در اختیار کودکان می‌گذارد که بدون این که بزرگسال شوند رشد کنند. 📚 معمولا قهرمان کتاب داستان کودک، انسان، حیوان یا شخصیتی خیالی ست که هدفی بزرگ دارد. قهرمان در طول داستان با مشکلات مختلف روبرو می‌شود .مشکلات اما مانع رسیدن به هدف نمی‌شود. قهرمان هر بار برای چاره‌ای برای حل مشکل پیدا می‌کند و در نهایت موانع را از سر راه برمی‌دارد و پیروز می‌شود. 📚 کودک با خواندن کتاب داستان می‌آموزد اگر چه که در زندگی مشکلات فراوان وجود دارد اما راه‌حلی هم وجود دارد و زاندره درست می‌گوید: «کوچک همیشه بزرگ داشته می‌شود، نه این که بی‌درنگ او را به مرزهای بزرگسالی برساند.» 📚📚📚📚 dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
نوشتن مانند روش زندگی است؛ ما باید مسیر درست را پیدا كنیم در غیر این صورت فقط مواد خامی باقی می‌مانند كه نمی‌توان هیچ كاری با آنها كرد. dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃🍃 پادشاهی دستور داد تا چند سگ وحشی تربیت کنند تا هر کسی که از او اشتباهی سر زد را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بدرند. روزی یکی از وزرا رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را جلوی سگ‌ها بیندازند. وزیر گفت : « من ده سال خدمت شما را کرده‌ام و ده روز تا اجرای حکم از شما مهلت می‌خواهم.» پادشاه گفت این هم ده روز مهلت.» وزیر رفت پیش نگهبان سگ‌ها و گفت : «می‌خواهم به مدت ده روز خدمت این سگ‌ها را بکنم.» نگهبان پرسید : «از این کار چه فایده‌ای می‌بری..؟» وزیر گفت : « به زودی خواهی فهمید .» نگهبان گفت : «پس چنین کن.» وزیر شروع به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها کرد و دادن غذا ، شستشوی آن‌ها و هر کاری که لازم بود را انجام داد.» ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره‌گر ماجرا بود ولی با صحنه‌ی عجیبی روبرو شد. همه‌ی سگ‌ها به پای وزیر افتادند و تکان نمی‌خوردند..! پادشاه پرسید : « با این سگ‌ها چه کرده‌ای ..!؟» وزیر پاسخ داد : « ده روز خدمت این سگ‌ها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه را فراموش کردید.» پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی وزیر داد. احتمال دارد در زندگی شما کسانی باشند که خطای کوچکی کرده‌اند و مدت‌هاست به خود اجازه نمی‌دهید آنها را ببخشید ، فقط کافی‌است امروز به روزهای خوبی که با آنها داشتید فکر کنید ... مطمئن هستم آنها را خواهی بخشید. dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
❗️تاثیرات قصه گویی برای كودک: ▫️قلمرو شناختی: قصه ها شيوهٔ حل مشكلات را به کودک آموزش می دهند. ▫️قلمرو عاطفی: قصه به تخليهٔ هيجانی كودك كمك می كند. او از طریق همانندسازی با قهرمان داستان غم ها و اميدهايش را پردازش می كند. ▫️قلمرو بین فردی: قصه به طور غیرمستقیم مهارت‌های ارتباطی و اجتماعی را به کودک آموزش می دهد. ▫️قلمرو شخصی: قصه باعث می شود كودك مشكلش را از نگاهی بيرونی ببينيد، پس به آگاهی و بصيرت می‌رسد. dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇