eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
35.8هزار ویدیو
124 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۴ خیلی استرس داشتم ,اصلا میترسیدم نت را روشن کنم,مثل هروقت که ا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۵ ازخواب پاشدم,...دوباره چشام تیر میکشید, سرم درد میکرد,هی میخواستم به سپهر زنگ بزنم,...اما یه نیروی عجیب جلوم رامیگرفت. خاله برا خاطرمن ,ناپرهیزی کرده بود و ابگوشت بارگذاشته بود,...به به عجب بویی پیچیده بود,...از وقتی وارد شده بودم اصلاطعم غذاها رانمیفهمیدم,تمام حواسم به بود.. هوس کردم رمان بخونم ,اما دوباره چشام دردگرفته, پشیمون شدم دوباره رفتم تواتاقم و روتخت خوابیدم... خاله بیدارم کردوگفت : _پاشونمازت رابخون که سفره ی نهار منتظره... بعدنهار رفتم ظرفا رابشورم,خاله خانم گفت: _امروز از دکتر نوبت گرفتم,تاکیدکرده اول وقت بیای,یکی از دوستای خانوادگیمونه گفتم : _چشم خاله... خاله بهم پول دادوبرام اژانس گرفت,... رسیدم مطب,دکتر تازه امده بود,منشی فرستادم داخل,.. دکتره بعدازخواندن شرح حالم که چشم پزشک برام نوشته بود,یه «ام ار ای» نوشت و گفت _اورژانسی نوشتم تا اخر وقت بگیر بیارش, ببینم اه من که میدونم مال این اعصاب خوردیای اخیره,اینا چرااینقد جددیش گرفتن... بالاخره بعداز,سه ساعت ام ار ای اماده شد, شانس اوردم رادیولوژی نزدیک مطب دکتر بود,بدو خودم را رسوندم,... منشی گفت : _برو.داخل دکتر هست. دکتر یه نگاه به ام ار ای کرد وگفت: _خوب دخترم ,خدارا شکربه موقع اومدی , بیماریت خیلی پیشرفت نکرده بایک عمل بهبود پیدامیکنی.. بیماررری؟؟؟ این چی میگفت برا خودش.... گفتم: _اقای دکتر من چیزیم نیست,یه چند وقت اعصاب خوردی داشتم همین.... دکتر: _نه دخترم انچه که من توعکس میبینم یه غدّه‌ی خوشخیم رو عصب بیناییت هست, البته وحشت نکنی,درمانش راحته... چشام تیرمیکشید تواین موقعیت همین راکم داشتم خدااااااا... به خونه رسیدم از برخورد خاله فهمیدم , زنگ زده به دکتر وهمه چی رافهمیده, احتمالابه کوروش جانشم, مخابره کرده والاااا...... دلشکسته وناامید روتختم دراز کشیدم دیگه مغزم هنگ کرده بود... .... ✍🏻نویسنده: خانم طاهره سادات حسینی برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۵ ازخواب پاشدم,...دوباره چشام تیر میکشید, سرم درد میکرد,هی میخو
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۶ پاشدم نمازمغرب راخوندم,سرسجاده خیلی گریه کردم, اما با ذکر خدا آروم شدم... آخرش بالاترازمرگ که نیست.......مرگ هم رسیدن به خداست.... کردم برخدا... و ایام بود... پس دست زدم دامن مادر راگرفتم,من به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها یه علاقه ی خاصی دارم,... شرمنده از اعمالم همه چی راسپردم دست خودش,تامادری کند برای این دخترک بی پناه.,😭🤲داشتم سجاده راجمع میکردم خاله از تو پذیرایی صدا زد: _نسیم جان,اقای دکتر پشت مانیتور منتظرته, با همون چادرنماز رفتم پشت مانیتور. این‌بار کوروش با مهربانی نامحسوس, نگاه میکرد,بدون مقدمه گفت: _من از حجاب یک دختر یا زن ایرانی لذت میبرم,انسان رامثل فرشته ها میکنه... عه من حال ندارم سلام کنم,این رفته تو وادی عرفان,چه دل خجسته ای داره هاااا... پسر خاله خانم دید همچی حال ندارم و مثل,قبل نیستم رفت سراصل مطلب... گفت: _نسیم خانم,نتایج ام ار ای رابرام ایمیل کن گرچه به کار دکتر نادری(دکتر مغزاعصابم) ایمان دارم,اما بزار ببینم نظر دکترای ,این طرف چی هست....یک مطلب مهم هم میخواستم بهتون بگم ,اما چون الان شرایط روحیتون مناسب نیست ,یک وقت دیگه میگم. ازش خداحافظی کردم و رفتم تا چادرم را تا کنم و بزارم توقفسه. درسته به خاطر بیماریم که یک دفعه متوجهش شدم ناراحت بودم...اما هشتاد درصد ناراحتیم برای اون پسره‌ی روباه صفت بود, من که ازاسترس نتونسته بودم به سپهر زنگ بزنم,سپهرم یه زنگ نزد ببینم چی شده....... یک ختم صلوات برداشتم وتسبیج بدست رفتم کنار خاله خانم.... خاله خانم رفتارش یه جورایی شده بود خیلی مهربان‌تر...پیش خودم گفتم حتما حس ترحم داره برا خاطربیماریم.... به خاله گفتم : _از مریضیم به مامان,بابام چیزی نگین,غصه میخورن... خاله بغلم کرد ویه بوسه از صورتم گرفت وگفت : _قربون دختر خوشگلم بشم,باشه نمیگم. من متعجب ازاین حرکت بسیاررر غیرمنتظره خاله خانم, درجستجوی دلیل این حرکت به فکر فرو رفتم...! .... ✍🏻نویسنده: خانم طاهره سادات حسینی برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۶ پاشدم نمازمغرب راخوندم,سرسجاده خیلی گریه کردم, اما با ذکر خدا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۷ هرچه فکرکردم دلیل این محبت شک‌برانگیز خاله را فقط بیماریم دانستم وبس.... نتیجه‌ی ام آر آی را ایمیل کردم برای پسر خاله خانم وبرای فرار از فکر و خیال ,علی رغم چشم دردم,روآوردم به رمانهای کتابخانه ی خاله خانم.... دلم درپی کتاب ودرس ودانشگاه نبود,... یک جوری از همه چیز بیزار شده بودم,اون هفته یک سر کوچولو خانه ی خودمون زدم, البته وقتی که سپهر نبود,اخه از فرجام اون گلی که به آب داده بودم دربی خبری به سر میبردم وبی خبری را بر شنیدن اخبار بد ترجیح میدادم... امروز قراربود ,کوروش نتیجه ی کمیسیون آن طرف اب رابرام بگه,دل تودلم نبود ,یعنی چی میشه؟ خاله لپ تاپ را آورد و اسکایپ را روشن کرد, آن طرف کوروش با رویی خندان نمایان شد...من بغل ایستاده بودم...و تودید دوربین نبودم, کوروش من را نمیدید ,با خنده به خاله گفت: _مامان ,قند و عسلمان کجاست؟؟ خاله باایما واشاره بهش فهماند من کنارشم... قندوعسلمااان؟؟ من ازکی قندوعسل کوروش شدم که نمیفهمیدم؟!😳😐بعد از چنددقیقه ای,چادرسرکردم وپشت مانیتور نشستم,اصلا بروی خودم نیاوردم که حرفش راشنیدم. من: _سلام اقای دکتر کوروش: _سلام,من اسناد پزشکیت رابه چند تا متخصص نشون دادم وهمه ی آنها به اتفاق نظرشون اینه که مشکلت حاد نیست و با یک عمل جراحی برطرف میشه...پس برات یک نوبت گرفتم وکارهای خروجیت هم اینطرف انجام دادم,شما برو.دنبال پاسپورت بیا همینجا پیش خودم ,عمل انجام میشه. گفتم: _نهههههه,من پام را ازکشورم بیرون نمیگذارم, اگرقرارباشه عملی هم انجام بشود, ترجیح میدم همینجا انجام بشه.. کوروش: _دختر خوب,لجبازی نکن,درسته دکتر نادری,دکتر حاذقی هست اما اینجا امکاناتشون بیشتره... من: _همین که گفتم اقای دکتر... ادامه دادم: _میخوای گور غریبم کنید؟؟ کوروش: _خدانکنه, باشه هرجور خودت مایلی,میبینم شکرخدا یه کم روحیه ات بهتره,اجازه دارم اون موضوع رابگم؟؟ وای خدای من تازه یادم افتاد که چندوقت قبل میخواست یه چی مهم بگه...سرم راانداختم پایین وگفتم: _اختیار دارید اقای دکتر بفرمایید من سراپا گوشم... .... ✍🏻نویسنده: خانم طاهره سادات حسینی برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۷ هرچه فکرکردم دلیل این محبت شک‌برانگیز خاله را فقط بیماریم دان
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 عشــ❤️ـــق مجـ📱ـازی ✍قسمت ۱۸ (آخرین قسمت) کوروش: _از زمانی خودم را شناختم,درون علم و فرمول و کارم غرق بودم ,هیچ علاقه ای به زندگی با یک زن زیر یک سقف نداشتم, اینجا اینقد بی‌بندوباری می‌دیدم که یه جورایی از جنس مخالف زده شده بودم اما با برخورد باشما از پشت این مانیتور و اینجا که جایی در دنیای حقیقی ندارد و مجازی به شمار میاید, نظرم عوض شد....با دیدن و صحبت کردن با شما دچار یک جور حس شدم که تابه حال درک نکرده بودم,شما باعث شدید من خودم را از دنیایی که برای خود ساخته بودم,بیرون بکشم و روی دیگر زندگی را ببینم...با مادرم از حسم گفتم, مادرم میگه این عشقه .... بعد یک خنده ی زیبایی کرد و گفت : _عشق مجازی....نسیم جان، من نه تا حالا نه انجام دادم و نه بلدم خواستگاری کنم. میدونم که سنم از شما خیلی بالاتره,اما قول میدهم خوشبختتون کنم... حرف‌های رویایی بلد نیستم ,اما اگر همسفرم بشی, قول میدم شیرین‌ترین روزها را به پات بریزم....حاضری همدم این پیر عاشق بشی؟ کلا هنگ کرده بودم,...باورم نمیشد کوروش خاطرخواهم شده باشه,اما حس بدی نسبت به این موضوع نداشتم,...خصوصا باتجربه ی یک عشق , این عشق مجازی برام بود. کارها به سرعت انجام شد,عملم باموفقیت پیش رفت. سپهرمیگفت: _سهند که اسم درستش (شهروز)بود توسط پلیس فتا دستگیرمیشه و با دستگیری شهروز, پلیس به یک باند رباینده ی دختران ساده, دست پیدا میکنه,باندی که از عشقی کذایی شروع میشه وبه ربودن دختران و انتقال آن به کشورهای عربی ختم میشه.... خداراشکرکردم که جان سالم از این مهلکه بدر بردم...🥺🤲 امشب تولد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها است و مراسم عقد ما درخانه ی خاله خانم برپاست....وای خدای من خاله خانم تابلو فرش میلیاردی را سر عقد به من هدیه کرد,... کورش هم قراره برگرده فرانسه و کارهای بازگشتش به وطن راانجام دهد... وبرای همیشه کنار مادر وهمسر عزیزش‌ بماند و به کشورش خدمت کند... "پایان" ✍خواننده ی گرامی: من دخترم نسیم را عروس کردم ان شاالله سفیدبخت بشه..شما درذهن مبارکتان هرچی میخواهی برای قهرمان داستان تصور کن...فقط به یاد داشته باشید این داستان شاید ساخته‌ی تخیل بنده باشد اما در فضاهای مجازی از این اتفاق می‌افتد....به فضاهای مجازی هیچ وقت نکنید.... به پایان آمد این دفتر حکایت هر زندگی همچنان باقیست . ✍🏻نویسنده: خانم طاهره سادات حسینی برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم❣ بیا که بی تو ترک خورده است ایمانم بدون حس حضورت خراب و ویرانم متاسفم که تو پاسوز ما شدی آقا ز غربت تو اسیر عذاب وجدانم
🌺سلام صبحتون بخیرهر کجا مهربانی هست 🌼بی شک خــــــدا هم هست 🌺تقدیم به کسانی 🌼که صبح را با نیت مهربانی 🌺و شاد کردن دلها آغاز می کنند 🌼 پنجشنبه‌تون بخیر و شادی
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کجا ظلم به مظلوم شود آنجاییم به اسرائیل بگویید حریفت ماییم ✊ 🇵🇸🇮🇷 ✊ 🇵🇸🇮🇷 شهيد_على_طريق_القدس💔