کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 👤🌷👤🌷👤🌷👤🌷👤🌷 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿بند نفس تا بنده شهدا ﴾96 🔖قسمت ۳۳ و ۳۴ فرداش اقارضا زنگ ز
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
👤🌷👤🌷👤🌷👤🌷👤🌷
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿بند نفس تا بنده شهدا ﴾96
🔖قسمت ۳۵ و ۳۶
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای رضا بود...
_حنانه بیا پیشم
با سرعت برق لباس پوشیدم
رفتم مزار شهدا فقط فقط گریه کردم هفت هشت ساعت گریه مداوم... از جا پاشدم گوشیم زنگ خورد
_الو
بابا:_پاشو بیا خونه
همین سه کلمه رو پدرم بهم گفت
اما این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم وسایلم جمع کردم برگشتم خونه بابام
پدرم درحال انجام یه معامله گنده فرش با یه تاجر آمریکایی بود اما واسطه یکی از دوستاش بود که تو ترکیه تجارت میکرد
جریان چند صد میلیون پول بود
پدرم خیلی خوشحال بود
قرار بود ۱۵ تیرماه معامله انجام بشه و تاجر ترکی کانترهای فرش را بفرسته آمریکا پول دریافت کنه پول اصلی که مال بابا بود بفرسته به حساب بابا..فرش ها ارسال شد ترکیه.
دوهفته از ارسال فرشها گذشت
اما هنوز پول ب حساب بابا ریخته نشده بود.. هرچقدر هم به گوشی تاجر ترکی زنگ میزدیم فقط یه جمله ؛ "مشترک مورد نظر خاموش میباشد" نصیبمون میشد
سه هفته گذشته بود
که یه ایمیل ناشناس برای بابا اومد محتواش این بود که....
"دنبال پولت نباش رفیق"
شکایت کردیم به پلیس بین الملل
تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به حساب تاجر ترکی.. اون پول را بالا کشیده بود!! و شده یه قطر آب وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا تا خونه ی کلمه هم حرف نزد!
-بابا یه لیوان آب برات بیارم
یهو غش کرد افتاد زمین
_باباااااا ...باباااااا .... بچه ها زنگ بزنید آمبولانس
بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد
دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه اتاق عمل.. ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد
-آقای دکتر چی شد؟
دکتر:_تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده بقیه اش توکل بخدا دعا کنید براش
باتمام اختلاف نظرها اما #پدرم بود رفتم مزار #شهدا رفتم مزار رضا
-رضا هیچکس رو ندارم جز بابا.. پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه...
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود. اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود. دو روز بعد جواب آزمایشا اومد! بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد....
بابا سرطان کلیه داشت
اونم از نوعی بدخیم...یاحسین غریب!!
متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم پیشش باشیم...
رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان مارو ب سمت خودش کشوند
-مامان چی شده؟؟ چرا جیغ میکشی؟؟
مامان :حنانه حنانه... اون عکس تو اتاقت کیه؟؟!؟😭
-شهید همت🥺 چطور؟
مامان: تو یه بیابون بودم... یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود.. گفت ؛
_شفای شوهرتو خدا داده اما باید به دین عمل کنید
بابا خوب شد برگشت خونه
همه اموال فروخته شد.. اما ما افسردگی گرفتیم.. دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون و میخواستن منو بفرستن کربلا...
من!
کربلا!
من از کربلا هیچی نمیدونستم... کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم بعداز جریان شفا گرفتن بابا خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن..
فردا تاریخ سفرمه....
🍃🌻تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..🌻🍃
#ادامه_دارد...
✍🏻بانو.ش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺