eitaa logo
دست نوشته های یک روانشناس
564 دنبال‌کننده
96 عکس
53 ویدیو
17 فایل
دکتر زهرا وافر نویسنده،روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه دانش‌آموخته دانشگاه تهران و علامه‌طباطبایی رتبه برتر کنکور درمان وسواس،افسردگی، اضطراب و پانیک شماره پروانه:7861 آیدی منشی جهت دریافت نوبت مشاوره حضوری و غیرحضوری: @ashena_64 اینستاگرام: _zahra_vafer
مشاهده در ایتا
دانلود
نقد روح زهرا وافر.aac
22.43M
💠 نقد و بررسي مفاهیم روانشناختی انیمیشن روح (قسمت اول) 🗣 زهرا وافر کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
نقد روح زهرا وافر 2.aac
23.03M
💠 نقد و بررسي مفاهیم روانشناختی انیمیشن روح (قسمت دوم) 🗣 زهرا وافر کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
دست نوشته های یک روانشناس
💠 نقد و بررسي مفاهیم روانشناختی انیمیشن روح (قسمت دوم) 🗣 زهرا وافر کانال دست نوشته های یک روانشناس
پیرو پرسش های مکرر اعضای کانال: ارسال صوت کارگاه نقد و بررسی مفاهیم روانشناختی انیمیشن روح برای دوستان و اطرافیان بلامانع است و اشکالی ندارد. فقط لطفا آیدی کانال را حذف نکنید🙏
Audio_904550.m4a
15.53M
💠 آشنایی با اختلال شخصیت مرزی 🗣️ زهرا وافر کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازگردد عاقبت این در؟ بلی رو نماید یار سیمین بر؟ بلی ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می و ساغر بلی نوبهار حسن آید سوی باغ بشکفد آن شاخه‌های تر بلی طاق‌های سبز چون بندد چمن جفت گردد ورد و نیلوفر بلی دامن پرخاک و خاشاک زمین پر شود از مشک و از عنبر بلی آن بر سیمین و این روی چو زر اندرآمیزند سیم و زر بلی این سر مخمور اندیشه پرست مست گردد زان می احمر بلی این دو چشم اشکبار نوحه گر روشنی یابد از آن منظر بلی گوش‌ها که حلقه در گوش وی است حلقه‌ها یابند از آن زرگر بلی شاهد جان چون شهادت عرضه کرد یابد ایمان این دل کافر بلی جمله خلق جهان در یک کس است او بود از صد جهان بهتر بلی... پ. ن: البته به شرط آنکه دری که می کوبی، درِ درستی باشد!  کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
💠دردهایی که نمی بینیم 🖋️زهرا وافر زن با ناراحتی و دلخوری، همان حرفی را گفت که پیش از این بارها از زبان زنان دیگری نیز شنیده بودم: «شوهرم اصلا منو دوست نداره!» پرسیدم: «چرا فکر می کنید دوستتون نداره؟» اخمهایش را بیشتر در هم کشید و گفت: «هیچ وقت بهم ابراز علاقه نمی کنه، حسرت به دلم مونده چهار تا کلمۀ عاشقانه به من بگه، هیچ احساسی از خودش نشون نمیده، احساس می‌کنم دارم با یه تیکه سنگ زندگی می کنم... بدتر از اون، وقتی طبق میلش نباشی و ناراحتش کنی، بدون این که یک کلمه حرف بزنه و بگه از چی ناراحت شده، دو روز تمام قهر می کنه! دیگه خسته شدم، دیگه نمی‌تونم این زندگی رو تحمل کنم... چون همیشه آرزو داشتم با مردی ازدواج کنم که من رو غرق در عشق و محبت بکنه، اما کنار این مرد بی عاطفه به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم!».رو کردم به مرد و پرسیدم: «نظر شما راجع به صحبت‌های همسرتون چیه؟» مرد سرش را پایین انداخت و همین طور که به زمین خیره شده بود گفت: «همسرم اشتباه می‌کنه، من بهش علاقه دارم...» گفتم: «پس چرا به گفتۀ همسرتون، هیچ وقت این علاقه رو ابراز نمی‌کنید؟» مرد بعد از چند ثانیه سکوت گفت: «ابراز علاقه که فقط به گفتن نیست، من صبح تا شب کار می کنم تا خانواده ام در رفاه زندگی کنند، همیشه از هر چیزی بهترینش رو برای خانواده ام تهیه کردم، همیشه حواسم بوده که توی تنگنا و سختی نباشن، این علاقه نیست؟ فقط آدم باید زبونش رو بچرخونه و چهار تا کلمه حرف بزنه تا دیگران باور کنن که توی قلبش عشق و علاقه ای وجود داره؟ حرف زدن که کاری نداره!» جواب دادم: «بله اما انگار حرف زدن راجع به احساساتتون برای شما کار سختی هست. نه تنها ابراز عشق و علاقه، بلکه حتی بیان ناراحتی و رنجش و خشم تون هم برای شما سخته.چرا وقتی از دست همسرتون ناراحت و عصبانی هستید، راجع به این ناراحتی صحبت نمی‌کنید؟چرا نمی‌گید از چی عصبانی شدید و چه احساس بدی بهتون دست داده؟ چرا به جای حرف زدن راجع به دلخوری، ترجیح می‌دید قهر کنید و در سکوت فرو برید تا طرف مقابل خودش بفهمه و حدس بزنه که شما چرا و از چی ناراحت شدید؟» مرد دوباره در سکوت فرو رفت و بعد، با صدایی آهسته و اقرارگونه گفت: «بله... برای من سخته که راجع به احساساتم صحبت کنم... اما نمی دونم چرا... دست خودم نیست...»و باز هم سکوت کرد. به مرد نگاه کردم و در سکوت، پسر بچۀ شکننده‌ای را دیدم که از ابراز هیجانات خود می ترسد، شاید به این دلیل که والدین سرد و کم عاطفه ای داشته است، شاید در خانواده ای بزرگ شده است که هرگونه ابراز هیجان، منع و سرکوب می‌شده است، شاید والدینی داشته که آن قدر سخت گیر و سرزنشگر بوده اند که چاره ای جز خویشتن‌داری بیش از حد و سرکوب مداوم تمایلات خود نداشته است... من پسربچۀ زخم خورده ای را دیدم که نیاز به مرهمی برای زخمهایش داشت،و در کنار او، دختربچۀ غمگینی که از احساس «دوست داشتنی نبودن»، از خلاءهای عاطفی بی‌شماری که در درون خود داشت، رنج می برد. دختری که هیچ گاه به اندازۀ کافی از جانب والدین و اطرافیان، توجه و محبت دریافت نکرده بود، دختری که آن قدر در مدرسه مورد طرد و تمسخر همکلاسی هایش قرار گرفته بود که همیشه به شایستگی ها، زیبایی ها و توانمندی های خودش شک داشت.محتاج همیشگی تایید و تحسین دیگران بود،و هر گونه عدم تایید، هر نوع بی‌محلی و بی‌توجهی، او را درهم می‌شکست و احساس بی‌کفایت بودن،احساس کمتر بودن از بقیه و احساس دوست‌داشتنی نبودن، به قلبش چنگ می‌انداخت. دختری که سال ها حفره های خالی قلبش را با خودش حمل کرده بود به امید روزی که پس از ازدواج همسری بامحبت،با ابرازعشق بی‌دریغ خود این حفره‌های خالی را پر کند.دختر خبر نداشت که این حفره‌ها، همچون چاه‌های عمیقی هستند که به این راحتی‌ها پر نمی‌شوند، نمی‌دانست این عطش،این میل سیری ناپذیر به دریافت توجه و محبت، آن قدر در زخمهای روحی و روانی‌اش ریشه دارند که کمتر مردی در دنیا پیدا می‌شود که بتواند مرهمی بر آن ها بگذارد. اگر بخواهیم به زبان تخصصی‌تر در مورد آنها صحبت کنیم، مرد از طرحوارۀ «بازداری هیجانی» رنج می‌برد، در حالی که زن به طرحوارۀ «محرومیت هیجانی» مبتلا بود؛ و هیچکدام از زخمهای درونی یکدیگر خبر نداشتند.آنقدر از اوضاع درونی هم بی خبر بودند که نمی توانستند مرهمی برای زخم یکدیگر باشند، بلکه برعکس، بر زخمهای هم نمک می پاشیدند.راست گفته اند که در درون هر انسانی میدان جنگی است که ما نمی بینیم،کسی که به هرشکل مایه رنج و غم ما شده،شاید فقط یک انسان زخم خورده و خسته از جنگ های درونی خود است....همه ما در نهایت در درون خود کودکی داریم که تشنه محبت، ترحم،درک، نوازش و حمایت افراد نزدیک در زندگی است، حتی اگر ظاهرمان چنین چیزی را نشان ندهد.با هم مهربان باشیم، به هم سخت نگیریم وکمتر یکدیگر را محکوم کنیم، وقتی از درون هم خبر نداریم. کانال دست‌نوشته‌های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
و لو سألونی عنک سأقول: وطن کجمال یوسف و حزن أباه... و اگر از من دربارهٔ تو بپرسند خواهم گفت: وطنی به زیبایی یوسف و اندوه پدرش... تا نفس باقیست: @dastneveshtehapsy
💠در ستایش «خانه» 🖋️زهرا وافر چند روز می شود که کرونا مهمان ناخواندۀ جهان ما شده است؟ دقیق نمی دانم، اما خوب می دانم که از آن روز تا به حال، مادربزرگ پا از خانه بیرون نگذاشته است، مگر دو-سه بار برای موارد ضروری. چند وقت پیش که با او تماس گرفته بودم، پرسیدم: «مامانجون! خسته نشدی این قدر توی خونه بودی؟ ایشالا به زودی واکسن می زنی و می تونی از خونه بیای بیرون!» مادربزرگ گفت: «نه مادرجون! اصلا ناراحت نیستم از این که توی خونه ام! کجا بهتر از خونۀ خود آدم؟ خدا نکنه یه وقت بلایی به سر آدم بیاد که آدم نتونه توی خونۀ خودش باشه، شماها یادتون نمیاد، اون زمان که تهران بمباران بود، مجبور بودیم بریم اطراف تهران هر روز یه جا آواره باشیم تا جون خودمون رو حفظ کنیم، اون روزها که دور از خونه مون بودیم روزهای سختی بود، و الا تو خونه که به آدم سخت نمی گذره!». جواب مادربزرگ مرا به فکر فرو برد. یاد کودکی ام افتادم که بعد از تجربۀ یک زلزلۀ شدید، چند شبانه روز آواره بودیم. پشت سر هم پس لرزه می آمد و ما می ترسیدیم به خانۀ آپارتمانی خودمان که طبقۀ نهم یک آپارتمان ده طبقه بود بازگردیم. اگر پس لرزۀ شدیدی می آمد، چه طور می توانستیم خودمان را در طبقۀ نهم یک آپارتمان قدیمی نجات دهید؟ چند شب در ساختمانی که به خیال خودمان امن‌تر بود به سر بردیم، با خیل مردمانی که مثل خودمان ترسیده و مضطرب بودند. اما در نهایت چه شد؟ همه مان آن قدر از «بی خانه» بودن در عذاب بودیم که کم کم ترس را کنار گذاشتیم و به خانه هایمان بازگشتیم، ترجیح دادیم پس لرزه های پی در پی را در خانه های ناامن خودمان تاب بیاوریم تا در عوض در «خانۀ خودمان» باشیم! خانه چیز عجیبی است... خدا نکند که جنگ، سیل، زلزله یا هرچیز دیگری انسان را «بی خانه» کند. درد دور بودن از خانه را فقط کسی می فهمد که طعمش را چشیده باشد. چه قدر روزها را شمردیم برای به پایان رسیدن محدودیت ها؟ چه قدر نفرین فرستادیم به کرونا که خانه نشین‌مان کرده است؟ بله، این که مدام در خانه باشیم سختی های خاص خودش را دارد، اما از آن سخت تر شاید این باشد که به هر دلیلی، نتوانیم در خانۀ خودمان باشیم. خانه همان تکه ای از زمین است که ما فرمانروایش هستیم، درو دیوارش را همان شکلی می کنیم که خودمان دوست داریم، ریتم زندگی را در آن به همان گونه ای در می آوریم که خودمان می پسندیم، جایی که رنگ و بوی خودمان را دارد، جایی که خاطرۀ زیستن ما در این دنیا بر گوشه و کنارش نقش بسته است. خانه همان جاست که در آن خانواده ای داریم، کسانی که دوستمان دارند و دوستشان داریم. شاید خانه همان «بهشت» ماست که نادیده می گیریمش، که سبک می شماریمش، مگر روزی که آن را از دست بدهیم... . کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
دست نوشته های یک روانشناس
💠در ستایش «خانه» 🖋️زهرا وافر چند روز می شود که کرونا مهمان ناخواندۀ جهان ما شده است؟ دقیق نمی دانم،
این یادداشت را در ایام قرنطینه کرونا نوشته بودم، درمورد ارزش «خانه». امروز دوباره منتشر می کنم، به یاد مردم مظلوم فلسطین که «بی خانه» شدند. و تو چه می‌دانی «بی خانه» شدن یعنی چه؟