eitaa logo
دست نوشته های یک روانشناس
564 دنبال‌کننده
94 عکس
53 ویدیو
17 فایل
دکتر زهرا وافر نویسنده،روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه دانش‌آموخته دانشگاه تهران و علامه‌طباطبایی رتبه برتر کنکور درمان وسواس،افسردگی، اضطراب و پانیک شماره پروانه:7861 آیدی منشی جهت دریافت نوبت مشاوره حضوری و غیرحضوری: @ashena_64 اینستاگرام: _zahra_vafer
مشاهده در ایتا
دانلود
💠دردهایی که نمی بینیم 🖋️زهرا وافر زن با ناراحتی و دلخوری، همان حرفی را گفت که پیش از این بارها از زبان زنان دیگری نیز شنیده بودم: «شوهرم اصلا منو دوست نداره!» پرسیدم: «چرا فکر می کنید دوستتون نداره؟» اخمهایش را بیشتر در هم کشید و گفت: «هیچ وقت بهم ابراز علاقه نمی کنه، حسرت به دلم مونده چهار تا کلمۀ عاشقانه به من بگه، هیچ احساسی از خودش نشون نمیده، احساس می‌کنم دارم با یه تیکه سنگ زندگی می کنم... بدتر از اون، وقتی طبق میلش نباشی و ناراحتش کنی، بدون این که یک کلمه حرف بزنه و بگه از چی ناراحت شده، دو روز تمام قهر می کنه! دیگه خسته شدم، دیگه نمی‌تونم این زندگی رو تحمل کنم... چون همیشه آرزو داشتم با مردی ازدواج کنم که من رو غرق در عشق و محبت بکنه، اما کنار این مرد بی عاطفه به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم!».رو کردم به مرد و پرسیدم: «نظر شما راجع به صحبت‌های همسرتون چیه؟» مرد سرش را پایین انداخت و همین طور که به زمین خیره شده بود گفت: «همسرم اشتباه می‌کنه، من بهش علاقه دارم...» گفتم: «پس چرا به گفتۀ همسرتون، هیچ وقت این علاقه رو ابراز نمی‌کنید؟» مرد بعد از چند ثانیه سکوت گفت: «ابراز علاقه که فقط به گفتن نیست، من صبح تا شب کار می کنم تا خانواده ام در رفاه زندگی کنند، همیشه از هر چیزی بهترینش رو برای خانواده ام تهیه کردم، همیشه حواسم بوده که توی تنگنا و سختی نباشن، این علاقه نیست؟ فقط آدم باید زبونش رو بچرخونه و چهار تا کلمه حرف بزنه تا دیگران باور کنن که توی قلبش عشق و علاقه ای وجود داره؟ حرف زدن که کاری نداره!» جواب دادم: «بله اما انگار حرف زدن راجع به احساساتتون برای شما کار سختی هست. نه تنها ابراز عشق و علاقه، بلکه حتی بیان ناراحتی و رنجش و خشم تون هم برای شما سخته.چرا وقتی از دست همسرتون ناراحت و عصبانی هستید، راجع به این ناراحتی صحبت نمی‌کنید؟چرا نمی‌گید از چی عصبانی شدید و چه احساس بدی بهتون دست داده؟ چرا به جای حرف زدن راجع به دلخوری، ترجیح می‌دید قهر کنید و در سکوت فرو برید تا طرف مقابل خودش بفهمه و حدس بزنه که شما چرا و از چی ناراحت شدید؟» مرد دوباره در سکوت فرو رفت و بعد، با صدایی آهسته و اقرارگونه گفت: «بله... برای من سخته که راجع به احساساتم صحبت کنم... اما نمی دونم چرا... دست خودم نیست...»و باز هم سکوت کرد. به مرد نگاه کردم و در سکوت، پسر بچۀ شکننده‌ای را دیدم که از ابراز هیجانات خود می ترسد، شاید به این دلیل که والدین سرد و کم عاطفه ای داشته است، شاید در خانواده ای بزرگ شده است که هرگونه ابراز هیجان، منع و سرکوب می‌شده است، شاید والدینی داشته که آن قدر سخت گیر و سرزنشگر بوده اند که چاره ای جز خویشتن‌داری بیش از حد و سرکوب مداوم تمایلات خود نداشته است... من پسربچۀ زخم خورده ای را دیدم که نیاز به مرهمی برای زخمهایش داشت،و در کنار او، دختربچۀ غمگینی که از احساس «دوست داشتنی نبودن»، از خلاءهای عاطفی بی‌شماری که در درون خود داشت، رنج می برد. دختری که هیچ گاه به اندازۀ کافی از جانب والدین و اطرافیان، توجه و محبت دریافت نکرده بود، دختری که آن قدر در مدرسه مورد طرد و تمسخر همکلاسی هایش قرار گرفته بود که همیشه به شایستگی ها، زیبایی ها و توانمندی های خودش شک داشت.محتاج همیشگی تایید و تحسین دیگران بود،و هر گونه عدم تایید، هر نوع بی‌محلی و بی‌توجهی، او را درهم می‌شکست و احساس بی‌کفایت بودن،احساس کمتر بودن از بقیه و احساس دوست‌داشتنی نبودن، به قلبش چنگ می‌انداخت. دختری که سال ها حفره های خالی قلبش را با خودش حمل کرده بود به امید روزی که پس از ازدواج همسری بامحبت،با ابرازعشق بی‌دریغ خود این حفره‌های خالی را پر کند.دختر خبر نداشت که این حفره‌ها، همچون چاه‌های عمیقی هستند که به این راحتی‌ها پر نمی‌شوند، نمی‌دانست این عطش،این میل سیری ناپذیر به دریافت توجه و محبت، آن قدر در زخمهای روحی و روانی‌اش ریشه دارند که کمتر مردی در دنیا پیدا می‌شود که بتواند مرهمی بر آن ها بگذارد. اگر بخواهیم به زبان تخصصی‌تر در مورد آنها صحبت کنیم، مرد از طرحوارۀ «بازداری هیجانی» رنج می‌برد، در حالی که زن به طرحوارۀ «محرومیت هیجانی» مبتلا بود؛ و هیچکدام از زخمهای درونی یکدیگر خبر نداشتند.آنقدر از اوضاع درونی هم بی خبر بودند که نمی توانستند مرهمی برای زخم یکدیگر باشند، بلکه برعکس، بر زخمهای هم نمک می پاشیدند.راست گفته اند که در درون هر انسانی میدان جنگی است که ما نمی بینیم،کسی که به هرشکل مایه رنج و غم ما شده،شاید فقط یک انسان زخم خورده و خسته از جنگ های درونی خود است....همه ما در نهایت در درون خود کودکی داریم که تشنه محبت، ترحم،درک، نوازش و حمایت افراد نزدیک در زندگی است، حتی اگر ظاهرمان چنین چیزی را نشان ندهد.با هم مهربان باشیم، به هم سخت نگیریم وکمتر یکدیگر را محکوم کنیم، وقتی از درون هم خبر نداریم. کانال دست‌نوشته‌های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
و لو سألونی عنک سأقول: وطن کجمال یوسف و حزن أباه... و اگر از من دربارهٔ تو بپرسند خواهم گفت: وطنی به زیبایی یوسف و اندوه پدرش... تا نفس باقیست: @dastneveshtehapsy
💠در ستایش «خانه» 🖋️زهرا وافر چند روز می شود که کرونا مهمان ناخواندۀ جهان ما شده است؟ دقیق نمی دانم، اما خوب می دانم که از آن روز تا به حال، مادربزرگ پا از خانه بیرون نگذاشته است، مگر دو-سه بار برای موارد ضروری. چند وقت پیش که با او تماس گرفته بودم، پرسیدم: «مامانجون! خسته نشدی این قدر توی خونه بودی؟ ایشالا به زودی واکسن می زنی و می تونی از خونه بیای بیرون!» مادربزرگ گفت: «نه مادرجون! اصلا ناراحت نیستم از این که توی خونه ام! کجا بهتر از خونۀ خود آدم؟ خدا نکنه یه وقت بلایی به سر آدم بیاد که آدم نتونه توی خونۀ خودش باشه، شماها یادتون نمیاد، اون زمان که تهران بمباران بود، مجبور بودیم بریم اطراف تهران هر روز یه جا آواره باشیم تا جون خودمون رو حفظ کنیم، اون روزها که دور از خونه مون بودیم روزهای سختی بود، و الا تو خونه که به آدم سخت نمی گذره!». جواب مادربزرگ مرا به فکر فرو برد. یاد کودکی ام افتادم که بعد از تجربۀ یک زلزلۀ شدید، چند شبانه روز آواره بودیم. پشت سر هم پس لرزه می آمد و ما می ترسیدیم به خانۀ آپارتمانی خودمان که طبقۀ نهم یک آپارتمان ده طبقه بود بازگردیم. اگر پس لرزۀ شدیدی می آمد، چه طور می توانستیم خودمان را در طبقۀ نهم یک آپارتمان قدیمی نجات دهید؟ چند شب در ساختمانی که به خیال خودمان امن‌تر بود به سر بردیم، با خیل مردمانی که مثل خودمان ترسیده و مضطرب بودند. اما در نهایت چه شد؟ همه مان آن قدر از «بی خانه» بودن در عذاب بودیم که کم کم ترس را کنار گذاشتیم و به خانه هایمان بازگشتیم، ترجیح دادیم پس لرزه های پی در پی را در خانه های ناامن خودمان تاب بیاوریم تا در عوض در «خانۀ خودمان» باشیم! خانه چیز عجیبی است... خدا نکند که جنگ، سیل، زلزله یا هرچیز دیگری انسان را «بی خانه» کند. درد دور بودن از خانه را فقط کسی می فهمد که طعمش را چشیده باشد. چه قدر روزها را شمردیم برای به پایان رسیدن محدودیت ها؟ چه قدر نفرین فرستادیم به کرونا که خانه نشین‌مان کرده است؟ بله، این که مدام در خانه باشیم سختی های خاص خودش را دارد، اما از آن سخت تر شاید این باشد که به هر دلیلی، نتوانیم در خانۀ خودمان باشیم. خانه همان تکه ای از زمین است که ما فرمانروایش هستیم، درو دیوارش را همان شکلی می کنیم که خودمان دوست داریم، ریتم زندگی را در آن به همان گونه ای در می آوریم که خودمان می پسندیم، جایی که رنگ و بوی خودمان را دارد، جایی که خاطرۀ زیستن ما در این دنیا بر گوشه و کنارش نقش بسته است. خانه همان جاست که در آن خانواده ای داریم، کسانی که دوستمان دارند و دوستشان داریم. شاید خانه همان «بهشت» ماست که نادیده می گیریمش، که سبک می شماریمش، مگر روزی که آن را از دست بدهیم... . کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
دست نوشته های یک روانشناس
💠در ستایش «خانه» 🖋️زهرا وافر چند روز می شود که کرونا مهمان ناخواندۀ جهان ما شده است؟ دقیق نمی دانم،
این یادداشت را در ایام قرنطینه کرونا نوشته بودم، درمورد ارزش «خانه». امروز دوباره منتشر می کنم، به یاد مردم مظلوم فلسطین که «بی خانه» شدند. و تو چه می‌دانی «بی خانه» شدن یعنی چه؟
دکترزهرا وافر (نویسنده، مدرس دانشگاه و روانشناس بالینی) شماره پروانه فعالیت تخصصی از سازمان نظام روانشناسی ایران: 7861 جهت دریافت نوبت مشاوره حضوری در زمینه درمان اختلالات بالینی بزرگسالان (وسواس، افسردگی و اضطراب)، با مرکز روانشناسی و علوم اعصاب رایان تماس بگیرید 👇 09900800336 02532913291 آدرس: قم، دورشهر روبروی کوچه۲۳ جنب بانک سپه. کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
خواب دیدم ساکن خوابگاه چمرانم، کوی دانشگاه تهران، ساختمان هفتاد و دو، اتاق سیصد و چهار. خواب دیدم هنوز با پریسا و مبینا و رویا و لیلا هم‌اتاقی هستم... هنوز با زهره اصفهانی و دو تا زهرای بوشهری و فاطمه قمی همسایه ام. خواب دیدم هر روز بعد از ظهر فاطمه شیبک به اتاق‌مان می آید و سوهان هایی که از قم آورده ام را با لذتی وصف‌ناپذیر می خورد و شبها صدیقه زمانی به اتاقم می آید تا با هم مشاعره کنیم و فال حافظ بگیریم... خواب دیدم هنوز یک نوزده سالهٔ آرمانگرا هستم و زندگی پر از آرزوهای زیباست... ✅ چه قدر دیر می فهمیم که «زندگی»، همان روزهایی است که منتظر گذشتن‌شان هستیم... کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مغز بیش از حد حسابگر، تفکر فاجعه ساز و زندگی ماشینی به روایت تصویر. @dastneveshtehapsy
مژده ❗️❗️❗️ مژده❗️❗️❗️ به درخواست دوستان کارگاه آفلاین «آشنایی با نظریه های شخصیت در روانشناسی» از هفته بعد آغاز می شود. آشنایی با نظریه های شخصیت روانشناسان برجسته: فروید یونگ آدلر اریک فروم کارن هورنای مزلو راجرز رولو می ✅ همراه با پرسش و پاسخ ✅مناسب برای: 💠 دانشجویان رشته های روانشناسی و مشاوره 💠روانشناسان و مشاوران 💠افرادی که قصد دارند در کنکور کارشناسی ارشد و دکتری روانشناسی و مشاوره شرکت کنند 💠کلیه افراد علاقه‌مند به مباحث روانشناسی جهت کسب اطلاعات بیشتر به آیدی منشی در ایتا یا تلگرام پیام دهید 👇 @ashena_64 لطفا به افرادی که نیاز دارند اطلاع رسانی بفرمایید. کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy
می خواستم شب یلدا شاد باشم. این اولین بار در تمام زندگی ام بود که برای شب یلدا این قدر آرزو داشتم. دو ماه تمام به معنای حقیقی کلمه خودم را از زندگی ساقط کرده بودم تا یکی از سخت ترین مراحل علمی زندگی ام را با موفقیت پشت سر بگذارم و شکر خدا گذشت... و در تمام این دو ماه به شب یلدا فکر کرده بودم، به شب رهایی، به شبی که بالاخره برای زندگی کردن «وقت» خواهم داشت... به بچه ها هزار و یک جور وعده و وعید داده بودم، که مثل تمام زنان کدبانوی سرزمینم دسرهای یلدایی درست کنم، انار دانه کنم، غذای مخصوص بپزم و کنار اعضای خانواده تخمه بشکنم و برنامه‌های شاد و شنگول تلوزیون را نگاه کنم... که شکر خدا وعده ها یکی پس از دیگری محقق شدند. هوا بالاخره سرد شده بود و بخاری به راه بود و چای و مسقطی هم به راه... و من شاد بودم... شاد بودم اما نه آن شادی عمیقی که انتظارش را داشتم. شاد بودم اما نه یک شادی بی عیب و نقص و تمام و کمال... با خودم فکر کردم مادامی که فضای مجازی پر است از «محتوای حساس»، اخبار پر است از «محتوای حساس»، اصلا این عالم پر است از «محتوای حساس»، آن شادی عمیق و بی عیب و نقص روزی دلم نمی شود... دلم آن شادی ناب و خالص را می خواهد... دلم «تو» را می خواهد و جهان زیبای پس از تو را... 🖋️ زهرا وافر کانال دست نوشته های یک روانشناس 👇 @dastneveshtehapsy