📙#داستانک
☕️#یک_فنجان_تفکر
یکی از شب های سرد زمستانی بود. بی خوابی به سرم زده بود؛ خواستم به حرم بروم، دیدم هنوز خیلی زود و بی موقع است، آمدم خوابیدم و دستم را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد خواب نمانم.
در عالم خواب دیدم خانمی وارد اطاق شد «که قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمیکنم»
به من فرمود: «سید شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عدهای از زوّارِ من پشتِ درب حرم دارن از سرما هلاک میشن، آنها را نجات بده.»
بلافاصله به طرف حرم راه افتادم، دیدم پشت درب شمالی حرم (طرف میدان آستانه) عدهای از زوار که از لباسهای مخصوص شان معلوم بود اهل پاکستان یا هندوستان بودند در اثر سردی هوا پشت در حرم دارند به خود میلرزند.
در را کوبیدم، حاج آقا حبیب (که از خدام حضرت بود) با اصرار من در را باز کرد، من از مقابل و بقیه هم پشت سر من وارد حرم شدند و در کنار ضریح آن حضرت مشغول زیارت و عرض ادب بودند؛ من هم آب خواستم و برای نماز شب و تهجد وضو ساختم.
آقای شیخ عبد الله موسیانی به نقل از حضرت آیت الله مرعشی نجفی
#شوق_زیارت
☂️عنایت حضرت معصومه سلام الله علیها به زوار مرقدش
@dbkhatam
📙#داستانک
☕️#یک_فنجان_تفکر
یکی از شب های سرد زمستانی بود. بی خوابی به سرم زده بود؛ خواستم به حرم بروم، دیدم هنوز خیلی زود و بی موقع است، آمدم خوابیدم و دستم را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد خواب نمانم.
در عالم خواب دیدم خانمی وارد اطاق شد «که قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمیکنم»
به من فرمود: «سید شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عدهای از زوّارِ من پشتِ درب حرم دارن از سرما هلاک میشن، آنها را نجات بده.»
بلافاصله به طرف حرم راه افتادم، دیدم پشت درب شمالی حرم (طرف میدان آستانه) عدهای از زوار که از لباسهای مخصوص شان معلوم بود اهل پاکستان یا هندوستان بودند در اثر سردی هوا پشت در حرم دارند به خود میلرزند.
در را کوبیدم، حاج آقا حبیب (که از خدام حضرت بود) با اصرار من در را باز کرد، من از مقابل و بقیه هم پشت سر من وارد حرم شدند و در کنار ضریح آن حضرت مشغول زیارت و عرض ادب بودند؛ من هم آب خواستم و برای نماز شب و تهجد وضو ساختم.
آقای شیخ عبد الله موسیانی به نقل از حضرت آیت الله مرعشی نجفی
#شوق_زیارت
☂️عنایت حضرت معصومه سلام الله علیها به زوار مرقدش
@dbkhatam