eitaa logo
به مش حسن آباد خوش آمدید
14 دنبال‌کننده
400 عکس
204 ویدیو
13 فایل
#فرهنگی#اجتماعی#مذهبی#آموزشی @ddddd12_ahoo
مشاهده در ایتا
دانلود
پیراهن ارث برده است
مرحوم حاج غلامحسین حدادزاده در مدینه🌸
هدایت شده از چَنتِه 🗃
🔸تکراریه ولی فکر میکنم خالی از لطف نیست شادی در حد چند دقیقه 😊 داستان طنز تقریبا واقعی🤣 ✍ حسین عبداللهیان بهابادی اونزمانی که معاون اداره یزد بودم زیاد پیش میومد برای مددجویان و یا ایتام چیزی مثل مایحتاج زندگی از قبیل گوشت و روغن و برنج بخریم. معمولا من وقتی میخواستم گوشت بخرم یا از خلیل قصاب میگرفتم یا از رضا حسنی معروف به رضا قصاب. بیشتر وختا هم وقتی می‌رفتم دم دکون رضا قصاب ، مغازه شلوغ بود و اصولا هم همه گوشتی داشت . تو اون شلوغی داد میزد : گوساله کی بود ، بعد یه نفر میگفت : من ، دوباره داد میزد اُشتر کی بود ، باز یه نفر میگفت : من . چند دقیقه بعد داد میزد : آقای اسماعیلی شما که گوسفند بودت و آقای اسماعیلی بد بخت رو میکرد به بغل دستیشو میگفت: من گاو بودم ، غُلامرضا فکر کنم شما گوسفند بودت. در یکی از روزها آرضا داد زدن گاو کی بود ، همه به هم نگاه کردندو کسی جواب نداد ، دوباره با همون سبیل‌های چنگیزی داد زد کی گاو بود ، و دوباره سکوت جمعیت را درنوردید ، فقط دو تا خانم یه گوشه ای داشتن با هم یواشکی صحبت میکردن که ناگهان رضا قصاب اوقاتش تلخ شد و داد زد: ایها الناس یه نفر خو گاو بود ؟ که در همین موقع یکی از اون دو خانم محترم که تازه از حرف زدن فارغ شده بود گفت: آقارضا وَلِّله که من گاو بودم ، زودتر اَز همه هم اومدم . و رضا قصاب که از پیدا کردن گاو خوشحال شده بود ، از همون پشت پاچال با تمام احترامی که برای من قائل بود گفت : آقای عبداللهی ببخشت معطل شدت ، و من که خوشحال بودم جزو باغ وحش رضا به حساب نیومدم با خنده گفتم : عیبی نداره صبر میکنم . بعد از چند دقیقه جناب قصاب محترم با احترام بسیار زیادی داد زد: آقای عبداللهی شما خو گوساله بودت ؟ و من که تو دلم داشتم داد می‌زدم گوساله خودتی و هفت جد آبادت ، تلخند زدمو با فریاد گفتم : بله آرضا من گوساله بودم وزیر لب طوری که نفهمه گفتم : اگر گوساله نبودم خو نمیومدم پیش تو گوشت بخرم .😜😂😂😭😭😭 ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @chantehh
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فقط نمیدونم چرا من اینطوری نیستم غذاهارو بدم بچه‌ها بخورن😂🤦‍♂ اصلا اگه بچه‌ها بخوان اینطوری سریع غذاهارو بردارن اگه یدونه نزنم پس کله شون، از هرکدومشون یه نصفه برمیدارم و بعدشم هی از تو بشقابشون تیکه تیکه برمیدارم چندروز پیش یه قیمه نذری بود من و حسنا میخواستیم باهم بخوریم، حسنا بصورت ناجوانمردانه‌ای همه گوشتاشو برداشت. من کظم غیظ کردم و چیزی نگفتم. بلند شد رفت از یخچال آب بیاره یه تیکه گوشت بزرگ مونده بود تو بشقابش در یک ضدحمله سریع برداشتم خوردم اومد نشست بخوره دید گوشت بزرگه نیست گفت بابااااا تو برداشتی؟ 😡 گفتم کی؟ من؟ همشو که تو برداشته بودی، ببین بشقاب من هیچی نداره گفت راستشو بگو تو چشام نگاه کن بگو تو برداشتی یا نه😂 والا قبلنا مامان باباها به بچه‌هاشون میگفتن تو چشمامون نگاه کن راستشو بگو الان برعکس شده تو چشماش نگاه کردم و نگفتم من برداشتم، دروغم نگفتم که برنداشتم ولی یه لبخند ریزی تو صورتم بود گفت ببین معلومه داری دروغ میگی. چشمات اینو میگه گفتم من که چیزی نگفتم خلاصه ده دقیقه داشتیم بحث میکردیم😁 گفتم میتونی درخواست VAR (ویدئو چک) بدی مامانشم چون ظلم حسنا به منو دیده بود در تصاحب همه گوشت‌ها، از من حمایت کرد، چون اون گوشت حق من بود، تو مشت من بود خلاصه ول نکرد رفتم تو اتاق دنبالم اومد گفت بابا راستشو بگو، از اونجایی که من هیچ جوره نمیتونم دروغ بگم، گفتم آره من برداشتم😩 خداروشکر ول کرد و رفت وگرنه تا همین الان و سالهای بعد ادامه داشت مثلا 40 سال بعد من در سن 80 سالگی وقتی در بستر مرگ افتادم و دارم وصیت‌هامو میگم، حسنا میومد بالاسرم میگفت بابا چهل سال قبل اون گوشت رو تو خوردی؟ راستشو بگو؟ داری میمیری 😂 اگه اونجا هم نمیگفتم سر پل صراط جلومو میگرفت🤦‍♂😄
هدایت شده از مطالب علمی + آموزشی
گام پنجم : ساخت وبلاگ در این مرحله می توانیم تارنمای وبلاگ را کوتاه و شکیل به قول شما خوشگل😂 نماییم و چون برای خرید دامنه دنبال ایرانی و ارزان بودن آن هستیم ابتدا باید در سایت nic.ir تبت نام و مدارک هویتی خود را ارسال و بارگذاری نماییم سپس با مراجعه به سایتهای معتبر مثل آبتین وب و... دامنه دلخواهمان را جستجو و ثبت نماییم توجه داشته باشید که نیازی به خرید هاست نداریم حالا باید به بلاگ اسکای وارد شویم با کلیک بر یادداشت جدید دکمه برنامه های جانبی را پیدا و کلیک نماییم دامنه را نصب نموده تارنمای دامنه را ثبت کنید حالا در مرورگر این عبارت را جستجو نمایید اتصال دامنه به بلاگ اسکای مطابق آن عمل نمایید @matlab14 🌸🌷🌸🌷
🔹از راست: حاج حسین شیخ زاده ، سیدعلی اکبر میرابراهیمی، شهید اسماعیلی زاده، شهید یوسفی و شهید غلامرضا گنجی 🔸قبل از والفجر مقدماتی 🆔 @chantehh
هدایت شده از آهو🌷🦌🦜💐
https://eitaa.com/joinchat/2154300273C32810e5e40 🌸🌷🌸🌷🌸 کانال ذخیره مراثی سه
📷 جوانهای قدیم بهاباد، دهه ی پنجاه 🔹شهید محمد غنی زاده و شهید مهدی بهابادی سمت راست عکس در کنار هم شهید علی اصغر امینی پور، مرحوم علی امینی پور، محمد مهدی امینی، حاج محمد علی حاتمی و... در عکس دیده می شوند. 🆔 @chantehh
📷 دانشگاه کندئو در اوایل دهه نود 🆔 @chantehh
هدایت شده از آهو🌷🦌🦜💐
🌻🌸🌻🌸🌻 https://eitaa.com/joinchat/1816920946Cf7a392681e 🛻🛻🛻🛻🛻 کانال نشانه های ظهور نه
هدایت شده از چَنتِه 🗃
✍ آقای فرهاد شجاعی 🔸خاطرات زیبای جشن‌های دهه فجر عالی بود . یادمه: هر سال حسینه محل برگزاری جشن‌ها و تئاتر رده های سنی شور و اشتیاق فراوانی بین مردم ایجاد کرده بود و اما انتظار مردم برای تئاتر شب آخر که معمولا نمایش بزرگسالان و بزرگان بود دوچندان بود . خاطره ای جالب و طنز در خاطرم حک شده که شرح آن خالی از لطف نیست: سال سوم راهنمایی بودیم و در مدرسه ابن سینا ( منزل هاشم آقا دادگر ) که مادرشان همان سال به رحمت خدا رفته بودن و بچه ها اسم مدرسه را گذاشته بودن مدرسه شهید سکینه بگُم 🙈 و حاج محمد حسین زاده ( ممد اصغر ) معلم عزیز و دوست داشتی درس حرفه و فن ما بودن . اتفاق در شب آخر دهه افتاد: حاج ممد که نقش سلطان را داشتن دستور داده بودن هر کس در برابر مرقد پدر سلطان تعظیم نکرد باید دستگیر و گردنش زده شود مشروط به اینکه ۲ تا آرزو کند و سلطان برآورده کند . روی سن دو نفر از وزرای اعظم که یکی آسید عباس هاشمی و دیگری یادم نیست قرار داشتن! حاج علی هوشمند در نقش رعیت بخت برگشته را کت بسته جلوی پای سلطان آوردند . سلطان محمد حسین زاده خشمگین فریادی بر سر حاج علی هوشمند کشیده و گفتن سریع آرزو کن تا گردنت را بزنم . 😊 علی آقای هوشمند با لباسی سفید مثل لباس احرام و مَدَقه ای در دست ( چوبی که با آن رخت میشستن ) آرزو کردن که دلم می‌خواهد با این مدقه بزنم بر گردن سلطان 😂😂😂😂 القصه مشاوران و وزرای عالی هر چه نهیب زدن دهنت را گل بگیر یا لااقل بیا به گردن ما بزن افاقه نکرد و و سلطان مجبور شد به این آرزوی حاج علی هوشمند تن بدهد . و اما پشت پرده و در تمرین‌های گذشته قرار بر این بود سلطان ممد اصغر سر را روی دسته مبل شاهی طوری قرار بدهند که مدقه حاج علی هوشمند در فاصله ای که بین سر مبارک تا پشتی مبل سلطان باقی گذاشتن فرود بیاد و پرده ها کشیده بشه و ۱۰ دقیقه بعد سکانس دوم شروع شود که اینطور نشد یعنی با فرود آمدن مدقه بر گردن سلطان صدای آخخخخ سلطان بلند شد و ۱۰ دقیقه آنتراک تبدیل شد به ۴۰ دقیقه .... 😂😂 و اما روز بعد در مدرسه حاج ممد با سر شکسته و گاز استریل و چسب ضربدری وارد کلاس شدن 😂😂😂 همه با نگرانی سوال کردیم سرتون چه طو شده و حاج ممد با حال نزاری گفتن: مگر دیشب ندیدید علی هوشمند با چه ضربه ای مدقه را کوفت تو سر من 😂😂😂 به طوری که بیهوش شدم. گفتن ازش پرسیدم: علی چرا همچین کردی؟ حاج علی هم جواب دادن: قراربود شما سرتون رو روی دسته مبل طوری قرار بدی که برا من جای خالی برای فرود جا بگذاری ولی من هر چه مدقه را بالا بردم و معطل کردم شما سرت و نکشیدی کنار و منم خب نمیتونستم نمایش رو خراب کنم زدم تو سر مبارک شمااا 😂😂😂😂 🆔 @chantehh