به مش حسن آباد خوش آمدید
مصاحبه جمعی ازرزمندگان بهابادی در کردستان عراق دی ماه ۱۳۶۶ @chsnteh
https://s32.picofile.com/file/8478456750/kordestan1366.mp4.html
لینک دائمی فیلم رزمندگان بهابادی🌸
به یاد مرحوم عباس محمدی نیا
۱۲صلوات🌷
این فیلم در پیکوفایل با کاربری موزه علوم طبیعی در پوشه شهدا ذخیره شد برای دریافت بر روی دانلود دو بار کلیک نمایید🌸🌷
هدایت شده از ddddd12.ir
خاطرات آزادگان مرداد ۱۴۰۳
مسجد صاحب الزمان عج
غرق تمنای توام
در پیش بیدردان چرا فریاد بیحاصل کنم
گر شکوهای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشهای تا برگزینم پیشهای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظهای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کویِ جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بیحاصل کنم
مهمترین اخبار کویجان را از اینجا پی بگیرید
https://eitaa.com/coyejan
هدایت شده از سیمای بهاباد
41.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم عزاداری هفتمین روز شهادت شهیدامنیت رمضان فتوحی دربنستان سال ١٣٨۴ نوحه خوان علی اکبر فلاح
@bahabad_khabar
هدایت شده از چَنتِه 🗃
👆 جناب آقای محمودرضا امینی (محمدمهدی) با مشخص کردن تصویر خودشون و مهندس امینی به شناخت بیشتر افراد این عکس کمک کردند .
۱.محمودرضا امینی
۲.علی اصغر امینی(حسین)
🔻 اسامی پس از اصلاح نهایی 👇
🔸مراسم عروسی حسین آقا لقمانی
🔹 ردیف جلو از راست: مرحوم جواد نفیسی(پشت سرشون مرحوم احمد هوشمند)، آقای لقمان، حسین لقمانی، استاد مهدی لقمانی زاده،حسن آرتشدار، علی اصغر امینی
🔹ردیف پشت سر از راست : حسین توسلی، سید علی رضوی (فرزند آسیدحسین مولا) ،محمودرضا امینی، مرحوم احمد توسلی، سید مجتبی رضوی و مرحوم سید فضل الله هاشمی
🆔 @chantehh
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#شهدای_بهاباد
🔸ارسالی از خانم زهرا حاتمی
🔺از راست : شهید عبدالرضا عابدی ، شهید محمد علی حاتمی ، شهید اصغر امینی پور و جانباز عزیز علی پورخواجه
🚩 برای شادی روح همه ی شهداء به ویژه شهدای این تصویر صلوات
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای پیاده روی اربعین کربلا
بیاد همه ی دوستان هستم
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#شهدای_بهاباد
🚩 تنها تصویر به جا مانده از جهادگر بسیجی، شهید حاج عبدالرضا عابدی با دخترشان
📷 ارسالی از یادگار و فرزند شهید: سرکار خانم مهدیه عابدی
🆔 @chantehh
#داستان_طنز
📛 کوچه پس کوچه های شهر من
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
🥸 ... کمتر دومادی رو میتونستی پیدا کنی که از دست ماساژای عجیب و غریب و ابداعیشون جون سالم به در برده باشه .
اونا که مثل پیرمردهای زمان خودشون لباس میپوشیدن و معمولا دائم الکلاه بودن، شلوار مشکی گشاد و پیراهنی آبی و جلیقه ای مشکی می پوشیدن و گاه و بیگاه ساعتی را که بوسیله زنجیری به کیسه (جیب) بغلشون متصل شده بود، در آورده و با نگاهی به اون حالیمون میکردن که:
هووووم ، حساب کار دستمونه😡
بله، درست حدس زدِت؛ داریم در مورد «دلاک های قدیم» حرف می زنیم.
😶🌫 و اما بِشنُئِد از خوشمزه ترین قسمت عاروسونای مردونه:
👨⚖قبل از ورود دوماد به حموم کوچه؛ حموم قرق می شد و فامیل دومادِ نگونبخت لوازم حمام را جلوجلو به مسئول حمام تحویل میدادن و با ورود شادوماد که همراه با سلام و صلوات و کِل و شولولو بود،آقای «دلاک» هم مثل خانی وارد میشدن و به زودی کاری بر سر دوماد بیچاره می آورد که تا یک هفته اَ شَغَز و بیلوشونه عاجز بود و همه ی بدنش غِزِشمون می کرد 😍😍😍
دلاکها که معمولا افراد نسبتا مسنی بودن چند شغله هم محسوب می شدن و حـــُکماً که اگه الان بود سازمان نظارت و بازرسی ورود می کرد و این پیرمرد پُر مشغله را جریمه و زندانی میکرد . 😄
شغل اصلی این پیرمردای دوست داشتنی کشاورزی بود که در کنار آن کارهای فنی مثل دوچرخه سازی ، آپاراتی ... هم انجام می دادن
بعید میدونم کسی از نوجوونا و جوونای اون روزا پیدا بشه که به دلیل پنچری دوچرخه پیش ایشان نرفته و بادشو تنظیم نکرده یا تابشو نگرفته باشن🤨
از دیگر مشاغل شریف این قشر زحمتکش نحیف، سلمونی بود.
گاهی وقتا که موهامون بلند می شد، قبل از اینکه از محمد مهدی امینی پَس کله ای بخوریم ننه زمزم دستمون رو می گرفتن و به سلمونی می بردن و دلاک سابق و سلمونی فعلی که تازه از تعمیر دوچرخه فارغ شده بود، دَلّه روغن نباتی پنج کیلوییِ خالی قُپ و لُپ شده ای را همونجا میهِشت و میگفت: بنشین بچه رو صندلی 😡 عه، خوبُم باش 🥸
از شما چه پنهون، برا من آرزو شده بود یه بار تو سلمونی سید محمد رضوانی - که ته قلعه بود و تابلوی شیکی با عنوان «مُدِ تهران» داشت - بشینم 😝 اصلا وقتی زیر دست این سلمونیِ دلاکِ آپاراتیِ دوچرخه ساز داشتم جون داد می کردم پیش خودم آ سید ممد مُد تهران را تصور می کردم که مث « جورج کات » روسی قیچی های چند سر رو تو هوا حرکت می دادن و سر بچه هوهای قلعه ای را کوتاه می کردن 🕵♂ آخخخ که چقد من بدبخت بودم🤦♂🥺
تو فکر آرایشگاه مد تهرون بودم که ماشین دستی اُوسا همون اول کار چنان موهامو به زور از ریشه در می آورد که دادم در میومد 😭 و مرغ خیالمون دُمشو رو کولش میهشت و تازه یادم می اومد رو دَله جلوی مغازه دوچرخه سازی نشستم و اُسّا با دستای سیاه و پر روغن مشغول کنده کاری بر روی سر منِ حیف نون هستند.😣
تا سرم ماشین بشه حداقل سه بار ماشین دستی خراب میشد و جناب سلمونی چارزانو رو زمین می نشست و ساعتی طول می کشید تا درستش کنه.😢 تازه لابه لاش دو سه تا پنچرگیری و تاب گیری هم می کرد و ما هم جرأت نفس کشیدن و غلطای زیادی خوردن نداشتیم.
آخرِ سر، که نصف موهامونو ماشین و نصف دگه ش رو اُسا به زور و با دست و هزار مکافات کنده بود ، آفتابه ای رو ورداشته و شیبه (خم) می کردن رو دستشون و در حالی که چند قطره آب میرختن تگِ مشتشون (آفتابه کار آب پاش الان رو انجام می داد) تازه اول مداوای جاهای زخم شده بود .
اُسّا تند و تند کاغذ تکه پاره می کردن و میچسبوندن دور تا دور کله بینوای زخم شده ما و هر جا هم که کاغذ به زخم نمیچسبید با تُف بندُش می کردن 😜. خلاصه با هر مکافاتی بود آقای دلاک،ببخشت آقای سلمونی، کلّه ی ما رو کوتاه کرده و خونه که می رسیدیم مهدی و مرتضی و سایر خواهر و برادروهای قد و نیم قد بودن که با دیدن من فرار می کردن چرا که تشخیص من با اون کله وصله دار از تشخیص کله ی جوجه تیغی هم مشکل تر بود و باید مدتی میگذشت تا بهشون ثابت بشه من حُسینشون هستم ولی نه اون حسین اولی، بلکه حسین این شکلی .
تازه مداواهای ننه شروع می شد و شروع می کردن به کندن کاغذها و مداوا با پنبه سوخته 😂😭
از دیگر مشاغل این عزیزان داشتن مطب دندانپزشکی تو مغازه تعمیر دوچرخه بود، اگه دندونی درد می گرفت با مراجعه به دوچرخه سازی و یا همون سلمونی 😯 و نشون دادن محل درد به استاد سلمونی ،آخ ببخشید دکتر دندون پزشکِ فعلی🤓 شما را روی همون دله سلمونی مینشوند و با همون انبردستی که لحظاتی پیش داشت باهاش پیچ دوچرخه را سفت می کرد به جون فک و دندونت می افتاد و با هر زحمت و زور زدنی بود دندونت را می کشید و تو درحالی که بوی روغن سوخته به دماغت هجوم آورده بود تازه می فهمیدی دندون پایینی به جای بالایی کشیده شده😳و به جای یه دندون سه تا دندونت رو از دست دادی
و درد آورتر اینکه باید پول هر سه را حساب می کردی 🤦♀🤦
🔺ادامه دارد...
🆔 @chantehh
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#نوستالژی
#مردم_بهاباد
🖤❤️ مرحومه فاطمه دهقان زاده
(مادر حسین، حسن، عباس و رضا کلمدا)
و نوه ی ایشان آقای علی اکبر حدادزاده
📩 ارسالی از سرکار خانم سمیه حدادزاده
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
طلبه شهید محمدحسن زمانی نژاد
🌷 هشتم مهر ۱۳۴۷ در شهرستان بهاباد به دنیا آمد. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. پاسدار بود. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۶ با سمت آرپی جی زن در قامیش ماووت عراق هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شکم به شهادت رسید.
روانش شاد باد
🆔 @chantehh
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#خاطره_قدیمی
✍ یه خانم معلم کاردرست که میگن اسمُما نگِت 😊
🔺یه خاطره بگم از خدا بیامرز خنساء .
حتما شنیدین این خدا بیامرز چه ارادت خاصی به مرحوم محمد گرانمایه و خانوادشون داشت ، فکر و ذکرش " امیر " بود .
یه روز خنساء اومد خونمون ، نزدیک ظهر بود میخواست بره ، ( یادم نیست خدا بیامرز مادرم هنوز زنده بودن یا نه ) پدرم گفتن : خنساء نرو ظهری همینجا بمون
خنساء گفت: نِه ؛ باد (باید) برم ( و این نه را چنان با قاطعیت می گفت که مو لای درزش نمیرفت )
_نه ؛ حالا چکار داری نرو
خنساء : می ترسم بچه مدرسه ایا تعطیل شَن ، امیر بیاد درِ خونشون بسّه (بسته) باشه ، بخواد زنگ بزنه دسُش به زنگ نرسه ، آجری بِلّه زیر پاش ، آجر اَ زیر پاش بخزه امیر بخوره وَر زمین
نه ؛ هر چی فکرشو می کنم مَن باد برم 😄😄🚶♀️🚶♀️
📸 تصویر : فروردین سال 1365 ، امیر بر بالین بشیر ، برادر یک ساله
🆔 @chantehh
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#نوستالژی
#محرم_بهاباد
📸 دو تا عکس بسیار زیبا و تاریخی آسید احمد آقای رضوانی فرزند آسیدعباس آقا فرستادن برامون
اصلا خود تونل تاریخه
با کله آدمو می بره تو دهه ی شصت و هفتاد
◾ جوش دوره مسجدجامع
🔺 از چپ به راست : مرحوم آشیخ تقی خادمی، مرحوم حاج سید علی رضوانی، مرحوم حاج لقمان لقمانی ، ؟ ، مرحوم حاج سیدمحمد مصطفوی ،
🎙 نوحه خوان: مرحوم حاجی میرزا علی آقا ایمانی
🔻سخنران هم که مشخص نیست
🆔 @chantehh