eitaa logo
بنیاد دعبل
389 دنبال‌کننده
969 عکس
113 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه دارِ منا توئی آقا شاهدِ کربلا توئی آقا پیش تو مادرت زمین خورده نوه‌ی مجتبی توئی آقا همره عمه آمدی گودال راویِ ماجرا توئی آقا آنکه دیده گروه گروه زدند سنگ و چوب و عصا توئی آقا آنکه دیده به زیرِ چکمه ی شمر شاه ، زد دست و پا توئی آقا آنکه دیده تمام قرآن شد با لگد جا به جا توئی آقا آنکه دیده ضریح مویِ حسین دستِ یک بی حیا توئی آقا آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا رفت بر نیزه ها توئی آقا بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه سویِ آل عبا توئی آقا آنکه همراه قافله رفته سویِ شامِ بلا توئی آقا سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شکستند حرمت سادات اوج بی غیرتی نشان دادند سنگ در دست این وآن دادند اول شهر عنان مرکب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام ، پیرو جوان ناسزاها به کاروان دادند رأسِ جدت به زیرِ پا افتاد بسکه سر نیزه را تکان دادند دستِ سادات بر سرِ بازار صدقه تکه های نان دادند سرِ هر کوچه با سرِ انگشت دخترِ فاطمه نشان دادند بوسه گاهِ رسول خاتم را به دمِ چوبِ خیزران دادند قاسم نعمتی @deabel
ستم روزگار یادش هست غم لیل و نهار یادش هست دیده ی اشکبار یادش هست آنهمه قلب زار یادش هست روضه‌ی بی شمار یادش هست نیمه جان بین بستر افتاده  باز تب کرده مضطر افتاده به لبش ذکر مادر افتاده یاد یک جای دیگر افتاده چادر پرغبار یادش هست زهر کرده اثر به اعضایش ناتوان دست و بی رمق پایش ترک افتاده است لبهایش العطش العطش شد آوایش لب زخمی یار یادش هست پیر بود و خمیده قامت بود خانه اش کل سال هیات بود به تنش ردی از جسارت بود قاتلش روضه‌ی اسارت بود لحظه های فرار یادش هست سالها قلب بی قراری داشت گله ها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت.. با غمش آه و گریه زاری داشت آبله بود و خار یادش هست همه ی عمر خود پریشان بود یاد جدش همیشه گریان بود آی مردم حسین عطشان بود آبروی قبیله عریان بود یک تن و ده سوار یادش هست عمه هایش چقدر ترسیدند کوچه های شلوغ را دیدند مست ها آمدند رقصیدند به سر روی نیزه خندیدند زینب بی قرار یادش هست سیدپوریا هاشمی @deabel
خورشیدِ عشق در شب ظلمت دمیده بود او را خدا شبیه نبی آفریده بود ... با اشک های حضرت سجاد انس داشت یک عمر ناله های پدر را شنیده بود جابر سلامِ نابِ نبی را به او رساند وقتی به فیض دیدن رویش رسیده بود آن باقر العلوم که با چشمِ صادقش چیزی به غیر رنج در عالم ندیده بود پنجاه و هفت سال سرافراز و سربلند مانند سرو بود ولی قد خمیده بود ... میراث دار غربت و تنهایی حسن فریادِ بی صدای گلویی بریده بود آن پنجمین امام که در پنج سالگی دنبال کاروان اسیران دویده بود با عمه ی سه ساله در آن سال های دور در راهِ شام ، زهرِ اسارت چشیده بود او یادگار کوچک صحرای کربلا ... او داغدار هر گل در خون تپیده بود او دیده بود کودک شش ماهه ای چقدر بر روی دست های پدر قد کشیده بود از غربت بقیع نوشتم دلم گرفت ... بارانِ اشک بر صفحاتم چکیده بود احمد علوی @deabel
کودکی باغی از ریاحین است آسمانش ستاره آذین است کودکی فصل خوب خاطره هاست و پر از روزهای شیرین است روزهایی شبیه یک رویا مملو از خوابهای رنگین است ولی انگار خاطرات شما راوی زخم‌های دیرین است توی تصویر چار سالگی ات کودکی بغض کرده غمگین است با سوالی که ذبح شش ماهه راه و رسم کدام آیین است؟ یا سوالی شبیه اینکه چرا عمه پیشانی‌اش پر از چین است چه بگویم خودت که می‌دانی روضه‌ی قتلگاه سنگین است دستهایی که می‌رود بالا دستهایی که رو به پایین است میلاد حسنی @deabel
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام منشأ کل کمال و باقر کل علوم هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام اِنس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام این عجب نَبْوَد که بخشی چشم جابر را شفا زخم دل را می‌دهی با یک نگاهت التیام ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم از بقیعت عطر و بوی جنت آید بر مشام در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو پای تا سر، سر به سر آیینۀ خیر الاَنام... کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان روز در چشم یزید بی‌حیا آمد چو شام لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت طشت رسوایی او افتاد از بالای بام تو سر بالای نی دیدی به سن کودکی گه به دشت کربلا، گه کوفه، گاهی شهر شام خیمه‌های آل عصمت را که آتش می‌زدند می‌دویدی در بیابان اشک‌ریز و تشنه‌کام... ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام گاه آوردت به زندان، گاه پای تخت خویش گاه زد زخم زبان و گاه می‌زد اتهام حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک مرغ روحت پر زد از تن، جانب دارالسلام بس‌که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام تا به صحرای منا گریند بهر غربتت حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع کرده‌اند این گریه را بر من حرامی‌ها حرام در کنار قبر بی‌شمع و چراغت روز و شب هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام بر تو می‌گریم که بردی کوه غم از کودکی بر تو می‌گریم که شد با خون دل عمرت تمام... استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
▪️ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است ▪️روضه نمی خواهی؛ مزارت روضه خوان است ▪️گلدسته ات سنگی ست، روی تربت تو ▪️گنبد نداری...گنبد تو آسمان است 🏴شهادت امام محمد باقر (ع) تسلیت باد @deabel
ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند امروز با زهر جفا بار سفر بند ای عمر از دامان صبرم دست بردار ای زهر در این سینه هرچه هست بردار من با عطش پیشینه ای دیرینه دارم از تشنگی هفتاد و دو آئینه دارم من حضرت خون خدا را نور عینم من پور آن لب تشنه ام سبط الحسینم من پنجمین دردانۀ پیغمبر استم نجل حسن نسل شریف کوثر استم من میوۀ باغ امیر المومنینم من غنچۀ دامان زین العابدینم من زینت دوش ابالفضل رشیدم عمری به روی آب تصویرش کشیدم من وارث رخسار سیلی خورده هستم چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم از کودکی آمادۀ پرواز بودم جد غریب خویش را همراز بودم من از مدینه تا مدینه داغ دیدم یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم عمری است عاشوراست حال بی قرارم شام غریبان است عمر سوگوارم من همنفس بودم تمام عمه ها را در شعله ها دیدم تمام خیمه ها را از کربلا تا شام با من رازها هست با هر بلا این سینۀ من آشنا هست من نذرها کردم برای عمه زینب تا که شود جانم فدای عمه زینب عمری برای عمه ام روضه گرفتم یک حرف هم بی یاد او با کَس نگفتم من تازیانه خوردن ابرار دیدم این داغ ها را حکمت و اسرار دیدم پس باید از دریای مقتل می گذشتم با پای پر از زخم و تاول می گذشتم من دیده ام با دیدۀ خونین منا را در قتلگاهِ عشق معنای فنا را یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت شَیبُ الخَضیب آنجا برایم شد مجسم خَدّالتَریبِ مقتل و خط مقدم من ازدحام نعش ها در دشت دیدم چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم ناگه ز دست بزم دیدم جام و می رفت خورشید با هجده ستاره روی نی رفت رأس علمدار حرم بر نی که دیده من دیدم اما ناسزا در پی که دیده یکسو نگاه خسته سوی خیمه ها بود یکسو دلم با پیکر خون خدا بود چشمم شکافنده ترین اسرار را دید با شاهد و مشهود پس دیدار را دید می شد حسین بن علی فانی فالله با خاک یکسان مي شد آن محبوبِ بالله ده مرکب و ده راکب چابک از اول با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل حالا شود حالم پریشان حال عصمت معجر کشی بود و فرار آل عصمت محمود ژولیده @deabel
از شام تا هشام فقط ناامید شد پیش رقیه آخر سر روسپید شد از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش این بود که مصائب زینب شدید شد جا داشت بود عمهْ رقیه کنار او این درد هم به علت زهرش مزید شد روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او دیده که گوشواره کجا ناپدید شد پا می کشید و حجره چو گودال سرخ گشت ازبسکه محو روضه ی «او می کشید» شد پس می بُرید از بدنش درخیال خود تا اینکه ظهر نوبت«او می بُرید» شد او می بُرید و»قصه به جایی رسید که سوم امام کرب وبلا هم شهید شد مهدی رحیمی @deabel
با ذکر یا حسین تو دل دم گرفته است. در عرش سینه خیمه ی ماتم گرفته است. آتش به خون دل زده ققنوس دیده ها. از روضه هات بال و پر غم گرفته است. چشم از شب شهادت تو رزق و روزی. خود را برای ماه محرم گرفته است. از آه آتشین تو در پای روضه ها. از سنگ روضه خوان تو شبنم گرفته است. باد از نفس نفس زدنت بین گریه ات. موج عزا به دامن پرچم گرفته است. بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان. بر منبرت جلوس کن و روضه ای بخوان. با سیر در میان مقاتل، و روضه ها. ما را فدای عشق حسین کن در این منا. تا غرق اشتیاق حسین دق نکرده ایم. همراه خود ببر دل ما را به کربلا. واکن گره ز روضه ی گودال قتله گاه. از ناله ی غریب زنی بین خنده ها. قرآن به لحن روضه، بخوان آیه های کهف. هم ناله باش قاری قرآن نیزه را. با پای دل ببر دل ما را در این سفر. بر روی خار غصه و غم شام پر بلا. بی شک شنیده از دم روضه، پیام تو. دنیا طنین ناله ی الشام و شام تو. در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است. با گریه تا نهایت غصه رسیدن است. قربان حج کودکی ات ای سفیر عشق. هر روضه ات منای به قربان رسیدن است. سعی صفا و مروه ی حجت به روی خار. از کربلا به شام، پیاده دویدن است. دیدی جواب قاری قرآن به شهر شام. با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است. دیدی که ظرف جان پر از زخم عمه ات. بین خرابه لب پره شوق پریدن است. جسمت مدینه بود و دلت مرغ کربلا. ای آخرین شهید محرم به روضه ها. رسول رشیدی راد @deabel
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال حمله ی نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال صحنه اش بین صحن چشمانم میدهد زجر هر شب و روزم ذوالجناح آمد از دل میدان با دو صد زخم بر سر و کوپال چه بگویم از آن غروب غریب در هیاهوی نیزه و شمشیر تنی از روی شیب قربانگاه غلت می خورد تا ته گودال چه بگویم که تیزی خنجر به روی حنجری فشار آورد یک نفر بین قاتلانش شد بر سر سر بریدنش جنجال هم غرورم شکست هم قلبم آن زمانی که دختری خسته از روی ناقه بر زمین افتاد دشت تاریک بود و رفت از حال محمد حسن بیات لو @deabel
مردی از خانوادهٔ خورشید امتداد غم امام شهید         انعکاس صدای عاشوراست روضه های غروب های مناست مرد سجاده، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها مردی از جنس آیه تطهیر خستگی های بردن زنجیر هم سفر با ستارهٔ غم هاست «کربلا زاده» محرّم هاست هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان راه طی کردهٔ بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها یاد خون طپندهٔ گودال خنده های زنندهٔ گودال زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها غیرت دست بسته محمل شاهد التماس دخترها کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا هم رکاب صدای حنجرها برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ کودک زیر تازیانهٔ سرخ طفل رفته، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینهٔ محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند علی اکبر لطیفیان @deabel
هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم میانِ آن همه نیزه به دست در گودال سنان ِبی سروپا را به چشم خود دیدم به زورِ نیزه زِرِه را ز تن در آوردند مُرَملٌ بدماء را به چشم خود دیدم زقتلگاه همه دستِ پُر که می رفتند به دوشِ خولی عبا را به چشم خود دیدم زمان حملة آن ده سوارِ تازه نفس غبارِ رویِ هوارا به چشم خود دیدم میانِ پنجة هر نعل تازه و میخش لباسِ خون ِ خدارا به چشم خود دیدم سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد تنِ به خاک ،رها را به چشم خود دیدم میانِ طایفه ها رأسها که قسمت شد سرِهمه شهدا را به چشم خود دیدم عمو که خورد زمین رویِ حرمله واشد تمام واقعه هارا به چشم خود دیدم به پشتِ خیمه به دنبال ِ قبر اصغربود شکارِ رأسِ جدارا به چشم خود دیدم فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا میانِ هلهله را به چشم خود دیدم گذشته از همه اینها به شهرِ بد نامان زمانِ قحطِ حیارا به چشم خود دیدم میانِ مجلسِ نامحرمان وبزمِ شراب ورودِ آل عبا را به چشم خوددیدم تَهِ پیالة خود را کنارِ سر می ریخت قمار وتشتِ طلا را به چشم خود دیدم ضریحِ صورتِ جدم دوباره ریخت به هم شتابِ چوبِ جفارا به چشم خود دیدم عزیز کردة زهرا کنیزِ مردم نیست اشارة دو سه تا را به چشمِ خود دیدم قاسم نعمتی @deabel
یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمد بسوی خیمه ی ما اسب بی سوار دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ اما چو دید پرسشِ طفلانِ بی قرار ناچار بازگشت به گودالِ قتلگاه پس در پی اَش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خدا نکند قسمتِ کسی دیدیم آنچه را که ندیده ست روزگار از روی تلِ زینبه، پیشِ دیده بود... تا انتهای حفره ی گودال، تارِ تار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمرُ جالسُن، چه بگویم که پیشِ ما بر نیزه راسِ جدِّ غریبم شد آشکار آنشب چها گذشت،،،بماند برای بعد تازه به روز بعد، شد اسلام داغدار دشمن که عمه های مرا در طناب بست بدجور مادرم به جنان گشت اشکبار عمداً عبور داد، حرم را ز کشته ها تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار مردانمان که کشته و بی سر، روی زمین زنهایمان، اسیرِ سپاهی تباهکار تا آن زمان، حرم به اسیری نرفته بود آل علی، به ناقه ی عریان، حجاب دار باور کنید عمه ام از کربلا به بعد تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار در شهرِ شام بود، که بابای من ز شرم میگفت: کاش زنده نبودم در این دیار یادم نمیرود که به بزم حرامیان عمه گریست، از طمعِ چشمِ نابکار با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار با خطبه های پر ز طنینَش قیام کرد پیروز شد صبوری عمه، شکوه بار تنها وصیتم به شما حفظ روضه هاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار محمود ژوليده @deabel
وقتی که زهر کینه ز زین تا جگر رسید انگار قصّه ی غم عمرش به سر رسید از سوز زهر ناله ی جانکاه می کشید از فرط تشنگی چِقَدَر آه می کشید او سروِ دانشی ست که قدش خمیده است خود را به کنج حجره به زحمت،کشیده است پروانه ای که پر زدنش فرق می کند شمعی که شکل سوختنش فرق می کند حالا به یاد خاطره ها گریه می کند با یاد داغ کرببلا گریه می کند او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست هم‌ناله ی سه ساله ی صحرای کربلاست دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است بین تمام قافله او مرد دوم است او آشنای هق هق اشک شبانه هاست زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود با آبله ز پای خودش کار می کشید مثل رقیّه از کف پا خار می کشید انگار زهر تازه تری از جگر گذشت تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت او دیده با چه سختی و آزار برده اند ناموس شاه را،سر بازار برده اند او دیده شامیان حرامی،دریده اند او دیده معجر از سر... کشیده اند او دیده رقص مستی بزم شراب را او دیده خیزران و لب آفتاب را با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد بردیا محمدی @deabel
من خستگی ها دیدم و دل بی قراری اندوه دیدم با هزاران زخم کاری من دیده ام دلواپسی و سوگواری هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی کار ، اراذل را بدون هیچ شرمی من تشنگی در خیمه ها را خوب دیدم من خستگی بچه ها را خوب دیدم تصویر درد کوچه ها را خوب دیدم من حمله های پنجه ها را خوب دیدم دیدم که طفلان حرم هر سو دوانند بی معجرند و زخمی و سینه زنانند در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم سرها به دست مردم ناپاک دیدم با چشم خود دیدم هزاران داغ تازه نعل نوی اسبان و تشییع جنازه تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود چشم تمام آسمان ها غرق خون بود مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود ناگاه غرید آسمان انگار آن جا بین اراذل بر سَرِ ، سَر بود دعوا دیدم یکی با چکمه در گودال می رفت با بدترین شکل و چه بد احوال می رفت با قصد ذبح صید خونین بال می رفت دیدم که عمه زینبم از حال می رفت در پیش ناموس خدا سر را بریدند در پیش چشمانش محاسن را کشیدند من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم یاس سپید اما به زیر هاله دیدم من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران من چشم هایی که نمی دیدند دیدم آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم من سنگ هایی را که باریدند دیدم آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند یا آن که پیشانی جدم را شکستند محمد مبشری @deabel
من ولی الله اکبر هستم پنجمین حجت داور هستم باقر آل پیمبر هستم از ستم طایر بی پر هستم همه دیدند ز من مهر و وفا باز کردند به من ظلم و جفا گر چه از زهر به خود پیچیدم کس نداند که چه غم ها دیدم از غم کودکی ام پاشیدم همه شب تا به سحر نالیدم گر به هم ریخته اعضایم شد قاتلم،دیده ی بینایم شد طفل بودم که اسارت دیدم خیمه ها را همه غارت دیدم من چهل روز حقارت دیدم عمه را بزم جسارت دیدم بزمِ مِی بود لعینی برخاست دختری را به کنیزی میخواست رفتم از یاد و نرفته از یاد همه ی زندگی ام رفت به باد تا که همبازی ام از ناقه فتاد زجر آمد ز ره و زجرش داد لگدی زد به تن او که خداش نکند قسمت کافر ای کاش محمود اسدی @deabel
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دل سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش می‌شد خودش اینقدر تقلا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهر با این تن بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سرِ بابا نکند اینهمه جایِ جراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشد او یاد غمِ عمه‌ی خود را نکند یادش اُفتاد که هم بازیِ او می‌اُفتاد سنگ رحمی به سرِ دخترِ نوپا نکند گفت دستم... سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکوه‌ای از آبله‌ی پا نکند کاش می‌شد که سرِ بام کسی ننشیند یا اگر رفت فقط شعله مهیا نکند یاکه رَقّاصه‌شان موقعِ هُل دادنمان خنده بر گریه‌ی ذریّه‌ی زهرا نکند چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم... چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند زنِ غساله چه فهمید که می‌گفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند حسن لطفی @deabel
شروع زندگی اش طعم قتل و غارت داشت هزار خاطره از تلخی اسارت داشت تنور داغ دلش را کسی نمی فهمید اگر چه مجلس درسش بسی حرارت داشت به حکم صبر و تقیه خموش و ساکت بود ولی به جای خودش جرات و جسارت داشت هم از غریبه هم از آشنا دلش پر بود همیشه شکوه از این شیوه ی صدارت داشت برای گفتن یک یا حسین در ذهنش هزار و نهصد و پنجاه و یک عبارت داشت به وقت دیدن تیر و کمان دلش می ریخت اگر چه در زدن طعمه اش مهارت داشت به یاد یک سفر اربعین کودکی اش همیشه مرغ دلش حسرت زیارت داشت محمد موحدی مهرآبادی @deabel
دل عاشق شده امروز گدای عرفه بر سر سفره ی پر فیض دعای عرفه میشود محرم اسرار محرم آن کس که شود بهره ور از لطف و صفای عرفه هرکه از اشک وضو گیرد و تطهیر کند دل او میشود آماده برای عرفه بهتر از این نفسی خرج مناجات شده است ? چه بخوانیم بگویید به جای عرفه لحظه ی ناب مناجات حسین زهرا دیدنی بود در آن حال و هوای عرفه عرفات است و منا شاهد این شیدایی خورده امضای ابالفضل به پای عرفه جبل الرحمه گواه است که در استغفار به یقین توبه پذیر است خدای عرفه جان به قربان غریبی که در آن شهر فریب پیکرش غرقه ی خون شد به منای عرفه ﮐﻤﯿﻞ کاشانی 🆔 @deabel
بر یارهایِ مختصرت گریه میکنم چون هست آخرین سفرت گریه میکنم رفته ست پیکرم سرِ دارالاماره و خون می شود چنین جگرت؛ گریه میکنم اینها هنوز در دلشان کینۂ علی ست(ع) هر شب به غربتِ پدرت گریه میکنم برگرد! می شناسمِشان که در آفتاب؛ از داغ های ِ مستمرت گریه میکنم بد چشم زخم می خورَد و رو به علقمه از حالِ حضرت قمرت گریه میکنم جان می دهد مقابلِ تو! گریه میکنی... من هم برای چشم ِ ترت گریه میکنم «أدرک أخاک» میشنوی بعدِ سال ها از «مُنکسِر» شدنِ کمرت گریه میکنم شش ماهه با عطش چه هماغوش می شود محض تلظّیِ پسرت گریه میکنم لب تشنه ام! فدای سرت أیهاالامیر چون می رود به نیزه سرت، گریه میکنم سهم ِ یکی پیرهن و دیگری عبا... بر ازدحام ِ دور و برت گریه میکنم هستند کوفیان همه خنجر به دست و من بر حال سختِ محتضرت گریه میکنم در خاک و خون به خواهرِ خود خیره میشوی بر خیمه های شعله ورت گریه میکنم! مرضیه عاطفی @deabel
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور حسن لطفی @deabel
ای داد بیداد از غریبی از اسیری.. من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری من‌مَردم اما پیش هر نامرد رفتم آواره شب تا صبح با پادرد رفتم چه زود عهد خویش را با ما شکستند یاد حسن کردم نمازم‌ را شکستند نان تورا خوردند و دنبال یزیدند مثل علی من را به هرکوچه کشیدند این زخم لب این کاسه ها اصلا بهانه ست من تشنگی را دوست دارم‌ عاشقانه ست! اینها که میگفتند عبد‌ خانه زادند.. از شیعیان مخلص ابن زیادند.. با چوب دستی زد به لبهای کبودم اقا فقط من فکر لبهای تو بودم این‌قوم‌ از کینه دلی لبریز دارند در دستهاشان سنگهایی تیز دارند دادم عقیقم‌ را که فکر شر نباشند تا بعد ازین دنبال انگشتر نباشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچه اش مثل بنی هاشم عذاب است پایین میوفتم‌ تا که تو پایین نیوفتی! از بام می افتم که تو از زین نیوفتی! من شمر را دیدم که‌ دنبال خطر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود آقا خلاصه من به جرم عشق مردم یاد تنور افتادم اصلا نان نخوردم.. سید پوریا هاشمی @deabel
گناه کار ترین بنده ی توام یا رب به جان فاطمه شرمنده ی توام یا رب ببین به پا شده بتخانه در دلم اما هنوز مدعی ام بنده ی توام یارب تمام عمر مرا سربلند کردی و من تمام عمر سرافکنده ی توام یارب گناه خیمه ی غم در دلم زده اما هنوز منتظر خنده ی توام یارب به روسیاهی من بیشتر اضافه شده که بین خلق نماینده ی توام یارب اگر نظر کنی از لطف رام خواهم شد منی که عبد گریزنده ی توام یا رب گناهکار ترین بنده ام ولی دلخوش به دست رحمت بخشنده ی توام یارب خدا، تو را به خدا می دهم قسم، العفو! به حق آل عبا می دهم قسم، العفو! نگاه ما به تو از هر کجا زیادتر است چرا که عفو تو از جرم ما زیاد تر است به ناامیدی از این در نرفتم و دیدم که خواجه گفت امید عطا زیاد تر است تمام عمر اگر سوختم در آتش خوف ولی به حکم محبت رجا زیاد تر است منی که در پی آسایشم، نمی فهم که در مسیر تقرب بلا زیاد تر است اگرچه در عرفاتند حاجیان اما نگاه تو طرف کربلا زیاد تر است گریز روضه دوباره رسیده تا گودال چرا که در دل آن روضه ها زیاد تر است سر حسین اگر از جلو بریده نشد غم بریدن آن از قفا زیاد تر است مجتبی خرسندی @deabel