eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🍂 🔻 غنیمتی 2 ...ولی این پایان ماجرا نبود. محمد توکل که تا اون لحظه بینی شو با انگشت گرفته بود و سعی می کرد دستش به جنازه ها نخوره و ادای آدمای وسواسی رو در می آورد، با دیدن دینارای رنگارنگ گوی سبقت رو از من ربوده و کالبد شکافی رو شروع کرد.🤗 یه پلاستیک دستش کرده بود و قشنگ جنازه ها رو جابجا می کرد. اون روز تقریباً چیزی در حدود یه پلاستیک بزرگ، پر از دینارکردیم و خوشحال و فاتحانه به سنگرها برگشتیم بدون اینکه صداشو در بیاریم😋 فردا زودتر از روز قبل رفتیم سرکار و.....البته با تجهیزات بیشتر و کیسه اضافه. اون روز به جز دینار که باز هم درون پلاستیک ریختیم، بنده برنده خوش شانس یه ساعت مچی شدم که دور از نگاه حریصانه محمد، انداختمش تو پلاستیک و.......😋 ادامه دارد ⏪ حسن بسی خاسته گردان کربلا @defae_moghadas 🍂
‍ 🍂 💢 غنیمتی 3 ....جالب اینجا بود که محمد بار اول از دیدن جنازه ها چندشش می شد و حالا داشت جنازه ها رو تقسیم می کرد که چند تا واسه من، چند تا واسه تو..😅 کارمون دیگه تموم شده بود و داشتیم برمی گشتیم که جنازه ای به صورت تکی و با فاصله ای چند متری از بقیه بروی جاده شنی توجه ما روجلب کرد. یونیفورم سبزرنگ چریکی تنش بود و یه جیب خشاب چهارتایی از نوع بندی رو سینه اش بود. به محمد گفتم من دیگه حالش رو ندارم، این یکی برا خودت. من جیب پیراهنش رو فقط گشتم که ناگهان با فریاد و جیغ محمد از جا پریدم. ابتدا فکرکردم عراقیه زنده شده ولی با دیدن کلت ماکارف روسی در دست محمد شگفت زده شدم.😳 جهت اطلاع عزیزان، شهید محمد توکل فرد از برادران پاسدار گزینش و از دانشجویان ممتاز بودند. ایشان در گروهان قدس از معاونین هماهنگ کننده امیر بود و به واسطه هوش و استعداد و نیز اخلاص و شجاعتی که داشت همیشه به صورت نیرویی کارامد از بازوان توانمند گروهان قدس به حساب می اومد. ایشان بعد از رشادت های فراوان درکربلای 4، سرانجام فردای اولین مرحله کربلای 5 توسط ترکش راکت هواپیمای دشمن به شهادت رسید و در دانشگاه حضرت اباعبدالله الحسین( ع) فارغ التحصیل می شوند. روحش شادوراهش پررهرو😘 ادامه دارد ⏪ حسن بسی خاسته گردان کربلا @defae_moghadas 🍂
‍ 🍂 💢 غنیمتی 4 توضیح: خدمت برادران عزیز عرض شود به خاطر اینکه ذهنیت منفی ایجاد نشود، از آن همه پول عراقی حتی یک دینار برایم باقی نماند. مقداری از اون رو همان موقع مهدی زهره بخش به یغما برد. بقیه اون هم بعد از مجروحیت و در دوران نقاهت، هریکی ازدوستان که به عیادت بنده می اومد دست خالی بر نمی گشت.😩 ساعت هم که به خاطر بوی ناخوش آیندش از خیرش گذشتم.😘 پایان حسن بسی خاسته گردان کربلا @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ "جواب دشمن پس از آتش‌بس" ایرانی ها با شکست منافقین و حضور گسترده مردم در جبهه آن قدر روحیه گرفته بودند که برخی فرماندهان و مسئولان کشور در جواب گلوله های عراقی به فکر ضربه زدن به عراق افتادند. رئیس مجلس، ۱۱ مرداد: «آیت الله خامنه ای از جبهه تلفن کردند و پیشنهاد دادند اجازه عملیات به نیروها بدهم. گفتم احتمال درگیری بدون هدف درست و تلفات فراوان از دو طرف می رود. به علاوه نیاز به اجازه ی امام دارد؛ علاوه بر بررسی مصلحت، آقای خامنه ای با احمد آقا مسئله را در میان گذاشته بود تا امام را راضی کند؛ البته من نگفتم که به امام بگویند. ما با خود احمد آقا در میان گذاشتیم که یک فشاری ایجاد کند. اما احمد آقا گفت که من بروم به امام بگویم و ببینم نظر ایشان چیست. احمد آقا وقتی از امام جواب گرفته بود نتوانسته بود حجت الاسلام خامنه ای را پیدا کند. برایش در استانداری خوزستان پیامی محرمانه گذاشته بود: «حضرت حجت الاسلام خامنه ای دامت افاضاته، پس از سلام پیغام شما را به حضرت امام رساندم که رزمندگان آماده هستند عملیات کنند. حضرت امام فرمودند که به هیچ وجه به خاک عراق حمله نکنید. حتی گلوله ای به طرف آن ها شلیک نکنید. در صورتی که بمباران کردند، شما هم اگر صلاح دانستید دستور بمباران بدهید. شما نیروی مهیا داشته باشید، در صورتی که آنها حمله کردند و زمینی را تصرف کردند شما هم به آن ها حمله کنید. من اعلام کرده ام که قبول قطعنامه تاکتیکی نیست. حمله نقض آن است. قبل و بعد آتش بس ندارد. مرید. احمد خمینی." @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8⃣8⃣ خاطرات رضا پورعطا کل مسیر سه کیلومتر هم نمی شد اما ما از ساعت 30: 5 دقیقه عصر تا ۷ صبح درگیر موانع بودیم. به ناگاه سروشی غیبی در گوشم پیچید و مرا به یاد نماز صبح انداخت. قدم هایم سست شد. نه آبی برای وضو و نه خاکی برای تیمم داشتیم. همان طوری که می دویدم، چشمانم را بستم و نماز صبح را ادا کردم. سپس رو به آسمان کردم و خدا را از ته قلب شکر کردم. نیم نگاهی به بچه ها که مستانه می دویدند انداختم و لبخندی زدم. می دانستم که آنها هم در حال تسبیح خدای بزرگ اند. خدایی که از مهلکه خوفناک مرگ نجاتمان داده بود. 🔅🔅🔅 جسته گریخته خبر کشف پیکر شهدای منطقه امیدیه در شهر پیچید. شور و شوق عجیبی بین خانواده شهدا به وجود آمده بود. سینه به سینه نقل شده بود که پورعطا همه شهدا را شناسایی کرده است. دم به دم در خانه ما کوبیده می شد و پدر یا مادر شهیدی سراغ فرزندش را می گرفت. خودم را از نظرها پنهان کردم، چون برادر نداعلی تأکید کرده بود تا شناسایی دقیق و کامل شهدا حرفی به خانواده شهدا زده نشود. مادر رضا هم فرزندش را در خواب دیده بود که از سفر برگشته است. هنوز پیکر شهدا برای تشییع و تدفین آماده نشده بود اما شهر آذین بندی شده بود. . فردای آن روز با مقداری آذوقه به منطقه برگشتیم و پیش عراقی ها رفتیم. وقتی چای و آرد و خوراکی ها را نشانشان دادیم گل از گل شان شکفت. به گرمی از ما استقبال کردند و ما را تحویل گرفتند. آدم های بدبختی بودند. نداعلی به عربی با آنها صحبت کرد. فهمیده بودند ما در پی شهیدانمان هستیم. یکی از نگهبان ها که می گفت همه منطقه را مثل کف دستش بلد است، نقطه دورتر از پاسگاه شان را نشان داد و گفت: هر چی هست اونجاست. همه نگاه ها به سمت همان نقطه دوخته شد. دشتی پر از مین و سیم های خاردار دیده می شد. پیدا کردن راهی برای عبور محال به نظر می رسید. به هر شکلی که می رفتیم با مین برخورد می کردیم. نداعلی پس از بررسی جغرافیای منطقه از سرباز عراقی پرسید: چه جوری میتونیم اونجا بریم. سرباز عراقی مسیری را در حاشیه میدان نشانمان داد و تأکید کرد با احتیاط از آنجا بروید. تا خواستیم حرکت کنیم گفت: تا قبل از اومدن پست بازرسی برگردید و از اینجا برید. گردان شهید دانش، همانی که به همراه رضا در شب دوم وارد آن شدیم، در این منطقه عمل کرده بود. از آن شب تا به امروز هنوز پای هیچ کس به اینجا باز نشده بود. از دور، سفیدی استخوان ها را می دیدم. اینها بچه های گردان شوشتر بودند. نداعلی رو به من گفت: تو که این قدر واردی، می تونی اونها رو هم شناسایی کنی؟ ایستادم و منطقه را از نظر گذراندم. خاطرات مثل فیلم از جلو چشمانم عبور کرد. یاد رضا حسینی که افتادم، قلبم به تپش افتاد. چون همه این مدت به امید پیدا کردن جنازه او درس و زندگی را رها کردم و همراه بچه ها شدم. رضا، بخشی از وجود من بود. روزی نبود که در خلوت خودم به او فکر نکنم. حالا لحظه سرنوشت سازی که ده سال انتظارش را می کشیدم فرا رسیده بود. مطمئن بودم یکی از جنازه ها به او تعلق دارد. به بازی روزگار خنده ام گرفت. پس از ده سال جدایی، ملاقات ما در برهوت دشت اتفاق می افتاد. حالم منقلب شد. نداعلی و علی جوکار متوجه من شدند اما چیزی به زبان نیاوردند. بدون اینکه حرفی بزنم، به سمت استخوانها حرکت کردم . بچه ها در پی من از روی مین ها می پریدند و جلو می آمدند. اگرچه در میدان مین بودیم اما دیگر حساسیت آن شب ها را نداشتم. شوق رسیدن به رضا احتیاط و ترس را از من گرفته بود. در وسط میدان مین قدم های بلند برمی داشتم و جلو می رفتم. هیچ توجهی به بچه های پشت سرم نداشتم. فقط لحظه شماری می کردم پیکر رضا را در آغوش بگیرم. وجودش را احساس می کردم. اشک های مادر رضا در نظرم نمایان شد. روز قبل که جریان را فهمیده بود، آمد در خانه و التماس کرد که خبری از رضا برایش بیاورم. همه نگرانی من از این بود که رضا پلاک نداشت. من و محمد هم پلاک نداشتیم. یعنی همان شبی که با التماس من را وادار کرد با او وارد عملیات شوم، هیچکدام از ما پلاک نداشتیم. اما آن موقع آن قدر شور عملیات و حضور در منطقه را داشتیم که به مردن و شهید شدن فکر نمی کردیم. رضا هم مثل من در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. هیچ یادم نمی رود شبی که از توی چادر بیرون زدیم و قصد عملیات کردیم، رضا کفش نداشت و مجبور شده بود یه جفت ربن نو از تدارکات کش برود. ربن ها را تا دور شدن از چادرها زیر پیراهنش مخفی کرده بود. بیرون از منطقه که دیگر خیالش راحت شد، آنها را دراورد و پوشید. من و محمد وقتی ربن های سفید و نورانی اش را دیدیم، خندیدیم و گفتیم: اگر شهید شدی از روی همین ربنها شناسایی ازت می کنیم. 👈ادامه دارد همراه باشید @defae_moghadas 🍂
🍂 یادش بخیر نمازهایی که زمین را به آسمان وصل می‌کرد.
🍂 از ازل، ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته‌ی این ایل و تبارم چه کنم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود هشتم: سرهنگ حسین از کودتا تا اعدام(۲) حدود دو ماهی این اوضاع ادامه پیدا کرد و در اون مدت نه کسی کتک خورد و نه مشکل گرسنگی و سوء تغذیه داشتیم و خیلی از بیمارها مداوا شدن و اسارت برای همه تحمل پذیر شده بود. اما متأسفانه این شرایط خیلی زودگذر بود و بزودی دوباره ورق برگشت. یه روز صبح که برای رفتن به هواخوری داشتیم آماده می‌شدیم، دیدیم شرایط کاملاً عوض شده. تعدادی از نگهبانا مجددا عوض شدن و قبلیا برگشتن و همه عصبانی و مجهز به کابل و چوب و باطوم. یه سرگرد بلند قامت با سبیلای بلند وارد اردوگاه شد و بند بند همه رو جمع می‌کرد و ضمن معرفی خودش بعنوان فرمانده جدید اردوگاه، شروع کرد به فحاشی و تهدید که اگه کوچک‌ترین خلافی از شما ببینم چنین و چنان می‌کنم و به نگهبانا این اجازه رو داده بود که بشدت با بچه‌ها برخورد کنن و هر کسی که جنبید، بشدت در هم بکوبن. همه مات و مبهوت شده بودیم از اون رفتار انسانی و ملاطفت سرهنگ حسین و از این همه خشونت سرگرد بعثی. با خودمون گفتیم واقعا چه اتفاقی افتاده؟ اون که سرهنگ تموم بود و دو درجه ازین بالاتر بود چرا اون همه محبت و رسیدگی کرد؟ و حالا چی شده که این سرگرد اینجور می کنه؟ اونم سال سوم از اسارت؟! گاهی هم شک می‌کردیم نکنه همه اون دو ماه یه ترفند و برنامۀ فریب بوده ولی دلمون قبول نمی کرد که اون همه محبت و رسیدگی همش ریاکاری و حُقه بوده باشه! مدتا از این ماجرا گذشت تا اینکه از طریق برخی از نگهبانای عراقی که از قبل با بچه‌ها خوش‌رفتاری کرده بودن و هنوزم تو اردوگاه یا اطرافش کار می‌کردن، فهمیدیم قضیه خیلی فراتر از این چیزایی بوده که ما تصور می کردیم. می‌گفتن سرهنگ حسین و تعدادی از افسران بلند پایه و چند تا از ژنرالای عراقی کودتایی رو علیه صدام طراحی کرده بودن و این سرهنگ حسین هم با برنامه از طرف سران کودتا به اینجا فرستاده شده بوده که بتونه در صورت لزوم از نیروی رزمی این اردوگاه که از نظر اونا قوی‌ترین اردوگاه اسرا بوده استفاده کنن . حتی زمزمۀ هِلی بُرن نیروی هوایی ایران و نجات اسرا نیز در بین بوده. بعد می‌گفتن که کودتا لو رفته و همه عوامل اون از جمله همین سرهنگ حسین اعدام شدن. حالا این قضیه چقد درست بود و با واقعیت تطابق داشت یا نه، خدا بهتر می دونه و ما هیچ مستندی در این زمینه، جز گفتۀ چند نفر نگهبان عراقی شیعه نداریم. ولی هر چه بود واقعا شیرین‌ترین دوران اسارت ما که تقریباً از همه امکانات در حد قابل قبول برخوردار بودیم و عراقیا یه دست با ما خوشرفتاری کردن همون دو ماه یا دو ماه و خورده‌ای بود. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا