🍂
🔻 در کربلای۵
چه گذشت؟
موانع چند لایه/ محسن رضایی۲
🔅 اولین خط دفاعی دشمن دژی بود که در یک سمت آن سنگرهای بتونی برای استراحت نیرو و در سمت مقابل، سنگرهای دیده بانی و تیربار با مهمات آماده کرده بودند و سنگرهای تانک احداث شده بود. این دژ، دشمن را از موقعیت ممتازی برای اشراف و تسلط کامل بر منطقه برخوردار می کرد.
در پشت خط اول چند موضع هلالی شکل احداث شده بود که قطر هر کدام به 300 الی 400 متر و ارتفاع آن به 5 تا 6 متر می رسید.
در پشت موانع هلالی، برای تردد و استقرار تانک، جاده ساخته شده بود و به این وسیله تانک می توانست با استقرار روی مواضع مشخص شده، کل منطقه درگیری را زیر پوشش گلوله مستقیم و تیربار قرار دهد.
🔅 دومین خط دشمن به فاصله صد متر از خط اول و به موازات آن احداث شده بود، و سیل بندی آنجا بود به عرض 205 و ارتفاع 4 متر که دارای موضع پیاده، کانال مواصلاتی و مواضع تانک بود. این سیل بند از جنوب جاده شروع می شد و به سمت اروند ادامه داشت.
🔅 سومین خط دشمن، خاکریزی بود به موازات خط دوم و دارای مواضع پیاده و تانک که در جلوی آن کانال َمتروکه ای به عرض 4 و عمق 2 متر احداث شده بود.
🔅 چهارمین رده دشمن در پشت نهر دوعیجی قرار داشت و شامل نهر، دژ و چندین موضع هلالی پی در پی، که بر توانایی دشمن برای مقابله و دفاع بیشتر می کرد.
🔅 پنجمین رده دشمن در پشت نهر جاسم قرار داشت. ضمن آن که در حد فاصل خط چهارم و پنجم، قرارگاه دشمن، خصوصا قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم (مقر فرماندهی لشکر11) قرار داشت که دارای مواضع مستحکمی بود و پدافند مستقل داشت. پس از خط جاسم تا کانال زوجی، مرکز توپخانه، لجستیک و عقبه لشکر 11 قرار گرفته بود
🔅 و رده ششم و هفتم دشمن شامل کانال زوجی و مثلثی های غرب کانال زوجی بود.
در منطقه شلمچه، دشمن زمین را به شکل پنج ضلعی درآورده بود. که از استحکامات بسیار پیچیده ای داشت.
گارد ریاست جمهوری عراق با فرماندهی صدام به منطقه اعزام میشود وبی درنگ پاتکهای سنگین خود را شروع میکند؛ اما هر بار با تحملشکستهای سنگین وادار به عقب نشینی میشود. در مرحلهی سوم عملیات، رزمندگان اسلام از کنار اروند به مواضعدشمن در محور نهر جاسم هجوم میبرد.
یگانهای سردرگم دشمن را در یک عملیات گاز انبری گرفتار کردیم و تعدادی از آنها را کشته یا زخمی کردند و با عبور از نهر جاسم و تسلط بر پلهای ارتباطی، به عمقمواضع دشمن نفوذ میکنند.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گمگشته ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظرنکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست.
🔅 غواصهای حاج قاسم..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣ قرار عاشقی
مصاحبهای نمادین با شهیدی از بهشت
#شهید_مهدی_بیکزاده
در کانال دوم حماسه جنوب #شهدا
مطالعه فرمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣2⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
بچه ها همین طور که اتوبوس از مناظر میگذشت خیره می ماندند و حاضر نبودند یک لحظه چشم از این دنیای دیدنی بردارند عراقی ها ما را می بردند که مبادله کنند و در واقع دیگر آزاد بودیم، اما هنوز حاضر نبودند دست از دشمنی شان بردارند.
اگر کسی بلند می خندید و یا با صدای بلند با کنار دستی اش حرف می زد؛ سرباز عراقی می رفت بالای سرش و محکم می زد توی گوشش و می گفت: «آرام بنشین سر جایت و سروصدا نکن! هنوز در خاک عراق هستی و هنوز اسیری!».
از سپیده صبح که حرکت کرده بودیم، ساعت نزدیک نه صبح بود که رسیدیم نزدیک مرز. دیدم یک کامیون ارتشی در حالی که حرکت می کرد، نان سمون پرت می کرد به طرف سربازهای عراقی، بیشتر از صد نفر دنبال این کامیون می دویدند و دست هایشان به طرف آن دراز بود. تازه فهمیدم عراق شرایط بحرانی و قحطی دارد. بیخود نبود تصمیم به آزادی ما گرفتند. "
از آنجا فهمیدیم نزدیک مرز هستیم که راه عبور اتوبوس ها باریک و خاکی شد. اتوبوس آهسته حرکت می کرد که گرد و خاک بلند نشود. اطراف ما پر از میدان های مین بود. عراقی ها برای عبور اتوبوس ها یک راه باریک باز کرده بودند. مین های ضدنفر، ضدتانک زیاد بود و سر مین ها از خاک بیرون زده بود. از پنجره به زمین نگاه می کردم، بعضی جاها مین ها شاید بیست سی سانتی متر با چرخهای اتوبوس فاصله داشتند، یک حرکت غلط می توانست همه ما را ببرد هوا. اما راننده ها مهارت داشتند و معلوم بود بارها این مسیر را رفته اند.
خاکریزها، تانکها، نفربرها، سنگرها، زمین های سوخته چاک چاک که انگار شخم خورده است ما را دلتنگ می کرد، بچه ها یاد حال و هوای جبهه ها افتاده بودند. فضاهایی که آنها را عاشق خودش کرده بود اما اسارت بین آنها جدایی انداخته بود.
بعد از نیم ساعت سنگرها و برج و باروهایی که پرچم عراق روی آن بود تمام شد و اتوبوس رسید به جایی که از دور دیدیم پرچم ایران روی یک دژ قلعه مانند و بزرگ است. تا چشممان به پرچم افتاد، بی اراده از جا بلند شدیم. سالها بود پرچم ایران را ندیده بودیم. بچه ها میخندیدند و پرچم را به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند: «ببین این پرچم ایران است...) .
دوباره سربازان عراقی آمدند سراغ بچه ها و به چند نفر سیلی زدند و گفتند: «بنشینید و ساکت باشید. نباید از روی صندلی هایتان تکان بخورید.»
ادامه در قسمت بعد..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 در کربلای۵
چه گذشت؟
شروع عملیات
سردار قاسم سلیمانی ۱
ارزشمندترین منطقه موجود، شلمچه بود که دشمن در آن مستحکمترین مواضع و موانع را داشت، به طوری که عبور از آنها غیرممکن مینمود و با توجه به اصول نظامی شناخته شده و محاسبات کمی، ضریب موفقیت بسیار ناچیز بود و بالطبع تضمین پیروزی از سوی فرماندهان عملیات را غیر ممکن میساخت؛
لیکن
ضرورت غیر قابل انکار ادامه جنگ در آن موقعیت و لزوم تسریع در تصمیمگیری پس از عملیات کربلای 4 سبب گردید که صرفا برای انجام تکلیف و با امید به نصرت الهی، تمامی نیروهای خودی اعم از رزمنده و فرمانده برای عملیات بزرگ کربلای 5 آماده شوند.
هنگام انتخاب منطقه عملیات کربلای 5، آنچه اوضاع را پیچیدهتر میکرد، این بود که:
- تنها انجام یک عملیات نمیتوانست موثر باشد.
- به علاوه عملیات باید با پیروزی توام باشد.
- همچنین سرعت عمل نیز نقش تعیین کنندهای در این عملیات داشت.
دشمن با توجه به اهمیت منطقه، زمین شرق بصره را مسلح به انواع موانع و استحکامات کرده بود و با رها کردن آب در منطقه، انجام هرگونه عملیاتی را غیر ممکن ساخته و فضای امنی را برای خود به وجود آورده بود تا بتواند حرکت هر نیروی مهاجم را قبل از دستیابی به خط اول خود سرکوب کند.
🔅 غافلگیری در شرق بصره
عراقی ها سراسیمه نیروهای بسیاری را به منطقه شلمچه آوردند تا ایرانی ها را عقب بزنند. قرار بود عملیات ساعت 2 نیمه شب آغاز شود که خبر رسید شاید عملیات لو رفته باشد. پس ساعت شروع عملیات را پیش انداختند و ساعت 1 و 35 دقیقه بامداد رمز عملیات اعلام شد.
🔅 هلالی ها از معروفترین موانع
در شلمچه بودند
دو ساعت از عملیات گذشت و پیشروی امیدوار کننده بود. یعنی عراقیها غافلگیر شدند. ایرانی ها کانال پرورش ماهی را رد کردند و گروهی دیگر در نوک جزیره بوارین و خط معروف موانع پنجضلعی را شکستند. پاسگاه بوبیان عراق را هم گرفتند.
ارتش عراق روز دوم عملیات بیشتر از 20 بار پاتک کرد که همه ناموفق بود و مجبور شد عقب نشینی کند. توپخانه دشمن و تیر مستقیم تانک ها تنها پل ارتباطی را بی وقفه زیر آتش گرفته بود و ارتباط کاملا قطع شده بود. آتش دشمن الحاق برخی گروهها را هم قطع کرده بود.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #عکس_و_خاطره
🔻 عکس یادگاری با حاج همت
محمد ابراهیم
بهزادپور
🔅 اردوگاه قلاجه
🔅 تابستان سال ۶۲
🔅 گردان عمار یاسر
🔅 لشگر حضرت رسول
حاج همت همیشه برای تقویت روحیه بچه ها به همه گردانها سر کشی میکرد. گردان عمار همیشه از یه حال و هوای دیگه ای برخوردار بود.
این عکس هم همان روزی گرفته شد که ما در میدان صبحگاه گردان عمار بودیم و پای سخنرانی حاج همت که بعد از سخنرانی پایین آمد و با بچه ها دسته دسته عکس یادگاری گرفت.
این عکس در انتهای اردوگاه قلاجه و در تابستان سال شصت و دو قبل از والفجر۴ که در منطقه باصفایی با کوه های پر از درختان بلوط و حال و هوایی دلپذیر قرار داشت، گرفته شد.
گردان عمار یاسر از لشگر حضرت رسول، همیشه حماسه ساز بوده. از بدو تشکیل تا انتهای دفاع مقدس بارها در سخترین شرایط بهترین عملکرد را داشته است.
فرماندهان دلاوری چون شهیداکبر حاجی پور که بعد ها فرماندهی تیپ یک عمار را بر عهده داشته اند.
در این این عکس محمد ابراهیم (ارسال کننده عکس) کنار شهید محمد ابراهیم همت است و فرمانده گردان شهید اسماعیل لشگری نفر سوم از سمت چپ است.
اسماعیل لشگری در مانور عاشورا در سالهای پایانی جنگ جزو چتر بازانی بود که در خلیج همیشه فارس به شهادت رسید. گردان عمار حماسه ساز تنگه ابوغریب است. گردانی که بیشتر شهدایش در تنگه ابو غریب تشنه به شهادت رسیدند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 1⃣2⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
روبه روی ما محوطه ای بزرگ قرار داشت که وسط آن صلیب سرخ، یک طرفش هلال احمر ایران و یک طرف هم عراقی ها مستقر بودند.
روبه روی ما یک سری اتوبوس هم بود که اسیران عراقی در آنها بودند، این برای ما عجیب بود که میدیدیم اسیران عراقی قیافه هایشان عین ایرانی ها شده است. سرحال بودند، کت و شلوار تنشان بود و ساک به دست از اتوبوس ها پیاده می شدند.
قبل از اینکه متوجه شوم اینها اسرای عراقی اند، با خودم می گفتم: «اه این ایرانی ها از اتوبوس پیاده می شوند و ساک به دست کجا می روند؟
کاش بیست اسیر ایرانی و بیست اسیر عراقی را کنار یکدیگر می گذاشتند و یک عکس می گرفتند. این عکس خودش گویای همه چیز بود. عراقیها چاق و سفید شده بودند و ما تکیده، استخوانی و رنگ پریده و سیاه!
بیشتر کسانی که در مرز مستقر بودند لباس های ارتشی و سپاهی تنشان بود.
پایمان را که در خاک ایران گذاشتیم صحنه های عجیبی اتفاق افتاد.
عده ای از یکدیگر می پرسیدند: «قبله کدام طرف است؟» میخواستند نماز شکر بخوانند. عدهای زمین را، در و دیوار را می بوسیدند. تا چشممان به بچه های سپاه افتاد بیاراده آنها را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. چیزی که توجه مرا بیشتر از همه جلب کرد، آرم سپاه بود که روی لباس سپاهیان بود. بی اراده جلو رفتم و دستم را روی آرم لباس یکی از سپاهیها کشیدم. سالها بود آن را ندیده بودم، چقدر برایم خاطره انگیز بود! شهرم اردستان، مقر سپاه و بسیجمان، آقای زارعی و همه چیز از جلوی چشمانم عبور کرد.
یک عده پیر، جوان عکس به دست ایستاده بودند، به محض اینکه اسرا وارد مرز می شدند به طرفشان می دویدند و عکس ها را نشان میدادند، اسم بچه هایشان را می گفتند و می پرسیدند آنها را می شناسیم یا نه؟ در طول این سالها اسمی از آنها شنیده ایم؟
چیز جالب دیگر صدای رادیو بود که در فضا پخش می شد. نه سال بود گوشم به صدای رادیوهای عربی عادت کرده بود. حالا صدای رادیو ایران در فضا پیچیده بود.
دکلمه ای که در آن مرتب عبارت خوش آمدید تکرار می شد و شعر «... اندک اندک، اندک اندک جمع مستان می رسد.» از رادیو ایران پخش میشد چقدر با حال و هوای ما سازگار بود. با این شعر و سوز صدای شهرام ناظری تمام وجودم گوش شده بود و دیگر نمیدیدم دور و برم چه می گذرد.
ادامه در قسمت بعد..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂