🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۱۱۵
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
عبدالمحمد يك مرتبه با گفتن آخ، آر پی جی از دستش رها شد و روی زمين افتاد.
حميد فرياد زد: عبدالمحمد چه شد؟
- هيچی قفسه سينه ام تير خورد.
- تير خوردی؟
- آره تك تيرانداز مرا زد.
- پس بيا تو هم با ماشين عقب برو. وضع تو هم خراب است.
- من بروم عقب؟ من پل را رها نمی كنم؟ میفهمی چه می گويی آقای باكری؟
- ولی عقب بروی بهتر است.
- امكان ندارد يك قدم عقب بروم. من همین جا میمانم کنار تو
- آخر تو زخمی شدی. بروی عقب درمان میشوی.
- من به علی هاشمي قول دادم پل حفظ شود. من عقب برو نیستم.
- ولی وضع را که می بينی چه شده. تو را خدا بیا برو عقب.
- ولی من هنوز سر پا و زنده هستم. سید طالب باید برود عقب نه من.
- من جايت می مانم تو برو.
- نه حميد آقا من ماندنی ام. خدا وکیلی حرف از رفتن من به عقب نزن.
او از ميان وسايل بهداشتی، حوله ای در آورد و روی سينه اش گذاشت و به راننده فرياد زد: حركت كن. معطل نكن الان بهترين فرصت رفتن است. برو تا عراقیها باز نیامدن سروقت مان.
حميد باز با حالت التماس گفت: عبدالمحمد محض رضای خدا برو. خواهش میکنم بیا برو عقب.
- تو كه عهد و پيمان مان يادت نرفته، تو دلت می آيد مرا رها كنی؟ زود فراموش کردی.
- بخدا دلم نمی آيد تو بمانی. اینجا وضع هر لحظه خراب تر میشود.
- من به علی هاشمي قول دادم. من از قولم بر نمیگردم. علی هاشمی روی من حساب کرده است.
طوری از قول دادن به علی هاشمی حرف می زد كه انگار تمام دارايی اش را دارد به رخ حميد می كشد.
حميد از اين همه غيرت و مردانگی مات و مبهوت مانده بود و فقط نگاه می كرد.
- پس نمی روی عقب؟
- نه می مانم و با اين زخم كنار می آيم.
او با اشاره به راننده گفت تو برو. به سرعت هم برو. معطل نكن.
ماشين حركت كرد و عبدالمحمد كنار خاكريز روی زمين دراز كشيد و مثل هميشه دستش را روی پيشانی اش نهاد تا قدری استراحت كند.
ماشين حركت كرد و سيد طالب به عبدالمحمد نگاه می كرد كه چقدر آرام و خونسرد دراز كشيده و گويي اين همه عراقیها را كه جلو آمده و كل جزيره را روی سرشان گذاشتهاند را نمی بيند.
سه روز از عمليات گذشته بود و عراق با چنگ و دندان پاتك می كرد كه پل را بگيرد و ضربه كاری به نيروهای مدافع پل بزند.
ساعاتی از رفتن سيد طالب می گذشت كه حميد متوجه شد عبدالمحمد بی حركت كنار خاكريز است و خبری از او نيست.
او می دانست كه تركش سينه اش كاری بود ولی به روی خودش نمی آورد.
هر چه صدا زد عبدالمحمد جوابی نشنيد. با عجله خود را بالای سر عبدالمحمد رساند و او را تكان داد ولی عبدالمحمد راهی آسمان شده بود. 😭
باورش نمی شد در اين وانفسای غربت و غريبی بچه ها، عبدالمحمد او را تنها بگذارد و برود.
با ناراحتی شاسی گوشی بيسيم را فشار داد و گفت: مهدی مهدی حميد.
- بگوشم حميد.
- من تنها شدم.
- يعنی چه؟
- شیر قرارگاه نصرت هم رفت
- کی؟
- عبدالمحمد هم شهيد شد.
- بگو هر طوری شده او را عقب ببرند.
صدای مهدی در بيسيم قرارگاه نصرت مملو از درد و غصه بود.که با ناراحتی می گفت: علی علی مهدی.
- بگوشم مهدی.
- آقا عبدالمحمد راهی بهشت شد.
- چه می گويی؟
- همين الان حميد گفت.
برای لحظاتی علی هاشمی سكوت كرد. باورش نمی شد عبدالمحمد رفته است. به عباس هواشمی گفت به بچهها خبر بدهيد فكری كنند.
اوضاع قرارگاه بهم ريخت. هر كس كه خبر را می شنيد انگار شوك به او وارد شده است. همه گريه می كردند. علی هاشمی همه را از سنگرش بيرون كرد. شايد او هم می خواست برای عبدالمحمد گريه كند.
كسی فكر نمی كرد اين قدر عبدالمحمد بی سر و صدا راهی شود و كسی هم خبردار نشود. صدای غلام محرابی در بيسيم می آمد كه فرياد می زد دو نفر بروند و سريع عبدالمحمد را از كنار پل شحيطاط بياورند عقب.
بچهها هر كاری كردند كه بتوانند از كمند محاصره عبور كنند و خودشان را به پل برسانند، آتش عراق اجازه نمی داد.
ساعتی بعد هرچه مهدی در بيسيم صدای برادرش حمید میزد جوابی از او نمی شنيد.
- حميد حميد مهدی جواب بده.
- حميد چرا ساكت شدی؟
- من مهدی ام جواب بده. حمید تو را به خدا جوابم را بده. الله بندسی قرارمان این نبود.
حميد هم طاقت ماندن بعد از عبدالمحمد را نداشت و او هم ردای شهادت را پوشيده بود.
تمام نيروهای حميد باكری هم همراه فرمانده شان به شهادت رسيده بودند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 درواپسین ساعات اتمام قرن، خاطراتی می خوانیم از فرزندان خمینی که در اواسط این سده ظهور کردند و بزرگ شدند و به بلوغ رسیدند.
همانان که در گهواره ها بودند که امامشان به تبعید رفت و در نوجوانی انقلاب را پیش بردند و جوانان برومندی شدند برای دفاع از دین.
چقدر داستان این سال ها سنگین است و کمرشکن
و چقدر شفابخش روح است پیروزی ها و ایستادن بر برابر غول های زورگو و شیرین تر است، بر خاک انداختن آنها.
صراط همان صراط است و
قدرت، روز بروز بیشتر
به یمن همان آقای "صبيح الوجه" و "وجهه كدائره القمر" و "علی يده اليمنی خال".
خدایا از ما بپذیر
این شاد شدن ها و غمگین شدن ها را در پیروزی ها و از دست دادن ها را
و ما را در ادامه راه هدایت کن تا در راه بمانیم و یاور باشیم
منتظر دلنوشته های شما هستیم. 👋
🍂
🍂
✍ سلام از دل چه بگویم که خون است،دلمان خوش بود که در کنار خاطرات رزمندگان و شهدای گرانقدر هر شب محفل خانواده گرم بود .حقیقتا هر روز انتظار می کشیدم تا شب شود و خاطرات در کانال حماسه جنوب بار گذاری شود و بخوانم.درسها گرفتیم از این همه توکل از این همه رشادت از این همه گذشت .آنها پای عهد و پیمان خود با امام خود با خدای خود ماندند و ماند گار شدند .حال ما چه کنیم با این همه ضعف و سستی ما که پای در گل مانده ایم خدا به داد دل ما هم برسد .و ما را لایق این کند که رهرو شهدا باشیم و قدر دان زحمات این عزیزان .از شما هم صمیمانه سپاس گذارم که این همه زحمت متقبل میشوید و ما را با گنجینه عظیم شهدا آشنا میکنید . این حقیر نه جبهه ونه جنگ ندیدم ولی هر شب با این خاطرات در دل جنگ بودم .الله یارتان
#نظرات_شما
🍂
🍂
✍ بسم الله الرحمن الرحیم
اگر قرار باشد دلنوشته ای در مورد عملیات خیبر بنگارم باید خیلی چیزهای نگفتنی را برای رفقای قدیم و دوستان جدید و نسل نو بگویم . اما چیزهای نگفتنی را چگونه می شود بیان کرد ؟
روایت احمد بویانی معاون دوم گروهان شهید مدنی گردان کمیل از لشگر بیست و هفت این چنین است ......
تانک های مستقر در دشت غرب کانال ۳۰ متری ، بی وقفه به سمت ما شلیک می کردند . سعید خدایی فرمانده گردان ما رو کرد به من و گفت : احمد جان برو یه قبضه آر پی جی بیار با موشکش تا من جواب این نامرداری بعثی رو بدم . هنوز این جمله اش تمام نشده بود که ناگهان تانک دشمن به سمت ما شلیک کرد . در آنی من حدود سه چهار متر پرت شدم . بی هوش شدم . وقتی چشم باز کردم دنبال سعید خدایی چشم چرخاندم . سعید فرماند گردان کمیل ، چیزی کمتر از نصفه پایینی بدنش تقریبا از زانو به پایین روی زمین افتاده بود . قطعات در هم و برهم گوشت و استخوانش به همراه بادگیرش ریز ریز شده بود ....
رفقای جنگ دیده میدانند و می فهمند که وقتی فرمانده گردان دست آر پی جی بزند یعنی دیگر هیچ نیرویی از گردان نمانده است .
خدا می داند که بچه های مظلوم خمینی کبیر مردانه در جای جای محور طلائیه و کانال سی متری چه قدر جنگیدند . گردانهای لشگر بیست و هفت ده ها بار به خط زدند . ولی راه بسته باز نشد که نشد .
حال گفتن از رفقای شهیدم برای مثل منِ جا مانده چقدر سخت است . لشگری ، نیک بین ، خدایی ، حسن زمانی ، فلاح پور ، عمران پسچی ، کارور ، .... حیدری جنگیدید و عاشورایی به شهادت رسیدید .
در این ایام چقدر دلتنگ رفقای شهیدم هستم . دلم می خواهد کمی بنشینم و بنشینند کنارم . سر به شانه هم بگذاریم و سخت گریه کنیم . اما ..... باید کنار سنگ مزارشان زانوی غم در بغل بگیرم و از دوریشان حرف بزنم .
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم یوخته پروانه .
یا علی مدد
محمد ابراهیم
#نظرات_شما
🍂
🍂
✍ سلام: زبان قاصر و قلم ناتوان است در وصف شهیدان.
پرندگان مهاجر ز شهرما رفتند
دریغ و درد ندانم تا کجا رفتند
😭😭😭😭
#نظرات_شما
🍂
🍂
✍ من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
سلام ، یاد شهدای تیپ المهدی و گردان ابوذر گرامی باد ، موقعی که در میان آتش و خون وارد معرکه طلائیه شدیم اما براثر شدت آتش و موانع زیاد و به آب بستن منطقه توسط دشمن بعثی توفیق آنچنانی حاصل نشد و بنده از ناحیه کتف چپ مجروشدم و گردان ابوذر قهرمانانه جنگید و کمتر از نصف دسته سالم برگشتند ، یاد شهدای طلائیه و عملیات خیبر بخیر
هرچند در عملیات های بسیاری حضور داشتم اما خاطرات دفاع مقدس را سطر به سطر دنبال میکنم .
از شما ممنونم که این فرصت را فراهم کردید ، خدا قوت.
#نظرات_شما
🍂
🍂
✍ سلام و درود بر شما پیامبران عرصه جهاد و شهادت
روایت عشق بازی یاران خمینی در عاشورایی و کربلایی دیگر را بسیار زیبا به رشته تحریر درآوردید .
خدایا ما شرمنده شهداییم کمکمان کن تا در قیامت توان به دوش کشیدن این بار سنگین شرمندگی را داشته باشیم
#نظرات_شما
🍂
🍂 سلام علیکم
تشکر بخاطر ارسال خاطرات پل شحیطاط خداوند به شما اجر دهد که با نشر خاطرات دفاع مقدس فرهنگ جهاد ، شهادت و مقاومت را در جامعه ترویج
و یاد و خاطره رزمندگان و شهدا را زنده نگه می دارید
رزمندگانی که در دفاع از پل شیحطاط از جان خود گذشتند آنان جوان مردانی بودند که با خدای خود معامله کردند
روحشان شاد و راهشان مستدام و مقامشان نزد خداوند رفیع باد .
ارادتمند عباس حسن پور رزمنده ای حقیر از شهرستان اراک جمعی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در زمان دفاع مقدس
🍂 سلام خاطرات سردار شهید عبدالمحمد سالمی بسیار زیبا و تاثیر گذار بود ، انشاالله خداوند تبارک و تعالی حق این شهیدان را بر ما حلال کند ،گرچه سعادت شرکت در عملیات خیبر نصیبم نشد ، لیکن قدرت حجم آتش دشمن در شلمچه هم دست کمی از خیبر نداشت ، گلوله های خمپاره ای که وقتی زمین میخورد میشد معبر بهشت ، باهر گلوله جمعی عاشق راهی بهشت میشدند ، جمعی هم مثل من بیچاره جا میماندند از رفقا ...
خدا انشاالله ما را هم در جمع شهدا بپذیرد هرچند بارگناهانمان بسیار سنگین شده دعا بفرمائید برای رفقای جا مانده و در گِل نشسته
🍂 با سلام و عرض تبریک اعیاد شعبانیه و عید نوروز به شما و همه همکاران و اعضای با صفای کانال حماسه جنوب،
نمیتوان تمام احساسات لحظه به لحظه خواندن خاطرات رشادتها و مجاهدت شهدای گرانقدر، بخصوص شهدای قرارگاه نصرت و به ویژه فرمانده شهیدشان حاج علی هاشمی را بیان کرد، همین قدر بگویم با خاطرات خوشی هایشان حالتی فرحبخش و با بیان سختی و درد رنج و شهادتشان بسیار غمگین میشویم، و روحم را در کالبد شریفشان احساس میکنم، و خودم را در تمام لحظه ها کنارشان حس میکنم.
خدایا این بنده گناه کار را از وصالشان محروم مگردان 🤲
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
مجنون هور
🍂باسلام و ادب و خداقوت و سپاسگزاری
اجازه دهید خطاب به باقی مانده های نسل و جنس شما عرض کنیم و بنویسیم
.. اینک که چون سابق از خواب و خور و راحتی خود میزنید و آرام وقرار ندارید تا مباد ما از یادمان برود باکری ها را.. سید نور ها و.. و.. را.. بدانید ما را بدهکارتر از گذشته به خود کرده اید..
آرامش و امنیت ما مرهون فداکاری و رشادت های شما بود دانستیم اما فکر میکردیم حالا دیگر دمی می آسایید و هستند آنها که آن زمان فارغ بودند حالا بر مسند شهرت و قدرت تکیه زده اند کاری کنند اما دود از کنده بلند میشود یعنی همین.. یعنی تو بلند شوی و دوباره نوارهای پهن گلوله های سنگین سربی قلم و.. را دورکمرت ببندی و قمقمه ی شراب مستی معرفتت را بر پهلو آویزان کنی و بند پوتینهای خشک و سنگین استواریت را محکم کنی تا همراه حسین علم الهدی بمانی که جا نزنی..
رویت بشود جواب خرازی را بدهی.. شرمنده آقا ابراهیم نباشی.. به آقای هاشمی بگویی خوب شناسایی کردم.. آمار پلهای شحیطاط، سنگرها، معبرها، و.. همه را درآوردم برایتان علی آقا..
عاقبتتان همچون هاشمی و سالمی و باکری ها..
همین
🍂 سلام وصلوات بر شهیدان که از تمام وجود خود گذشتند تا عزت وافتخار را به ما هدیه دهند و الان سربلند در برابر مستکبران بایستیم چه جاودانه ماند سخن گهر بار امام خمینی که من بردست وبازوی رزمندگان بوسه میزنم وبه آن افتخار می کنم وباتشکر از شما که روایت ایثارگری رزمندگان دفاع مقدس می باشید علاوه بر اینکه باید ادامه دهنده راهشان باشیم ولی روایت وزنده نگه داشتن ایثارشان و ظیفه دیگری است که بر عهده ما نهاد ه شده است ودرود بر شما که این امر مهم را انجام میدهید ان شا ء الله که مشمول شفاعتشان قرار بگیریم
#نظرات_شما
🍂
🍂 اگر چه اینحانب افتخاری حضور در چندین عملیات بزرگ را داشتم واز نزدیک شاهد جانافشانی وفداکاری رزمندگان اسلام بودم، ۰ولی حق والانصاف شهید بزرگوار سالمی از جنس انسان زمینی نبود.متاسفانه آنطور ی که درشان و منزلت این شهید والا مقام بوده ادای تکلیف نشد
#نظرات_شما
🍂
🍂 سلام وعرض ادب واحترام به پیشگاه ملکوتی شهدایی که خدایی شدند که راه ورسم خدایی بودن جاودانه وماندگار بماند.
در لحظات پایانی قرن انشاالله قرن جدید وسال جدید را با شهدا وارمان شهدا عهد وپیمان ببندیم که انشاالله مثل انان شروع وپایانمان شهدایی باشد دوستان شهدای گمنام را فراموش نکنیم بخصوص دوستان همیشه با نام عملیات خیبر وتک های ان روزها.
سال خوش وخرمی برای همه دوستان ارزومندم.
#نظرات_شما
🍂
🍂 یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
ترجمه و معنی فارسی دعای تحویل سال :
ای تغییر دهنده دلها و دیده ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال
اللهم عجل لولیک الفرج
سال نو را برای همگان سالی سرشار از محبت، موفقیت، سربلندی و آسایش در پناه ظهور امام خوبیها آرزو داریم.
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 علل پیروزی ایران در عملیاتهای
ثامن الائمه، طریق القدس،
فتح المبین و بیت المقدس 4⃣
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
🔅 ۲) ثبات و هماهنگی
برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا، استراتژی آزادسازی سرزمین های اشغالی را تغییر نداد، اما به طور کلی، دیدگاه مقامات عالی سیاسی و نظامی جنگ را درباره روش ها و ابزارها عوض کرد.
تغییر در رویکرد نظامی ایران ابعاد گوناگونی داشت که در نهایت، به آزادسازی بخش های وسیعی از سرزمین های اشغالی منجر شد. این ابعاد عبارت بودند از:
گسترش سازمان رزم سپاه تاثیرات ناشی از وحدت و یکپارچگی داخلی به افزایش حضور مردم در جبهه های جنگ منجر شد. پیش از آن، در زمان فرماندهی بنی صدر، سپاه پاسداران از تجهیزات، امکانات و توجه اندکی برخوردار بود و نسبت به آن بی مهری می شد، اما با دگرگونی شرایط، سپاه توانست توان خود را افزایش و ظرفیت به کارگیری متمرکز نیروهای مردمی را گسترش دهد و از این عامل اساسی در راستای پیش برد اهداف نظامی استفاده کند. به گونه ای که ظرف مدت دو ماه، سپاه توانست در آستانه عملیات ثامن الائمه ، ۲۵ گردان رزمی را فراهم کند و در ادامه این روند، تعداد گردان های رزمی خود را در سه عملیات بعدی به ترتیب به ۳۲، ۱۳۵ و ۱۴۴ گردان افزایش دهد.*
🔅 همکاری و هماهنگی ارتش و سپاه وحدت ارتش و سپاه از ویژگی های دیگر آموزه جنگ انقلابی - مردمی بود. در این رویکرد، زمینه های نزدیکی نیروهای مسلح سنتی به نیروهای مسلح انقلابی فراهم شد و ارتش با قرار گرفتن در کنار سپاه، روحیه از دست رفته خود را دوباره به دست آورد. نقطه ثقل این استراتژی را می توان در نوع برخورد با دشمن، بر اساس بهره گیری از ضعف های پدافندی یگان های عراقی دانست.
افزایش نوآوری و خلاقیت در صحنه های جنگ فضای بسیار مناسبی که در اثر تغییر آموزه جنگی ایران ایجاد شده بود به افزایش خلاقیت و نوآوری در صحنه های جنگ منجر شد. هر چند تا پیش از آن، رزمندگان از انواع امکانات، تجهیزات و ملزومات مورد نیاز در صحنه جنگ استفاده می کردند، اما موفق نشدند دشمن را از مناطق اشغالی بیرون کنند، ولی با تغییر اوضاع حاکم بر کشور، بار دیگر روح ابتکار و خلاقیت بر فضای جبهه ها حاکم شد که تغییر توازن نظامی به سود نیروهای مسلح ایران از دستاوردهای آن به شمار می رفت. انجام تک ها و حمله ها در تاریکی شب و خودداری از حملات جبهه ای و بهره گیری از نقاط ضعف خطوط پدافندی عراق از جمله ابتکارات و نوآوری هایی بود که می توان آنها را نتیجه انتخاب آموزه جدید دانست.
🔅 عدم درک عراق از وضعیت جدید
عراق از روند شکل گیری تحولات جدید که اساسا بر حضور گسترده مردم در میدان های جنگ و وحدت و یکپارچگی در صحنه سیاسی داخلی مبتنی بود، درک درستی نداشت. همین مسئله موجب شد تا عراق، به دلیل باور و ذهنیت نادرست خود نسبت به تاکتیک رزمندگان اسلام، غافلگیر شود و به ناچار از مناطق اشغالی عقب نشینی کند.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۱۱۶
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
طبق دستور، بچه های شناسايی هر چه گشتند خبری از عبدالمحمد و حميد نبود. آنها دست خالی برگشتند تا خبر رفتن آنها را بدهند.
عاقبت لشكرهای سپاه توانستند با فداكاری زياد جزاير را فتح كنند.
صدای مارش پيروزی بلند بود ولی بچه های قرارگاه نصرت داشتند در غم شهادت عبدالمحمد و سيدناصر گريه می كردند.
آن روز قرارگاه كسی نبود كه ساكت باشد. از هرگوشه آن صدای گریه میآمد ویاحسین گفتن بچهها تمام سنگرها را روی سرش گذاشته بود.
آن روز روز غم و اندوه بود و نبودن اين دو فرمانده كاملاً معلوم بود.
حالا عبدالمحمد و حمید هر دو شهید شده بودند و کسی نبود جنازهی آنها را عقب بیاورد.
در قرارگاه هر کس یاد این موضوع میافتاد آهی میکشید و از مهدی گله میکردند.
رحیم صفوی گفت: وقتی حمید روی پل شحیطاط شهید شد با مهدی تماس گرفتم و گفتم:آقا مهدی سعی کن جسد حمید را به عقب بیاوری. مهدی خیلی با جدیت و قاطعیت گفت: آقا رحیم! اگر همه جنازهها را توانستیم بیاوریم جنازه برادرم حمید را هم خواهم آورد.
رحیم میگفت: من خوب میدانستم مهدی، چقدر به حمید علاقه دارد و اصلاً هیچ کس را اندازه او دوست نداشت ولی اصلاً خم به ابرو نیاورد و گفت حمید هم مثل باقی بچههای مردم است.
حسین علایی هم همین موضوع را به شکل دیگری مطرح کرد و گفت: من به مهدی گفتم سعی کن حمید را عقب بیاورید.
- نه. حمید هم مثل باقی بچه ها.
احمد کاظمی هم که علاقه اش به حمید را همگان میدانستند حرفهایش را شروع کرد وگفت:
عمليات اين طور شروع شد که ما بايد از چند کيلومتر آب عبور ميیکرديم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزيره ميیشديم، ميیجنگيديم، عبور ميیکرديم و ميیرفتيم طرف نشوه و طرف هدفهايی که مشخص شده بود.
بيشتر اين نيروها را بايد در شب اول وارد جزيره ميکرديم تا بروند براي پاکسازی. بخشی از اين نيرو بايد با قايق ميآمد و بخشی ديگر در روزی که شبش عمليات ميیشد و بخشی هم اول تاريکی شب. که اين بخش آخر بايد با هليکوپترها هليبرن ميیشدند.
حميد با نيروهای فاز اول بلمها حرکت کرد که برود برای مسدود کردن کانال سوئيب، کانالی که راه داشت به پلی به نام شحیطاط، محل اتصال جزاير به هم از نشوه.
آن پل بايد گرفته ميیشد تا عراقيیها نتوانند وارد جزيره بشوند. حميد سريع به هدفهايش رسيد و از آنجا مدام گزارش ميیداد. ما وارد جزيره شديم. با حميد تماس گرفتيم. گفت پل شحیطاط دستش است. گفت: «اگر ميخواهيد نيرو بياوريد مشکلی نيست. برداريد بياوريد.»
سريع تمام نيروها را فراخوان کردم آوردمشان طرف پدها و درگيری اوليه شروع شد. تا صبح تمام گردانها را وارد جزيره کرديم. پيش حميد هم رفتم، ديدم آرايش خيلی خوبی گرفته روی کانال و پل سوئيب. برگشتم رفتم تکليف گردانهای ديگر را هم مشخص کردم که بروند کجا و چطور با پايگاههای ديگر، داخل جزيره، دست بدهند. گزارشهايی از جزيره ميرسيد که هنوز مقاومتهايی هست. آنها هم تا صبح خنثی شدند و جزيره افتاد دست ما. حالا ما بوديم و کلی غنيمت و نزديک دو هزار نفر اسير. نميیشد با هليکوپتر فرستادشان. هواپيماها آمده بودند توی منطقه و هليکوپترها را شکار ميکردند. مجبور شديم با چند تا قايق آنها را از جزيره خارج کنيم.
با حميد تماس گرفتم گفتم آماده باشد براي هدفهای بعدی.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
سلام ضمن تشکر بابت انتشار حماسه پل شحیطات این عکسها از یادگار حماسه پل شحیطاط جانباز سرافراز سید طالب موسوی که با جانفشانی تا اخرین لحظات در کنار شهدا عبدالمحمد سالمی و حمید باکری حضور داشت و با اصرار فرمانده شهید خود به عقب منتقل شد و اکنون با تحمل ترکشهای زیادی که در بدن دارد روزگار سخت جانبازی را سپری میکند ارسال میکنم.
عبدالرضا زرگر شوشتری از همرزمان و دوستان شهید علی هاشمی و سید طالب موسوی