eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامت شهدا داستانی شنیدنی از توسل و عنایت شهدا در رفع مشکلات بخوانید در 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گفتگو با امیر حسنی سعدی( ۱ ) فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ این گفتگو با حضور سردار رشید و آقای درودیان، ۲۴ سال پس از تجاوز عراق انجام شده و حامی نکات ارزشمندی در بحث بازدارندگی است که درمجله نگین به چاپ رسیده است. رشید: چرا ما نتوانستیم دشمن را از حمله به ایران باز داریم؟ وظیفه تمامی ارتش‌ها همین است، یعنی خود را با آموزش و تجهیزات قدرتمند می کنند و مدام هم به دشمنشان می گویند: «حمله نکنید، ما آماده ایم»، اما سرانجام، هنگامی که روزی به ارتش ما حمله می شود، معلوم است آن بازدارندگی شکسته شده است. حال پرسش نخست این است که چرا ما توانایی بازدارندگی را نداشتیم؟ چرا نتوانستیم این را در ذهن ارتش عراق بکنیم که مبادا، حمله کنی. زمانی که بازدارندگی شکسته می شود، بدین معنا نیست که کل ماجرا تمام شده است و ما باید دستهایمان را بالا ببریم، این طور نیست و همان گونه که دیدیم ارتش ما مقاومت کرد. حال پرسش دوم این است که چرا سر نقطه صفر مرزی، دشمن را شکست ندادیم؟ خیلی خب، حالا دشمن بسیج شد، ما هم نتوانستیم این را در ذهن دشمن جای دهیم که حمله نکند و اگر حمله کند ضرر خواهد کرد و شکست خواهد خورد، اما حالا که حمله کرده است، چرا آن را در نقطه صفر مرزی -حالا نه دقیقا همین نقطه، بلکه حول و حوش آن - شکست ندادیم؟ فرض کنید چرا در غرب کرخه، پشت عین خوش یا پشت برقازه، یعنی در همین فضای ده، پانزده کیلومتری حول و حوش مرز یا مثلا، اطراف میمک، اطراف آق داغ، اطراف مهران و ... دشمن را نگه نداشتیم و واقعا عجیب است که دشمن حمله کرد و ما دشمن را در نقطه صفر مرزی یا در همان نقطه مرزی شکست ندادیم و او پیشروی کرد. البته، ما مقاومت کردیم. اینکه چرا مقاومت انجام می شود؟ اصلا، این مقاومت از کجا درست شد یا اینکه اگر ما توان بازدارندگی نداشتیم چطور مقاومت کردیم؟ بالاخره، یک چیزی دشمن را متوقف کرد. برای نمونه، ما می بینیم ارتش عراق می آید و می آید و می آید و در کرخه متوقف می شود. حالا این پرسش مطرح است که چه چیز دشمن را متوقف کرد. خب، دشمنی که تا نزدیکی‌های اهواز یا مثلا تا نزدیکی‌های بهمن شیر پیش می آید و بعد متوقف می شود، واقعا که خواسته اش این نبوده است که آنجا بایستد، بلکه می خواسته است، که جزیره آبادان یا به عبارتی، تمامی آبادان را تصرف کند. البته، برادران ارتش نیز نظر دیگری دارند که می خواهیم بدانیم آیا این نظر میان برادران ارتش عمومی است؟ در واقع، آنها اعتقاد دارند که عراق به ایران حمله کرد و ارتش شوروی هم به افغانستان، چون این دو حادثه تقریبا با فاصله یکی، دو سال اتفاق افتاد. حسنی سعدی: در اصل، آن سال ۱۳۵۸ بود و جنگ ایران سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد. رشید: آیا دلیل این امر ضعیف شدن ارتش ایران بود؟ زیرا شوروی نیز برای حمله به داخل افغانستان، باید ملاحظه ارتش ایران را می کرد، یعنی نمی توانست همین طور سرش را پایین بیندازد و به آنجا برود یا در دستور کارش بود که بعد از خاک افغانستان تا تنگه هرمز بیاید، در این ارتباط، همیشه مرحوم ظهیرنژاد می گفت: «اینها خبيث اند و هدف بعدی شان این است که از همین زرنج و زابل بیایند کرمان را بگیرند تا بعد به سیستان و بلوچستان، تنگه هرمز و به آبهای گرم برسند». اما آیا درواقع، ارتش ایران ضعیف شده بود که این دو دشمن حملات خود را با هم آغاز کردند و می خواستند مثلا دو کشور مسلمان را اشغال کنند؟ حسنی سعدی: آیا پرسشهای دیگری هم هست؟ رشید: خب، شما چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، در ارتش بوده اید. پیش از انقلاب، یک تصویری از ارتش داشتید، الان هم تصویر دیگری از آن دارید. در ضمن الان، پیوند ارتش با مردم و سپاه به شکل دیگری است که پیش از انقلاب این طور نبود، البته، پیش از انقلاب هم ارتش قدرت داشت و حالا، پس از انقلاب هم قدرت دارد. حال می خواهیم ببینیم ذات قدرت در این دو دوره چه تفاوتی با هم دارد؛ یعنی پیش از انقلاب، قدرت ارتش روی چه چیزی متکی بوده است؟ البته، تكيه آن را می توان بعد از انقلاب فهمید؛ زیرا، می توانیم بگوییم به پشتوانه مردمی متکی است، برای نمونه، اگر اتفاقی بیفتد، سپاه، بسیج و مردم به کمکش می آیند می توان گفت ما هم دنبال همان ارتش مردمی و مکتبی - که می گوییم - هستیم و می خواهیم این پرسش را پاسخ دهیم، الان، ما ژست تجهیزاتمان را نمی گیریم؛ زیرا، تجهیزات مدرن کافی و به روز نداریم، اما پیش از انقلاب، ارتش چنین قدرتی داشت حالا می خواهیم بدانیم ماهیت این قدرت ارتش چه بوده است؟ اینها پرسشهایی است که در ذهن ماست. البته، هنگامی که حرف می زنیم، ممکن است دهها پرسش ریز و درشت دیگر نیز خود به خود، مطرح شود. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است بهروز یاسمی *** http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ تردد خودرو در روز امکان نداشت و به وسیله عراقی ها هدف گرفته می شد. تدارکات و عبور و مرور به عقب، به وسیله قایق های پارو دار و موتوری امکان پذیر بود. سنگر استراحت نیروهای ما حدود پنج متر با جاده خاکی فاصله داشت و ارتفاعش بیشتر از یک متر نمی‌شد که مجبور بودیم به صورت خزیده داخل سنگرهایمان شویم. سمت دیگر جاده نیز سنگرهای دفاعی قرار داشتند که به موازات خط پدافندی عراقی‌ها کشیده شده بود. دسته های غواصی ما حساسیت و اهمیت زیادی در این گونه مواضع داشتند. یکی از خطرات این منطقه، وجود غواص های دشمن و بریده شدن گلوی نیروهای ما بود که در یک لحظه غواص از آب خارج میشد و نگهبان را سر می برید. باید چشم و گوش را به هر صدایی عادت می‌دادیم و مراقب می بودیم صدای جزر و مد آب، مانع از هوشیاری ما نشود. شب‌ها همه با آمادگی کامل بیدار بودیم. ناگفته نماند جاده ای هم در امتداد مواضع ما و عراق وجود داشت. وسط جاده به طول حدود ۴۰ متر به وسیله شکسته شدن جاده که حکم سد را داشت، بریده شده بود. در انتهای دو سر جاده بریده شده، سنگرهای بتنی نامنظم ایران و عراق وجود داشت که فقط شبها نیروهایی از طرف ایران و عراق برای جلوگیری از غافلگیر شدن و پیشروی نیروهای مقابل، حدود ۲۵نفر و برای مدت ۴۸ ساعت به آنجا اعزام می شدند که از هم فاصله ای بیش از ۱۰۰ متر نداشتند. این مواضع به اندازه‌ای به هم نزدیک بودند که تلفات ما و عراقی‌ها، به وسیله پرتاب های نارنجک دستی و تیر مستقیم صورت می گرفت. این محل حساس، گلوگاه مهمی بود که در هر اعزام، حدود ۹ نفر شهید و حدود هفت نفر مجروح می شدند. در اثر کوچکترین کوتاهی نیروهای ما، دشمن می توانست از روی جاده به داخل مواضع ما هجوم آورده، نیروهای منطقه را به محاصره کامل درآورد. این گلوگاه با همکاری رزمندگان بسیجی و سربازان نگهداری می‌شد. قبل از اعزام نیروها به جلو، در حسینیه ای که در دل جاده قرار داشت، به وسیله گروه اطلاعات و عملیات آموزش های لازم برای جمع آوری اخبار، نحوه درگیری، علایم قراردادی و استفاده بهینه از سلاح و مهمات موجود، آموزش داده می شد و سپس در تاریکی شب دعای توسل و راز و نیازها و حلالیت طلبی‌های فراموش نشدنی شروع می‌شد. رزمندگان با اینکه می‌دانستند به احتمال زیاد دیگر برنمی گردند و شهید خواهند شد و شاید پیکرشان هم داخل آب جزیره طعمه حیوانات خواهد شد، باز هم داوطلبانه هجوم می آوردند و از هم سبقت می گرفتند. حال و هوای آن شب های عرفانی، فراموش نشدنی است. نگاه‌های منتظر، اشک های جاری بر گونه ها، لبخندهای معنادار، قلب‌های بی ریا، آغوش های گرم و برادرانه و... همگی خاطراتی به یاد ماندنی هستند. در راستای مأموریت پدافند از جزیره مجنون، اقدام به طرح ریزی عملیات آبی - خاکی کردیم. در تاریکی شب‌ها با استفاده از لباس های غواصی، عرض جزیره را به سوی مواضع مستحکم عراقیها طی می کردیم و در لای نیزارها، شناسایی منطقه را ادامه می‌دادیم. دشمن در این منطقه اقدام به کشیدن سیم خاردار و نبشی های ستاره‌ای و کار گذاشتن مین های دریایی، خوشه‌ای و منور کرده بود. در یکی از شب‌ها که برای شناسایی به سمت دشمن در حرکت بودیم، سر و صدایی شنیدیم. فهمیدیم که غواصان عراقی به سمت مواضع ما در حال پیشروی هستند. درگیر شدن در آب به دلیل نبودن عوارض و موانع بسیار سخت بود و تلفات سنگینی به همراه داشت. سریع خودمان را لای نیزارها رساندیم. حدود ۲۴نفر غواص عراقی با فاصله های معین شنا می کردند. سر و صدای امواج آب، مانع از شنیده شدن صدای شنای غواصان می‌شد. همگی به زیر آب رفتیم و با استفاده از نی، در زیر آب نفس می کشیدیم. حرکت عراقی ها بسیار کند و محتاطانه بود و احتمال کشف شدن‌مان بسیار زیاد بود. هنوز به اواسط جزیره نرسیده بودیم که غواصان عراقی - که جثه‌های قوی هیکلی داشتند - از ما دور شدند و به طرف خط ایران شنا کردند. فرصت خوبی به دست آمده بود. در داخل آب جمع شدیم و تصمیم گرفتیم تا برگشتن گشتی‌های عراقی در داخل نیزار منتظر بمانیم. احتمال می‌دادیم آنان در برگشت احتیاط را رعایت نخواهند کرد و بنابراین می توانستیم به طرف‌شان شلیک کنیم که با این کار، عراقی‌ها غافلگیر شده و واکنش قابل توجهی نشان نمی دادند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ دقایق به آرامی می گذشت و ماندن در داخل آب بسیار خسته کننده و طاقت فرسا بود. مراقب منطقه بودیم تا با گشتی دیگری از دشمن غافلگیر نشویم. در داخل آب و تاریکی شب به آسمان نگاه می کردیم. کسی حرف نمی زد. جز صدای آب، صدایی شنیده نمی شد و احساس می کردیم اگر شهید شویم، در همین آب ها خواهیم ماند و دیگر کسی ما را پیدا نخواهد کرد؛ ولی تجربه خوبی برای ما بود که اولین درگیری را داخل آب در جزیره مجنون با عراقی ها آغاز کنیم. احساس می کردم موفق خواهیم شد و به همین خاطر زیاد نگران نبودم. پس از گذشت حدود یک ساعت، نقطه های سیاه رنگ روی آب - که همان غواصان عراقی بودند - مشاهده شدند که این بار با سرعت زیاد در حال برگشت به مواضع خود بودند و اطمینان داشتند از جایی که برمی گردند، به کمین برخورد نمی کنند؛ زیرا تا قبل از این عملیات، در این محل دچار کمین نشده بودند. همگی به صورت دشتبان آرایش رزمی گرفتیم و آماده بودیم تا با رگبارهای برق آسا به زندگی مزدوران عراقی خاتمه دهیم. کار بسیار دشواری بود؛ چون غواص‌ها در صورت احساس خطر، در زیر آب شنا کرده، از دید ما خارج می شدند و ممکن بود در آن تاریکی، نیروهای ما اشتباهی همدیگر را هدف قرار دهند؛ به همین خاطر بهترین روش این بود که فاصله درگیری بیشتر شود تا چنانچه فرصت فرار داشته باشند، ما یکدیگر را هدف قرار ندهیم. پس از گذشت مدتی کوتاه و در حالی که با عراقی‌ها حدود ۳۰متر فاصله داشتیم، با حجم انبوه آتش ما سکوت شب شکسته شد و بارانی از گلوله و نارنجک‌های صوتی و موجی، اطراف محل درگیری را فرا گرفت. این کمین آنچنان سریع و هولناک بود که نیروهای خودی و عراقی از مواضع پدافندی اقدام به اجرای آتش های سنگین بر روی مواضع یکدیگر کردند. موشک‌های خوشه ای، گلوله های زمانی و موج انفجارهای مهیب، از نبردی خونین در آبهای مجنون خبر می داد و بارانی از توپ و گلوله، از زمین و آسمان می بارید. تلفات عراقی ها در اثر غافلگیری و حجم آتش ما، زیاد بود و امکان زنده ماندنشان بسیار ضعیف بود. آنان حتی نتوانستند دفاع قابل توجهی انجام دهند. صدای گوش خراش و آکنده از ترس و درد عراقی ها به آسمان بلند شده بود. بوی گلوله و باروت همه جا را فرا گرفته بود و پیدا کردن راه برگشت هم مشکل شده بود. باید هرچه سریع تر برمی گشتیم؛ زیرا امکان آمدن یکان های قایق موتوری دشمن و تعقیب ما بسیار زیاد بود. هر کس به نزدیکترین همرزم خود اطلاع می‌داد که وقت رفتن است. با شنا کردن در زیر آب، خیلی سریع به طرف مواضع خودمان حرکت کردیم. در روی آب اجساد خونین عراقی‌ها پخش شده بود و عده ای هم مجروح و در حال مرگ بودند. فرصت گرفتن اسیر نداشتیم و باید برمی گشتیم. احساس می کردیم زیر آب محل مناسبی برای زنده ماندن است؛ چرا که در زیر آب، امکان هدف قرار گرفتن نبود؛ ولی خطر همچنان وجود داشت. به سختی خودمان را به ساحل و نیروهای خودی رساندیم. رزمندگان خیلی سریع به کمک ما آمدند و ما را از آب بیرون کشیدند. نفس نفس می زدیم و نای حرکت نداشتیم. آتش تهیه همچنان ادامه داشت و آسمان منطقه با گلوله های منور توپ و خمپاره مانند روز روشن شده بود. گلوله های توپ‌ها آب جزیره را ده‌ها متر به آسمان بلند می کرد و پرواز ترکش های سرگردان در آسمان احساس می شد که مانند بارانی از سنگ با صدای مهیب خود به هر سو اصابت می کردند. در اولین فرصت سراغ همدیگر را گرفتیم. دو نفر از رزمندگان جا مانده بودند. احتمال داشت شهید و یا مجروح شده باشند. دو نفر از سربازان نیز به سختی مجروح شده و خونریزی شدیدی داشتند. امدادگران کارشان را شروع کردند. ساعت چهارونیم بامداد بود که ما را با قایق های تندرو به خاکریز عقب منتقل کردند. شب خسته کننده ای بود. قدرت صحبت کردن نداشتیم؛ زیرا مأموریت بسیار دشواری بود و مسافت طولانی هم ما را خسته کرده بود؛ بنابراین به استراحت پرداختیم. ساعت ۰۹:۰۰ بود که بیسیم چی مرا صدا زد که از خط مقدم کار فوری و مهمی با شما دارند. خودم را به سنگر دیگر رساندم و بی سیم را گرفتم. از آن سوی خط صدای ستوان صادقی را شناختم. او سراسیمه اطلاع داد که گروه رزمی شما دیشب گل کاشتند. گفتم منظورت چیه؟ - تمام کشته های دیشب عراقی در آب به سمت مواضع ما آمده اند. فوری خودتو به ما برسون. خبر خوشحال کننده ای بود. مراتب به رده های بالاتر نیز گزارش داده و قرار شد گروه فیلم برداری برای انعکاس این عملیات در محل حاضر شوند. با موتوسيکلت به اتفاق چند نفر از رزمندگانی که شب گذشته با هم بودیم، خودمان را به خط مقدم رساندیم. اجساد عراقی‌ها در جلو سنگرهای پدافندی ما روی هم انباشته شده بودند و جالب اینکه همه آنها از ناحیه سر و گردن مورد اصابت تیرهای ما واقع شده بودند. طولی نکشید که فرمانده تیپ و جانشین عملیاتی قرارگاه مقدم غرب، در محل حاضر شدند
و از این حرکت ما احساس غرور و رضایت می کردند. این نبرد کوچک اما کارساز، موجب شد که از آن تاریخ، پای غواصان عراقی به مواضع نیروهای ایرانی در منطقه به کلی کوتاه شود. آنان دیگر جرئت دور شدن از مواضع خودشان را نداشتند و از طرف دیگر روحیه آفندی رزمندگان ما نیز تقویت شده بود. بعد از انجام کارهای اطلاعاتی و شناسایی یکان و هویت اجساد، آنها را برای دفن در گورستان مخصوص نیروهای عراقی – به وسیله قایق ها - به عقب انتقال دادند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 گرامی باد یاد و خاطره پیر مجاهد، سید آزادگان "سید علی اکبر ابوترابی" http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گفتگو با امیر حسنی سعدی( ۲ ) فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ حسنی سعدی: بسیار تشکر می کنم. پرسشها و مطالبی که شما عنوان کردید، حول چهار محور بود: - نخست اینکه چرا ما در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، توانایی بازدارندگی را نداشتیم؟ - دوم اینکه چرا روی نقطه صفر مرزی یا ده تا پانزده کیلومتری حول و حوش مرز دشمن را شکست ندادیم؟ - سوم اینکه مقاومتی که پس از حمله عراق به ایران انجام شد، از کجا نشئت می گرفت و در واقع، اگر ما توان بازدارندگی نداشتیم، چطور مقاومت کردیم؟ - چهارم اینکه پیش از انقلاب ارتش قدرت خوبی و به یک معنی قدرت بازدارندگی داشته است. ماهیت این قدرت ارتش چه بوده؟ یعنی قبل از انقلاب، قدرت ارتش روی چه چیزی متکی بوده است؟ من در آغاز، آن اطلاعاتی را که پیش از پیروزی انقلاب از ارتش و در مورد عراق داشتم، عنوان می کنم، بعد به وضعیت ارتش از روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷، روز پیروزی انقلاب و آن روزهایی که تا زمان آغاز جنگ، یعنی ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ بر ارتش گذشت، می پردازم و سپس، بحث مقاومت در برابر تجاوز عراق و ادامه جنگ را خواهم گفت. نخست باید یادآور شوم پیش از انقلاب، درجه من در ارتش ، پایین بود، در حد ستوان و سروان بودم. در نتیجه، اطلاعات من هم در همین حد است. پیش از انقلاب، چند سال در مرکز پیاده شیراز خدمت می کردم، به یاد دارم زمانی که عملیات عما (عملیات مشترک اروند) آغاز شد، قرار بود کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود عبور کند، اما عراق گفته بود، باید بر فراز تمام کشتی‌هایی که از اروندرود عبور می کنند، پرچم عراق افراشته شده باشد و کشتی‌های ایران نباید با پرچم کشورشان عبور کنند. فکر می کنم سال ۱۳۴۸ - ۱۳۴۷ بود که عراق تهدید کرده بود اگر کشتی ای با پرچم ایران عبور کند، هدف تیر اندازی قرار خواهد گرفت. ایران هم در آن زمان دستور داد که کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود عبور کند. بدین ترتیب، پیش بینی می شد درگیری و جنگ صورت گیرد. آن زمان، قرارگاه عملیاتی جنوب که یکی از قرارگاه‌های ارتش بود، در شیراز مستقر و منطقه خوزستان و فارس در حیطه آن قرارگاه و منطقه آبادان نیز جزء قرارگاه جنوب بود. بدین ترتیب، لشکر ۹۲ زرهی خوزستان و تیپ ۵۵ هوابرد شیراز و همچنین، مرکز آموزش پیاده و مرکز آموزش زرهی، تابع قرارگاه جنوب بودند. در نتیجه، در این عملیات، قرارگاه عملیاتی جنوب نقش و مسئولیت داشت و برخی از عناصر یگانهای شیراز را به خوزستان فرستادند، حتی مدتی می خواستند مرا هم به عنوان فرمانده دسته پدافند هوایی (چون در کمیته جنگ افزار درس می دادم، از جمله تیربار کالیبر ۱۲/۷۵ م.م ) به آنجا بفرستند. البته، همان طور که گفتم، اطلاعات من در حد ستوان و سروان بود، اما در واقع، ارتش ایران قدرت برتری نسبت به عراق داشت. در نتیجه، در عملیات عما به هنگام عبور کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود، به ارتش آماده باش کامل داده شد، در حالی که هر سه نیروی ایران آمادگی کامل برای مقابله با تهدید عراق را داشتند، کشتی ما در حالی که هواپیماهای اف - ۵ و اف - ۴ از هوا آن را اسکورت می کردند، از اروندرود گذشت و عراق حتی جرئت نکرد یک فشنگ تیراندزی کند و واقعا در آن زمان، از ارتش ایران وحشت داشت. بعد از سال ۱۳۵۱-۱۳۵۰ من از مرکز پیاده به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه منتقل شدم، من را به تیپ ۱ لشکر ۸۱ در اسلام آباد غرب فرستادند و در آنجا، در گردان ۱۲۳ پیاده زرهی به عنوان فرمانده گروهان مشغول به کار شدم. وضعیت آن زمان به نحوی بود که درگیریهای مرزی بین ایران و عراق به طور مداوم وجود داشت و همیشه، گردانهایی از ارتش، یعنی از لشکر ۸۱ و به همین ترتیب، از دیگر لشکرهای مرزی برای پشتیبانی ژاندارمری به مرز می فرستادند. اتفاقا آن زمان، بلافاصله، نوبت به گردان ما رسید که به منطقه اعزام شویم. دقیقا، به یاد دارم که در دی ماه سال ۱۳۵۱ به مرز رفتیم و در منطقه نفت شهر و سومار و خان لیلی مستقر شدیم، اما چند روزی نگذشته بود که در همان منطقه، یک درگیری در منطقه نفت شهر در همین ارتفاع سان واپای معروف در نفت شهر رخ داد. من فرمانده گروهان در خان لیلی بودم. ساعت ۲۳:۰۰ مرا به مرکز گردان احضار کردند و فرمانده گردان دستور داد، سریع دسته خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متری سنگین گردان را تحت امر بگیرم و بلافاصله، به سمت نفت شهر حرکت کنیم و همان شب عراق را در آنجا بکوبیم. من قبلا، در مرکز پیاده، استاد جنگ افزار بودم و در مورد خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متر تخصص داشتم و شاید در آن زمان، استاد منحصر به فرد بودم. در هر صورت، شبانه حرکت کردیم و به محض اینکه به نفت شهر رسید.. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ..آن روز به اتفاق رزمندگانی که شب گذشته با هم بودیم و توانسته بودیم دشمن مزدور را تنبیه سختی بکنیم، مسرور بودیم و احساس غرور می کردیم. از طرفی جای دوستانمان که شب گذشته با ما بودند و به شهادت رسیدند، بسیار خالی بود. برای دوستان از دست رفته خود گریستیم. ستاد فرماندهی قرارگاه جنوب با فراخواندن ما، از ما قدردانی کرد و هدایا و لوح های تقدیری نیز به ما اعطا کردند. 🔅 جزایر مجنون اواخر سال ۱۳۶۴ بود. جهادسازندگی جبهه و جنگ، با ایجاد خاکریزهای مختلف و خشکاندن آب جزیره، گامهای مهمی برای عملیات آینده برمی داشت. در این منطقه جاده هایی برای گرفتن تماس و پیشروی کشیده شده بود که بعضی از آنها هم به وسیله دشمن کشف شده بود. غواصان آنها نیز هر شب قصد شبیخون به مواضع ایرانی ها را داشتند. در این منطقه جاده هایی هم وجود داشت که به دلیل درگیری ها و کشف شدن توسط دشمن، ناقص مانده بود که باید شبانه روز از آنها حراست می‌شد تا دشمن از طریق آنها وارد سنگرهای ما نشوند. نگهداری این مواضع حساس و کشف شده، مستلزم جانفشانی و از خود گذشتگی بود. بارها با چشم خود شاهد بودم که رزمندگان با اینکه می‌دانستند آن شب به شهادت خواهند رسید، برای نگهبانی در این قسمت از هم سبقت می گرفتند. بسیجی‌ها در کنار خطوط ما مستقر بودند، هر شب از ساعت ۲۱:۰۰ در سوله ای که مسجد بود جمع می شدند و بعد از دعای توسل و نیایش، ۲۰نفرشان داوطلب می شدند به این قتلگاه بروند. این موضع به گونه ای بود که امکان سنگرگیری و فرار از تیررس گلوله های تیر مستقیم تانک های دشمن و کاتیوشاهای آنها که وجب به وجب این جاده را می کوبیدند، نبود. تلفات انسانی زیاد بود؛ ولی چارهای نبود. در صورت تخلیه آن نقطه، دشمن به سرعت برای خود جای پا باز کرده، تمامی خاکریزهای ما را تصرف می کرد و تمامی تلاش رزمندگان را در سال های متمادی به خطر می انداخت. یکی از همین شبها به حسینیه رفتم تا در مراسم دعای توسل شرکت کنم. رزمندگان با شور و ایمان خود آماده شهادت می شدند و بعد از روبوسی و در آغوش کشیدن یکدیگر، از هم حلالیت می خواستند. آنان آن قدر گریه می کردند که دل انسان به درد می آمد. آنها میدانستند که امشب، شب آخری است که در کنار یارانشان هستند. با چشمانی گریان، دوستانشان را پیدا می کردند و وصیت نامه هایشان را به آنان می‌دادند. ساعت یک نیمه شب، کوله پشتی هایشان را پر از نارنجک و گلوله و مایحتاج شان می کردند؛ سپس قمقمه‌هایشان را پر می کردند تا بتوانند ۴۸ساعت تمام از موضع خود دفاع کنند. به طور معمول هر ۴۸ ساعت که ۲۰نفر بسیجی به آن موضع می رفتند، حدود ۱۵ نفر مجروح و شهید داشتیم. در میان بسیجیان، یک نوجوان با صورتی گندمگون نظر مرا به خود جلب کرد. نگاهی نافذ و صدایی زیبا داشت. اگر چه سن و سالی نداشت، اما رفتاری متین و افکاری بلند داشت. متوجه شدم بیشتر بسیجیان از او الگو می گیرند و سخنانش بر سایر افراد اثرگذار بود. به او نزدیک شدم و خودم را معرفی کردم. خواستم در شبهای آتی برای مداحی به حسینیه ما بیاید که با تبسمی معنادار گفت: - من در دعاهای توسل زیادی شرکت کردم و از خدای خود خواسته ام که این آخرین دعای توسلم باشد. پس از مدتی که وقت رفتن شد، خودش را به من رساند و گفت: ۔ اگه امشب شهید نشم، قول می‌دم برای مداحی بیام؛ ولی بازم می‌گم که منتظرم نباشین! - این چه حرفیه! ما منتظر شما و سایر برادران هستیم. سپس خداحافظی کردند و رفتند تا با رزمندگان قبلی تعویض شوند. پس از ۴۸ ساعت، شب هنگام با یکی از افسران به حسینیه آنان رفتیم. سراغ رزمنده‌ها را گرفتم. فرمانده محور آنها اعلام کرد در دو روز گذشته فشار دشمن بسیار زیاد و ارتباط بی سیم هم قطع شده است. ما هم نگران هستیم و قصد تعویض آنان را داریم. پس از ساعتی، رزمندگان تازه نفس به جلو اعزام شدند و لحظاتی بعد پیکر خونین رزمندگان که در دو روز درگیری با غواصان عراقی و آتش تهیه دشمن به شهادت رسیده بودند، به عقب تخلیه شد. در جمع شهدا، پیکر خونین آن بسیجی مداح را یافتم که با تبسمی که در گوشه لب داشت، بر اثر برخورد تیر مستقیم تیربار شلیکای دشمن، به شهادت رسیده بود. در دلم به او و سایر شهدا آفرین گفتم. با وجودی که می دانست به شهادت خواهد رسید و برگشتی وجود ندارد، با تعلقات دنیوی وداع و دعوت حق را لبیک گفت. نگهداری این مواضع مهم و کلیدی، تنها از رشادت و شجاعت رزمندگانی برمی آمد که با نثار خونشان وجب به وجب خاک ایران را پاس داشتند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سلام و تشکر درست می فرمایید، شروع هر خاطره بخاطر عدم آشنایی با شخصیت داستان مقداری سنگین است. خاطرات برادر آزاده میکائیل احمدزاده خصوصا در اسارت بسیار شنیدنی است و جزو خاطراتی است که بخاطر ارتشی بودن، مقداری متفاوت است. ان شاءالله بزودی وارد بحث اسارت میشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 شبیه سازی منطقه رزم، با استفاده از اسرای عراقی گروه گشتی شناسایی یکانها هر شب تا صبح فعالیت های چشمگیری داشتند و شب ها اقدام به گشودن معبر مين و عبور از آن برای تماس با دشمن می کردند. سه معبر مهم توسط تکاوران باز شده بود و چاشنی های انفجار مین ها خنثی و استتار شده بودند تا دشمن متوجه موضوع نشود و در هنگام حمله، نیروها از این معبر به داخل سنگرهای دشمن یورش ببرند. در حملات و دفاع های رزمی، استفاده از کالک‌ها، نقشه ها و نمونک های شبیه سازی شده، نقش مهمی در هدایت بهتر رزمندگان داشتند؛ اما نمونکی که ما قصد تهیه آن را داشتیم، بسیار بزرگ و پیچیده و در نوع خود بسیار مهم و مورد تأیید و تأکید بسیار زیاد قرارگاه عملیاتی غرب - مستقر در ارتفاعات اسلام آباد غرب - بود. پس از مدتی نیز سرتیپ شهبازی، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و روند هدایت نیروها را سازماندهی و نظارت کرد. ساخت نمونک منطقه را برای حمله آینده، توجیه فرماندهان خط شکن، شناساندن زوایای بی روح، شکل جغرافیایی و حفاظت های فیزیکی دشمن در روی ارتفاع مناسب و در زمینی بزرگ، آغاز کردیم. به دلیل حساسیت موضوع، این نمونه فرضی به ابعاد ۳۰×۳۰متر و با استفاده از اطلاعات رزمی یکان های همجوار، گشتی‌ها، گروه متخصصین اطلاعات دیده بانان خط مقدم، گزارش های لحظه به لحظه یکانها و شنود، ساخته می شد که پیشرفت کار بسیار رضایت بخش بود. در یکی از شبها حين اعزام گشتی شناسایی، متوجه معابر وصولی دشمن به طرف نیروهای خودی شدیم که شبانه برای ایجاد سنگر به جلو می آمدند. آنان نیز قصد انجام عملیات کوچک علیه نیروهای ما را داشتند و این موضوع می توانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد. برای رهایی از این وضع پیش بینی نشده و به دست گرفتن ابتکار عمل، قبل از ترفند دشمن، به اتفاق گروه و بعد از بررسی های فراوان، تصمیم گرفتیم که روز بعد و در هنگام آغاز تاریکی تا طلوع آفتاب، در بیابان برای گشتیهای عراقی‌ها کمین بزنیم و ضمن اطلاع از ترفند دشمن، در صورت امکان، افرادی از آنان را برای تخلیه اطلاعاتی اسیر کنیم. پس از تاریک شدن هوا، به صورت آرایش نظامی و با گماردن نگهبانان صحرایی، به طرف محل مورد نظر حرکت کردیم. بوی نامطبوع اجساد به جا مانده عراقی ها در منطقه که به وسیله خمپاره ها متلاشی شده بودند، مشام همه را آزار می‌داد. اصول رزم ایجاب می کرد برای زنده ماندن و غلبه بر دشمن، ترفندهای نظامی و تجهیزات گوناگونی را به کار ببریم. با توجه به کوهستانی بودن منطقه و سرمای شدید شبانه در آن هنگام از سال، مجبور بودیم از لباس های استتار که در شب قابل دید و تشخیص نبودند و تا حدودی ما را از سرما حفظ می کردند، استفاده کنیم تا محل اختفا و مأموریتمان توسط دشمن کشف نشود. سرانجام ساعت سه بامداد بود که ۱۱نفر از نیروهای عراقی به صورت آهسته به سوی مواضع ما حرکت کردند که پس از طی مسافتی، هرکدام به سمت مواضع خود راهی شدند. هوا بسیار تاریک بود و به دلیل خاموش کردن بی سیم ها برای کشف نشدن موقعیت، نیروها تا آن زمان، از ما بی اطلاع بودند و هر لحظه می خواستند از وضعیت ما اطلاع پیدا کنند تا در صورت نیاز، برای پشتیبانی آتش و اعزام نیرو اقدام کنند. با استفاده از دوربین های مادون قرمز، در تاریکی شب منطقه را می‌پاییدیم. در کنار تپه آنتن، رودخانه معروف و پر آبی به نام کنگاووش جاری است که به خاک ایران سرازیر می شود و با صدا و غرش مهیبش، سکوت شب را می‌شکست. به دلیل حجم زیاد و سرعت حرکت آب رودخانه، امکان مین گذاری و تله های انفجاری در آن وجود نداشت که به ناچار عراقی‌ها هر شب برای غافلگیر نشدن از طرف نیروهای ایرانی، چند نگهبان به نقاط مختلف این محل اعزام می کردند. در حقیقت تنها راه نفوذ به مواضع عراقی‌ها، عبور از آب رودخانه کنگاووش بود. بعد از لحظاتی که آماده حرکت شدیم، متوجه دو نفر عراقی شدیم که مشغول نگهبانی در کنار رودخانه بودند. تکاوران برای دستگیری و یا کشتن عراقی‌ها آهسته به سمت آنان حرکت کردند. دو نفر از تکاوران به طرف نگهبان رودخانه رفتند و چهار نفر از ما هم به صورت سینه خیز به سوی سنگر استراق سمع عراقی ها حرکت کردیم. بقیه نیز هر کدام در نقاط مختلف آرایش گرفته و مسئول تأمین و حراست همدیگر را داشتند. زمان به تندی می گذشت. نباید زمان را از دست می‌دادیم و در عین حال نیز نباید عجله می کردیم. قرار بود تا حد ممکن به نگهبان استراق سمع نزدیک شویم و در صورت نیاز او را از پای درآوریم. دو نفر دیگر نیز مسئولیت دستگیری نگهبان رودخانه را به عهده داشتند. لحظه‌ای ناهماهنگی و بی توجهی، منجر به کشته شدن‌مان می شد و اجساد ما برای همیشه در این منطقه باقی می ماند. هوا بسیار سرد بود. از کوچکترین حرکات عراقی ها غاف
ل نبودیم. سرمای شب و تاریکی مطلق، سبب شده بود عراقی‌ها به گنجی پناه آورده و چرت بزنند. آنان سر و صورت خود را پوشانده بودند و کمتر صداهای احتمالی ما را متوجه می شدند. سرانجام بعد از یک ساعت و نیم حرکت بسیار کوتاه، در چند قدمی سنگر عراقی مستقر شدیم. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 يادش بخیر بچه های دزفول ! بعد از انجام هر صبحگاه، با شور وصف ناپذیری، شعارهای پر هیجانی سر می دادند و روحیه عجیبی بین گردان های اطراف بپا می کردند. و البته تزریق روحیه می کردند برای عملیات آتی ❣دیر یا زود، عملیاته بووه..... دیر یا زود عملیات خواهد شد آهنگ حمله از بسیج پخش می شود فتح المبین بار دیگر یاد می شود http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂