eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پیر مرد آرپی جی زن سن زیادی داشت. معرفی شد به گروهان ما. خیلی متین و با ادب و سر به زیر، سلام کرد و برگه امضا شدة حسین رو نشونم داد. از گوش های شکسته و حالت بینی اش معلوم بود در جوانی کشتی گیر بوده. پرسیدم: «حاج آقا، اسم و شغلتون؟» خسروی هستم. معلم مدرسه ابتدایی. رفت دسته یک. اصرار که می خوام آرپی جی زن بشم. گفتم: «پدرم شما یا امداگر بشو یا برانکاردچی.» اما زیر بار نمی رفت. به بچه ها گفتم: «فعلا بهش بگین آرپی جی زنی، تا شب عملیات یا موقع رفتن به خط پدافندی منصرفش می کنیم.» بچه ها داشتند آموزش می دیدند. سلاح آن روز آرپی جی هفت بود. بعد از آموزش قرار شد چند نفر از بچه ها شلیک کنند تا به صدا و حال و هواش عادت کنند. هدف یک بشکة 220 لیتری بود. گلولة اول رو خودم نشانه رفتم و بعد شرح چگونگی شلیک. آتش کردم، اما به هدف نخورد. نفر دوم هم نتونست به هدف بزنه. گلوله سوم رو دادیم به حاج آقا خسروی. پیش خودم گفتم که با شلیک اولین گلوله قید آرپی جی زدن رو می زنه. قبضه رو گذاشت روی شونه اش و بعد از خواندن آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکنّ اللّهَ رَمی.»(1) شلیک کرد. فریاد الله اکبر بچه ها بلند شد. درست زد به هدف. شد آرپی جی زن. گفتم: «حاجی جون، تو عملیات فرصت خوندن « ما رَمَیْتَ...» نیست. باید سریع شلیک کنی، وگرنه با قناسه می زنندت. آتش دشمن سنگین بود. تیربار دشمن امان نمی داد. هر کسی می رسید، یک گلوله آرپی جی شلیک می کرد، اما اثری نداشت. حاجی خوابید روی سر خاکریز. داد و بیدا بچه ها که «حاجی بیا پایین، زود باش، الان می زنندت.» اما اون بی خیال، مشغول هدف گیری بود. باصدای بلند فریاد کشید: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکنّ اللّهَ رَمی» و شلیک کرد. فریاد الله اکبر بچه ها بلند شد. تیر بار عراقی ها خاموش شد. چند وقت پیش، سوار تاکسی شدم. از پل سپاه تا سه راه فردوسی شاهین شهر. یک پیکان لاجوردی، که از بس آفتاب خورده بود، به سفیدی می زد، جلوی پایم ترمز کرد. راننده پیرمردی بود با محاسن سفید. او رانندگی می کرد، اما من فقط نگاهش می کردم. نفر بغل دستیم همش نق می زد که بابا تندتر. حاجی هم خیلی با ادب گفت: چشم، ببخشید، پیریه دیگه. اشک توی چشمام حلقه زده بود. باید پیاده می شدم. گفتم: حاجی جون، یادش بخیر. فقط لبخندی زد و رفت. کاش به اون مسافر گفته بودم که این راننده تاکسی چه دلاوری بوده. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۶ قریب ۸ روز قبل از عملیات والفجر۱۰ عراق اعلام کرد: " برای اولین بار در تاریخ، ما می خواهیم که ایرانی ها حمله کنند." (روند پایان جنگ. ص ۲۶۱) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 نحوه تهیه مهمات 6⃣ در گفتگو با محسن رفیق دوست ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 سفیر یکی از کشورها گفت دو رهبر هرگز دروغ نمی‌گویند خاطره‌ای می‌گویم. سفیر یک کشور قدرتمند خارجی، ۲ سال پیش به ملاقات من آمد. پرسیدم چرا پیش من آمده‌ای؟ پاسخ داد که درست آمده‌ام. پس از صحبت‌های مقدماتی گفت امروز در دنیا ترامپ، پوتین، رهبر چین، نخست‌وزیر ژاپن و آنگلا مرکل و خیلی افراد دیگر سخنرانی می‌کنند، بخشی از دنیا به صحبت‌های آنها گوش می‌کنند و معتقدند که آنها دروغ می‌گویند اما دو نفر در دنیا صحبت می‌کنند، همه دنیا به حرف‌های آنها گوش می‌دهند و معتقدند که آنها  راست می‌گویند. یکی از آن دو نفر رهبر معظم انقلاب اسلامی و دیگری سیدحسن نصرالله است. آن سفیر پرسید که حضرت آقا اخیراً فرموده‌اند که اسرائیل ۲۵ سال دیگر از بین می‌رود. گفت که معتقدیم که آقای خامنه‌ای دروغ نمی‌گوید و اسراییل از بین خواهد رفت. من در ادامه چگونگی از بین رفتن اسراییل را برای او شرح دادم و گفتم که اسراییل را برای کل منطقه و شعار نیل تا فرات به منطقه آوردند اما الان دور خودش دیوار می‌کشد. بعد از شکست مفتضحانه صهیونیست‌ها در جنگ ۶ روزه، از سفیر قطر در سازمان ملل به دلیل آنکه کشورش با ایران روابط خوبی داشت می‌خواهند از ایران بخواهد برای پذیرش آتش بس میانجیگری کند. با این اتفاق اسرائیل از بین رفت و روز به روز هم تحلیل می‌رود. اتفاقی که این‌روزها افتاده شبیه دو غریقی است که برای بقا به هم چسبیده اند. هم اسرائیل نابود شدنی و هم حکومت‌های آنها پوشالی است البته جمهوری اسلامی از چنین اتفاقی خوشحال نیست، خوفی هم از آنها ندارد و این روند را به نفع جبهه مقاومت می‌داند. وی درباره جنگ همه جانبه آمریکا علیه ایران نیز گفت: اگر آمریکا به ایران حمله کند در همان ساعات اولیه رژیم صهیونیستی و بعد هم بقیه پایگاهای آمریکا در منطقه نابود می‌شود. خود آنها نیز بارها اعلام کرده‌اند و این توان را هم در ما می‌بینند. ما با کسی شوخی نداریم. ما حمله کننده نیستیم ولی اگر به ما حمله شود پاسخی به آنها می‌دهیم که پشیمان کننده باشد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ پایان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خبر شهادت شهید حسنعلی احمدپور روز‌های اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلم‌ابن‌عقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچه‌های بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعت‌های حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی می‌گفتیم و افتخار می‌کردیم، دنیا، دنیای دیگری بود. سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچه‌ها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد می‌کرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا می‌گرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمنده‌ها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونی‌های سنگر نشسته بود که یکی از بچه‌ها گفت: «سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزی‌م نمی‌شود». همه تعجب کردند، سید گفت: «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم. راست می‌گفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید. تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچه‌ها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی می‌دانست؟ سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجه‌ای رسید که حتی تاریخ شهادتش را می‌دانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،‌ای کاش کمی بیشتر حواس‌مان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روز‌های جنگ حماسه‌ها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخون‌شان رنگین کردند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار ای جان نثاران حسین یارتان 🔻 بانوای حاج صادق آهنگران http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 سردار غلامعلی رشید در جلسه هماهنگی و توجیهی فرماندهان سپاه با آقای هاشمی در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۶۶ : " باید برای از دست دادن فاو خوفناک باشیم، چون اگر عراق فاو را پس بگیرد ، وضع جنگ تغییر خواهد کرد." (علیرضا لطف الله زادگان، تصویب قطعنامه ۵۹۸ ، زمینه های سیاسی و نظامی. تهران؛ مرکز اسناد دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۸۷ ص ۱۱۰) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 جنگ هشت ساله (۱ در گفتگو با حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجى صادقى رئیس پژوهشکده تحقیقات اسلامى ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔹 منبع: حصون 1385 شماره 8 در باره دفاع مقدس، علیرغم همه آثار و مطالبى که گفته شده، هنوز حق مطلب ادا نشده. البته منظور از ناگفته ها، آن اسرار نظامى نیست که نباید گفته شود. اما ناگفته هایى از آن دوران هنوز هم وجود دارد که شایسته است، در نوشته ها، در رمان ها، در فیلم ها و مانند آن توجه ویژه اى به آنها بشود. اما در خصوص بُعد معنوى، آنچه من مى توانم بگویم از زبان خودم نباشد بهتر است. از زبان حماسه سازان شهید بگویم که غالب آنها معتقد بودند جنگ ۸ ساله ما و دفاع مقدس ما جنگ بین ایمان و کفر بود و در صحنه هاى نبرد هر گاه بعد معنوى، ارتباط با خدا، اخلاص، بى توجهى به امکانات دنیوى و در یک کلمه توکّل قوى تر بود، موفقیت، پیروزى و سلحشورى خودش را بیشتر نشان مى داد و اگر احیانا در بعضى مواقع ما به امکانات مادى، نیروى انسانى ـ از لحاظ کمیت ـ و طرح و عملیات خودمان تا حدودى اعتماد مى کردیم، با عدم موفقیت روبه رو مى شدیم. شاید اینها به خاطر این بود که خدا مى خواست ما را متوجه کند، که رو به کدام سمت و سو داریم. در همین رابطه شاید نقل یکى دو خاطره بى مناسبت نباشد و بعد یک استفاده اى بکنم. اوایل جنگ، فکر کنم اسفند ۵۹ و اوایل سال ۶۰ بود. در سپاه خرمشهر بودم و قرار بود بیایم قم و برگردم. براى خداحافظى خدمت شهید جهان آرا رسیدم و گفتم دارم مى روم قم و برگردم. شما فرمایشى ندارید؟ شهید محمد جهان آرا برادر عجیبى بود، برادر فوق العاده اى بود! او این جمله را به این مضمون به من گفت: «وقتى به قم رسیدى، سلام مرا به علما و مخصوصا آیت الله مشکینى برسانید و بگویید ما فرماندهان در جبهه ها خیلى که تلاش کنیم، دو کار را مى توانیم انجام دهیم: یکى شکم رزمندگان را سیر کنیم و غذا به آنها برسانیم تا رمق جنگیدن داشته باشند، دوم سلاح آنها را از مهمات پر کنیم تا امکان مبارزه داشته باشند. اما (حضرت) آیت اللّه مشکینى! اینجا نه شکم پر مى جنگد نه سلاح پر! اینجا ایمان است که در برابر کفر مى جنگد. اینجا باورها و اعتقادات است که مى جنگد. اینجا اندیشه هاب معنوى و باورهاى معنوى مبارزه مى کند و اعتقادات مذهبى است که در برابر دشمنى استقامت مى کند که هم از ما سیرتر است و هم امکاناتش از ما بیشتر است و هیچ کمبودى در این زمینه ندارد! این بیانى بود که ایشان فرمودند و بعد قریب به این مضمون فرمودند: «پشتیبانى از این بُعد و پر کردن ظرف روح ها، بر عهده شماست و حوزه هاى علمیه باید همواره تغذیه کننده ایمان و معنویت و ارزش هاى اسلامى جبهه ها باشند.» این یک خاطره که مربوط به اوایل جنگ بود و همیشه در ذهن من بوده است و یکى هم از آخر جنگ بگویم. بعد از یکى از عملیاتها که موفقیت لازم را به دست نیاوردیم و لازم بود فرماندهان براى عملیات دیگرى آماده شوند که آن عدم موفقیت را جبران کنند، مرحوم شهید میثمى که از شخصیتهاى برجسته و کم نظیر و در سلک روحانیت بود، طلبه هاى مستقر در قرارگاه ها را جمع کرد تا ما را توجیه کند که برویم در یگانها و قرارگاههاى خودمان و کارى بکنیم که رزمندگان براى عملیاتهاى بعدى بمانند و فرماندهان را در این زمینه کمک کنیم. یک جمله اى ایشان آنجا فرمود که این هم تحلیل زیبایى است. فرمود «توان ما به میزان امکاناتِ در دست ما نیست؛ توان ما به میزان اتصال ما به خداست. در میدان رزم و مبارزه هر چه این اتصال را قوى تر کنیم، توانمندتر خواهیم شد و اقتدار ما بیشتر خواهد بود و هر کجا که این ارتباط ضعیف بشود، هر چند امکانات ما زیادتر باشد، ضعیف تر مى شویم.» من مى خواهم این نتیجه را بگیرم که دفاع مقدس هشت ساله ما، تمام جنگها و غزوات و سریه هاى زمان پیامبر را در دل خود داشت! ما در جریان دفاع مقدس، بدر را دیدیم که یک عده قلیل چگونه بر یک عده کثیر غلبه مى کنند؛ در دفاع مقدس اُحُد را دیدیم که اگر احیانا در یک محور، بعضى از نیروها توجه شان به دستور فرماندهى ضعیف مى شود و یا خداى ناکرده غیر از آنچه که مسائل انقلاب و نظام و خدا مى خواهد، چیز دیگرى در دل بعضى ها رسوخ مى کند، چه عواقبى دارد! و هم حُنین را دیدیم که اگر جایى اعتماد ما به کمیت نیروى ما و امکانات بود، خدا چگونه ما را متنبه مى ساخت. حاصل همه اینها این بود که یک نیروهایى ساخته شده اند که اکنون وقتى سراغ آنها مى روید، آن بعد ارزشى و اخلاصشان بر همه چیز مى چربد. و به این باور رسیده اند که تنها عامل پیروزى ما همان معنویت بود. از قول شهید میثمى بگویم: «گویا خدا خواسته است که پایین همه عملیاتهاى ما بخورد: مِیْد این اللّه (made in Alaah). تعبیرشان این بود خدا نمى خواهد که پایین هیچ عملیاتى بخورد: مِیْد این سپاه ـ مِیْد این ارتش و... .» هر کجا اخلاص بود کمک کرد و موفقیت را هم نشان داد
. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🛡❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یا حضرت عباس در جلسه مشترکی که با بعضی برادران در قرارگاه تاکتیکی داشتیم، می خواستیم نماز را به جماعت بخوانیم. از یکی از برادران خواستیم که پیشنماز بایستد. پای وی به شدت آسیب دیده بود. وقتی از او خواستند امام جماعت شود، ابتدا رد کرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردی اصرار کردند. هرچه او گفت نمی تواند نماز بخواند، قبول نکردند. او هم مجبور شد برود جلو صف نماز. رکعت اول را خواندیم. وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود، ناخوداگاه گفت: یا حضرت عباس! همه زدند زیر خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من که گفتم من رو جلو نفرستید. او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگیرد و این جمله را به زبان آورده بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 فخرالدین حجازی سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی به منطقه آمده بود تا دیداری با رزمندگان. داشته باشد طی سخنانی خطاب به بسیجیان، از روی ارادت و اخلاصی که داشت، با همان شور همیشکی فریاد زد: آی رزمندگان! من بند کفش شما هستم. یکی از برادران، در حال خواب و بیداری و یا اینکه کلام ایشان برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او گفت: "تکبیر". ✊ جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را تایید کردند و خنده حظاری که متوجه قضیه شدن 😂 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 یادداشت های شهید غلامرضا صالحی نجف آبادی جانشین لشکر۲۷ ؛ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۶۶ " غروب در قرارگاه رمضان با رسیدن برادران از مریوان جلسه ای تشکیل گشت و بحث در مورد چگونگی عملیات از محور دزلی برای رسیدن به دریاچه دربندیخان شروع شد. نظریاتی که برادر محسن مطرح می کرد، بیشتر ذهنی و تئوریک به نظر می رسید. در این بحث که برادران رحیم (صفوی)، ایزدی (مصطفی)، قربانی(مرتضی)، (قاسم) سلیمانی، (محمدنبی) رودکی و بنده حضور داشتیم، هیچ کدام مطالب را جدی نمی گرفتیم ولی در نهایت با اصرار و استدلال های برادر محسن، بحث جدی شد." http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 جنگ هشت ساله (۲ در گفتگو با حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجى صادقى رئیس پژوهشکده تحقیقات اسلامى ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ بُعد دوم را هم من فقط اشاره اى به آن بکنم: فقط این نبود که معنویت رزمندگان، بر دفاع مقدس اثر بگذارد، بلکه دفاع مقدس هم در معنوى کردن رزمندگان اسلام نقش داشت! که شاید ما کمتر به آن توجه کرده ایم. اینکه امام فرمودند جبهه ها یک دانشگاه است، دانشگاه فیزیک نبود، دانشگاه تعالى و رشد بود، دانشگاهِ رسیدن به مقصد بود، دانشگاه یافتن صراط مستقیم و حرکت بر آن صراط مستقیم بود. بسیار توانست جوان‌هاى ما را بسازد. این لایه دفاع مقدس براى من بسیار قابل توجه است. دفاع مقدس توانست جوانان ما و مردم ما را به گونه اى بسازد که نه تنها در دهه اول بلکه در دهه هاى بعد هم جزو حافظان اصلى انقلاب اسلامى باشند و در راه حفظ انقلاب، دیگران به تبع از آنها نقش آفرین بودند. من خودم در دوران جنگ به یاد دارم آدمهایى را که روز ورودشان به دفاع مقدس و روز برگشتشان بسیار فرق مى کرد ـ آنها که شهید شدند به جاى خود. ـ آنهایى که براى سه ماه آمده بودند، براى شش ماه آمده بودند، در دفاع مقدس متحول شده بودند و بسیارى از عزیزان مى گفتند ما در اعزام دوم و سوممان، براى آن به جبهه آمده ایم که علاوه بر خدمت به دفاع مقدس، از دفاع مقدس بهره بگیریم! در دوران دفاع مقدس، خدمت یکى از عرفا رسیدیم. بحث ارزیابى جنگ بود. گفتیم آقا خیلى از نیروهاى ما شهید شدند، دویست هزار نفر از جوانها و بهترین انسانهاى ما از دست ما رفتند؛ آن عارف با شدت عصبانیت پاسخ داد: «شما متوجه نیستید. یکى از بهترین آثار دفاع مقدس این دویست هزار شهید بود! یکى از بهترین آثار دفاع مقدس این بود که عده اى این در به روى آنها باز شد به طور خاص! خدا آنها را دعوت کرد و آنها به ملاقات خدا رفتند! مگر نه آن است که همه باید این دنیا را ترک کنیم. مگر نه آن است که همه باید بمیریم. اما چه مرگى شیرین تر از شهادت؟» 🔅 امدادهاى الهى - درباره امدادهاى غیبى در دفاع مقدس، توضیح بفرمایید. امدادهاى الهى فقط این نبود که در صحنه جنگ موفقیتى حاصل شود، بعضى اوقات در قرارگاه عملیاتى یک فکرى به ذهن فرماندهى خطور مى کرد که باعث پیروزیها مى شد. این که اینجا چگونه عمل کنیم، اینجا از چه محورى حرکت کنیم، چه تاریخى را براى عملیات انتخاب کنم و حتى تاکتیک‌ها و شیوه هاى عملیاتى چه باشد! من تقریبا در بعضى از جلساتى که این عزیزان طراحى مى کردند فقط به عنوان شنونده و یک طلبه اى که در خدمت این عزیزان بودم نگاه مى کردم و به خودم اجازه دخالت نمى دادم. اما شاهد بودم یک نور الهى آنها را به این فکر مى کشاند. اول هم که کسى این فکر را مطرح مى کرد، براى همه شگفت آور بود که اولا چگونه این فکر به ذهن او خطور کرده و ثانیا آیا شدنى است یا خیر؟ و بعد کم کم یک توافق جمعى روشن پیدا مى کردند و با یک عزم راسخ و با تکیه بر تکلیف گرایى بر این اساس حرکت مى کردند. و لذا مى توانستند شگفتی‌هاى بزرگى را خلق کنند. کشور ما قبل از این هم مورد تعرض واقع شده بود، در زمانهایى که حکومت‌هاى به ظاهر مقتدرى هم داشت. اما هیچ وقت نتوانسته بود جز در این دفاع مقدس این چنین با افتخار و سربلند از تمامیت ارضى، ارزشها، باورها و اصول خود دفاع کند! ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🛡❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 قاطر با تجربه در یکی از مناطق کردستان عراق، با چند قاطر که بارشان سلاح و مهمات و تجهیزات بود، راهی منطقه عملیاتی بودیم. عراقی‌ها با شلیک توپ و خمپاره ردّ ما را می زدند. ولی چون فاصله زیادی با ما داشتند، گلوله هایشان کارگر نبود. نکته قابل توجه این بود که وقتی با شنیدن سوت خمپاره یا سفیر توپ روی زمین دراز می کشیدیم، قاطرها نیز کنار ما زانو می زدند. هرچند بار این عمل تکرار می شد، آنها نیز روی زمین می خوابیدند و کم نمی آوردند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂کولی گرفتن از عراقی در روایت آزاده ای می خوانیم: دو نفر از بچه ها بر سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط بندی کردند... در همین وقت سرباز مذکور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وی پرسید: تو قوی تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید و گفت: البته من، تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه کم، اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی ترم. برادر بسیجی به وی گفت: اگر راست می گویی که زورت زیاد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می چرخانم تا ببینم زور چه کسی بیشتر است. سرباز عراقی با نگاهی مردد، کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند. نوبت به برادر بسیجی که رسید، او به ظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متأسفانه نمی تواند آن هیکل گنده را بچرخاند. خبر این موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدتها اسباب خنده و شادمانی ما بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂