eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۳ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 رضا پیرزاده آن روز در خرمشهر ماند. از پادگان دژ به سمت شهر می رفته که به طور اتفاقی با مهدی خلفی که از یک ماه قبل برای خدمت سربازی در خرمشهر بود برخورد می کند. آنها یکی دو روزی با هم در خرمشهر می مانند و تصمیم می گیرند برای درخواست کمک از سپاه خوزستان و انعکاس وضعیت بحرانی خرمشهر، به اهواز بروند و برگردند. بچه ها تلاش می کردند بیشتر در دفاع مقدس شرکت کنند. یکی از معضلات آن روزها کمبود سلاح بود. یک شب سید جلال موسوی به آقای موسوی جزایری گفت یک نامه به من بدهید تا بروم از ارتش برای بچه ها اسلحه بگیرم. آقا گفت: «از آنها سلاح بگیری؟ چون از بالا دستور دارند، اگر خود من هم بروم و درخواست اسلحه کنم، به من سلاح نمی دهند؛ آن وقت تو می خواهی با نامه من اسلحه بگیری؟» سید جلال اصرار کرد و آقا روی یک برگه یادداشتی به او داد. سید جلال روز بعد رفت و با کمک محسن نوذریان با وانت ژیان خود و در چند نوبت بیش از سیصد قبضه سلاح اما به مسجد آورد. سید مجتبی مرعشی می گوید: ظهر روز ۳ مهر، من، منصور معمارزاده، صادق آهنگری، عبدالحسین شریف نیا، همایون هویزی، اصغر گندمکار، غیور اصلی و جواد داغری و عده دیگری از پاسداران در مقر عملیات سپاه، که به آن پیشاهنگی می گفتند، بودیم که اعلام شد تانک های عراقی از مرز شمال بستان عبور کرده و به تنگه چزابه رسیده اند و قصد دارند شهر مرزی بستان را اشغال کنند. همه بچه ها لباس نظامی و فانسقه و کلاه آهنی پوشیده بودند و هر کدام یک قبضه اسلحه ژ۳ کهنه، که فقط برای دوره های آموزش سپاه تحویل آموزش بودند، و دو خشاب و چند گلوله اضافی تحویل گرفتیم. چهار قبضه آرپی جی ۷ و یک تیربار هم بود. تازه نماز خوانده و ناهار هم خورده بودیم. محسن رضایی - که مسئول اطلاعات سپاه و از تهران آمده بود - چند دقیقه ای در محوطه برای پاسداران صحبت کرد و از حمله عراق به مرزهای خرمشهر و بستان و غرب کشور خبر داد. همه ما سوار یک دستگاه اتوبوس شرکت واحد، که برای بردن ما آمده بود، شدیم و اتوبوس راه افتاد. پس از یک و نیم ساعت و پس از عبور اتوبوس از حمیدیه و سوسنگرد، به شهر بستان رسیدیم و در مسجد شهر پیاده شدیم. در مسجد عادل اسدی نیا، نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی، چند دقیقه ای برای بچه ها سخنرانی کرد و گفت: «شاید برای شما مجاهدان راه قرآن و پاسداران اسلام، مانند یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا، بازگشتی نباشد. هرکس که پای استقامت در این نبرد را ندارد، از همین جا جدا شود و جان خود را به در ببرد.» پنج شش نفری نشستند و مابقی همانطور که ایستاده بودیم به طرف پل بستان حرکت کردیم. قبل از پل، جواد داغری تذکرات نظامی به بچه ها داد و گفت که شما باید به سمت شمال رودخانه بروید و در کانال آنجا یک خط آتش تشکیل دهید و تا دشمن به تیررس شما نرسیده، خودتان را نشان ندهید و مهمات خود را هدر ندهید. برادران ارتش در مدتی که شما دشمن را متوقف می کنید، پل بستان را منفجر می کنند تا تانک های عراقی نتوانند به راحتی به داخل بستان بیایند. پیش از انفجار پل، به داخل شهر برگردید تا از این سمت رودخانه از شهر دفاع کنید. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻با نوای حاج صادق آهنگران ای برادر که در سنگری تو این سر غرق خون حسین است 🔅 شعر مرحوم حاج حبیب الله معلمی عاشورای سال ۱۳۶۱/اهواز http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 غریبانه رفتید و من! ملتمسانه می‌گویم : مـدد کنید ، تا طـی کنم این راهِ ناهموار را ... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 سردار علی شمخانی؛ " آن موقع ( زمان جنگ) گفته شد که آقای هاشمی آمده است مسئولیت جنگ را بعهده گرفته تا جنگ را خاتمه بدهد نه اینکه جنگ ادامه پیدا کند." ( مجله رمز عبور . شماره ۴. مرداد۱۳۹۳ ص۴۵) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۴ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 پس از تذکرات جواد داغری، بچه ها از روی پل فلزی بستان عبور کردند و در یک کانال کشاورزی که حدود هشتاد سانتی متر عمق داشت به خط شدیم. سمت چپ پل یک پاسگاه ژاندارمری بود که در اتاقک نگهبانی بالای آن یک ارتشی با دوربین و بی سیم دیده بانی می کرد. نیروهای مهندسی و تخریب ارتش در حال بستن مواد منفجره به پایه های پل بودند. در ساحل شمالی رودخانه یک پوشش گیاهی وجود داشت و پس از آن دشت صاف و شنی تا دوردست دیده می شد. کم کم تانک های عراقی دیده شدند که به آرامی در حال پیشروی به سمت بچه ها بودند. پنج دستگاه تانک، که به موازات هم یک خط تشكيل داده بودند، جلوتر از بقیه و پشت سر آنها تعدادی نیروی پیاده عراقی در حال جلو آمدن بودند. به پانصد متری که رسیدند، شلیک کردند و اتاقک بالای پاسگاه اولین هدفی بود که آن را زدند و دیده بان ارتش به شهادت رسید. بعد تمام ساختمان هایی را که قابلیت دیده بانی داشتند یک به یک هدف قرار دادند و شروع به پیشروی کردند و به کمتر از دویست متری بچه ها که رسیدند، آرپی جی زن‌ها با موشک های محدودی که داشتند چند گلوله به سمت تانکها شلیک کردند و مابقی هم با تفنگ و تیربار گلوله های خود را شلیک کردیم. در این هنگام صدای انفجاری مهیب آمد. یک فروند هواپیمای ایرانی بود که بمب های خود را میان تانک های عراقی ریخت. کوهی از خاک برخاست و پس از فروکش کردن آن، هیچ تانکی که مورد اصابت قرار گرفته باشد ندیدم. نیروهای سپاه، که مهمات خود را مصرف کرده بودند، یکی یکی از روی پل به عقب رفتند و پس از عبور آخرین نفر، پل با صدای مهیبی منفجر شد. پل فقط از ناحیه ستونها تخریب شده بود و بدنه آن سالم روی کف افتاد. تانک ها و نیروهای عراقی تا ده متری کانال آمدند و سپس به عقب برگشتند و در فاصله پنجاه متری ایستادند. یک نفر با لباس محلی، درون قایقی که کنار آب قرار داشت رفت و شروع به پارو زدن کرد تا به سمت شمالی رودخانه - که عراقی ها با فاصله ایستاده بودند - برود. گویا از ستون پنجم بود که در حال بردن آخرین خبرهای نیروهای ما برای عراقی ها بود. ناگهان من، که آن موقع سن کمی داشتم، از لای بوته ها برخاستم و اسلحه خود را به طرف او گرفتم و با اشاره دست او را به سمت خود خواندم. آن مرد، که خیلی ترسیده بود و انتظار حضور کسی را نداشت، با قایق به سمت من آمد. قبل از انفجار پل نتوانسته بودم به آن سمت بروم. در منتها اليه قایق نشستم و در حالی که اسلحه ام طرف مرد بومی بود گفتم: «پارو بزن.» مرد پارو زد و قایق را به ساحل جنوبی رودخانه برد. به عنوان یک فریب نظامی به مرد گفتم: «تعداد دیگر از بچه ها کمین کرده اند. اگر آنها را هم دیدی، به این طرف بیاور.» و به تدریج از او فاصله گرفتم و عقب عقب و به روی جاده رفتم. وقتی دیگر مرد در دیدم نبود، برگشتم و راه افتادم. هیچکس دیده نمی‌شد! گویا شهر کاملا تخلیه شده بود. هوا داشت تاریک می‌شد که یک جیپ از سمت سوسنگرد به طرفم آمد. راننده جیپ گفت: «من آمده ام تا اگر کسی مانده، او را ببرم. تو کسی را ندیدی؟» گفتم: «نه، من آخرین نفر بودم.» جیپ من را سوار کرد و به سوسنگرد برد. بین راه متوجه شدم که سر تفنگم مثل یک گلدان باز شده است. معلوم نبود که گلوله ای از طرف مقابل به آن اصابت کرده، یا بر اثر تیراندازی و گرم شدن این گونه از هم شکافته بود. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻با نوای حاج صادق آهنگران ای کشته‌ی در خون شناور، لبیک مولا حسین، لب تشنه بی سر، لبیک حسینیه جماران / ۱۳۶۱ 🔅 شعر مرحوم حاج حبیب الله معلمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 مرحوم هاشمی رفسنجانی؛ " بودجه جنگی ما در سطح بودجه زمان صلح برخی از کشورها است. یعنی در برنامه ریزی بودجه، بیش از ۱۰ الی ۱۵ درصد برای جنگ اختصاص نیافته است و این بسیار مهم است ... عراق در حال صلح بیش از ۱۸ تا ۲۰ درصد بودجه اش به امور نظامی اختصاص داشته است و در حال جنگ حدود ۸۰ درصد از بودجه اش را صرف جنگ می کند." (هاشمی رفسنجانی. مصاحبه های ۱۳۶۱ جلو دوم ص ۷۴ و۷۵) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 محسن رضایی (۱ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 محسن رضایی دبیر کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام در تاریخ ۱۰ شهریور سال ۱۳۳۳ و  به هنگام کوچ ایل بختیاری به سوی قشلاق در روستای بنه وار بابا احمدی شهرستان مسجدسلیمان متولد شد. او در سال ۱۳۴۹ به هنرستان فنی صنعت نفت در اهواز که وابسته به شرکت ملی نفت بود، وارد شد و در این دوره، فعالیت‌های مذهبی و سیاسی را با همراهی اسماعیل دقایقی، عبدالله ساکیه، فریدون مرتضایی و غلامرضا قمیشی، آغاز کرد. رضایی برای نخستین بار در سال ۱۳۵۰ به اتهام اقدام علیه امنیت کشور، توسط ساواک دستگیر و پس از تحمل ۳ ماه زندان انفرادی و ۳ ماه حبس در بند عمومی، از زندان آزاد شد. او در زندان با مبارزانی از خرمشهر و دزفول آشنا شد، که حاصل ائتلاف این سه هسته، شکل‌گیری گروه منصورون بود. وی در سال ۱۳۵۲ در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه علم و صنعت پذیرفته و راهی تهران شد و در سال‌های نخست حضور در تهران، وارد مبارزات چریکی علیه سلطنت پهلوی شد.   همسر محسن رضایی، معصومه خدنگ نام دارد که رضایی از طریق امام جماعت مسجد جامع احمدیه نارمک، به عنوان عضوی از خانواده‌ای انقلابی با او آشنا شد و ازدواج کرد. فرزندانش به ترتیب احمد، سارا، علی، زهرا و مهدیه نام دارند. 🔅 فرماندهی سپاه و مبارزات سیاسی رضایی که در فاصله سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۶ و در یک بازه زمانی ۱۶ ساله فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر عهده داشت، موسس دانشگاه امام حسین (ع)، موسس قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (ص) و موسس دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله (عج) است که شکل گیری نیروی زمینی، هوایی و دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز توسط او پی ریزی شد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁⚜❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۵ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 به سپاه سوسنگرد رفتم. چند نفر در نمازخانه نشسته بودند. آنها از سر و وضع و شکل اسلحه ام تعجب کرده بودند. خیلی خسته بودم. پس از شستن دست و رویم و خواندن نماز در نمازخانه خوابم برد. محمود احمدی تعریف می کند: روز ششم مهر سال ۱۳۵۹، منصور معمارزاده، صادق آهنگری، من، و عده دیگری از بچه های سپاه در مقر سپاه سوسنگرد بودیم که چند نفر از اهالی بومی خبر آوردند نیروهای عراقی در روستای سبحانیه در حال زدن پل نظامی هستند. سبحانیه در شمال شرقی سوسنگرد قرار دارد و زدن پل در آن نقطه به معنی محاصره کامل سوسنگرد و قطع جاده اهواز - سوسنگرد بود. تمام نیروهایی که در آن موقع در سپاه سوسنگرد بودیم بیست نفر هم نمی شدیم. همگی با دو خودرو به سمت سبحانیه حرکت کردیم و در پناه یال رودخانه کرخه سنگر گرفتیم و به سمت نیروهای عراقی در حال احداث پل تیراندازی کردیم. آنها هم متقابلا به سمت بچه ها تیراندازی کردند. این درگیری نابرابر چند ساعتی ادامه داشت تا اینکه مهمات بچه ها تقریبا تمام شد. در این هنگام یک گلوله به سر منصور معمارزاده اصابت کرد و او شهید شد. من هم که فرمانده آن چند نفر بودم زخمی شدم. صادق آهنگری، که هنوز سالم بود، و سید حمید سیدنور، شهید منصور معمارزاده و زخمی ها را داخل جیپ آهویی که آنجا بود قرار دادند و به سمت اهواز بردیم. اسماعیل نویدی درباره شهادت منصور نوشته است: منصور معمارزاده جوانی بلندقامت، تکیده، انقلابی مؤمن و مهذب، صادق و بی ریا، صابر و فهیم، بامعرفت و نیکوسرشت، با چهره ای معصوم و دوست داشتنی بود و من بیش از همه، شیفته اخلاق و منش او بودم و از هر فرصتی برای مصاحبت با او و بهره وری از معنویتی که در وجود او موج می زد استفاده می کردم. روزهای آغازین مهر سال ۱۳۵۹ بود. شبانه روز در ساختمان رادیو اهواز بودیم. جنگ برای ما، ناگهانی شروع شده بود و رژیم دیکتاتوری عراق، از هیچ جنایتی، حتی در قبال مردم بی گناه شهرها، فروگذار نمی کرد. خمپاره، توپ، گلوله های موسوم به خمسه خمسه، و بمباران های هوایی، مرتبا شهر را آماج خود قرار می داد. هر لحظه بر تعداد مجروحان و شهدا افزوده می شد. خطوط ما در جبهه ها غیرمنسجم و متزلزل می نمود و ما موظف بودیم از طریق رادیو -که تنها سیستم ارتباطی فراگیر آن روزها بود روحیه بخش باشیم. ظهر روز هفتم بود. همین طور که در راهروی منتهی به پخش رادیو در حال حرکت بودم، آیت الله جزایری را به همراه دو محافظ پاسدار دیدم. آمده بود تا از طریق رادیو، به مردم شهر پیام مقاومت و امید به پیروزی بدهد. او به سمت استودیو رفت و من با یکی از پاسدارهای همراه او، برادر حسن زاده، که هم دوره ای من در دوره آموزشی چهارم سپاه اهواز بود، گرم گفت وگو و تبادل اخبار شدم که ناگهان گفت: «شنیدی منصور شهید شد؟» در میان همه نگرانی ها و مصایب ابتدای جنگ، این سهمگین ترین خبری بود که می توانستم بشنوم. . «سکوت» تنها فریادی بود که در آن شرایط می توانستم بکشم. بی اختیار، پرده ای از اشک، جلوی دیدگانم را گرفت. به دیوار راهرو تکیه دادم و در پندار خیس دیدگانم، این چهره معصوم او در لابه لای خاطرات زیبای گذشته بود که لبخند می زد. صدای ترانه ای که از پخش رادیو می آمد، انگار، ترجمان احساس من بود: برخیزید، برخیزید، ای شهیدان راه خدا ای کرده بهر احیای حق جان فدا کز قطره قطره خون شما می روید تا ابد در وطن لاله ها.. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻با نوای حاج صادق آهنگران کرب و بلا ای حرم و تربت خونبار حسین این همه لشکر آمده عاشق دیدار حسین دارخوین ۲۲ تیر ۱۳۶۱ 🔅 شعر مرحوم حاج حبیب الله معلمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 سردار محسن رضایی "ما در طول جنگ حدود ۲۰ میلیارد دلار هزینه جنگ کرده ایم، چه برای ارتش و چه برای سپاه‌. ۲۰ میلیارد دلار هزینه به نسبت ۱۸۰ میلیارد دلار درآمد نفت، چقدر هزینه جنگ را شامل می شود؟" (نقش و تاثیر تحولات جنگ پس از فتح خرمشهر بر بلوغ وتکامل نیروی دفاعی ایران. فصلنامه سیاست دفاعی. " محمد درودیان تابستان ۱۳۷۹ ص۱۵) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا