eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۸۴ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ شیخ امیر که بی تابی بی اندازه مرا دید کمی عصبانی شد و گفت کمی عقلانیت بخرج بده. - که چی؟ ـ بهرحال امام است و خیر و شر ما را بهترمی داند. ـ من نگران خود امام هستم ـ لازم نکرده. تو فعلا نگران خودت باش. تا وارد قم شدیم با او خداحافظی کردم و یک راست به حرم حضرت معصومه ( س) رفتم و در گوشه ای نزدیک ضریح به بسط نشستم. ساعت حدود ۵ عصر بود و تا اذان مغرب نیم ساعتی مانده بود. فقط نگاه به ضریح می کردم و اشک می ریختم. تمام خاطرات ۸ ساله جنگ جلوی چشمانم آمد و من برای از دست دادن آنها با تمام وجودم گریه می کردم. با بلند شدن صدای اذان مغرب به صحن اصلی حرم رفتم و در صف دوم به امامت آیت الله العظمی نجفی مرعشی نمازم را خواندم. تا دو ساعتی در صحن حرم قدم می زدم و به گنبد حرم خیره شده بودم و گریه می کردم. ساعت ۸ شب بود که حس کردم سردرد شدیدی دارم. چشم‌هایم درد می کردند. قدم زنان تا سر خیابان چهارمردان آمدم و با یک تاکسی دربست به منزلمان رفتم. همیشه وقتی تهران می رفتم، همسرم منزل پدرش می رفت. وقتی آیفن منزلشان را در کوچه شهید کریمی زدم. صدای مهدی برادر کوچکش بود که می گفت کیه؟ تا وارد حال شدم دیدم همه عزادار و گوشه ای نشسته اند و تعجب کردم که این ها چرا ناراحتند که جنگ تمام شده است؟ این ها که باید خوشحال باشند. مادر خانمم که سرش را بسته بود رو بمن کرد و گفت قصه این پذیرش قطع نامه توسط امام خمینی چیه؟ ـ من هم مثل شما ـ یعنی کاسه ای زیر نیم کاسه است؟ ـ بخدا خبر ندارم ـ خدا به دل امام رحم کند ـ الهی آمین آن شب تا نیمه شب در حیاط کوچک خانه پدر خانمم نشسته بودم و فکر  می کردم که چه شده عاقبت جنگ این شد. هرچه همسرم اصرار می کرد برویم بخوابم، می گفتم حال و حوصله هیچ چیز را ندارم. بعد از نماز صبح، قدری خوابیدم که آقای عطار زنگ زد و گفت قرار است حاج محمد رضا برادرم که فرمانده لشکر ۴۲ قدر است بهمراه عده ای از فرماندهان از تهران بیایند منزلم و بعدنهار بروند اهواز. تو هم بیا. ساعت ۱۰  به منزلشان در خیابان باجک رفتم. ساعت ۱۱/۳۰، اخوی او و عده ای از فرماندهان با دو ماشین از راه رسیدند. بعد از سلام و احوال پرسی من از حاج محمد رضا سؤال کردم اجازه دارم سوالی از شما بپرسم؟ بله بفرما. درخدمتم ـ علت قبول قطع نامه چیست؟ ـ علت را امام می داند. ـ شما خبری چیزی ندارید؟ ـ یکی از فرماندهان گفت کار کار سیاسی هاست. ـ با خنده تلخ گفتم سیاسی ها؟ منظورت کیه؟ ـ همانها که این روز را برای ما خواستند ـ بزرگ سیاسی ها امام است ـ منظورم امام نیست ـ پس کی؟ ـ حالا ـ از شما انتظار نمی رود این طور تحلیل کنید ـ شما ناراحتید؟ ـ صد البته. شما الگوی ما هستید ـ ما خودمان بدتر شما هستیم ـ ولی دلیل نمی شود این حرفها را هم بزنید شیخ امیر هم به کمک من آمد و گفت شما فرماندهان باید تابع باشید ـ هستیم ـ اگر هستید، اعتراض تان معنا ندارد ـ اعتراض حق ماست ـ حق شما نیست ـ چرا؟ ـ شما سرباز امام هستید، اگر باشید سکوت تلخی بر جلسه حاکم شد و دیگر کسی حرفی نزد . بعد از غذا، وقتی همه دراز کشیدن، کنار حاج محمد رضا رفتم و گفتم تحلیل شما از اول امسال تا الان چیست؟ ـ عراق از اسفند ۶۶ برنامه آمدن به فاو را داشت ـ ما هم خبر داشتیم؟ ـ نه ولی احتمال می دادیم ـ پس چرا رفتیم سمت حلبچه؟ ـ راهی نداشتیم ـ چرا؟ ـ هیچ راهی غیر از عملیات در غرب نبود ساعت ۳ عصر بود که همه آنها خداحافظی کردند و به سمت اهواز حرکت کردند. بعد از رفتن آنها، من هم با شیخ خداحافظی کردم وگفتم من هم احتمالاً فردا می روم خوزستان ـ چه کار داری؟ ـ ببینم چه خبر است ـ خبر همین است که داری می بینی ـ نه خبر هایی غیر این هم هست ـ تلفن بزن ـ نه باید بروم ـ مرا بی خبر نگذار ـ روی چشم فردا صبح ساعت ۸ با اتوبوس راهی اهواز شدم. در فلکه چهار شیر که پیاده شدم احساس کردم شهر اصلاً حالت عادی ندارد و مثل همیشه نیست. ساعت ۸/۳۰ بود که  مستقیم به قرارگاه رفتم تا از بچه های واحدمان خبری بگیرم. از دژبانی که گذشتم و وارد واحد شدم دیدم هیچکس نیست. اول تصور کردم همه خوابیدند بعد وقتی نگاهی به ساعت مچی ام کردم دیدم ساعت ۱۰ صبح است. ناگهان مهدی قبیتی که وضو گرفته بود و داشت وارد هال می شد تا مرا دید صدا زد چه عجب یاد ما کردی؟ از دیدن مهدی خیلی خوشحال شدم و او را محکم بغل کردم و سؤال کردم چه خبر؟ ـ خبری نیست. فقط قبول قطع نامه ۵۹۸ ـ چرا این طور شد؟ ـ هنوز هیچکس خبری ندارد ـ آقای غلام پور یا بشردوست حرفی نزدند؟ ـ نه. همه سکوت کردند ـ راستی در این هواپیمایی که در مسیر بندرعباس دبی حرکت می کرد، باجناق برادرم هم بوده و شهید شده است. ـ خدا رحمتش کند ـ نفهمیدی چه طور هواپیما را زدند؟ ـ ظاهراً از روی ناو آمریکایی با دو موشک هدف قرار گرفته است ـ این ها همه برای تحت فشار قرا
ر دادن ایران است ـ عاقبت کار خودش را کرد ـ من بعد هم خدا بزرگ است. مهدی سؤال کرد حالا که طبق حکم امام، آقای هاشمی جانشین فرمانده کل قوا شده، خبری می شود؟ ـ خبری که نه. ـ پس چه سود دارد؟ ـ بهرحال نیاز فعلی ماست آن روز مهدی از لای دفتر سالنامه اش پیام امام را در آورد و گفت این پیام امام را دیدی؟ ـ نه درباره چیه؟ ـ درباره قطع نامه ۵۹۸ ـ چی گفته ؟ ـ خودت بخوان... •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خاطرات و تجربیات امیر سید تراب ذاکری سردارمهدی کیانی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔅 سردار مهدی کیانی: ما جنگ قبل از جنگ داشتیم. گرچه اصطلاحا جنگ در ۳۱ شهریور شروع شد، اما مدت‌ها پیش از آن، جنوب ملتهب بود. بعد از پیروزی انقلاب اتفاقات صعوبانه‌ای در جنوب رخ می‌داد که ریشه بیرونی داشت و معلوم بود عراق مشخصا برای آبادان و خرمشهر، نقشه‌ها دارد و جزء ‌اهداف اصلی‌اش است. 🔅 امیر ذاکری: من از سال ۱۳۴۹ در خوزستان درباره عراق کار می‌کردم. بعد از قرارداد الجزیره ما گزارش‌های متعددی داشتیم که عراق دارد ارتش خود را تقویت می‌کند. چون عراق درواقع در این قرارداد تحقیر شده بود. آن‌ها مدعی بودند نیمه شرقی اروندرود متعلق به عراق است. به همین دلیل وقتی خبرنگار تلویزیون عراق پس از امضای قرارداد ۱۹۷۵ از صدام پرسیده بود چرا این قرارداد را امضا کردید؟ صدام پاسخ داده بود که یک اقدام شجاعانه بود در مقابل تجزیه وطن. ما از همان زمان در جریان روند تقویت ارتش عراق از طریق قراردادها و خریدهای تسلیحاتی با کشورهای مختلف از جمله اتحادیه جماهیر شوروی سابق بودیم. اما چون اصل بر حسن همجواری بود، کاری هم نمی‌توانستیم بکنیم. چون هر کشوری می‌تواند ارتش خود را تقویت کند و به کسی مربوط نیست. اما مشخص بود که صدام برنامه‌هایی در سر دارد. ما همه این‌ها را گزارش داده بودیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🍂 🔻 بازخوانی عملیات طریق القدس قسمت دوم سردار حسین کلاه‌کج ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 در محل آموزشگاه پرکان دیلم، در ۲۰ کیلومتری شرق اهواز،تصمیم گرفتیم تا افرادی که تازه وارد سازمان گردان شده اند با تمرینات مختصر و با ترکیب و سازمان جدید آشنا شوند و نیز هر فرد به وظایف خود در سختی‌های نبرد آشنا شود. بدین‌ ترتیب پس از گروه بندی و تجهیز، یک مانور شبانه با هدف فرضی حمله به مواضع دشمن برای آنها طرحریزی کردیم. یکنفر از دوستان قدیمی(حسن جولایی) که در منطقه پاوه از ناحیه پا جانباز بودند و پای مصنوعی داشتند، درون گردان گذاشتیم تا تظاهر به مجروح شدن کنند، و خودم پشت تیربار گرینف قرار گرفتم. یکنفر آر پی جی شلیک می‌کرد و ۳ نفر دیگر با تیرهای رسام کلاش ، حجم آتش بالا و ارتفاع آتش نزدیک افراد را به عهده داشتند. در همین حین جولایی پای مصنوعی را در تاریک شب در آورد و تعدادی افراد را مضطرب کرد. داد و فریاد از میان میدان بلند شد. عده ای جراحت پای ایشان را جدی تصور کرده بودند، آنشب بنا به اظهار خود نیروهای بسیج، بسبار تاثیر گذار بود و از این نوع تمرین استقبال شد. کم کم به صحنه نبرد اصلی نزدیک می شدیم. ۲۴ ساعت قبل از آغاز عملیات ۲۴ نفر را از شرق اهواز به روستای ابوحمیزه در ۵ کیلومتری سوسنگرد انتقال دادیم. این منطقه تقریبا بهترین مکان و نزدیک آن به دشمن بود. در روستای ابوحمیزه آخرین عکسها را از یکدیگر گرفتند. بچه ها خوش و بش‌های بسیار صمیمی توام با وداع در آنجا داشتند. ظهر هفتم آذر، آخرین جلسه هماهنگی در قرارگاه تاکتیکی کربلا و در غرب سوسنگرد با حضور فرماندهان ارتش و سپاه (واحدهای عمل کننده) برگزار شد. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۸۴ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄   پیام امام را با حرص و لع می خواندم و گریه می کردم. انگار او هم با اشک و ناله آن را نوشته بود. چقدر حرف دل ما را می زد. انگار جواب سؤال های ما را داده بود. ..و اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتا مسئله بسيار تلخ و ناگوارى براى همه و خصوصا براى من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراى آن مى ديدم، ولى به واسطه حوادث و عواملى كه از ذكر آن فعلا خوددارى مى كنم، و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامى كارشناسان سياسى و نظامى سطح بالاى كشور، كه من به تعهد و دلسوزى و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم، و در مقطع كنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى دانم. و خدا مى داند كه اگر نبود انگيزه اى كه همه ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قربانى شود، هرگز راضى به اين عمل نمى بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود. اما چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالى گردن نهيم. و مسلم ملت قهرمان و دلاور ايران نيز چنين بوده و خواهد بود. من در اينجا از همه فرزندان عزيزم در جبهه هاى آتش و خون كه از اول جنگ تا امروز به نحوى در ارتباط با جنگ تلاش و كوشش نموده اند، تشكر و قدردانى مى كنم. و همه ملت ايران را به هوشيارى و صبر و مقاومت دعوت مى كنم. در آينده ممكن است افرادى آگاهانه يا از روى ناآگاهى در ميان مردم اين مسئله را مطرح نمايند كه ثمره خونها و شهادتها و ايثارها چه شد. اينها يقينا از عوالم غيب و از فلسفه شهادت بيخبرند و نمى دانند كسى كه فقط براى رضاى خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگى نهاده است حوادث زمان به جاودانگى و بقا و جايگاه رفيع آن لطمه اى وارد نمى سازد. و ما براى درك كامل ارزش و راه شهيدانمان فاصله طولانى را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ انقلاب و آيندگان آن را جستجو نماييم. مسلم خون شهيدان، انقلاب و اسلام را بيمه كرده است. خون شهيدان براى ابد درس مقاومت به جهانيان داده است. و خدا مى داند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نيست، و اين ملتها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود. و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهايى كه اين گوهرها را در دامن خود پروراندند! خداوندا، اين دفتر و كتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مكن. خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نيازمند به مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودين و خانواده هاى معظم شهدا! و بدا به حال من كه هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر كشيده ام، و در برابر عظمت و فداكارى اين ملت بزرگ احساس شرمسارى مى كنم. و بدا به حال آنانى كه در اين قافله نبودند! بدا به حال آنهايى كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم الهى تا به حال ساكت و بى تفاوت و يا انتقاد كننده و پرخاشگر گذشتند! آرى، ديروز روز امتحان الهى بود كه گذشت. و فردا امتحان ديگرى است كه پيش مى آيد. و همه ما نيز روز محاسبه بزرگترى را در پيش رو داريم. آنهايى كه در اين چند سال مبارزه و جنگ به هر دليلى از اداى اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و ديگران را از آتش حادثه دور كرده اند مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفته اند، و خسارت و زيان و ضرر بزرگى كرده اند كه حسرت آن را در روز واپسين و در محاسبه حق خواهند كشيد. كه من مجددا به همه مردم و مسئولين عرض مى كنم كه حساب اينگونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند، و نگذارند اين مدعيان بى هنر امروز و قاعدين كوته نظر ديروز به صحنه ها برگردند. من در ميان شما باشم و يا نباشم به همه شما وصيت و سفارش مى كنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد. نگذاريد پيشكسوتان شهادت و خون در پيچ و خم زندگى روزمره خود به فراموشى سپرده شوند. اكيدا به ملت عزيز ايران سفارش مى كنم كه هوشيار و مراقب باشيد، قبول قطعنامه از طرف جمهورى اسلامى ايران به معناى حل مسئله جنگ نيست. نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد نهار کمی استراحت کردم. عصری حاج صادق آهنگران آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت حال و حوصله خواندن را دیگر ندارم. ـ چرا - بخاطر این وضع که پیش آمده ـ میدانی که امام حکیم است ـ بله ـ پس خیرات قبول قطع نامه در راه است ـ ان شاءالله شب همراه مهدی سری به منزل مهدی ص
افدل زدیم که ما را برای شام نگهداشت. بعد از شام با مهدی پیاده تا واحدمان قدم زنان رفتیم. مهدی می گفت می خواهد دانشگاه شرکت کند. او را تشویق کردم حالا که جنگ تمام شده حتماً برود و در سپاه نماند. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در حلقه خوبان خاطره انگیزترین روزها سخت ترین ایام 🔻 به یاد سردار دل‌ها "حاج قاسم سلیمانی" http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خاطرات و تجربیات امیر سید تراب ذاکری ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔅 من مدتی جنوب نبودم تا اینکه دوباره به‌عنوان فرمانده یگان اطلاعاتی منطقه جنوب، به این منطقه بازگشتم. بعد از انقلاب بود. وقتی برگشتم به منطقه، متوجه شدم ارتش عراق کاملا فعال شده است. من یکی از کسانی بودم که غرضی اخمو را وادار کردم تا به تهران بیاید و مجلس برود و بگوید که قرار است عراق به ما حمله کند. ایشان هم قبول کرد. رفت و برگشت و گفت اطلاع دادم اما آن‌ها پاسخ دادند برو دنبال کارت، ما شاخ آمریکا را شکاندیم، عراق سگ کی باشد؟ من باز پافشاری کردم. به حجت‌الاسلام کاملان که آن زمان رییس انجمن اسلامی لشکر ۹۲ زرهی بود، داستان غرضی را گفتم. همه اطلاعات را مکتوب به ایشان تقدیم کردم. ایشان هم رساندند خدمت امام. جواب هم آمد، ولی دیر، که من زیر آن نوشتم نوشدارو پس از مرگ سهراب. وی با تاسف اضافه کرد:‌ من ۵۹/۱/۲۶ یعنی پنج‌ ماه و نیم قبل از شروع جنگ، گفتم خطوط پدافندی در مقابل هجوم ارتش عراق فعال شود. اما ظهیرنژاد حتی در ۵۹/۶/۲۵ در میدان صبحگاه لویزان، ستاد نیروی زمینی ارتش، گفته بود به این افسران اطلاعاتی احمق بگویید این همه شلوغ نکنند، عراق غلط می‌کند به ما حمله کند. حالا از ما سوال می‌شود مگر شما نمی‌دانستید که عراق حمله می‌کند؟ بله، می‌دانستیم، اما دیگر باید چه کار می‌کردیم؟ من یک عنصر ستادی و اطلاعاتی هستم. وظیفه ما فقط اطلاع دادن و گزارش دادن است. تصمیمات جای دیگری گرفته می‌شود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🍂 🔻 بازخوانی عملیات طریق القدس قسمت سوم سردار حسین کلاه‌کج ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 آماده عملیاتی می‌شویم که جای چند تن از شهیدان گردان خالیست، شهیدان عزیزی که در منطقه ثامن الائمه (شکست حصر آبادان) آنها را از دست دادیم،! اگر چه در هر منطقه و عملیاتی چند تن از یاران خود را از دست می‌دادیم، اما هیچوقت به نبودنشان عادت نمی‌کردیم،!هر روز جای آنها خالی بود، در هر جبهه و محور عملیاتی که می‌رفتیم از آنها خاطره داشتیم. غروب هفتم آذرماه هوا کاملا ابری همراه با نسیم خنک آسمان را رفته رفته تاریک می‌کرد، طبق اطلاع قبلی که ساعت عملیات به فرماندهان گفته شده بود، می‌بایست گردان را طوری عازم میدان می‌کردیم تا سر ساعت اجرای عملیات، زیر خاکریز دشمن باشیم و حدود ۷ غروب افراد را درون خودروها سوار کردیم از ابوحمیزه بسوی دهلاویه حرکت کردیم نم نم باران شروع به بارش کرد. نیروها نزدیک جاده از خودروها پیاده شدند، بنده روی خاکریز خودی نقطه رهایی گردان بهمراه چند نفر ایستاده بودیم، منتظر رسیدن بچه ها، ساعت بین ۱۰ تا ۱۱ شب، بارش باران شدیدتر شده، بگونه ای که پوتین ها چند برابر وزن خودشان گِل چسبیده بود. نفرات سعی می‌کردند سلاحها را طوری بگیرند که باران زیاد آنها را از کار نیندازد!! قرآنی در دستم و ستون گردان را از زیر قرآن عبور دادم! برخی بچه ها حلالیت می‌خواستند، بعضی دعای شهادت و خدا حافظی می‌گرفتند. هر چند دقیقه گلوله منور دشمن بقصد روشن کردن زمین پرتاب می‌شد اما بدلیل وجود ابر سنگین و نزدیکی ابرها بزمین، منورها پشت ابرها روشن می‌شدند و فضای بالای آنها کمی روشن می‌شد و مانع تابش نور بزمین می‌گشت. گردان به‌ستون یک به‌سمت دشمن حرکت کرد. فاصله خاکریز خودی و دشمن هزارو دویست متر تا هزارو چهارصد متر بود. سه گروهان پشت سر هم و فرماندهان پیشاپیش،! مامور اطلاعات هم راهنمای ستون در جلو قرار گرفته بودند. بارش زیاد باران دو مسئله ایجاد کرده بود، اول به‌لحاظ گِل آلود بودن، وزن پای بچه ها زیاد شده بود، دوم مسیر معبر موانع را بهم ریخته بود، اما از طرفی مانع دید دشمن هم شده بود و سکوت هر شب با رعد و برق و بارش توام با باد شکسته شده بود که بنفع ما بود. گردان نزدیک ۱۲ نیمه شب خزان خود را به موانع رسانده بود،! طبق برنامه ساعت ۳۰ دقیقه بامداد هشتم آذر کلمه رمز یاحسین.ع. یاحسین.یاحسین. از بیسیم قرارگاه توسط سردار غلامعلی رشید ابلاغ شد و ما سریع رمز را تکرار کردیم. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 اللهم الرزقنا توفیق ا.... ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─ 🔅 وقتی آشپز مراعات حال برادران سنگین وزن- هیكلی تداركاتی- را می‌كرد و غذایشان را یك كم چربتر می‌كشید، یا میوه درشت‌تری برایشان می‌گذاشت، هر كس این صحنه را می‌دید، به تنهایی یا دسته جمعی و با صدای بلند و شمرده شمرده شروع می‌كردند به گفتن: «اللهم الرزقنا توفیق الپارتی فی الدنیا و الاخره!» یعنی دارید پارتی بازی می‌كنید حواستان جمع باشد! 😉 ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─ کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۸۵ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ فردا صبح ساعت ۹ بود که بچه های عملیات قرارگاه خبر دادند عراقی ها از شلمچه به سمت خرمشهر حمله کردند. شنیدن این خبر اوضاع مرا بهم ریخت و هزار سؤال بی پاسخ مقابلم قرار داد که با آنها نمی‌دانستم چه کنم. با بچه های عملیات با یک لندکروز به سمت جاده اهواز خرمشهر حرکت کردم. جمعیت زیادی در میان جاده ایستاده بود که مانع رسیدن عراقی ها بشوند. از اولین دژبانی که رد شدیم، آقای نیک خواه که از دوستان خوبم بود را دیدم که سراسیمه و مضطرف از ماشین پیاده شد و به طرفمان آمد. او عینک  می زد و چشمانش ضعیف بود. او جلوی ماشین ما ایستاد و با دست محکم روی کاپوت زد و گفت برگردید عقب برگردید. صاف معلوم بود مرا نمی بیند و یا نشناخته است. بلافاصله از ماشین پیاده شدم و روبرویش ایستادم و گفتم سلام حاجی جان چی شده؟ ـ سلام. عراقی ها تا ۳۰ کیلومتری خرمشهر آمدند ـ تو مطمئن هستی؟ ـ آره من از الان از آن محور دارم میایم ـ خدا رحم کند.  آن روز جمعه ۶۷/۴/۳۱ بود و من با این تهاجم سنگین و سریع عراق یاد پیش‌روی آنها درروزهای اول جنگ افتادم. ناراحت گوشه ای نشستم و کنترل خودم را از دست داده بودم. ماشین ها به سرعت می آمدند و نیرو پیاده می رکردند و بر می گشتند. از کلمن پشت لندکروز مقداری آب خنک به نیکخواه دادم تا بلکه کمی آرام شود. از او پرسیدم این تهاجم یعنی چه؟ _ عراق می خواهد با اشغال خرمشهر و گرفتن اسیر، دست برنده را در مذاکرات داشته باشد. او حرف می زد و من داشتم با خودم فکر می کردم اگر یک بار دیگر خرمشهر سقوط کند و دست عراقی ها بیفتد چه می شود. سریع به قرارگاه برگشتم و مستقیماً به فرماندهی رفتم. آن جا بهترین جا بود که می شد مستندترین خبرها را شنید. تا وارد راهرو فرماندهی شدم یکی از بچه های مخابرات صدا زد متن خبر را گرفتم. تعجب کردم که متن خبر چه چیزی را می گوید گرفتم. آرام آرام جلو رفتم آقای صراف رئیس دفتر فرماندهی را دیدم. با او سلام و علیک کردم و پرسیدم چیزی شده؟ _امام به سپاه پیام داده  است _پیام؟ ـ بله پیام ـ چه پیامی؟ ـ گفته جان سپاه و جان خرمشهر ـ یا اباالفضل العباس آن مردمی که جبهه نیامده بودند و یا انگیزه ادامه دادن را نداشتند با شنیدن این وضعیت، سراسیمه راهی جبهه ها شدند. جمعیتی که رو به جبهه ها آورده بودند آن قدر زیاد بودند که قرارگاه قدرت دادن لباس و اسلحه به آنها را نداشت. انگار روزهای اول جنگ بود که در شمال خوزستان همه راهی پل نادری و قهوه خانه و فکه شدیم. تا شب آن قدر نیروی تازه نفس از راه رسیدند که یقین کردم این ها تا نابودی عراق ول کن معامله نیستند. سپاه وارد درگیری شدیدی با عراقی ها شد و عملیاتی تحت عنوان عملیات سرنوشت انجام شد که عراقی ها را تا مرزهای خودشان با خفت و خواری عقب راندند. شب وقتی خسته و کوفته به قرارگاه برگشتم، تلفنی به همسرم زدم و گفتم اگر خبری شنیدی، من سالم هستم. او که بسیار عصبی شده بود سؤال کرد خرمشهر را عراق گرفت؟ ـ عراق غلط می کند ـ دروغ نگو ـ به جان شهیدت قسم ـ با من رو راست باش ـ عزیزم تو باردار هستی. نباید دلهره داشته باشی ـ تو بگو دروغ نمی گویی ـ دلیلی ندارم دروغ بگویم ـ کی بر می گردی؟ _ معلوم نیست تا دو سه روزی در جنوب درگیری ما ادامه داشت که ناگهان در ساعت دو و نیم عصر ۶۷/۵/۳ خبردار شدم عراقی ها از غرب کشور بهمراهی ارتش بعث عراق، از طریق سرپل ذهاب به طرف شهر کرند حمله کردند. شنیدن این خبر تمام روح و روان مرا بهم ریخت. وقتی قرارگاه طبق دستور فرماندهی کل سپاه قرار شد برخی از لشکرهایش را با هلی کوپتر به کرمانشاه ببرد من هم همراه آنها به کرمانشاه رفتم. در غرب هم باز مردم  غیرتی شده بودند و گروه گروه راهی کرمانشاه شده بودند تا جلوی ارتش بعث عراق را بگیرند. اصلاً دوست ندارم آن روزها را باز خوانی کنم. لشکر یاس و افسردگی احاطه مان کرده بود و می رفت نابودمان کند که دست الهی ما را از زمین ذلت به اوج عزت برد. با عملیات مرصاد، عراق و منافقین با وضعیت محقرانه ای بدرک واصل شدند و عده ای اسیر و برخی فرار کردند. شب هنگام که با بچه های لشکر سیدالشهداء حرف می زدم می گفتند دماری از روزگار منافقین در آوردیم که انتقام تمام ترور و انفجارهای آنها را گرفتیم.   •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خاطرات و تجربیات امیر سید تراب ذاکری ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ دشمن یک‌شبه تصمیم نمی‌گیرد که حمله کند. لااقل یک هفته طول می‌کشد تا نیروها و ادوات‌شان را جابجا کند. من در همان تاریخ ۵۹/۶/۲۵، یک روز قبل از آنکه صدام قرارداد الجزیره را پاره کند، با آقای غرضی رفتیم پاسگاه کوشک. همه چیز را دید. گفت ذاکری این‌ها برای چه آمدند اینجا؟ گفتم پس در مجلس چه گفتی؟ خودت هم باور نداشتی؟‌ گفت بیش از ۲۰۰ تانک است. گفتم بله، خیلی بیشتر است. گفت برای چه جمع شده‌اند؟ گفتم همین پاسگاه کوشک که ما ایستادیم، برای عراق است. سه کیلومتر در خاک عراق است. طبق قرارداد ۱۹۷۵ باید بر اساس قرارداد ۱۹۱۳ این مناطق را به عراق واگذار می‌کردیم که نکردیم. گفت خب بیایند این مناطق را به آن‌ها واگذار می‌کنیم. گفتم الان دیگر دیر شده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂