eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۰۳) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• چهره مظلوم‌ دوستان شهیدم در مقابل چشمانم بودند، مصیب مجیدی، نادر فتحی، محمد علی جربان، عزیز امرالله رمضان مصباح، ذوالفقار کنعانی، عباس صالحی، هانی تکلّو، حسن یاری، محمد شهبازی، منصور احمدی پور، خدا رحمی، غلام شهبازی، عبدالله ترکمان، سعید پور ماه سلطان، علی مینایی، محمد مصباح، ناصر فتحی، نقی قوی دست، مهدی قراگوزلو و ... بیت الله الحرام، شب و روز به روی بندگان خدا باز بود، عزیزیه پنج از حرم خیلی دور بود و باید با اتوبوس می رفتیم و می آمدیم. نماز ظهر و عصر را که می خواندیم، بر می گشتیم منزل و در اتاق نماز مغرب و عشا را می خواندیم و گاه چرتی می زدیم و نمی زدیم و عازم حرم می شدیم. طواف و زیارت و نماز و دعا و نماز صبح را می خواندیم و برمی گشتیم منزل. صبحانه و خواب دم ظهر و دوباره حرم و ... گاهی بعد از صرف شام با آسانسور به بالاترین طبقه مسجدالحرام می رفتیم. آنجا نسیم خنکی می وزید و چشمانمان گرم خواب می شد ولی شرطه ها اجازه خواب نمی دادند. نکته جالب این بود که مامور پله های برقی و آسانسورها عرب نبود. با اینکه یک نفر عرب سعودی هم کنار او نشسته بود آن غیر عرب به او اجازه نمی داد که دکمه حرکت پله یا آسانسور را بزند! گاهی که با عرب ها درباره آمریکا بحث می کردیم، همین دلیل را می آوردیم که شما نوکر آنها هستید، زیرا اختیار دکمه آسانسور هم در دست شما نیست. آنها می گفتند: این طور نیست، آنها نوکر ما هستند. ما هر ماشینی و امکاناتی بخواهیم، می دهیم آنها می سازند و ما استفاده می کنیم. پس آنها نوکر ما هستند! آن سال آیت الله احمد جنتی، حجت الاسلام قرائتی و حاج صادق آهنگران هم در حج حضور داشتند. در مراسم راهپیمایی برائت از مشرکان، همچنان ما مسئول صوت بودیم‌ و با وزیر شعار همراهی می کردیم. سایر مسلمانها نیز در راهپیمایی برائت شرکت می کردند. برای دور ماندن غیر ایرانی ها از چشم ماموران گماشته کشورهایشان، قرار بر این شد که آنها را به وسط جمعیت برسانیم و دورشان را محاصره کنیم. از لذیذترین خاطرات من در حج، تشرّف به غار حرا بود. گفته ها و توضیحات شفاهی ما را راضی نکرد. می خواستیم برویم و از نزدیک سنگ های خانه وحی بر پیامبر خدا را لمس کنیم. تعدادی کارگر و بنّای افغانستانی مشغول ساخت پله در مسیر حرا بودند. شیرین اینکه هر پنجاه متر توضیح می دادند که ما داریم برای غار پله می گذاریم پس شما به ما پول بدهید. این هم گدایی به سبک جدید بود! تقریباً در اوج قلّه جبل النّور و نزدیک غار، فقیری افغانی با دو پای قطع گوشه ای کز کرده و گدایی می کرد. معلوم نبود او چه جوری به آنجا آمده است، ما که پا داشتیم از پا افتادیم. احتمال زیاد بعضی او را کرایه و گماشته بودند تا خودشان نیز از در آمد بالای او سهمی ببرند. انبوه گداهای رنگارنگ جورواجور در ابعاد مختلف و معلولیت های گوناگون این ظن را قوی می کرد که جایی با کسانی از روی برنامه آنها را در منطقه مسیر حجاج مستقر کرده اند تا حاجیان با دادن صدقه از ثواب زیاد آن بهره مند شوند! نفس زنان به اولین نقطه مهبط وحی رسیدیم. تخته سنگی سیاه بزرگ بر روی دو پایه طبیعی افتاده بود.‌ از لا به لای سنگ ها عبور کردیم تا به غار رسیدیم. همان جایی که پیامبر(ص) سالی چند ماه در آن خلوت و عبادت می کرد. غار گنجایش فقط یک نفر را داشت. سوراخی تقریباً در مقابل دیدگان نفر قرار می گیرد که مکه از آن به خوبی دیده می شود و اینجا همان جایی است که پیام آور وحی می ایستاده و چشم به کعبه می دوخته و اشک می ریخته و مستقیم با خود خدا حرف می زده. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 برتری نظامی رزمندگان اسلام ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻ناتوانی عراق در بازپس گیری فاو و تأثیرات منفی از دست دادن این منطقه از نظر روحی وسیاسـی و نظامی، مهمترین محرك عراق در اتخـاذ «استراتژی دفـاع متحرك» بود. تاکتیـک نیروی زمینی سـپاه برای عبور از رودخـانه ارونـد و غـافلگیری قوای عراقی موجب گردید که آنان در وضـعیت دشواری قرارگرفته و برای باز پس‌گیری منطقه ناتوان شدند. درچنین شرایطی عراق دو راه مشکل در پیشرو داشت که انتخاب هر یک از آنها می‌توانست تأثیرات نامطلوبی را برای این‌ کشور در پی داشته باشد، بدین معنی که اگر از یک‌سو برای بازپس گیری فاو پافشاری می‌کرد، می‌بایست به تلفات سـنگین تن در دهد. زیرا موقعیت و نحوه حضور رزمندگان اسـلام و وضـعیت رزمی نیروهای عراقی امیدی برای دشـمن باقی نمی‌گذاشت. متقابلا به‌خاطر اهمیت سیاسی- نظامی منطقه، چشم‌پوشی از آن و قبول تسلط ایران بر آنجا نیز برای عراق میسر نبود. بـدین ترتیب، عراق بـا بن‌بست سـختی روبرو بود و برای خروج از این وضـعیت می‌بـایست الزامـا استراتژی جدیـدی اتخاذ می‌کرد. اظهارات صدام در آن‌زمان، بخشی از ابعاد وضعیتی را که عراق گرفتار آن شده بود بیان می‌کند: «پاره ای از دوسـتان توصیه کرده‌اند که شما چه اصراری دارید در حالی‌که ایرانی‌ها نیروهای خود را در (فاو) متمرکز ساخته‌اند به آن منطقه حمله کنیـد. اهداف دیگری را غیر از شـهر فاو در طول مرز ۱۲۰۰ کیلومتری تعیین و به نیروهـای ایران حمله کنیـد. حال ما به این نتیجه رسـیده ایم که اگر ارتش ما حمله نکنـد، نیروهای ایران حمله می‌کننـد و اگر در یک منطقه پدافنـد کنیم، پس از چند روز همان اندازه تلفات می‌دهیم که معمولا در حمله می‌دهیم. بنابراین راه در این یافتیم که فعلا از فاو صرفنظر کنیم و در سایر جبهه ها به نیروهای ایرانی حمله کنیم.» http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_702924891808071926.mp3
1.27M
🍂 نواهای ماندگار این جبهه اسلام است دل شور دگر دارد دل شور دگر دارد 🔸 حاج صادق آهنگران 🔻 شعر: حبیب اله معلمی 🔻محل اجرا: شوش دانیال قبل از عملیات فتح المبین 🔻 زمان اجرا: سال (۱۳۶۰) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 0⃣7⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻خود را به دکتر فرهادی رساندم. هنوز مشغول چانه زدن بود. بعد از معرفی خود، صحبت های راننده را برای او بازگو کردم و گفتم طبق گفته او الآن امن ترین جا همین جزیره مجنون است. در حین رفتن به آنجا با پزشکان عمومی که یکی از آنها دارو ساز بود و برای داروخانه آنجا آمده بود، آشنا شدم. باران هم باریدن گرفت و خاک و شن نرم کنار جاده را که محلی ها به آن رمل می گویند به وسط جاده کشانده بود. جاده بسیار ليز و لغزنده شده بود. راننده خیلی با احتیاط رانندگی می کرد. برای ما از خاطرات خود در زمانی که نبردهای سنگین در این جزیره اتفاق افتاده بود تعریف کرد. گفت راننده های ناشی اغلب سربازانی هستند که حتی گواهینامه رانندگی هم ندارند. مجروحین و پرسنل را جابه جا می کنند. در اثر بی احتیاطی و سرعت زیاد اتومبیل‌های آنها چپ شده و حوادثی را به وجود می آورند. بالاخره بعد از مدتی به پادگان یا بهتر بگویم به بیمارستان محل خدمت خود رسیدیم. در و دیواری اطراف آن نبود. سیم خاردار محدوده آن را مشخص می کرد. محوطه بسیار وسیعی، شاید چندین هکتار و خاکی که آن موقع پر از گل و لای بود. آمبولانس ما را تا نزدیک سوله‌ای که محل بیمارستان بود رساند. روی سوله را با خاک پوشانده بودند و تقریبا شبیه یک تپه بود. اطراف آن و به فواصل مختلف، آنقدر خاکریزهای بلند و مختلف ساخته بودند که تشخیص بیمارستان از بیرون به سختی میسر بود. ما پیاده شدیم و به داخل رفتیم. سوله‌ای بسیار بزرگ، تمیز و مجهز بود. چند اتاق عمل بزرگ، سرویس های بهداشتی، چند حمام و آب گرم و یک درمانگاه بزرگ داشت. داروخانه مجهز و یک کانتینر که یونیت دندان پزشکی داخل آن نصب شده بود. اتاق نشیمن هم بسیار بزرگ و در ضمن خوابگاه ما هم بود. اطراف آن را تخت های سربازی دو طبقه گذاشته بودند. پس از ورود متوجه شدم که سه پزشک عمومی دیگر هم در آن جا مشغول هستند. به اضافه یک دکتر دندان پزشک و تعدادی تکنسین اتاق عمل و ظاهرا مدتی بود که جراح و متخصص بیهوشی نداشتند. پرسنل جلو آمدند و به هم معرفی شدیم. به ما خوش آمد گفتند. فرماندهی آن جا جوان پاسداری بود به نام آقای زرلقی، بسیار مؤدب و دوست داشتنی و صمیمانه با ما رفتار کرد. همین طور رفتارهای بعدی او که هرگز از یادم نمی رود. من را به یاد آقای صیادی که رئیس شورای مساجد آبادان بود و سروان ابراهیم خانی و دوست دیگرم محمد می انداخت. دستور داد برای ما چای و بیسکویت آوردند. به ما خوش آمد گفت و سپس گفت باید لباس های مان را عوض کنیم و لباس مخصوص جبهه بپوشیم. الباسی مانند لباس سربازها بود. یک جفت کفش کتانی به اضافه لباس بادگیر سیاه رنگ و یک ماسک ضد گاز شیمیایی که در فیلم‌های سینمایی آنها را دیده بودیم به ما داد. توصیه هایی کرد و گفت: «مرتب به شما سر می‌زنم و اگر کاری داشتی با من در میان بگذار.» گفتم: «فقط می خواهم با زن و بچه ام در تهران صحبت کنم.» گفت به مسئول تلفن خانه می گوید که شماره ما را بگیرد و صحبت کنیم. ولی نباید بگویم کجا هستم. فقط آنها را از سلامتی خود با خبر کنم. راننده حقیقت را گفته بود. از سروصدای جنگ در آن منطقه خبری نبود. آن روز بعد از صرف ناهار و خواب مختصر، با پوشیدن لباس های مخصوص به اتفاق همکاران به خارج از سوله رفتیم تا گشتی در محوطه بزنیم. چند ساختمان کوچک تر نیز در اطراف سوله ساخته شده بود. یکی از آنها مسجد و دیگری اتاق فرمانده و دیگری مخابرات و بقیه را نمی‌دانم به چه منظوری بود. محوطه بسیار بزرگ و گل آلود بود. همین مقدار بسنده کردیم و به داخل سوله برگشتیم. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خاطرات اسارت 🔹 محسن حیدری در مقابل بازجویی مزدوران گروهك كومله سكوت كردم. بازجوی زندان پرسيد: پاسدار هستی؟ گفتم: نه. ناباورانه با چشمانی از حدقه درآمده نگاهم كرد و گفت: به من دروغ نگو. اگر پاسدار نيستی، پس چرا ريش داري؟ لبخندی زدم و گفتم: اگر ريش داشتن دليل پاسدار بودن است پس فيدل كاسترو هم بايد پاسدار باشد! کانال حماسه جنوب، http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 استراتژی دفاع متحرک عراق ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻 ناتوانی عراق در بازپس گیری فاو و تأثیرات منفی از دست دادن این منطقه از نظر روحی و سیاسی و نظامی، مهمترین محرک عراق در اتخاذ «استراتژی دفاع متحرک» بود. تاکتیک نیروی زمینی سپاه برای عبور از رودخانه اروند و غافلگیری قوای عراقی موجب گردید که آنان در وضعیت دشواری قرار گرفته و برای باز پس گیری منطقه ناتوان شدند. در چنین شرایطی عراق در راه مشکل در پیش رو داشت که انتخاب هر یک از آنها می توانست تأثیرات نامطلوبی را برای این کشور در پی داشته باشد، بدین معنی که اگر از یکسو برای باز پس گیری فاو پافشاری می کرد، می بایست به تلفات سنگین تن در دهد، زیرا موقعیت و نحوه حضور رزمندگان اسلام و وضعیت رزمی نیروهای عراقی امیدی برای دشمن باقی نمی گذاشت. متقابلا به خاطر اهمیت سیاسی - نظامی منطقه، چشم پوشی از آن و قبول تسلط ایران بر آنجا نیز برای عراق میسر نبود. بدین ترتیب، عراق با بن بست سختی روبرو بود و برای خروج از این وضعیت می بایست الزاما استراتژی جدیدی اتخاذ می کرد. اظهارات صدام در آن زمان، بخشی از ابعاد وضعیتی را که عراقی گرفتار آن شده بود بیان می کند: بارها دوستان توصیه کرده اند که شما چه اصراری دارید در حالی که ایرانیها نیروهای خود را در فاو متمرکز ساخته اند، به آن منطقه حمله کنید. اهداف دیگری را غیر از شهر فاو در طول مرز ۱۲۰۰ کیلومتری تعیین و به نیروهای ایران حمله کنید. حال ما به این نتیجه رسیده ایم که اگر ارتش ما حمله نکند، نیروهای ایران حمله می کند و اگر در یک منطقه پدافند کنیم، پس از چند روز همان اندازه تلفات می دهیم که معمولا در حمله می دهیم، بنابراین راه را در این یافتم که فعلا از فاو صرفنظر کنیم و در سایر جبهه ها به نیروهای ایرانی حمله کنیم.». اظهارات صدام بیانگر سیاست جدید نظامی عراق و توضیح اهداف این کشور در اتخاذ استراتژی دفاع متحرک بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۰۴) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• من و آقا ولی هر کدام دو رکعت نماز در آن مکان مقدس (غار حرا) و بی نظیر خواندیم. از اینکه همان جایی ایستاده ایم که پیامبر ایستاده و همان جایی که پیامبر پا گذاشته است پا گذاشته ایم، احساسی پاک از عمق دل داشتیم. صف انتظار مشتاقان جهانی حضور در غار چندان مجال نمی دهد که بیشتر درنگ کنیم. نماز را خواندیم و بیرون آمدیم و کمی آن طرف تر بیرون غار، چشم انداز نورانی شهر مکه و کعبه در قلب آن، به وجد می آورد آدمی را. شهر یک پارچه نور است و نور و کعبه به نگینی می ماند که شهر آن را در آغوش گرفته است و اینجا قلب عالم است که به آسمان نور می دهد. با شروع مناسک حج، به قول آل احمد، خسی می شوی در میقات و قطره ای در اقیانوس عرفات. محرم بودیم و لذت این احرام ناگفتنی است. در اینجا خطوط قرمز بندگی قدم به قدم همراه توست و اگر تو لحظه ای کوتاهی کنی یا قدمی کمتر یا بیشتر برداری اعمالت باطل می شود. اینجا شکوهی در تو می دواند تا فقط بنده باشی و در بنده بودنت با بی همتای عالم چانه نزنی، این است رسم بندگی و عاشقی. از مشعر که به منا می آیی، جاده ای این دو را از هم جدا می کند و تا وقتی آفتاب سر نزده تو حق نداری از این طرف به آن سوتر بروی. عرفات آوردگاه معرفت است تا تو خود را بیابی چنان که آدم و حوّا(ع) خود را یافتند. حال و هوای ملکوتی دعا، چنان روح فزاست که جانت را تا به آسمان می رساند. برای سهولت رسیدن، معمولاً حجاج یک روز زودتر به عرفات وارد می شوند. با اتوبوس، شبانه به طرف مشعرالحرام حرکت کردیم. به جهت ازدحام بیش از حد حجاج، باید بقیه راه را پیاده به ابتدای بزرگ راه منا وصل می کردیم. و از مشعر به منا می‌شتافتیم. تمام شب بچه ها مشغول راز و نیاز و دعا وگریه بودند و تو گویی آنان در کندوی زنبور عسلی هستند که شهد معرفت از زبانشان بر کندوی زندگی شان می ریزد. شبانه سنگ ها را جمع کردیم و پیدا کردن سنگ در آن محشر عظیم مثل یافتن دُرّ و مروارید است در بیابان پُر سنگ! فردای صبح آن روز به منا رفتیم. دوستان با تجربه گفتند: اگر حال و توانش را دارید همین الان برویم و رمی کنیم، زیرا بعد از استراحت ازدحام زیاد می شود و کار خیلی مشکل می شود.... به جمره اول رسیدیم. روحانیون سفارش کرده بودند که از طبقه پایین و از نزدیک سنگ ها را پرتاب کنیم. من و ولی به ستونِ شیطان نزدیک و نزدیک تر شدیم. حالا به خوبی از خوردن سنگ ها به هدف مطمئن می شدیم، اما از عقب تر هم این امکان وجود داشت! در این نقطه هم سنگ می زدیم و هم می خوردیم! سنگ های نفرات عقبی به ما می خورد و ما خود نیز ستون شیطان شده بودیم! در این ازدحام ناگهان سنگی بر پیشانی بلند من نشست و خون کمی جاری شد. نمی دانم شاید قلبم شکست و باید که برخودم نهیب می زدم که نکند تو هم شیطان باشی! نکند وسوسه های رنگ رنگِ زندگی بر استوانه جانت بنشینند و تو پیرو شیطان باشی...! به سرعت سنگ ها را پرتاب کردم تا از آن معرکه جان سالم به در ببرم. به سرعت و زحمت از آن ازدحام سنگ و آدم بیرون آمدم و دست چپ را روی پیشانی گذاشتم تا خون جاهای دیگر را نجس نکند. فردا به جلو نرفتیم و از همان عقب هدف می گرفتیم و رد سنگ را تا برخورد به هدف دنبال می کردیم. سه روز توقف در عرفات و انجام حَلق، یعنی سرتراشیدن و سپس ذبح قربانی به تاسّی از حضرت ابراهیم (ع) مناسک بعدی بود. باید حَلق می کردیم. موهای سر من نرم بود و کم، ولی موهای حاج ولی خیلی زبر بود، برای همین سر او از سر من خونی تر شد. ماشین های قدیمی و تیغ تیز و دست ناشی، ثمره اش خونین و مالین شدن کله مردان در عرفات بود که آن هم زیبایی خودش داشت. در حج باید از همه چیزت می گذاشتی، جای زیبایی موی سرت! بعد از تقصیر و حَلق برای انتخاب قربانی به قربان گاه رفتیم. دو تا گوسفند چاق و چله انتخاب کردیم. حاج ولی بچه روستا بود و به فن قصابی آشنا، او دو گوسفند را قربه" الی الله قربانی کرد. برای طواف و طواف نساء و نماز طواف باید به مسجدالحرام مشرف می شدیم. در همه مناسک توجه داشتیم حتی المقدور به کسی برخورد نکنیم. کسی را هل ندهیم و حالا همین روش در طواف و ارتماس حجرالاسود در نظرمان بود. خواستم از برآمدگی های لبه کعبه که به آن شاذُرون می گویند، کمک بگیرم تا نوبتم به حجرالاسود برسد، ولی دیدم با این کار برای اعمال دیگران مزاحمت ایجاد می شود. راهی اندیشیدم! خودم را رها کردم. آرام آرام و بدون فشار به نرمی حرکت آب خود را به کناره دخانه خدا رساندم و رود جمعیت مرا به یک متری حجرالاسود رساند. شرطه ای کنار در و حجر به وسیله دستگیره ای پارچه ای آنجا ایستاده بود و مثل ضبط صوت می گفت: حرام! حرام! •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🔸 رحم الله والدیک •┈••✾💧✾••┈• به اسارت كه درآمديم، همه‌مان را در يك جا جمع كردند. يكی از رزمندگان اسير كه در جبهه از خود شجاعت فراوانی نشان داده و تقريباً مسن‌ترين افراد در آن جبهه بود، احساس تشنگی كرد و از سرباز عراقی كمی آب خواست. عراقی‌ها در آن شرايط در به در دنبال ايرانی‌های عرب می‌گشتند تا اطلاعات بگیرند. وقتی رزمنده‌ پير گفت ماء، عراقی‌ها دور او جمع شدند. يكی از آن‌ها كه چند كلمه فارسی می‌دانست، گفت: انت عربی دانست؟ پيرمرد گفت: نه به خدا؛ تنها همين يك كلمه را دانست. بعد از كمی جرّ و بحث افسر عراقی دستور داد كمی آب برايش آوردند. وقتی پيرمرد آب را نوشيد، رو به عراقی ها كرد و گفت:«رَحِمَ الله والِدَيْكَ» (رحمت خدا بر پدر و مادرت ) اين جمله را پيرمرد از مجالس فاتحه و روضه ياد گرفته بود. در اين جا بود كه افسر عراقی با خشم فرياد زد: « والله انت عرب » پيرمرد دستپاچه جواب داد: باور كنيد تنها همين را دانست. بعد حسابی او را كتك زدند تا اقرار كند. ولی وقتی با انكار پيرمرد روبه رو شدند، او را رها كردند. يكی از برادران به شوخی به او گفت: تو را به خدا تا همه‌ ما را به كشتن نداده‌ای، اين قدر عربی حرف نزن. پيرمرد كه حسابی از جريان پيش آمده و حرف برادرمان ناراحت شده بود، تا شهر العماره‌ عراق كلامی نگفت و جان همه ما را نجات داد. •┈••✾💧✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 1⃣7⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻 چند نفر افراد نسبتا مسن که گویا از طرف بسیج اعزام شده بودند، مسئول نظافت سوله و دستشوئی ها و سایر قسمت ها بودند. شب‌ها در گوشه و کنار سالن روی پتو می خوابیدند. یک سرباز وظیفه هم، مسئول نظافت اتاق پزشکان و درست کردن چای و شستن ظرف های غذا بود. یکی از آنها چون متأهل بود، پنج شنبه و جمعه ها مرخصی داشت. صبح پنج شنبه که می‌شد به ما می گفت: «من دارم میرم مرخصی خرج راه و پول سوغاتی من رو بدید.» دوستان هم نفری ده تومان به او می دادند. یک روحانی هم آنجا بود که بسیار جوان به نظر می رسید. حداکثر بیست سال داشت. هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود. جوان خوش مشرب و مهربانی بود. گاهی شبها به اتاق ما می آمد. یک ساعتی می نشست و با هم از مسائل مختلف صحبت می کردیم. یک فرد چهل، پنجاه ساله ای هم بود که تقریبا یک شب در میان با یک گونی جلوی در اتاق می آمد. پس از سلام و احوال پرسی چند قوطی کمپوت و آب میوه همان دم در می گذاشت، خداحافظی می کرد و می رفت. گویا مسئول پخش دسر در قسمتهای مختلف بود. روز بعد از ورودمان هوا آفتابی بود. صبح لباس پوشیده و از سوله خارج شدیم. حدود یک کیلومتر از سوله تا قسمت ورودی راه بود. دو تپه نسبتا کوتاه نزدیکی آن درست کرده بودند. روی هر یک مسلسل ضدهوایی مستقر بود ولی کسی پشت مسلسلها نبود. اطراف تپه تعداد زیادی پوکه های خالی گلوله های ضدهوایی ریخته بود. فضای محوطه به قدری پر از قطعات منفجر شده خمپاره و گلوله توپ بود که شاید در هر متر مربع آن حدود ده بیست تا از قطعات و پره قسمت عقب خمپاره ریخته بود. سراسر آن منطقه شاید به وسعت چند کیلومتر مربع، مملو از این قطعات بود و نشان از نبردهای سنگینی می‌داد که قبلا در آن منطقه به وقوع پیوسته بود. یک گودال بسیار بزرگ و عمیق شاید به طول سیصد، عرض دویست و عمق سی، چهل متر وجود داشت که نمی دانم به چه علتی حفر کرده بودند. داخل آن مقدار زیادی آب باران جمع شده بود. تعدادی مرغ دریایی نیز روی آبها نشسته بودند. گاهی پرواز می کردند و دوباره به جای خود باز می گشتند. خلاصه تفریح و گردش روزانه ما در محوطه بود. مدتی کنار این گودال آب به تماشای مرغان دریایی وقت می گذراندیم. ولی از حمله هوایی و یا گلوله باران هیچ خبری نبود. یکی از بچه ها نیز چند عکس از گروه گرفت. بیشتر مراجعین ما سربازان بودند که سرما خوردگی و یا بیماریهای خفیف دیگر داشتند. پزشکان عمومی درمانگاه آنها را معاینه کرده و برایشان دارو تجویز می کردند. پادگانی در چند کیلومتری ما بود که مقر این سربازان بود. چون اما بارندگی بود و جاده لغزنده، چندین بار تعدادی مجروح در اثر چپ شدن خودروها به سوله اوردند. همان طور که راننده آمبولانس گفته بود راننده ها ناشی بودند و رعایت نمی کردند. بیشترشان ضربه مغزی یا دچار شکستگی اندام ها شده بودند. پس از کمکهای اولیه آنها را به اهواز می فرستادیم، یکی دو بار پادگان مزبور مورد حمله قرار گرفت. چند مجروح به بیمارستان آوردند و برخی از آنها جراحت چندانی نداشتند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔶 جنگ نامردی سردار صفوی کتاب از جنوب لبنان تا جنوب ایران .. درباره دلاورمردی‌ها و رشادت‌های اقوام لر می‌گوید: یک روز که در ستاد عملیات جنوب حضور داشتم، اتوبوسی از دلیرمردان لرستان با لباس‌های زیبای محلی و کلاه‌های نمدی با انواع تفنگ‌های برنو لوله‌بلند و لوله‌کوتاه و ام‌یک وارد ستاد عملیات جنوب شدند. رئیس آنها با همان لهجۀ زیبای لرستانی رو کرد به من و گفت: «ما آمده‌ایم عراقی‌ها را از خوزستان بیرون کنیم.» من به برادر حجازی مسئول اعزام نیرو گفتم: «وضعیت اعزام این برادران را به خطوط نبرد مشخص کنید.» برادر حجازی آنها را به جبهۀ سوسنگرد اعزام کرد، اما بعد از گذشت یک روز از اعزام آنها، خبر آوردند که برادران لرستانی به ستاد بازگشتند و رئیس آنها گفته است: «آقا، اینجا جنگ، جنگ نامردی است، عراقی‌هااز دور ایستاده‌اند و با گلولۀ توپخانه ما را می‌زنند، بهتر است ما را به یک جایی بفرستید که جنگ مردانه باشد.» برادر حجازی آنها را به جبهۀ شوش اعزام کرد. آنها هم در تپه‌های غرب رودخانه کرخه و غرب شوش مستقر شدند. پس از گذشت دو هفته که من به محورهای مختلف عملیاتی سر می‌زدم، به محور عملیاتی شوش رفتم، فرمانده آن محور به من گفت: «در یکی از سنگرهای خط مقدم این محور، یک رزمنده لرستانی باصفا و بانشاطی حضور دارد و بهتر است که او را از نزدیک ببینید.» به اتفاق او رفتم، دیدم یکی از همان مردهای غیور لرستانی با کلاه نمدی و ابروهای پرپشت با همان تفنگ برنو بلند دوربین‌دار، راحت و آسوده در سنگر به طرف دشمن نشانه‌گیری می‌کند، در حالی که یک کتری چای با مقداری نان خشک و یک پاکت سیگار هم در کنارش بود ، ولی با حوصله و دقتی بسیار، سر عراقی‌ها را در آن سوی خاکریز هدف قرار می‌داد و تیرهایش به خطا نمی‌رفت. بچه‌های مستقر در این محور می‌گفتند او روزانه 3 تا 5 عراقی را شکار میکند ... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 استراتژی دفاع متحرک عراق ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻 در این شرایط عراق در نظر داشت که ابتدا از پیشروی رزمندگان اسلام ممانعت به عمل آورده و سپس مبادرت به عقب راندن آنها نماید. لذا پس از آنکه به این نتیجه رسید که پیشروی نیروهای ایرانی در منطقه متوقف شده است و تنها اقداماتی در جهت تثبیت مواضع صورت می گیرد، بدون نگرانی از ادامه پیشروی نیروهای خودی در فاو، "استراتژی دفاع متحرک" را در دستور کار خود قرار داد. تحلیل خبرگزاری رویتر در این باره چنین است: عراق پس از آنکه با ضد حملات مکرر نتوانست ایرانی‌ها را از فاو بیرون کند، استراتژی خود را تغییر داده و نیروهای آن برای اولین بار از زمان عقب نشینی از خاک ایران در سال ۱۹۸۲، از مرز ایران عبور کرده و بخش‌هایی از خاک ایران را به اشغال در آورده اند. عراقی‌ها همچنین نسبت به این مسئله واقف بودند که در وضعیت موجود، عامل مؤثر در تغییر موازنه در جنگ، باز پس گیری فاو می باشد، بر این اساس، استراتژی دفاع متحرک نهایتا بدین منظور طراحی شده بود که در مرحله بعد منجر به عقب راندن نیروهای ایران از فاو شود. اظهارات دولتمردان عراقی در این زمینه می تواند بسیار گویا باشد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂