eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۳۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ما به مواضع [تعیین شده] رسیدیم. کلمه رمز ۷ بود. چند نفر را دیدیم که به طرفمان می آمدند. به آنها گفتیم ۷، اما جوابی نشنیدیم. دوباره فریاد زدیم ، باز هم جوابی نشنیدیم. بالاخره تیربار را به طرف آنها گشودیم. با شروع شلیک فریاد آنها به هوا رفت که بابا ما هستیم شلیک نکنید. داخل سنگر سید محسن قریشی که در همان عملیات شهید شده با من بود. پیکر مطهر این شهید بزرگ را هم اروندرود به امانت نگه داشت تا روز قیامت. بعد از اینکه با بچه ها دست دادیم، دیدیم چند عراقی از ب شکل خارج شدند. مشخص بود که خیلی بی خیال هستند. گذاشتیم جلوتر آمدند. مطمئن شدیم عراقی هستند. حتی صدایشان را می‌شنیدیم. به طرفشان شلیک کردیم چند نفرشان به هلاکت رسیدند و بقیه دوباره به طرف "ب" شکل فرار کردند. یکی از آنها زخمی شده بود و به دوستانش التماس می‌کرد که او را به داخل سنگر ببرند اما آنها رهایش کرده بودند. پس از آن با بلندگو به آنها امان دادیم و از آنها خواستیم که تسلیم شوند. در این موقع یکی از عراقیها که نمی‌دانم چطوری اسیر شده بود، به معاون گردان، صادق نوری گفت: «اگر بذاری برم داخل ب" شکل، چند نفر دیگه رو با خودم میارم. فرمانده علیرغم مخالفت سایر مسئولین گردان به او اجازه داد و او رفت و بعد از مدتی به همراه چند نفر دیگر برگشت که باعث روحیه گرفتن بچه ها شد. دسته پاکسازی وارد ب" شکل شد و ما آنجا را ترک کردیم. جلوتر رفتیم و کنار جاده آسفالت کنار خاکریز ب" شکل مستقر شدیم. از هر طرف تیر می‌آمد. می‌خواستیم موضعی بسازیم ولی نمیدانستیم به کدام طرف باید موضع بگیریم. از جلو و چپ و راست تیر می‌آمد. فقط از عقب تیر نمی آمد. در این موقع یک آیفای دشمن را دیدیم که بی‌خیال به طرف ما می آید. با شلیک سنگین بچه ها آیفا متوقف شد و همه سرنشینان آن به هلاکت رسیدند. در این درگیری متأسفانه یکی دیگر از بچه ها که فکر کنم عبدالرئوف بلبلی، معاون گروهان مکه بود در همان جا به شهادت رسید که جنازه مطهرش را عقب بردند. اندکی بعد دو گروهان از بچه های جعفر طیار آمدند و از کنار ما عبور کردند و به طرف جاده فاو بصره که جزء مأموریت شب بعد بود شروع به پیشروی کردند. به تصور ما همه چیز به خوبی پیش می‌رفت اما سپیده که دمید، متوجه شدیم از همه طرف محاصره شده ایم و لشکرهای اطراف هیچ کدام عمل نکرده و عقب کشیده بودند. تصرف مقر سمت چپی ما به عهده تیپ بوشهری ها بود که نتوانسته بودند مأموریتشان را انجام دهند. در سمت راست ما نیز بچه های لشکر ۳۳ المهدی شیراز از عهده شکستن خط اول برنیامده بودند. خود جزیره شاهینه (سهیل) هم که به عهده گردان یاسر یا عمار از لشکر ما بود آنها هم نتوانسته بودند جزیره را پاک سازی کنند، در نتیجه فقط معبر گردان ما باز شده بود و همه گردان ها زمین گیر شده بودند. یک تیربارچی از سمت چپ خیلی بچه ها را اذیت می‌کرد. یک تیم آرپی جی زن رفتند تا تیربارچی را خاموش کنند، ولی موفق نشدند و برگشتند. از سمت چپ خمپاره هم شلیک می شد. ماندن تقریباً غیر ممکن بود. دستور عقب نشینی به سمت خاک ریز دوم عراقی ها صادر شد. به طرف خاک ریز دوم حرکت کردیم، بچه ها موقتاً پشت خاک ریز دوم مستقر شدند. آنجا کمی وضع بهتر بود و می‌شد قدری مقاومت کرد. بی سیم ها از کار نیافتاده بودند اما لشکر هیچ دستور مشخصی نمیداد اکثر فرماندهان و معاونین گردان شهید شده بودند. فرماندهان گروهانها از لشکر می‌پرسیدند: «محاصره شدیم چیکار کنیم؟ لشکر می‌گفت نمی‌دونیم هرکاری دلتون می‌خواد بکنید! فرماندهی ما هم در همان لحظات اول شهید و گردان یتیم شده بود. عدم فرماندهی باعث شد که بچه ها نتوانند به موقع عقب بکشند و تلفات زیادی دادیم. تعداد زیادی از بچه ها توی آب هدف قرار گرفتند و شهید شدند. بعدها در بازدیدی که از منطقه عملیاتی کربلای ۴ در اسفند سال ۱۳۸۹ به همراه اساتید دانشگاه و سردار علایی فرماندهی قرارگاه نوح در سال ۱۳۶۵ و مرحوم سردار سیاف داشتم از ایشان پرسیدم چرا توی عملیات کربلای ۴ با اینکه می‌دونستید فقط گردان ما خط رو شکسته و توی محاصره افتاده دستور عقب نشینی به موقع ندادید». او گفت از محورهای تحت فرماندهی قرارگاه فقط نوح، معبر گردان شما باز شد و مابقی لشکرها حتى لشکرهای قدرتمند سپاه هم کاری از پیش نبردند. ایشان ادامه دادند هجوم جانانه گردان شما اونقدر عالی بود که حیف مون می اومد عملیات رو لغو کنیم و می‌خواستیم عملیات رو در شبهای بعدی ادامه بدیم که البته کار به شب نکشید و تا بعد ازظهر همون روز تقریباً همه گردان متلاشی شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار با نوای حاج صادق آهنگران 🔹رزمنده بسیجی بیمی ز جان ندارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
نه هر ستاره سهیل است، اگرچه در یَمن است نه هر یگانه اویس است، اگرچه از قَرن است سر شکافته بایست و شور شیرینش نه هرکه تیشه‌ای آرد بدست، کوهکن است نیافته‌ست بدین دیده جهان بینی اگر چه جام جهان‌بین، به دست اهرمن است شمیم یوسفی‌اش باد ارنه عاشق را نه چشم روشنی آرد، هرآنچه پیرهن است دلی به وسعت آفاق بایدش همه عشق نه هر که خال و خطش دل بَرد، نگار من است نشان عشق بر آنان بین که بر سر دار دریده جامعه خونین شان به تن، کفن است چه عاشقان! که خط وصل‌شان به جوهر خون نوشته با قلم سرب‌شان به روی تن است ستاره‌ای است به پیشانی شکسته دوست که از درخشش آن آفتاب، شب شکن است هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد که کمترین همه، جان خویش باختن است غروب را نتوان مرگ آفتاب انگاشت که زندگیش فرو رفتن و سر زدن‌ست اشاره شیوه لب های دوخته است، ارنه هزار نعره خونین به سینه سخن است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 به نام خدای توانا روزی که شب بود محمدابراهیم بهزاد پور •••• چند روز چند شب از عملیات والفجر یک گذشته است. اما هنوز قفل خط عراقی ها نشکسته . میدان مین که رد میکردیم به کانال میرسیدیم .‌ ازکانال های هزار دالون که رد می شدیم به سیم های خاردار برمی خوردیم . در هر شیاری ،‌کمین دشمن جلویت سبز می شد . هر تپه ای را که رد می کردیم باز شیاری و کمینی و تیر تراش و خمپاره شصت به استقبال می آمد . بوی خون ، باروت و طعم خاک بر لبهای ترک خورده بچه ها نشسته بود . کسی در قمقمه اش آب نداشت . کانال دو قسمت شده بود .‌شیاری آن را دو نیم کرده و بچه ها در قسمتی از کانال با عراقی ها در نیم دیگر کانال زد و خورد داشتند. نارنجکها مثل نقل و گل بر سر ما ریخته می شد . دستها کم قوت بود . نای پرتاب کردن نارنجک به آن ور کانال را نداشتیم . کف کانال پر بود از تن و بدن داماد های عروسی شب و روز گذشته . گلوهایمان می سوخت . چشم ها از فرط بی خوابی به سرخی می زد . و گاهی پلک ها به هم می رسید . صدای شلیک توپ و خمپاره مثل تبل و تنبک بود و رگبار تیربار ها مثل کف زدن عده ای بیشمار در شب عروسی . موی سر بچه ها گاهی با خون خضاب می شد . دیگر امیدی به ماندن نبود . راه عقب رفتن هم‌ قفل بود . گرگها زوزه می کشیدند و کفتارها به طمع پنجه به خاک می سائیدند . ظهر به عصر سلام کرد . خورشید هم از دیدن سرهای از بدن جدا شده مجنون وار ناله سر داد . روز به پایان نرسیده ، اما گویی شب فرا رسیده باشد . همه جا تاریک بود . توپها ، خمپاره ها ، دوشکا و شلیکا و دو لول .... زمین و زمان را به هم دوختند . فرمان آمد ،‌برگردید .... اما دیگر راه بسته بود . اسلحه ها بی فشنگ و تن ها زخمی . دشمن هلهله کنان و به جلو می آمد . تانکها پر گاز جلو کشیده بودند . اما در آن روزی که شب بود ،‌ یکی از جا بلند شد ، هنوز قبضه آر پی جی او موشکی در خود داشت . چشمهایش جایی را نمی دید . ذکر گفت . اشکش جاری شد و باریکه ای از صورت مهتابی اش را شست .‌ناگهان صدای شلیک موشک بلند شد . تانکی به احترام‌ برجکش را برداشت و آتشی زبانه کشید . از حلقوم خسته و خشکیده بچه ها فریادی بلند شد .... یا مهدی .... گرگها گریختند .‌ راه کمی باز شد . کاروان راه عقب را در پیش گرفت . و هنوز روز بود اما تاریک ،‌مثل شب. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
انبوه توپ‌های پدافند، سام و رولاند به هیچ کار دشمن نیامد و ظرف شش ثانیه ۱۲ بمب قدرتمند بر روی نیروگاه فرود آمد. فانتوم‌ها در کسری از ثانیه با گردش به سمت جنوب و سپس شرق خود را به مرز شرق رساندند. کمی شمالی‌تر فانتوم‌های دسته دیگر نیز بغداد را برای دو روز در خاموشی فروبردند. دقایقی بعد چهار فانتوم و هشت خلبان مأموریت خود را با نشستن در پایگاه همدان به پایان رساندند. بلافاصله فانتوم شناسایی به هوا برخاست و ساعتی بعد عکس‌ها در دفتر معاونت عملیات بود. نتیجه رضایت‌بخش بود. بیشتر بخش‌های نیروگاه به آتش کشیده شده و سقف نیروگاه تکه‌تکه شد و نیروگاه‌ها صدمه دیده بودند. راکتور ۲۷۵ میلیون دلاری عزیز صدام دیگر قابل راه‌اندازی نبود. اگرچه به عقیده کارشناسان غربی هنوز قابل‌ترمیم بود، اما دیگر به بهره‌برداری رسمی چند ماه دیگر نمی‌رسید و شاید تا چند سال دیگر نیز تکمیل نمی‌شد. اتفاق جالب، اخراج سه خبرنگار فرانسوی از بغداد بود که حمله بمب‌افکن‌های ایرانی را با دقت تشریح کرده بودند. صدام حتی نمی‌خواست این خبر را باور کند او از فرماندهان خود می‌پرسید، پس کجای این کشور از دست خلبانان ایرانی در امان است؟ رادارها چه‌کاره‌اند؟ موشک‌ها به چه کار می‌آیند؟ هواپیماهای رهگیر من کجا هستند؟ آیا حتی رولاند فرانسوی نیز از پس فانتوم ایرانی برنمی‌آید؟ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 پوستر و فایل اصلی طراحی شده دیجیتال سردار دلها جهت استفاده
4_5985698579572853756.pdf
1.26M
پوستر سردار سلیمانی pdf
🍂 🔻 کربلای ۵ سردار غلامپور ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ کربلای ۵ اساساً از دل کربلای ۴ بیرون آمد. قرار شد حداکثر در دو هفته پیش رو این عملیات انجام شود. باور به تحقق این عملیات در اکثر فرماندهان ما نبود. آقای محسن رضایی دوتا مسئله را دنبال می‌کرد: یکی تلاش برای تلطیفِ فضای بهم ریخته و ناراحت کننده و نگران کننده جبهه خودی که کار سختی هم بود. نیروی‌های بسیجی ما ماموریتشان تمام شده بود و همه می‌خواستند بروند. حالا توجیه فرمانده‌ها برای نگه داشتن این نیروها یکی از سختی‌های کار بود. یک مورد دیگر هم این بود که خودِ فرمانده لشکرها هم باید برای این عملیات متقاعد می‌شدند. ما در طول جنگ منطقی داشتیم و شیوه کار با فرماندهان شیوه اقناعی بود. ما به زور نمی‌توانستیم فرمانده را به عملیات بفرستیم. برای همین اینجا تلاش شد تا فرماندهان را اقناع کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۳۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 بکشید عقب پایان عملیات کربلای چهار ساعت حدود ۱۰ صبح بود اما هنوز نمی دانستیم که عملیات شکست خورده و باید عقب بکشیم. فرماندهی دسته ما را داخل سنگرهای خاکریز دوم مستقر کرد. در فاصله یکی دو کیلومتری ما روی جاده، تا چشم کار می کرد تانکهای دشمن بود که به طرف ما می آمدند. با اینکه نیروی کمکی نیامد، اما منتظر بودیم که تانکها در تیررس ما قرار بگیرند تا با آنها درگیر شویم. تا صبح به غیر از غواص‌ها و برخی از بچه های گردان جعفر طیار، تعداد کمی از بچه های پیاده گردان کربلا شهید شده بودند و اگر همان موقع متوجه شکست عملیات می‌شدیم می‌توانستیم با تلفات کمتری منطقه را ترک کنیم. یک خط دفاعی مربعی شکل تشکیل دادیم که ضلع پشت به آب آن خالی بود، قرار بود تا شب مقاومت کنیم تا مثلاً نیروهای کمکی برسند. در همین موقع متوجه شدیم که از طرف ضلع خالی مربع که به طرف آب بود به طرف ما شلیک می‌شود. این به معنی محاصره کامل بود و دیگر هیچ کاری نمی شد کرد. به غیر از چند ده متری که ما بودیم بقیه ساحل دست دشمن بود. تنها کار ممکن این بود که تعدادی فدایی کنار خاکریز، دشمن را سرگرم کنند تا بقیه بتوانند از اروند بگذرند. جلیقه نجات به اندازه همه بچه ها نداشتیم. بچه ها به آب می زدند اما بیشتر آنها بعد از طی مسافت کوتاهی به شهادت می‌رسیدند و جسد مطهرشان به ابدیت اروند می پیوست. تک و توک قایق‌هایی که توانستند خودشان را به آن قسمتی از ساحل که دست ما بود برسانند بچه ها را به عقب برگرداندند. من و سه نفر دیگر در یک سنگر روباز مستقر شده بودیم چند نفر از بچه ها به طرف هر صدایی که از نی‌های ساحل به گوششان می‌رسید شلیک و یا نارنجک پرتاب می کردند. چون قبلاً از این گونه شلیک‌های بی دقت ضربه خورده بودیم، ناراحت و عصبانی شدم. دشمن فرصت ابتکار عمل را از ما گرفته بود هر کس سرخود ایده و پیشنهادی می داد. یکی از بسیجی‌ها گفت: بچه ها بکشید عقب». فریاد زدم: «مقاومت می کنیم تا دستور جدیدی از فرماندهی برسه» اکثر فرماندهان گردان تا آخرین لحظه با نیروهایشان باقی ماندند و بعضی هایشان هم اسیر شدند، در حالی که می توانستند خودشان را نجات دهند. باقی مانده فرماندهان گردان هنوز سردرگم بودند و نمی‌توانستند اقدام منسجمی انجام دهند. پایین خاکریز کنار جاده یک تیربارچی روی یک آیفا به طرف بچه ها به شدت آتش می‌کرد و بچه هایی که سعی می‌کردند از آن طرف خاکریز به طرف ما بیایند را می زد. بچه ها مابین ما و آیفا بودند و اگر به طرف آیفا شلیک می‌کردیم، تیرها به بچه ها می‌خورد. صحنه دلخراشی شده بود با چشمان خود می‌دیدیم که بچه ها مثل برگ خزان روی زمین می‌ریزند ولی نمی‌توانستیم به آنها کمکی بکنیم. آنجا، صحنه صحرای طف بود. آن قدر دلخراش که تا آخر عمرم آن را فراموش نمی کنم. ناگهان فکری به نظرم رسید، به دنبال مهمات می‌گشتم تا با آرپی جی در فرصتی که بچه ها بین ما و ایفا حایل نیستند آیفا را بزنم متأسفانه همه مهمات خیس و قبضه هم گلی شده بود و گلوله توی لوله جا نمی رفت. با تیربار چند تا رگبار به طرف عراقی‌ها گرفتم، چند نفری توانستند خودشان را به خاکریز دوم برسانند ولی بسیاری از بچه ها همان جا در خاک و خون غلتیدند. از طرف "ب" شکل چند نفر در حال تردد بودند. لباس هایشان سبز بود و از آن فاصله نمی‌شد فهمید که پاسدار هستند یا بعثی. نگران بودم که خودی باشند لذا نیم خیز شدم و سر بچه هایی که بی جهت به طرف نیزار پشت سرمان شلیک می‌کردند داد زدم که تا چیزی ندیدید شلیک نکنید و برگشتم تا داخل سنگر بنشینم که ناگهان صدای مهیبی در سرتاسر وجودم پیچید. حالت کسی را داشتم که در مرکز یک ناقوس بزرگ ایستاده و کسی با تمام توان بر آن ناقوس می کوبد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
طبر بساق صنوبر چه می زنی نادان؟ که ریشه برکشد از خاک و بارور گردد چو جان ز پیکر خاکین خود رها بیند برون ز واهمه سیمرغ بال پر گردد مزن به شعله آتش که رونق این باغ به روی دوش بهاران دوباره بر گردد ز داغ سینه گل ها شقایقی روید که پهنه پهنه صحرایی از شرر گردد هزار تازه نفس چون جوانه خواهد رُست ز سمت جاده خوبان و همسفر گردد سالروز شهادت سردار عشق حاج قاسم سلیمانی تسلیت باد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 یکی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی می‌گفت در یکی از سفر‌های سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازی‌ها به وضوح به گوش می‌رسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت. ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است. گفت: با این برف آهو‌هایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین می‌آیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آن‌ها از گرسنگی تلف نشوند. من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهو‌ها دعاگو هستند. من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهو‌های نزدیک مقر هستید؟ وی پاسخ داد: من به شدت به دعای خیر آن‌ها اعتقاد دارم. ان شاءالله سردار دل‌ها، ما را هم، آهوی شیفته خود داند، و از برزخ، نورافشانی مان کند، تا در تاریکی و ظلمات دنیای دنی، در غربت غیبت کبری، تلف نشویم، و غریب و مهجور نمانیم تا به قرب مولای مهربان مان عج، شادمانه و دست افشان، و پای کوبان رسیم. ان شاء الله http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
«صبح روز چهارشنبه ۲۶آذر۱۳۹۹، خداوند مهربان توفیق زیارتِ رهبر معظم انقلاب را که جانم فدایشان باد، روزی‌مان فرمود. دیدار معظمٌ‌لَه با اعضای ستاد بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی و ما افراد خانواده‌اش بود. من، به‌نمایندگی از پدرم، برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه، زندگی‌نامه‌ای بود به‌قلم حاج‌قاسم که قصد داشتیم به‌مناسبت سالروز شهادتش، در قالب کتابی منتشر کنیم.آنچه همراهم بود، در واقع ماکِت یا نمونهٔ اولیه‌ای از کتاب بود.در پایان دیدار، متن را تقدیمِ آقا کردم. ایشان پرسش‌هایی دربارهٔ آن پرسیدند و این هدیه را با مِهر پذیرفتند. چند روز بعد از آن دیدار و در دقایق پایانیِ نهایی‌شدن کتاب، متنی از دفتر رهبر معظم انقلاب به دستم رسید. ایشان منّت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی به‌یاد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متنی بود پُر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبدِ این کتاب نشست.» متن این یادداشت به شرح زیر است: «بسمه‌تعالی هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیایی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه‌ای داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد. رزقناالله ما رزقه من فضله سیّدعلی خامنه‌ای ۹۹/۱۰/۷» زینب سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 والفجر ۸ سردار مرتضی قربان ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ در والفجر ۸ شهر فاو که سه کیلومتر بود را خود من (لشکر ۲۵ کربلا) عمل می کردم. سمت چپ ما لشکر ۷ ولیعصر بود. سمت چپ لشکر ولیعصر، لشکر ۱۹ فجر بود و سمت چپ ۱۹ فجر لشکر ۴۱ ثارالله بود. عملیاتی که به عهده حاج قاسم سلیمانی گذاشته بودند این بود که از اروند عبور کند، خط اول و دوم دشمن را بگیرند. یک جاده بود که از فاو می آمد و به دریا می خورد که به آن راس البیشه می گویند. سه کیلومتر آنجا ماموریت سردار سلیمانی بود که الحمدلله شب ۲۱ بهمن سال ۶۴ عمل کردند تمام خطوط دشمن را گرفتند و نیروهای دشمن را اسیر کردند و تا ساحل خور عبدالله پیشروی کردند. حاج قاسم یکی از فرماندهانی بودکه ۷۸ روز در فاو شبانه روز با دشمن جنگید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂