🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت چهارم
شنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۴
همراه با عده زیادی از بچه ها توی خونه ارواح جمع شدیم، امیر واحدی برامون دمپخت گوجه درست کرده،
حسین جلی زاده، احمد نویدپور، غلام زرقانی، محمد زهیری، احمد علیپور، مسلم رحیمی، عبدالرضا قطرانی، مهران ملایی، یوسف شمسایی، حبیب احمدزاده، سعید یازع، حبیب حسنی، علیرضا علیپور، بهروز جانباز....
تقریبا یه گروهان هستیم، گاهی وقتها فرماندهانی مثل عباس سرخیلی، خسرو امینیان، احمد امینی، مکی یازع، میان دم خونه ارواح سراغ نیروهاشون رو میگیرن.
محمد زهیری یه دفتر آورده و از بچه ها میخواد در این لحظات حساس، هر چی دلشون میخواد بنویسن و تاریخ بزنن و امضاء کنن، یه چیزی شبیه وصیتنامه، آخرین نوشته ها، آخرین درددلها.
حبیب به شوخی میگه، هر کسی توی این دفتر چیزی بنویسه شهید میشه.
پرویز چابهاری و علی و مهدی ملک آبادی هم با جیپ ۱۰۶ اومدن. مهدی و علی ملک آبادی بهمراه مادرشون از شروع جنگ از آبادان خارج نشدن.
مادرشون جزو پرسنل بیمارستان شرکت نفت بود و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
مهدی هم دو سه مرتبه مجروح شده، مقدار زیادی از روده هاش را برداشتن، قبضه چی بسیار ماهریه. با ۱۰۶ هم خیلی خوب کار میکنه.
علی یه مدتی توی واحد ادوات تیپ ۷۲ باهامون بود. بسیار منظم و منضبط.
بعد از صرف شام و چای و برگزاری شوخیهای مرسوم، حلالیت طلبیدیم و خداحافظی کردیم و هر کسی بهطرف محل ماموریتش رفت.
عده ای جزو زرهی، عده ای ضدزره، عده ای ادواتی، ما هم که دیده بان،
یه جورایی شام آخرمون شد.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 برتری نظامی
رزمندگان اسلام
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻 با تثبیت موقعیت رزمندگان اسـلام در منطقه عملیاتی فاو طی دو ماه و اندی جنگ و مقابله آنان با تمامی لشکرهای دشمن، موقعیت برتر نظـامی جمهوری اسـلامی مورد تأئیـد جهان قرار گرفت. قبل از فتـح فاو، در عین حال که به لحاظ تهاجم های پی در پی، ابتکار عمـل در دست ایران بود، اما عـدم تثبیت مناطق متصـرفه موجب گردیـده بود که از نظر نظامی چنین ارزیابی شود که عراق بهخاطر برتری هوایی، آتش توپخانه و لجستیک، در اتخاذ مواضع دفاعی موفق بوده و توانسـته است کنترل اوضاع را در اختیار داشـته باشـد.
اما تصـرف فاو و ناتوانی عراق در بازپس گیری آن، نقطه پایانی بر تأکیـدات پیشـین مبنی بر توانایی نظامی عراق بود. یک هفته نامه نظامی در این زمینه نوشت:
«تا پیش ازحمله ایران به بندر متروکه فاو، چنین تصور میشد که عراقی ها کنترل اوضاع نظامیرا در دست دارند.»
خبرگزاری یونایتدپرس به نقل از منابع اطلاعاتی خبری گفت:
«تهاجم ایران به فاو بزرگترین مشکل نظامی عراق ظرف پنج سال جنگ است.»
همچنین خبرگزاری رویتر به نقل از دیپلماتها اعلام کرد:
«موفقیتهـای اخیر ایران به تصویر تفوق نظـامی عراق که به دقت رسم شـده بود آسـیب رسانیـده است. تغییرات نظـامی بیشتر به زیان عراق، میتواند به حکومت بغداد لطمه وارد سازد.»
@defae_moghadas
🍂
همه جور فکری به ذهنم میومد. یه دفعه دیدم از "بایروم"(کانتینر چوبی گوشه باغ) بیرون اومد. بعد از حموم گرفتن، موهاشو مرتب کرده و شونه زده بود. از دیدنش کلی ذوق وشوق کردم ولبخندی زدم.
وارد محضر شدیم و توی اتاق انتظار نشستیم. زوجی جوان به همراه خونواده شون قبل از ما اومده بودند. دستهام می لرزید! حالا نوبت من شده بود که تجربه دیگران رو موقع خواندن خطبه عقد تکرارکنم و بعد از یک یا دوبار خوندن خطبه،"بله" رو بگم. به موکت زیرپام خیره شده بودم. ضربان قلبمو که به کف دستم منتقل میشد، حس میکردم. سرم پایین بود. عاقد شروع به خوندن خطبه کرد. اگه میخواستم همان موقعه بله رو بگم شاید میگفتند: چه عجوله! صبرکردم و دفعه دوم بله رو گفتم...
صدای صلوات و هلهله بلند شد! بعد از چند امضا، از خونه بابام جدا و وارد مرحلهء جدیدی از زندگیم شدم. هنوز باورم نمیشد که انتظارم به سر رسیده بود. لباس سفید و براقم رو که خودم دوخته بودمش، پوشیدم. روسری سفید ابریشمی براقی هم که از بازار خریده بودم رو سرم کردم و گرهاش رو با گیرهء طاووسی طلایی بستم. اونقدر تو این لباس سفید خوشگل شده بودم که باورم نمیشد. تو آینه به خودم نگاه کردم و باخودم گفتم:"بالاخره روزای سخت تموم شد. آخ جون! دارم برمیگردم آبادان زندگی کنم. حتی با سخترین شرایط! خدایا کمکم کن..."
با لباس سبز سپاه و آرم زیبایش کنارم نشسته بود. اونم مثل من سرش پایین بود. بچههای سپاه ماهشهر هم اومده بودند. صدای تکبیروصلوات و هلهله بلند شده بود و از ضبط صوت کوچیکمون سرود"خلبانان ملوانان" پخش میشد...
#گنجینه_رنج
#گزیده_کتاب
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظاتی از اذان و نماز در جبهه
🔹 با صدای شهید
مرتضی اوینی در روایت فتح
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۲۷
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل/هات الصبوح هبوا يا ايها السكارى
حالا دیگر باید آفتاب هم زده باشد. منتظر باز شدن درب سلول و آغاز شکنجه بودیم. با صدای قیر و قیر لولای خشک درب سلول ، مرغ روحم داشت از قفس تن می پرید. نگهبان وارد سلول شد، اما فقط آمار گرفت و صبحانه را گذاشت و بعد از دادن چند تا فحش رفت. صبحانه را که فقط چند قاشق شوربا بود، خوردم. فکری به سرم زد به بچه ها گفتم من میخواهم فیلم استفراغ خونی بازی کنم. بچه ها هم ستقبال کردند آنها گفتند با این کار باعث میشوی شکنجه ما نیز کمتر شود. زیاد وقت نداشتم باید تا قبل از تمام شدن صبحانه عراقی ها، مقداری خون تهیه میکردم. هرچه با هاشم سعی کردیم نتوانستیم از رگ هایم خون بگیریم. فکری به ذهنم رسید که با گاز گرفتن زبانم آن را خون بیندازم، اگر چه خیلی دردآور بود، به شدت زبانم را گاز گرفتم و آن قدر خون آمد که توانستم باقی مانده شوربای صبحانه را حسابی خون آلود کنم.
حالا دیگر کاری نداشتم جز انتظار آمدن شکنجه گرها. با صدای باز شدن درب، نگهبان گفت: "اطلع برا" یعنی بیا بیرون. هاشم و مسعود بیرون رفتند. قبلاً با آنها هماهنگ کرده بودیم که به نگهبان بگویند حال من بد است و نمی توانم از سلول خارج شوم. دهانم را پر از شوربای خونی کرده بودم. سلول ها آن قدر بوی تعفن میداد که نگهبانها حاضر نبودند وارد سلول شوند. از مسعود خواستند من را از سلول بیرون بیاورد. مسعود سرش را توی سلول کرد و گفت: «احمد! حالا وقتشه». من سرم را از سلول بیرون آوردم و یک استفراغ خونی در برابر چشمان بهت زده نگهبان اجرا کردم و به سرعت به سلول بازگشتم و باقی مانده شوربای خونی را در دهانم ریختم. برای سری دوم بالأخره با کمک مسعود و هاشم کشان کشان بیرون آمدم و به محض این که از تجمع عراقیها در اطرافم مطمئن شدم یک بار دیگر استفراغ کردم و شورباهای خونی را استفراغ کردم. خودم را روی زمین انداختم و دیگر تکان نخوردم. بعثی ها هر چه زدند تکان نخوردم حتی چشمانم را هم باز کردم. خلاصه هیاهویی بالای سرم بود. یکی بالگد می زد یکی میگفت دروغ میگه، پدرش رو در بیارید. بالأخره فرمانده که فکر میکنم عریف طارس بود گفت: "هذا دا ایموت راح نبتلي خابرو الدكتور" یعنی بابا این داره میمیره حالا مبتلا میشیم دکتر رو خبر کنین.
دکتر آمد و معاینه ام کرد. همه علایم حیاتیام طبیعی بود. ترسیدم همه چیز لو برود. ته دلم مرتب دعا میکردم. بالأخره با دستور دکتر، دو نفر اسیر برانکاردی آوردند و به آمبولانس منتقلم کردند. اسرا برانکارد من را در مسیر ردهه تا آمبولانس از فاصله بندهای ۱ و ۲ عبور دادند که باعث شد اکثر دوستان قدیمی مرا ببینند. با رعایت مسائل امنیتی من را به بیمارستان تکریت منتقل کردند. آن جا یک ردهه بزرگ برای اسرا تأسیس شده بود تعداد زیادی اسیر هم آنجا بودند که تقریباً همگی شان را از اردوگاههای دیگر آورده بودند و هیچ کدامشان را نمی شناختم. به محض ورود، پرستاری آمد تا رگم را بگیرد که باز هم همان مشکل پیدا نبودن رگ باعث شد هر دو دستم را سوراخ سوراخ کند ولی نتواند رگم را بگیرد. پرستار رفت و با یک دکتر برگشت. دکتر سعی کرد از جاهای دیگری مثل گردن و زیر شکمم رگ بگیرد که باز هم نشد بالاخره با لطف خدا توانست از پشت دستم رگ بگیرد و تزریقات را انجام دهد. در بیمارستان انواع داروها و آنتی بیوتیک های وریدی به من تزریق شد. برای مثال بعد از یکی از داروها که تزریق میکردند، تمام گلویم سرد و کرخت میشد. برای انجام آندوسکوپی از معده یکی دو روزی را گرسنگی کشیدم. آندوسکوپی هم کردند ولی از همه این معاینات هیچ نتیجه ای نگرفتند و نفهمیدند علت استفراغ خونی من چیست!. بعد از این همه معاینات یک دکتر آمد و دهانم را معاینه کرد و زخم زبانم را دید و به دیگران نشان داد بالأخره دستم رو شده بود اما بعد از یک هفته بستری.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 عرض سلام دارم خدمت جناب دکتر
بعنوان سوال اول بفرمایید چند ساله پاتون به جبهه باز شد و چند سالگی به اسارت درآمدید.
🍂 در خصوص وضعیت ادامه تحصیل و اشتغال بعد از اسارت و همچنین کتب تالیف شده صحبت بفرمایید. آیا امکان داشتن شماره شما جهت دعوت وجود دارد
🍂 در بیان خاطرات بیشتر به تلخیها و شکنجهها اشاره شده. از نکتههای خوشایند اسارت هم چیزی برای بیان دارید؟
🍂 در متن کتاب گاها به اسم کوچک بعضی افراد اشاره شده و بعضی بصورت اسم و فامیل. این اختلاف بیان اتفاقی است یا تعمدی؟
🍂 آیا در سالهای بعد از اسارت موفق به دیدار از اردوگاه و یا نگهبانان عراقی آن زمان شدید؟
🍂 گاها رزمندگان دلتنگ جبهههای مختلفی که خاطراتی از آن دارند میشوند. این موارد برای اسارت و اردوگاه و جمع دوستان صادق است؟
🍂 اگر امکان دیدار یکنفر از شهدا برای شما بوجود بیاید، کدام شهید را انتخاب می کنید؟
🍂 بعنوان کلام آخر بفرمایید، در سیاست انتقال ارزشها به نسل جوان چقدر برای دانشجوها از موضوع دفاع مقدس و اسارت بهره می برید و چه برنامه هایی داشته اید؟
🍂
🔻 انجمن حجتیه ۲)
گفتگو با آیت الله روضاتی
سندشناس مشهور معاصر
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 یکی از ایرادات جدی که بر حجتیهها بار میشود تشدید اختلافات مذهبی بین شیعه و سنی بود. آنها بر موارد تنشزا دست میگذاشتند و آنها را پررنگ میکردند، حتی در برخی مسائل به شیوه غالیان شیعی عمل میکردند و در منقبت امام علی(ع) اغراقهای نابجایی میکردند. به نظر میرسید انجمنهای حجتیهای در مقطعی مبارزه با بهاییان را رها و اهل سنت را جایگزین آن کردند. در برابر این اقدامات انجمنیها، در برخی از مناطق سنینشین عکسالعملهایی بروز کرد و فضای وفاق ملی را مورد تهدید جدی قرار داد. این رویکرد انجمنیها مغایر با اندیشههای وحدتآفرین امام خمینی بود و نشان داد اعضای انجمن تعهد و تقیدی در برابر رویکردهای امام خمینی ندارند و ادعاهای آنها در خصوص تبعیت از رهبری دروغی بیش نیست.
🔹 ظاهرا بین انجمنیها و شاه ارتباطات امنیتی وجود داشته و انجمنیها نیروی مبارز جوان را از مبارزه با رژیم منحرف کرده و به سمت مواجهه با بهاییان کشانده است؟
انجمنیها اصرار داشتند تا اجماع بر سر مبارزه با بهاییت قرار گیرد و توان ماجراجویانه جوانان در این مسیر به کار گرفته شود و در واقع این اصل است و مابقی فرع. ساواک اجازه فعالیت به تشکلهای ضد بهایی انجمن حجتیه را میداد و کمکهای پیدا و پنهانی در این خصوص میکرد. برخی اعتقاد دارند که ساواک، چهرههای مهم انجمن حجتیه را تعیین میکرد و در واقع از این طریق سیاستهای خود را در انجمن جریان میداد. رژیم که از قدرت بالا و آگاهگرانه روحانیت در ایران باخبر بود، مدام به انجمنیها گوشزد میکرد که زیاد پای روحانیت را به تشکیلات انجمن باز نکنند و تا حدود زیادی ما شاهد تحقق این امر هستیم و میبینیم که روحانیون سرشناس زیادی به انجمن نپیوستند یا آنها که پیوستند پس از مدتی از انجمن جدا شدند. علت طرد روحانیون نسبت به انجمن این بود که آنها خط و ربط انجمن را مشکوک میدانستند و نسبت به وجود سکولاریسم پنهان در آن خوف داشتند. هماهنگیهای سران انجمن با رژیم در مسیر مقابله با بهاییت مورد افتخار کسانی مثل شیخ محمود حلبی قرار داشت. اینها این گونه توجیه میکردند که خود رژیم را هم آنها توانستهاند در این راه با خود همراه کنند، غافل از اینکه این رژیم بود که توانسته بود اینها را با خود همراه کند و اینها در دام رژیم افتاده بودند. جالب این است که کوچکترین تغییری در اساسنامه انجمن باید با موافقت ساواک انجام میشد. این یعنی اینکه انجمن بدون اجازهی شاه نمیتوانست آب بخورد. ساواک در ماههای منتج به پیروزی انقلاب خواستار مشارکت جدیتر انجمنیها در برقراری امنیت کشور شد؛ ماجرا از این قرار بود که ساواک از انجمنیها میخواست تا کسانی در بین روحانیت را که اقدام به خرابکاری میکنند، شناسایی و به رژیم معرفی کنند. برای بسیاری همچنان ماهیت انجمنیها ناشناخته بود و بنابراین آنها میتوانستند آزادانه در برخی از جلسات شرکت و نقش منافقانه خود را بازی کنند. از سوی دیگر در گیرودار بگیر و بهبندها اگر اشتباهی فردی از انجمنیها دستگیر میشد، پس از احراز هویت تشکیلاتیاش به سرعت آزاد میگردید. نکته جالب این است که همکاری انجمنیها با ساواک بعضا با انگیزههای مذهبی خود اعضا انجام میشد؛ مثلا این طور میگفتند که امام زمان راضی به آشوب و اغتشاش نیست و باید خرابکاران را به حکومت معرفی کرد. سران تشکل انجمن حجتیه رژیم را در جریان ریز فعالیتهای خود، جلسات خود، اعضای خود، موضوعات مورد نظر خود و … قرار میدادند. علت همه این کارها این بود که افراد انجمن از شهامت انقلابی شیعی بهرهای نبرده بودند و در برخی مواقع نوع اقدامات خود را شعبهای از تقیه عنوان میکردند و این طور به خودشان دلگرمی میدادند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#انجمن_حجتیه
#مصاحبه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂