eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹دلیل نام گذاری عملیات بیت المقدس  و کربلای سه در زمانی که عملیات بیت المقدس طراحی می شد تا به مرحله اجرا در آید، مناسبات اعراب و اسرائیل برای حمله اسرائیل به جنوب لبنان در وضعیت حساسی قرار گرفته بود. در چنین وضعیتی، نتیجه عملیات بسیار تعیین کننده بود. دلیل دیگر، ادامه عملیات قبلی بود و به طور سلسله وار: الف. طرح كربلا ۱، در دشت آزادگان که بعداً به نام عمليات طريق القدس نام گرفت؛ ب. طرح كربلا ۲، در غرب رودخانه كرخه که بعداً به نام عمليات فتح المبين نام گرفت؛ ج. طرح كربلا ۳، در غرب رودخانه كارون که بعداً بنام عمليات الی بيت المقدس نام گرفت. منبع: سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 توی عملیات بیت المقدس دو تا از خواهرزاده هایم اسیر شدند. ده پانزده روز درگیر خبرها و رفت و آمد ها به خانه خواهرم شدم و رختشویی نرفتم. تا اینکه شنیدم بیمارستان از همیشه شلوغ تر است. رفتم. جلوی رختشویی ملافه و پتو و لباس تلنبار کرده بودند. صدای صلوات خانم ها از بیرون شنیده می‌شد. چادرم را در آوردم و آویزان کردم و رفتم تو حوض. ملافه‌هایی که با هلیکوپتر از بیمارستان‌های صحرایی و جبهه می‌آوردند مچاله و خشک شده از خون بودند. سوزن و تکه استخوان و حتی سنگریزه لای آنها بود. وقت نداشتیم آنها را باز کنیم و تکان بدهیم و بعد بیاندازیم توی حوض. آنها را مچاله بغل می‌زدیم و می‌رفتیم توی حوض چنگ می زدیم و در می آوردیم تا خانم‌ها تاید بزنند. چیزهایی زیر پایمان حس می‌کردم. ولی آب سرخ بود و کف حوض دیده نمی شد. یکدفعه کف پایم سوز زد. نتوانستم آن را بگذرم روی زمین. دست گرفتم لب حوض و خودم را کشیدم بالا و نشستم. کف پایم را نگاه کردم دیدم یک نیدل رفته توی پایم. آن را در آوردم و برگشتم توی حوض. با صدای آژیر خطر و بمباران از جایم بلند نمی‌شدم. عصر دست می گرفتم به کمرم و خمیده راه می‌رفتم. شب‌ها از شدت کمردرد خواب نداشتم. اما هر چی بیشتر می‌رفتم بیشتر امیدوار می‌شدم به برگشتن منصور. اصلا می‌رفتم که منصور سالم برگردد. انگار داشتم با خدا معامله می‌کردم. برادرهایم نعمت و حمید هم جبهه بودند. نمی‌دانستم غصه نبودن منصور را بخورم یا دلشوره آن دوتا را داشته باشم. هنوز منتظر منصور بودم که نعمت هم مجروح شد... طاهره نقی نمدمال @defae_moghadas 🍂
🍂 با تشکر از برادر آزاده جناب نوریان از ارسال خاطرات خود، از ایشان درخواست کردیم تا به سوالات عزیزان حاضر در کانال حماسه جنوب پاسخ دهند که با بزرگواری پذیرفتند و بصورت صوتی ارسال نمودند. همراه باشید و شنوا --------- توضیح عکس: روز آزادی برادر آزاده محمد علی نوریان سال ۶۹، نجف آباد منزل پدری ------------ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت بیست‌و‌هشتم یاد مادرم افتادم. الان کجاست؟ وسط‌های عملیات، با اصرار زیاد پدرم را راضی کردم بره شیراز. سالگرد شهادت حجت برادرم بود و عید نوروز هم نزدیک. من که نمی‌تونستم برم، باید توی عملیات می‌موندم، بالاخره یه نفرمون باید کنارخانواده باشه. احتمالا الان رفتن پارکی، باغی، جایی نشستن و مادرم در تدارک تهیه غذا برای ظهر، بچه ها هم دارند از سروکول همدیگه بالا می‌رند. یه مرتبه ای دلتنگ مادرم شدم و قطره ای اشک از گوشه چشمم چکید. آقا پرستاره متوجه شد، نمی‌دونه چقدر دلتنگ مادرم هستم، سه چهارماهی هست که مرخصی نرفتم. کاش کشته نشم، دلم نمی‌خواد هر سال، عیدِ مادرم عزا باشه. برادر کوچکترم، حجت الله، در عملیات خیبر شهید شده ۶۲/۱۲/۱۱  سالگردش ۲۰ روز به عید است و الان سیزده بدر است و خاطره تلخی برای سالها توی دلِ مادرم میمونه. با صدایی آروم و بُریده بُریده به آقا پرستاره گفتم اگر زنده از اتاق عمل اومدم بیرون، برای ادامه درمان بفرستنم تهران. دلم نمیخواد مادرم هر روز آواره بیمارستان باشه. ساعتی که به دیوارِ روبرو کوبیده شده، ساعت ۱۲ را نشون میده. اذان ظهر آبادان نزدیکه. پیش خودم حساب کردم که اگر از اتاق عمل زنده هم بیرون بیام لااقل یکی دوروز بیهوشم، الان که هوش دارم نماز ظهر را بخونم. تکبیره الاحرام را گفتم و نماز را شروع کردم، نه وضویی نه قبله ای نه هیچ چیز دیگه ای، حتی اذان هم گفته نشده!!! آقا پرستاره فهمید دارم نماز می‌خونم، - هنوز اذان نگفتن وقت نماز نشده. نمی‌تونستم بهش توضیح بدم که از ترس اینکه نمازهام قضا بشه دارم قبل از وقت می‌خونم!!! حمدوسوره که تموم شد از حال رفتم. چند دقیقه بعد بهوش اومدم. به آقا پرستاره توضیح دادم و ازش خواهش کردم مراقب باشه هرجایی بیهوش شدم، بعد که بهوش اومدم یادآوری کنه تا کجا خوندم، تا ادامه را بخونم. چندبار بیهوش شدم و بهوش اومدم، تقریبا ۳ رکعتش را خوندم و بیهوش شدم........ •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂