eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahmood karimi _  Daman Keshan (128).mp3
6.17M
🍂 دامن کشان رفتی (کامل) شب جمعه، به یاد شهدای کربلا 🔸 با نوای حاج محمود کریمی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 روحیه‌های شاد در کنار رختشویی صغرا بستاک از کتاب حوض خون         ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ چهل نفر خانم از صبح تا غروب یکسره کنار رودخانه پتو می شستیم هرچه می‌ماند می‌گذاشتیم برای روز بعد. دوسه روز در هفته می‌رفتیم. صبح تا شب توی آب سرد بودیم. خیس آب می‌شدیم و بدن درد می‌گرفتیم. آب برایمان شادی هم داشت. وقتی همه با جدیت و بدون استراحت در حال شستن بودند، شیطنت ما گل می‌کرد، مشت ها را پر آب می‌کردیم و پرت می‌دادیم سمت بقیه. آن ها هم ما را بی نصیب نمی‌گذاشتند. عین موش آب کشیده می‌شدیم، اما کلی می‌خندیدیم و لذت می بردیم. با اینکه آن همه پتو را توی پلاژ می شستیم ، باز هم برای خیلی از مساجد و منازل پتو و لباس می‌بردند تا بشویند. سال ۱۳۶۰ بیمارستان شهید کلانتری راه اندازی شد. هم زمان در قسمتی ازش رختشویی هم کارش را شروع کرد. جواد زیوداری مسئول کمیته امداد بود. مینی بوسی در اختیار من قرار داد. راننده مینی بوس آقای لرستانی یا علیزاده بود. خانمهای هر محله را می‌گفتم یک جا جمع بشوند. با مینی بوس می‌رفتم دنبالشان، همه را جمع می‌کردم و می‌بردم رختشویی. غروب هم همه را به محله هایشان می‌رساندم. هر روز به تعداد خانمها اضافه می‌شد هر یک از خانمها همسایه ها یا فامیل هایش را با خودش می‌آورد. توی مینی بوس سه چهارنفری روی دو صندلی می نشستند. بعضی هم توی راهرو می‌نشستند یا سرپا می ایستادند. گروهی هم پیاده می آمدند. خانم ها توی ماشین برای پیروزی رزمنده ها و سلامتی راننده ، رهبرمان و خانم های رخت شوی، صلوات می‌فرستادند. توی رخت شویی معمولاً خانم دریکوند خیلی خوب مداحی می‌کرد یا شعرهایی درباره امام خمینی می خواند. هم زمان می‌شست و شعر میخواند بقیه هم انرژی می‌گرفتند و جواب می‌دادند. ریتم ذکر صلواتشان خیلی جالب بود؛ از یک هزار شروع می‌کردند تا صد هزار بار یک هزار بار صلوات بر روی خوش بوی خوش نام محمد و آل محمد صلوات همین طور از یک هزار تا صدهزار بار برای معصومان لا صلوات می‌فرستادند. خانم های رختشوی از جان مایه می‌گذاشتند. برای هر کاری می‌شد به کمکشان اتکا کرد. یکی از راننده‌های آمبولانس تصادف کرده بود. اعزامی از تهران بود. ماشینش به دوسه گوسفند توی جاده خورده بود. باید جریمه می داد. جرقه ای به ذهنم آمد که با خانمهای رخت شویی برایش کمک جمع کنم. بهشان گفتم همچین قضیه ای شده می‌تونید کمک کنید؟ خانمها ،اسلامی ،زارع دریکوند هارونی ننه ابراهیم ننه عیدی و اینها بودند. کمتر از یک هفته همه پول گذاشتند روی هم و جریمه آن بنده خدا را دادند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
‍ ‍ ‍ ‍ 🍂 🔻 طنز جبهه مرغان عاشق شاید برای اولین بار بود که می خواست بین رزمندگان سخنرانی کند. چهره رسمی بخود گرفته بود و راست راست خود را به تریبون رساند و با جملات ادبی شروع به تمجید از رزمندگان کرد و گفت: " درود بر شما رزمندگان✊، شما بسیجی ها مرغان آغشته به عشقی هستید که جایتان در این دنیای خاکی تنگ است و روحتان در پروازی بلند تا.... " حوصله همه سر رفته بود ولی به رسم ادب تحمل می کردیم تا سخنرانی تمام شد. مجری باید کسالت را از مراسم برمیداشت و چه خوب این کار را کرد. او پشت تریبون رفت و گفت: " آری ☝️🏽 بسیجیان مرغان 🐓 آغشته به عشقی هستند... که تنها عیبشان این است که هرگز تخم 🐣 نمی گذارند.."😂😂😂 و همین کافی بود تا مجلس از خنده منفجر شود و حالت بسیجی بخود بگیرد. ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 برشی از عملیات طریق القدس 1⃣ برای زنده‌یاد حجت‌الاسلام صادق کرمانشاهی به روایت حاج صادق آهنگران از کتب "دِین- علیرضا مسرتی" و "با نوای کاروان، دکتر بهداروند" •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 [برای شروع عملیات] گروه‌ها را تقسیم نمودند. از علاقه‌ای که به فرهاد شیرالی داشتم با گروه او افتادم و برادران دیگری مانند سید فرشاد مرعشی نژاد، سید محمدرضا حسن‌زاده، امیرحسین هموئی، مهدی قلعه تکی، ابراهیم همت پور، منصور بنی نجار، على بلک، فضل‌الله صرامی و برادرم صادق کرمانشاهی و علیرضا رسول خمینی و چند نفر دیگر که الآن اسمشان در خاطرم نیست با ما هم گروه شدند. دورتر از همه سعید درفشان تک‌تک برادران را نظاره می‌کرد و با آن‌ها خداحافظی می‌نمود. وقتی آن‌ها را در آغوش می‌فشرد انگار می‌دانست این خداحافظی آخر است و با صدای بلند می‌گریست. فرهاد شیرالی فرماندهی گروه ما را به عهده داشت. با آن جثه کوچکش خیلی زیبا عملیات را برای ما تشریح کرد و حرکت کردیم. باران رحمت الهی نیز هم‌زمان با حرکت ما شروع به باریدن کرد و ما در عقب وانت نشسته و به‌طرف خط مقدم می‌رفتیم. 🔸 من کنار سید محمدرضا حسن‌زاده نشسته بودم ابتدا او هیچ نمی‌گفت و ساکت نشسته بود، اما به‌یک‌باره شروع به خواندن آیت‌الکرسی نمود. ابراهیم همت پور سرش را بالا گرفته بود و به همراه صادق کرمانشاهی دعای توسل می‌خواندند. از ماشین پیاده شدیم. باران تندتر شده بود و برادران در آن تاریکی گاهی لیز می‌خوردند. تیربار دشمن مرتب کار می‌کرد و تیرهایش به زمین اصابت می‌نمود. همه در یک سنگر جمع شدیم فرهاد شیرالی بیرون رفت تا وضعیت را ببیند. صادق کرمانشاهی قرآن را باز کرد و چند آیه از آن را تلاوت نمود و آن‌ها را ترجمه نمود. برادران به‌طور فشرده در کنار هم نشسته بودند. ساعت ۱۲ شب بود و قرار بود عملیات در ساعت ۳۰: ۱۲ شروع شود. نزدیک فرهاد شدم و به او گفتم چه خبر؟ او با بی‌سیم صحبت می‌کرد و صدایی آن‌طرف بی‌سیم می‌گفت یا حسین(ع) و من فهمیدم که رمز عملیات یا حسین(ع) است و همین نام حسین(ع) بود که آتش به دل بچه‌ها می‌زد و آن‌ها را این‌گونه به خدا نزدیک می‌کرد و عاشق شهادت می‌نمود. چند لحظه‌ای نگذشت که دیدم فرهاد ناراحت است و به بی‌سیم‌چی می‌گوید که چرا دیر شده است. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 برشی از عملیات طریق القدس 2⃣ برای زنده‌یاد حجت‌الاسلام صادق کرمانشاهی به روایت حاج صادق آهنگران از کتب "دِین- علیرضا مسرتی" و "با نوای کاروان، دکتر بهداروند" •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 بالاخره حرکت کردیم. پوتین‌ها در گل فرو می‌رفت و به‌سختی بر می‌خواست. رگبار تیر و توپ و خمپاره لحظه‌ای قطع نمی‌شد. صدای گلوله‌ها که از بالای سرمان می‌گذشت و هوا را می‌شکافت، به‌خوبی می‌شنیدیم. ما در یک خط مستقیم پشت سر هم حرکت می‌کردیم. نزدیک‌تر که شدیم افراد دیگری نیز به ما پیوستند. ازاین‌رو بین من و فرهاد فاصله افتاد. دقایق بسیار حساس بود.ناگهان خمپاره‌ای نزدیک ما منفجر شد و دو تن از برادران رزمنده زخمی شدند. جلو رفتم و خودم را به آن‌ها رساندم اما هنوز چند متری بیشتر حرکت نکرده بودم که دیدم دو برادر عزیزتر از جانم هرکدام در سمتی افتاده بودند. در یک‌طرف فضل‌الله صرامی که ترکش به دستش خورده بود و ابراهیم همت پور بالای سرش بود. 🔸 در طرف دیگر صادق کرمانشاهی بر روی زمین نشسته بود و ترکش به هر دوپایش اصابت کرده بود و در وسط کانال برادر و دوست گرامی‌ام فرهاد شیرالی به پشت خوابیده بود. از همان پشت او را شناختم. به او نزدیک شدم و روی او را برگرداندم و مطمئن شدم که فرهاد است. او را بغل کردم و کمی عقب‌تر آوردم. ترکش به سمت راست سرش خورده بود و بی‌هوش شده بود. اصلاً حرف نمی‌زد گاه‌گاهی صدای نفس کشیدنش می‌آمد. منصور بنی نجار خیلی برای فرهاد شیرالی ناراحت بود. راه کانال را بهتر از همه فرهاد بلد بود و بعد از او منصور بنی نجار. یک نفر می‌بایست این نیروها را به جلو هدایت می‌کرد و منصور بنی نجار این کار را انجام داد. چند نفر هم باید مجروحین را به عقب منتقل می‌کردند. از یکی از رزمندگان یک چفیه گرفتم و دور سر فرهاد بستم تا خونریزی‌اش کمتر شود. منصور بالاخره راهنمایی گروه را بر عهده گرفت و جلوی آن‌ها شروع به حرکت کرد و بقیه بچه‌ها یکی‌یکی از کنارمان گذشتند و این آخرین دیدارمان با آن‌ها بود. سید محمدرضا حسن‌زاده، سید فرشاد مرعشی نژاد، امیرحسین هموئی و ابراهیم همت پور، مهدی قلعه تکی و غلام رسول خمینی و دیگران یکی‌یکی آمدند و همه عبور کردند. 🔸 روی فرهاد را با چفیه ای پوشاندم تا کسی متوجه او نشود و برای کمک به او توقف ننماید. صادق درحالی‌که خود مجروح و بر زمین افتاده بود به بقیه می‌گفت که بروید و کسی نماند. ولى فقط من ماندم. سه نفر از برادران تخریب نیز زخمی شده بودند. یکی از برادران بهداری را پیدا کردیم و برای به عقب بردن مجروحان از او کمک خواستیم. برادران دیگر از همان محور حمله کرده بودند و من نمی‌دانستم که آیا به اهداف خود رسیده‌اند یا خیر؟ چیزی که مشخص بود این بود که عراقی‌ها ضربه خورده بودند و شلیک تیر و توپ و خمپاره آن‌ها ادامه داشت. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂