گزارش به خاک هویزه ۴۶
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 حسین علم الهدی مقدار زیادی گونی میان کشاورزان پخش کرد تا گندم های درو شده خود را داخل آن گونیها بریزند و حاصـل یـک سال تلاش و دسترنج آنها آسیب نبیند. حسین می گفت: تا این مردم و همین عشایر عرب با انقلاب و امام هستند، دشمن نمی تواند هیچ کاری بکند. ما باید مردم دار باشیم و تا آنجا که می توانیم به این محرومان و بیچاره گان کمک و یاری کنیم.
روزی در سوسنگرد جلسه ای درباره جنگ بود. من و حسین در این جلسه شرکت کرده و سپس با ماشین به طرف هویزه حرکت کردیم. در مسیرمان پیرمرد و پیرزنی داشتند با پای پیاده حرکت می کردند. حسین بلافاصله توقف کرد و آنها را سوار کرد و به مقصد رساند. من به حسین اعتراض کردم و گفتم ما عجله داریم و باید به کارهای خودمان برسیم، مسافرکش که نیستیم. حسین لبخندی زد و با لحنی جدی گفت:
این همه شتابهای ما برای رفاه این مردم است. همین برای دفاع از این مردم است.
روزی لازم جرفی با حسین به اهواز رفتند. در بازگشت برایم تعریف کرد و گفت:
بعد از آنکه کارمان در اهواز تمام شد، دیدم سید حسین کنار یک کبابفروشی ماشینش را پارک کرد و ۵۰ دست کباب خرید. من خیلی خوشحال شدم و شکمم را برای ناهار ظهر صابون زدم. سوار ماشین شدیم و دیدم حسین به حلبیآبادها و منطقه فقیرنشین اهواز رفت و خانه به خانه در زد و کباب را تا دانه آخر میان مردم مستضعف پخش کرد. حتی یک دست کباب هم برای خودش یا ما باقی نگذاشت!
از حسین پرسیدم: "این چه کاری بود که کردی؟" حسین گفت: "ما شیعه علی هستیم، همان کسی که در اوج حکومت، شب برای یتیمان و بیچارهگان غذا میبرد!"
سه، چهار سال پیش داشتم در جاده هویزه حرکت میکردم. پیرمردی را دیدم و سوار کردم. وقتی فهمید از دوستان و همرزمان علم الهدی هستم، آه بلندی کشید و گفت: "من یک بار او را دیدم که به کمکم آمد. همان اوایل جنگ که من داشتم روی تلمبه کار میکردم، روزی یک گونی پر از گندم روی الاغی گذاشته و داشتم به خانه میرفتم. در راه، کیسه گندم از روی الاغ به زمین افتاد. کیسه خیلی سنگین بود و نمیتوانستم به تنهایی آن را بلند کنم. کمی بعد دیدم دو نفر که سوار موتورسیکلت هستند، چهار طرف گونی را گرفتند و آن را روی الاغ گذاشتند. از آنها تشکر کردم. راننده موتورسیکلت اهل هویزه بود ولی نفر دوم را نشناختم. از هویزه ای پرسیدم او کیست؟ جواب داد این فرد سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه است. پیر مرد آه دیگری کشید و گفت:
تا زنده هستم این محبت را فراموش نمی کنم و همیشه به یاد علم الهدی هستم.
یکی از چیزهایی که علم الهدی را رنج میداد تبلیغات یاوه دشمن بود که متأسفانه برخی از مسؤولان مملکتی نیز ناخودآگاه آن را باور کرده بودند و آن همکاری عشایر عرب با حزب بعث عراق و دشمن بود. حال آنکه حسین خودش بسیاری از شبها که از شناسایی بر می گشت به منزل همین عشایر میرفت و مورد مهمان نوازی آنها قرار می گرفت و حتی یک خیانت هم از یکی از آنها ندید.
حسین برای آنکه وفاداری عربهای منطقه را به نظام، انقلاب و امام نشان بدهد، دست به تدبیر جالبی زد که بسیار هم مؤثر و خوب بود و به لحاظ تبلیغاتی در زمان خود تأثیر بسیار زیادی گذاشت.
سید حسین علم الهدی تصمیم گرفت مردم عرب منطقه را از زیر بمباران دشمن بردارد و به جماران نزد امام خمینی رهبر انقلاب ببرد تا در آنجا مردم مرزنشین وفاداری خود را به انقلاب و امام اعلام کنند. البته وقتی او ایده اش را مطرح کرد با مخالفت روبه رو شد. حتی من که
خودم هویزه ای و عرب هستم با این طرح مخالفت کردم و گفتم ممکن نیست این مردم را نزد امام بردا
حسین پرسید چرا نمی شود؟ خوب هم میشود.
من به سید حسین گفتم:
با کدام امکانات میخواهی این همه مردم را از هویزه و روستاهای آن به تهران بیری مگر کار ساده ای است.
حسین با اطمینان گفت:
- همه امکانات را خودم فراهم میکنم. دیگر چه بهانه ای دارید؟
بعد اضافه کرد:
شاید یکی از این مردم محروم، آرزوهایشان دیدن حضرت امام باشد. نباید آنها را از دیدار امام محروم کنیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صلی الله علیک یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ یا بنتَ محمدٍ یا قرَّةَ عینِ الرَّسول یا سیدتنا و موْلاتنا إنا توَجهنا وَ استشفعنا وَ توَسلنا بکِ إلى اللَّه و قدَّمناک بین یدیْ حاجاتنا یا وَجیهةً عندَ اللَّه اشفعی لنا عندالله.
السلام علیک
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #توسل #فاطمیه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نفت کوپنی
راوی : برادر آزاده
حاج صادق مهماندوست
┄═❁❁═┄
عراق یکی از کشورهای اصلی صادر کننده نفت در جهان بود که منابع زیرزمینی و نفت آن در خاورمیانه و جهان زبان زد است . اما همین کشور با حاکمی مستبد همچون صدام از تامین امکانات اولیه برای اسرا هم دریغ می کرد. از جمله این موارد می توان به جیره بندی و سهمیه بسیار کم و محدود نفت برای اسرا در اردوگاه ها اشاره کرد .
از جمله در اردوگاههای موصل که در شمال عراق و در محیطی بسیار سرد قرار داشت، برای چراغ های علاءالدین هر آسایشگاه که از دو یا سه عدد هم تجاوز نمی کرد ، سهمیه نفت مشخصی را در نظر گرفته بودند و جالب این که ظرفی که در آن نفت هر آسایشگاه را با نظارت دقیق سرباز عراقی تحویل می دادند ، سطلی فلزی بود که دستگیره های آن با پرچ به بدنه متصل شده بود و عراقی ها مبنای تعیین سهمیه را برای هر سطل ، محل پرچ شدن دستگیره ها قرار داده بودند .
اگر بدلیل تاخیر در بستن شیر تانکر ، نفت بیشتری به سطل می ریخت ، سرباز عراقی سریعا با یک قوطی که در دست داشت مقدار اضافه ریخته شده را برمی داشت و از سهمیه کم می کرد که مبادا نفت بیشتری به اسرا برسد تا چراغ تحویلی ، مقدار بیشتری روشن مانده و اسرا بیشتر گرم شوند!
شاید هم می ترسید که مبادا با همین یکی دو قوطی که اضافه ریخته شده بود ، اقتصاد عراق با آن همه چاه های نفت با شکست مواجه شود ؟! این هم نشان دیگری از حقد و کینه مزدوران بعثی بود که در سرمای شدید آن محیط ، باعث رنجش بیشتر اسرا می شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۷
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ساعت ۷/۱۰ بامداد، مورد هجوم دو فروند هواپیما قرار گرفتیم. یکی از آن دو هواپیما بمبهای خود را بر روی رسته دفاع و دیگری بمبهای خود را مستقیماً روی سرما فروریخت. من بمبها را که با سرعت به سوی زمین فرو می آمدند دیدم؛ صحنه ای که نظیر آن را جز در فیلمهای سینمایی ندیده بودم. این بمباران که خوشبختانه خسارات جانی به دنبال نداشت ما را دچار رعب و وحشت کرد. بمبها به محض اصابت به زمین با انفجار خود حفره هایی بوجود آوردند. یک ساعت بعد من و سرهنگ دوم «رحمان» و سرگرد «مهدی» عکسی یادگاری از آن حفره های عمیق برداشتیم.
هنگام عصر سرهنگ دوم ستاد «عدنان» مرا به پناهگاه خود احضار کرد. پس از صرف قهوه و تعارفات معمولی، از کیف دستی مشکی رنگ خود چند کیف بغلی که حاوی عکسها و کارت شناسایی بود در آورد. هنگامی که خوب آنها را برانداز کردم، متوجه شدم که متعلق به خلبانهای اسیری است که مدتی قبل به اسارت در آمدند. از دیگر محتویات کیفها، چند جلد قرآن جیبی سبزرنگ با طرح و نقش فارسی و تصاویر همسران آنها با حجاب اسلامی بود. احساس کردم قرآن و حجاب، پیامهای انقلاب اسلامی و هویت ملت مسلمان ایران میباشند. از سرهنگ دوم «عدنان» پرسیدم: آیا از آنها کلیدهای بهشت هم به دست آمد؟
در جواب گفت: «نه»
من می دانستم که آنها سینه و گردن اسرا را به منظور یافتن این کلیدهای کذایی مورد بازرسی قرار میدهند.
در حقیقت کلیدهای بهشت یک شایعه بود که رسانه های تبلیغاتی عراق آن را برای استهزاء امام خمینی و انقلاب برسر زبانها انداخته بودند
چند روزی را در آن برهوت بسر بردم و در طی این مدت از ترس هواپیماهای ایرانی لقمه ای به راحتی از گلویم پایین نرفت. در آن مدت با سرهنگ دوم «رحمان» که افسری از اهالی دیوانیه بود، آشنا شدم. او فردی با وقار و روشنفکر بود و در عین حال مقید به مقرات خشک نظامی که فرماندهی قرارگاه تیپ را به عهده داشت. این سرهنگ روزی از مخالفین رژیم به حساب می آمد. او نارضایتی خود را از جنگ کتمان
نمی کرد و نظریات و تحلیلهای سیاسی اش شنیدنی و منطقی بود. اما سرگرد مهدی فرمانده گروهان مخابرات از افسران کثیف بعثی بود که تنها به شکم خود و سرقت اموال مردم میاندیشید. او به دزدی و هتاکی شهرت یافته بود تا جایی که او را «ابوفرهود» لقب داده بودند؛ و این کنایه از شخصی است که اموال و داراییهای مردم را میدزدد. خداوند سرانجام او را به کیفر اعمالش رسانید. منزل نوسازش در بغداد طعمه حریق شد و به تلی از خاکستر مبدل گردید. اساس آن خانه از حرام بنا شده بود.
روز ٢٤ اکتبر ۱۹۸۰/ ۲ مهر ۱۳۵۹ روزی آرام با هوایی ملایم بود. آرامش منطقه تا ساعت ۱۰ بامداد بدین منوال ادامه یافت تا اینکه یک فروند هواپیمای مهاجم ایرانی از سمت جغیر ظاهر شد و با ریختن بمبهای خود در نزدیکی قرارگاه تیپ ما سکوت دقایق پیش را برهم زد و در میان آتش پدافند هوایی نیروهای ما به سمت بادگان حمید رفت. پس از طی چند کیلومتر یکی از سربازان مستقر روی تانک آن را هدف قرار داد. هواپیما با همان وضعیت خود را به شمال غرب پادگان حمید رسانید و از انظار ناپدید شد. لحظاتی بعد صدای انفجار به گوش رسید و به دنبال آن قشر عظیمی از دود و آتش در فاصله ۵ کیلومتری مواضع ما به هوا رفت. جنگنده ایرانی سقوط کرده بود، نیم ساعت بعد، یک سرباز عراقی پیش سرهنگ دوم ستاد عدنان آمد. من کنار او نشسته بودم سرباز گفت: «قربان اینها وسایل خلبان ایرانی است که هواپیمایش سقوط کرد.»
سرهنگ پرسید: «پس خلبان کجاست؟» سرباز در جواب گفت: بر اثر اصابت گلوله ای به سرش کشته شد و ساعت مچی و سلاح کمری اش نیز به یغما رفت.
سرهنگ عدنان وسایل را گرفت و گفت: «برو و جنازه او را در همان جا دفن کن!» پس از رفتن آن سرباز دوستم شروع به زیرورو کردن وسایل کرد. من مراقب او بودم. وسایل عبارت بودند از یک نقشه نظامی که هدفهای از پیش تعیین شده ای روی آن مشخص شده بود، یک بطری محتوی مایع، یک جعبه حاوی پودر سفید و بالاخره کارت شناسایی خلبان. سرهنگ «عدنان» از من خواست عبارتی را که به زبان انگلیسی روی بطری نوشته شده بود برایش بخوانم. من هم خواندم. محتویات بطری و جعبه در واقع مواد غذایی خلبان بود که چنانکه هواپیمایش در صحرا سقوط میکرد این مواد برای مدت ٢٤ ساعت او را کفایت می نمود. اما هویت خلبان ستوان یکم عبدالحسین، متولد تهران، هواپیمای او از نوع 5 بود سعی کردم این اطلاعات را به خاطر بسپارم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
شایعهی کلید بهشت دادن به رزمندهها رو در برخورد با دوستی عراقی به گوش شنیدم
در سفر به بصره، صحبت از جنگ شد. مخاطب ما که در زمان جنگ نوجوان بود دو شایعه رو با آب و تاب و باور مستحکم تعریف می کرد
یکی همین کلیدهای بهشت بود و دیگری اینکه رژیم ایران نیروهای جوان رو تا نزدیک خاکریز عراق میوورد و می گفت که حرم امام حسین "ع" پشت اون خاکریزه، حمله کنید و برید زیارت
خلاصه بعد از گذشت سالها از جنگ، هنوز باورش تغییری نکرده بود.
امان از شایعات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها در سختترین صحنههای نبرد
السلام علیک
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #فاطمیه
#سردار_دلها
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عکسی که میبینید در جبهه خوزستان گرفته شده است و گویا مربوط به سالهای اول دفاع مقدس.
پیرمردی بسیجی، با یک قبضه سلاح ژ-3 ، خسته و خاکآلود، روی زمین نشسته است.
پیرمرد، کولهای به همراه دارد که چندین نارنجک تفنگی در آن قرار دارد. نکته قابل توجه این عکس، پرتقالی است که پیرمرد آن را روی پره خمپاره های مرگبار گذاشته است.
ظاهرا هنگام استراحت نیروها، بین آنها پرتقال توزیع شده و پیرمرد قبل از آنکه فرصت خوردن آن را پیدا کند، به دامِ عکاس افتاده است.
این پیرمرد بسیجی، اگر در طول جنگ شهید نشده باشد، امروز به احتمال زیاد، دیگر در قید حیات نیست. شادی روح او و همه همرزمان بسیجیاش "صلوات"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂