eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام آن خداوندی که نور است رحیم است و کریم است و غفور است خدای صبح و این شور و طراوت که از لطفش دل ما در سُرور است.... یک #صبح_بخیر قشنگ یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانی که جنسشان از کیمیاست عهدشان از وفاست مهرشان پر از صفاست حسابشان از همه جداست و #سلام به شمایی که هستید و اینجایید... سلام صبح بخیر @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 @defae_moghadas 🔻 13 💠 جهانی مقدم یکی از جاهایی که استرس زیادی داشت و سخت ترین جای منطقه محسوب می شد، کانالی بود که روی دژ قرار داشت. دژ، خاکریز بلندی بود که روی آن کانالی کنده شده بود و با فاصله منظمی، پلیت های نیم دایره روی آن قرار داده بودند که به عنوان دیدگاه استفاده می شد. می گفتند در آنجا بچه ها با عراقی ها تن به تن می جنگند. ظاهراً نیروهای اهواز را به آن جا فرستاده بودند تا جلو پیشروی دشمن را بگیرند. به همین خاطر سرتاسر خط فریاد می زدند که "بچه های اهواز بِرَن رو دژ"، "بچه های اهواز بِرَن رو دژ". این فریادها خنده ای را به لب بچه ها نشانده بود و این معنی را تداعی می کرد که بچه های اهواز بروند داخل قتلگاه. در بین همین سر و صداها حسین سرلک را دیدم که به آن سمت می رفت. حسین از بچه های پایگاهمان بود و سن و سالش بیشتر از ما بود. با هم خوش و بشی کردیم و دیگر ندیدمش تا این که چند روز بعد خبر شهادتش را شنیدم و در تشییع اش شرکت کردم. هر چند در این منطقه به صورت رو در رو با دشمن درگیر نشدیم ولی شدت انفجارها و صدای غرش تانکها که هر لحظه منتظر فرود آمدن آنها روی سنگرهای خود بودیم، تعدد زخمی ها و شهدا، نداشتن غذای کامل و گرما و...... همه و همه صحنه ای بود برای آزمایش بچه های ایران اسلامی که نشان می داد برای حفظ انقلاب راه طولانی و صعب‌العبوری در پیش دارند و باید محکم ایستاد. 🔸 ادامه دارد ⏪ قسمت بعد 👇 @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 @defae_moghadas 🔻 14 💠 جهانی مقدم حدود 15 روز آن جا بودیم. در این چند روز فرمانده گردان را غیر از روز اول، ندیده بودم تا این که روز آخر آمد و گردان را به عقب آورد. سبکبال و خوشحال از اینکه توانسته بودم ماموریتی را با موفقیت پشت سر بگذارم به عقبه تیپ بعثت آمدیم. هر کس ما را با آن سر و وضع خاکی و گل آلود می دید با تحسین نگاهمان می کرد و می پرسید "خط مقدم بودید؟" با افتخار و کمی هم تواضع می گفتیم:"بله برادر. اگر خدا قبول کند". ولی زیرپوستی، لذتی می بردیم وصف ناشدنی.🙈 به طرف چادر بزرگی که کوله پشتی های خود را رها کرده بودیم رفتم و وسایل خود را پیدا کرده و لباسی عوض کردم. وقت نماز مغرب رسیده بود. در گوشه ای از مقر و زیر آسمان خدا و زمین خاکی اش چفیه را سجاده کردم و نمازی به جماعت خواندیم و خدا را از این توفیق شکر کردم. نمازی با حال و با عظمت و تشکر از خداوند بابت این توفیق و از آن بزرگتر، حضور در جبهه‌ حق. این ماموریت با همه سختی ها، هیچ وقت باعث نشد که حتی به مقدار کمی از جبهه دلزده شوم؛ بلکه با جذابیت زیادی که داشت تمایلم را به رفتن بیشتر می کرد. این حالت مختص من تنها نبود، بلکه همه بچه ها همین احساس را داشتند و چقدر این احساس شیرین بود و دلچسب. 🔸 پایان @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• بعد از گذشت ساعاتی که در مخیله ما هم نمی گنجید که راه این همه طولانی شود، بالاخره نزدیک اذان صبح وارد خیابانی شدیم که بر اثر تاریکی و خواب آلودگی متوجه اطراف نشدیم و وارد ساختمان چهارطبقه ای شدیم و در اتاقی نماز خوانده و خوابیدیم تا نزدیک ظهر بی هوش افتاده بودیم که بر اثر گرسنگی بیدار شدیم تا هم گرسنگی را درمان کنیم و هم آماده نماز شویم. از پله ها که پایین آمدیم با ممانعت دربان ساختمان که از نیروهای گردان بود مواجه شدیم. بخاطر بالا بردن امنیت منطقه تردد را به حداقل رسانده بودند. با ورود به خیابان متوجه مسجد و کلیسای آبادان که در کنار هم قرار داشتند شدیم. از موارد نادری که اینک می دیدیم. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
کلیسای ارامنه گریگوری آبادان با نام «سورکارپت» که در آبادان ابتدای خیابان زند و جنب مسجد امام موسی بن جعفر(ع) معروف به مسجد بهبهانی ها واقع شده است. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 9 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• در همین ساعت، نیروها آماده حرکت به سمت جزیره مینو شدند. از محل اسکان تا فرودگاه و از آنجا تا جزیره فاصله زیادی نبود و قسمتی از مسیر باید پیاده طی می شد. لحظات بسیار سنگین و به کندی می گذشت. همه خود را برای کاری بزرگ آماده کرده بودند. کاری که اگر بخوبی پیش می رفت می توانست سرنوشت جنگ را تعیین کند. غواص ها قبل از دیگران به جزیره مینو و نقطه رهایی حرکت کردند و در زیر ساختمان دیریفارم یا همان تصفیه خانه آب مستقر شدند تا آماده حرکت بسمت سیل بند دشمن شوند. نیروهای رزمی هم پس از آنها وارد منطقه شدند و بازدید و توجیه های نهایی انجام گرفت و کاری دیگر نمانده بود. فرماندهی گردان تدبیر کرده بودند تا مشخص نشدن وضعیت عملیات همه نیروها را وارد منطقه نکنند و همین موجبات نارضایتی و چانه زنی را مهیا کرده بود و تنها دو سه نفر که پارتی قوی تری داشتند و سفارش شده بودند توانستند از این قانون عدول کنند و وارد جمع نیروهای خط شکن بشوند. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 10 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همه نیروها در جاهای خود مستقر شده بودند و آماده دستور. کسی مجاز به خروج از مخفیگاه های کنار اروند را نبود. آخرین کارهای باقیمانده و جلسات فرماندهی در حال انجام بود. صداهای انفجار و شلیک پراکنده دشمن در اطراف اروند به گوش می رسید و دلها را به شک و شبهه می انداخت که نکند عراق از عملیات ما بو برده باشد. به روی خود نمی آوردیم ولی نگاه ها حکایت از چیز دیگری داشت. در آن جمع حواس ها به سمت حاج اسماعیل فرماندهی گردان رفته بود. او خود را به غواص ها نزدیکتر کرده بود و بیشتر با آنها می پرید. وقتی جریان را جویا شدیم معلوم شد تصمیم گرفته با غواص ها همراه شود و کسی هم توان منصرف کردنش را نداشت. می گفت عملیات حساس است، اگر خط اول نشکند نیروهای رزمی نمی توانند وارد عمل شوند. بجای خود چهار جانشین قدر گذاشته بود تا در صورت شهادت هر کدام، دیگری هدایت گردان را بدست بگیرد. هوای سرد، استرس عملیات، چهره بچه های عاشق...... همه و همه شرایطی را رقم زده بود که گفتنش آسان نیست و تصورش غیرممکن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 3⃣3⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• ناگهان ده پانزده نفر با دو به طرف سلول سربازان عراقی رفتند. بلافاصله بعد از صدای باز شدن درب سلول صدای جیغ و داد و زجه سربازان عراقی به هوا برخاست. برای چند ساعت به شدیدترین شکل آنها را می زدند. صدای شبیه به تکاندن قالی لحظه ای قطع نمی شد. دل سنگ به حال زجه های آنها آب می شد. نفس در سینه‌ ما حبس شده بود و زهره ما هم داشت پاره می شد. بچه های سلول ما ناخواسته و بدون اراده آرایش تدافعی به خود گرفتند و همه در یک گوشه کنار هم جمع شدند و بی اختیار به هم فشار می آوردند. فقط من و قاسمی تک بودیم. صدای پوتین هایی که به طرف ما می آمدند لحظه به لحظه قوی‌تر شنیده می شد و پس از آن صدای باز شدن درب سلول با خشونت معنا داری به گوش رسید. اول از همه افسر عراقی که سر تا پایش خیس عرق بود وارد سلول شد و پشت سر او پانزده شانزده نفر دژبان هر یک با وسیله ای در دست وارد شدند. داخل سلول دیگر جا نبود. صدای خس خس نفس هایشان به وضوح شنیده می شد. جو وحشتناکی ایجاد شده بود. دژبان ها با هیاهو قصد داشتند به بچه‌ها که در گوشه سلول در هم فشرده شده بودند یورش ببرند که فرمانده شان با علامت دست آنها را از این کار بازداشت و فریاد زد "ارجوع لی وراء" آنها را عقب راند و خود کماکان در جلو آنها عصبانی و خشمگین ایستاد بود. با کلاه قرمزش عرق های پیشانی را پاک کرد و با چشمانی دریده قصد داشت ما را بترساند. من اولین و نزدیکترین اسیر به او بودم. همه بچه ها در کنج بالای سلول جمع شده بودند و فقط من و قاسمی به علت مجروحیت هر کدام در گوشه ای افتاده بودیم. نگاه غیظ آلودی بر من انداخت و من هم کمی نگاهش کردم و شروع به فریاد و بد و بیراه گفتن کرد. همه، جا خورده بودیم. نیم هلالی در قسمت ورودی سلول توسط دژبان ها تشکیل شده بود که با دستور افسر یکی از دژبان ها پاچه شلوارم را گرفت و به وسط سلول کشید. اول با یک نعره انکرالاصوات، لگدی بر شکمم کوبید که دنیا جلو چشمانم تیره و تار شد و نفسم بند آمد. مقداری عقب رفت و با یک اشاره چند نفری بر سرم ریختند. همه داد می زدند ولی فقط چهار پنج نفر مشغول کتک کاری بودند و انصافا" با عشق و علاقه وافری انجام وظیفه می کردند. هرچه زجه و ناله می کردم کسی توجه نمی کرد. یک کابل به صورتم اصابت کرد و درجا ردّش ورم کرد. صورتم خونی شده بود و داد میزدم ولی رحمی در کار نبود. تا دژبان ها از نفس نیفتادند کتک کاری همانطور ادامه داشت. دیگر نواخت شلاقها با فاصله زمانی بیشتری انجام می شد و نفسهایشان به شماره افتاده بود. با فریاد "کافی بعد" افسر، همه دست کشیدند. از شدت درد به خود می پیچیدم. به هرجایی که دست می زدم آش و لاش شده بود. هوش و حواس خود را نداشتم. با فریاد رعد آسای قاسمی به خود آمدم، هلال سربازان به سمت قاسمی میل کرده بود. فرمانده بیرحم عصایش را روی ران متلاشی شده قاسمی گذاشت و او فریادش به هوا بلند شد. فرمانده عراقی از این کار لذت می برد و همزمان گروه دیگر سربازان تازه نفس حسابی خدمت قاسمی رسیدند و به جراحات او هم توجهی نداشتند. وقتی به شیوه کتک زدنشان، فارغ از کتک خوردن می نگریستم بیشتر وحشت می کردم و به عمق کینه و بیرحمی بعثی ها بیشتر واقف می شدم. زدن آن بنده خدا نیز ده دقیقه ای به طول انجامید. افسر عراقی وقتی رمق نیروهایش را می دید دستور توقف و استراحت می داد. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔴 در این لحظات نورانی که یادگار رزم شجاعانه رزمندگان ماست در کربلای ۴ و حرکت غواصان بعنوان موج اول خط شکن، سکوت می کنیم و برای همه رزمندگان در طول تاریخ دعا می کنیم و برای شهدایشان فاتحه ای هدیه می کنیم.
🍂 🔻 11 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• با رفتن حاج اسماعیل بین غواص ها دستور حرکت صادر شد و یکی یکی به سمت اروند حرکت کردند. اروندی که در آن ساعاتی آرام بود ولی آبستن حوادثی بزرگ که تا ساعاتی دیگر شاهد جانفشانی جگرگوشه هایش خواهد بود. همانانی که نه جویای نام بودند و نه مال. نه سهم خواستند و شهرت. خود را فرزند انقلاب و امام می دانستند و برای حفظ آن تا پای جان ایستاده بودند و امشب در این راستی آزمایی محک می خوردند. بچه ها یکی یکی با گرفتن طناب، وارد آب شدند. سعید حمیدی اصل، آن جوان نازنین و خوشرو وارد شد، غلامرضا محمدی هم پا به پای جوانترها همه چیز خود را رها کرد و وارد آب شد، عیسی جابری هم وارد شد و نمره قبولی گرفت و.... حاج اسماعیل در نوک حرکت غواص ها قرار داشت و در کنار اطلاعات و تخریبچی لشکر و به دنبال آنها بیسیم چی ها و فرماندهان گروهان ها و نیروهایشان همه وارد آب شدند و بی صدا بسمت دشمن، حرکت تاریخی خود را آغاز کردند.
🍂 🔻 12 کربلای۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• به وسط آب که رسیدند. رگبار تیرهای دوشکای دشمن با فاصله‌ای هوا را می شکافت و از بالای سرها عبور می کرد. مشخص بود که متوجه ما نشده اند و از ترس، بی هدف شلیک می کنند. هر از چند گاهی منوری منطقه را روشن می کرد و بچه‌ها را برای لحظاتی از حرکت باز می داشت. آب به شدت سرد بود و این سردی را در صورت که از لباس خارج است کاملا حس می کردند. کمتر از نیم ساعت به اولین موانع خط دشمن رسبدند. میله های بهم متصل شده که خورشیدی نام دارد در جلو راه ظاهر می شود. از لابلای آنها که قبلا باز شده بود عبور کردند و بعد از گذشتن از سیم های خاردار وارد باتلاق شده و با هر سختی از آن هم گذشتند. حاج اسماعیل با تمام زیرکی خود متوجه کابل فوگاز می شود و از تخریبچی می خواهد آن را قطع کند تا انفجاری رخ ندهد. بعد از آن به اطلاعات لشکر تذکری می دهد که معبر را اشتباه رفته و به این ترتیب گروهان را در مسیر اصلی و تعیین شده قرار می دهد. بالاخره به زیر خاکریز دشمن رسیده و همانجا کمین می کنند.
🍂 🔻 13 کربلای۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈ آتش دشمن به نزدیک ما رسیده بود و بچه‌ها خود را به خاکریز چسبانده بودند. حاج اسماعیل به همراه نیروهای لشکر حرکت خود را در معبر ادامه داد که ناگهان.... 😭 حاج اسماعیل، همان فرمانده بی باکی که بارها به تنهایی خط دشمن را شکسته بود، همانی که در رمضان پایش را، در والفجر مقدماتی آسیب دیدن چشمش را، در بدر دستش را، در زندگی دو دختر معلولش را.... و از هر عملیاتی یادگاری در بدن داشت، اینک جانش را نثار آرمان هایش کرده بود و سجده وار به دیدار خدایش شتافت. ولی پیکر پاکش باید از دید نیروهایش پنهان می ماند تا روحیه ی بچه هایش که نوعی وابستگی به او داشتند خراب نمی شد و همچنان پایدار می ماندند.
🍂 🔻 14 •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• خدایا امشب چه شب سنگینی شده و تازه به کجای قصه رسیده ایم. 😭 نمیدونم چگونه باید این قسمت را روایت کرد تا حق شهدا ادا شود و ظلمی به آن همه جانفشانی روا نشود. چند نفر مامور شدیم تا ابتدا مجروحین و بعد شهدا را بیاوریم. بسراغ عادلیان و مسعود منش و مکتبی و چند مجروح دیگر رفتیم و آنها را به سنگر تفنگ 106 بردیم و باز آمدیم تا سعید را برداریم. سعید هنوز زنده بود ولی پاهایش هر کدام به سمتی آویزان شده بود و با تکه پوستی وصل بود. در زیر منور متوجه چهره نازنینش شدم. دهانش پر شده بود از گل های کنار اروند. تصور این بود که خودش این کار را کرده تا نتواند دردش را فریاد بزند. 😭😭 یعنی به اندازه یک آخ گفتن هم بخود اجازه نداده بود که صدایش بلند شود. 🔴 شرمنده ام، ولی امشب نمی توانم بعضی چیزها را نگویم و راحت بگذرم. خدا کند خانواده این عزیزان در کانال نباشند و نخوانند سعید مظلوم را روی برانکاردی قرار دادیم و در آن تاریکی از لابلای سیم های خاردار عبور دادیم که این بار دست آویزانش به سیم خاردار گیر کرد و تکه ای از گوشت دستش کنده شد و... 😭😭😭
🍂 🔻 15 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• نیروهای دو گروهان دیگر وارد معرکه شدند و برای گرفتن اهداف بعدی به راه افتادند. تعدادی از عراقی ها را که هنوز مقاومت می کردند بوسیله بلندگویی به عربی دعوت به تسلیم کردیم و آنها را به دست غواص های گردان سپردیم. دقیقا در همین ساعت به جاده عقبه دشمن رسیدیم و در دو طرف جاده کمین زدیم. گردان جعفر طیار هم به ما ملحق شده بود و با بیشترین نیرو در منطقه دشمن خیمه زدیم. اولین خودرو حمل نیروی دشمن برای کمک، نیرو آورده بود. با پوشاندن لباس سربازان عراقی بر تن یکی از برادران عرب زبان و دادن تابلو ایست (قف) بدست او جلو ماشین ها را گرفته و آنها را به گلوله می بستیم. جالب این بود که راننده با اعتراض می گفت که ایران حمله کرده و شما بجای تسریع کار، ما را نگهداشته اید؟ و هنوز باور نداشت در این گوشه منطقه عملیات نیروهای ایرانی این همه پيشروی کرده باشند. در سر همین جاده، چیزی حدود 300 عراقی را به هلاکت رساندیم و آتش ماشین هایی که از جاده خارج شده بودند غوغایی به پا کرده بود
توجیهات یک فرمانده برای جبهه نرفتن... . سوم دی ماه سالگرد عملیات کربلای چهار چهارم دی ماه سالگرد شهادت فرمانده گردان خط شکن کربلا حاج اسماعیل فرجوانی @meraj_andisheh_pouya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💠🍂💠🍂💠🍂 🙏 به رسم ادب وارادت سلام بر ارباب بی‌ڪفن روزمون رو شروع ڪنیم👈 🌷اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ 🌷وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِك 🌷َ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً 🌷مابَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ 🌷وَلا جَعَلَهُ‌اللهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن 🌷ِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌷وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌷وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🙏 التماس دعا ... برای شادی روح امام شهدا و شهدای کربلای چهار 😔😔 🍂💠🍂💠🍂💠🍂