نماز را خواندم و راه پست فرماندهی را در پیش گرفتم. اشتیاق حمله به دشمن سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود. آن روز (۱۳۵۹/۷/۲) قرار بود در یک دسته چهار فروندی به «کرکوک» حمله کرده و به تلافی پایگاه هوایی این شهر را بمباران کنیم. دوستان هم پروازی ام میدانستند که کرکوک از چه پدافند هوایی قوی برخوردار است. عراق انواع ضدهوایی را در اطراف این شهر، برای محافظت از منابع اقتصادی و نظامیاش گسترش داده بود و عبور از سد آتش آنها کار آسانی نبود. دوستانم از خطر احتمالی این پرواز به خوبی آگاه بودند و در حالی که پست فرماندهی را به سوی آشیانه ترک میکردیم، چنان خداحافظی میکردند که گویی دیگر بازگشتی در کار نیست.
درون آشیانه، مرکبهای آهنین بال ما که به انواع بمب و گلوله مسلح شده بودند، آماده برای پرواز بودند. یکی پس از دیگری درون کابین جا گرفتیم و با توکل به خدا باند فرودگاه را به سوی هدف ترک کردیم. قصد داشتیم پس از رسیدن روی هدف دو فروند از جنوب و دو فروند از شمال به پایگاه کرکوک حمله ببریم. همه چیز به خوبی پیش رفت. طبق نقشه، بمبهایمان را روی باند کرکوک زدیم. حملهٔ بسیار جالبی بود و برای من که نخستین عملیات جنگی ام را انجام میدادم، جالبتر.
#اعجوبههای_قرن
#گزیده_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂