eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
پانزده خرداد سال ۱۳۴۲، ما دانشجوی سال اول بودیم. ورامین و تهران شلوغ شد. آماده باش دادند. به ما هم گفتند: "دانشجویان بروند تفنگ تحویل بگیرند و آماده باشند." عرض کردم که من بچه هیئتی و مذهبی بودم. گفتم: "تفنگ بگیریم، برویم سینه‌زن امام حسین (ع) را بکشیم؟! " سر همین حرف مرا گرفتند و پیش تیمسار خزایی فرمانده دانشکده بردند. پدر من با تیمسار خزایی از زمانی که توپخانه بود آشنایی داشت. آن‌جا پدر من در مرکز توپخانه سخنرانی کرده بود. تیمسار خزایی به ایشان گفته بود: "تو هم پیرو امام‌علی (ع) بودی و من نمی‌دانستم؟!" چون تیمسار خزایی، خودش هم آدم مؤمنی بود. تا مرا خدمت ایشان بردند، خودم را معرفی کردم. ایشان فوراً مرا شناخت و پس از چند لحظه (که برای من خیلی طولانی بود) گفت: "این دانشجو اصلاً لیاقت اسلحه دست گرفتن ندارد. بفرستید برود و به او کاغذ بدهید که منشی و رابط شود." همان روز هم آماده باش تمام شد و تفنگ‌ها را تحویل دادند. ده روز بعد تیمسار خزایی مرا صدا کرد و گفت: "پسر! تو چطور این حرف‌ها را این‌جا می‌زنی؟ این‌جا دانشکده‌ افسری است، یا اخراج می‌شوی یا دستگیرت می‌کنند." خاطره‌ این فرمانده بردبار دانشکده افسری را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. ببینید! خیلی مهم است. فرمانده دانشکده افسری زمان شاه، این قضیه را چنان با لیاقت، درایت و تعهد مدیریت کرد که هم برای من پاپوش و دردسر درست نشد، هم مسئولیت‌پذیر بودن خودش را نشان داد و زیر سؤال هم نرفت. 🔹 مجموعه خاطرات سرتیپ دوم خلبان سید محمود آذین http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf