میان ارض و سما بزم شادی و شور است
به روی دست نبی آیههایی از نور است
بغل گرفته نبی سبط اکبر خود را
و ان یکاد بخوان، چشم ابتران شور است
گمان کنم که پیمبر به گوش او میگفت:
خوشا به حال رسولی که با تو محشور است
به رزق خوان حسن عالمی نمک گیرند
عزیز کردهی زهرا “کریم” مشهور است
زدست هیچ کسی لقمه نان نمیخواهیم
کرامت حسنی با مزاجمان جور است
گدای کوی کریمیم و نان بهانهی ماست
نظر به منظر جانان مراد و منظور است
چقدر غبطه خورم بر کبوتران بقیع
شکسته بال و پرم… قبر خاکی اش دور است
به قبر خاکی او سایبان بدهکاریم
برای گنبد و گلدسته نقشهها داریم
مرضیه نعیم امینی
🌹میلاد سبط النبی ، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد 🌺
رواق دل بگشاییم
امشب با دعای مُجیر
با تَعَالَيْتَ يَا كَريم ؛
يا كَريم کریمانه نگاهمان کن
#بحق_شهدا_الهی_العفو
#التماس_دعا
💠 @bank_aks
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#شهیدحسنباقری:
یک فرماندهی خیلی بالایی داریم، نامش امام زمان (عج) است. اگر طوری شود تقصیرِ ماست که ما بدیم و معصیت کار
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستوهفتم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥اوایل سال شصت و هشت کم کم اداره امور داخلـی آسایـشگاه دسـت
بچههای خوديی افتاد .
با چند تا از دوستان دانشجو دور هم نشستیم و تـصمیم گـرفتیم از شـر
نامدار راحت شویم . متأسفانه نامدار پیشدستی کرد. رفقا شناسایی شدند و بعـد هم زندان و شکنجه .
فردای آنروز مشغول کار در آشـپزخانه بـودم کـه نگهبـان صـدایم زد .
فهمیدم کاسهای زیر نیم کاسه است . توی جیبیم دعای کمیل داشتم . بـه سـرعت
آنرا خالی کردم و بیرون رفتم .
کاغذي دست نگهبان بود . علاوه بر اسـم مـن، نـام چنـد نفـر دیگـر از آشپزها نوشته شده بود آنروز کار ما در آشپزخانه تمام شد . هوا سرد بود . به صـفمان کردنـد و آن قدر با دمپایی بر دستها و صورتهای ما زدند که ورم کرد و کبود شد .
•••
در بند سه ، گال خیلی شایع شده بود . طبق دستور، اسـرا بایـد هـر روز پتوها را بیرون میبردند و عصر به آسایشگاه بر میگرداندند .
از طرفی دکتر دستور داده بود کـه بیمـارهـا بـا شـورت در هـوای آزاد محوطه قدم بزنند. در این بند ، بیشتر اسـرا بـسیجی بودنـد و تـن بـه ایـن کـار
نمیدادند. براي رفع مشکل از استخبارات بغداد افسري را فرستادند .
یکی از بچهها، پسر نوزده ساله ای بـود بـه نـام سـعید راسـتی از اهـالی اهواز. آنروز نگهبان هر چه سعی کـرد شـلوارش را بیـرون بیـاورد نگذاشـت .
عاقبت افسر استخباراتی گفت :
- ولش کنین ببینم حرف حسابش چیه؟
سعید بدون ترس و با شجاعت گفت :
- شما می خواین مرض جسمی منو درمان کنین اما غافل از این هستین
که به بیماري روحی مبتلا میشم !
افسر چند لحظه به فکر فرو رفت . بعد از این ، مـدتی نگـاهش کـرد . بـاسکوت تسلیم او شد. در این موارد عراقی ها نمیخواستند خیلی با احـساسات
بچهها بازي کنند. چون احتمال شورش و دردسر وجود داشت .
عکس بزرگی از صدام مقابل اتاق نگهبان ها بود. یکی از بچهها گـردنش را با تیغ بریده بود. مسأله بیخ پیدا کرد و سر و صدا تا استخبارات بالا گرفت .
افسران رده بالا می رفتند و مـی آمدنـد و پـرس و جـو مـی کردنـد ولـی نتوانستند کسی را دستگیر کنند . براي همین ناچار شدند چهار تا از نگهبانهـای مسئول بند را اخراج کنند .
•••
سه روز قبل از ماجراي سعید ، به بند دیگري منتقل شدم . مـسئول ایـن بند از بد روزگار نامدار بود . بعد از سه روز، با کمک بچهها نامـدار را بـر کنـار کردیم. به این ترتیب که به عراقی ها فهماندیم نامدار باج گیری می کند و گـاهی هم دزدی. آنها با این کار ها برخورد می کردنـد و همـین مـسأله مـا را از شـر نامدار راحت کرد .
او مثل مار زخمی به خود می پیچید و منتظر بود زهرش را به من بریزد .
روزي که سعید حاضر نشد جلو بقیـه لخـت شـود ، افـسر هـاي عراقـی مرتـب
میرفتند و می آمدند. نامدار براي خودشیرینی و چاپلوسـی مرتـب بـه بچههـا خبردار میداد. صبرم لبریز شد و با عصبانیت به او گفتم :تا کی میخواي نوکري و جاسوسی کنی؟
نامدار برگ برنده دسـتش افتـاد . چـشم هـایش از شـادي بـرق زد و بـه سرعت به نگهبان گزارش کرد . آنها از نامدار منتظرتر بودند . از مـاجراي جبـار دلپری داشتند و حالا وقـت انتقـام رسـیده بـود . زنـدان انفـرادی انتظـار مـرا میکشید.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
🍀 او به من #گفت که عمر تو شود
ختم شهادت
🍀گفتمش ، عشوه نریز #چند کنم
مِهر و صداقت؟
🍀یک باره شد از #چشم قشنگش
اشک جاری
🍀 گفتا که #بهشت و تو و میقات
و شفاعت
#یادشهداباصلوات🔰
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهیدمحسن بوند
تولد: ۱۳۴۶/۶/۱
شهادت : ۱۳۶۱/۴/۳۱
محل شهادت :شلمچه_عملیات رمضان
مزار: گلزارشهدای بهشت علی
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#الههم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
شهیدمحسن بوند تولد: ۱۳۴۶/۶/۱ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۳۱ محل شهادت :شلمچه_عملیات رمضان مزار: گلزارشهدای بهشت
قسمتی ازوصیتنامه شهیدمحسن بوند:
از خواهرانم مي خواهم كه همچون زينب زندگي كنند و زينب وار فكر كنند و در تمام كارهايشان زينب(س) را ملاك خود قرار دهند از برادرانم نيز مي خواهم كه علي وار زندگي كنند و تمام كارهايشان را به نام خدا شدوع كنند.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ صبح اولین روز سال نو
مزار شهدا
گرگان..
گلستان..
#ارسالی_مخاطب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🇮🇷🇮🇷🇮🇷۲۹ فروردین یادآور حماسه آفرینی های غیور مردان جهان بر کف ارتش جمهوری اسلامی ایران و #روز_ارتش گرامی باد.
🇮🇷چو ایران مباشد تن من مباد🇮🇷
❣ خیلیها به او گفته بودند که تکلیف شما ماندن در حوزه است. حتی یکی از اساتید ایشان به نام حاج آقا امین شیرازی بعد از شهادت آقا مرتضی به من گفتند که من به سید مرتضی گفته بودم :« تو حرام است به جبهه بروی چون تو امید آینده حوزه هستی.» منتهی ایشان به امام نامهای نوشته بود و در نامه برای امام توضیح داده بود که :«من طلبهای هستم با این شرایط و اظهارنظر اساتیدم این است، اما شما جبهه را بر هر چیز مقدم شمردهاید. شما مرجع و مقتدای من هستید. لطفا بگویید تکلیف من چیست؟» یک یادداشتی هم پیوست نامه کرده بود خطاب به مسئولان دفتر امام و قسمشان داده بود که خودشان نامه را جواب ندهند و گفته بود که برای من نظر امام حجت است. بعدا مرحوم آیتالله توسلی جواب نامه را داده بودند که:« ما نامه شما را خدمت امام عرضه کردیم و ایشان فرمودند که مادامی که جبهه نیاز دارد، جبهه مقدم است بر همه چیز.» آقا مرتضی وقتی جواب نامهاش را خواند گفت: « اجتهاد و تقلیدم یکی شد تشخیص خود من این بود که باید به جبهه بروم و حالا مرجعم هم همین را گفته. تکلیفم مشخص شد.»
راوی: مرحوم حجت الاسلام سید محسن شفیعی ، برادر شهید
#شهید_سید_مرتضی_شفیعی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
غایبے از نظر اما شدہاے ساڪن دل
بنما رخ بہ من اے غایب مشهود بیا
نیست خوشتر زشمیمت نفس باغ بهشت
گل خوشبوے من اے جنت موعود بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
#سه_شنبه_های_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ همسر شهید حجازی:
اطلاع آقا از شرایط خانهمان باعث آرامشم شد
همسر سردار شهید حجازی: رهبر معظم انقلاب در فاصله نیم متریام ایستادند و وقتی سلام کردند فقط اشک میریختم؛ ایشان گفتند «سلام علیکم خانم سردار حجازی؛ با نبودن حاجآقا چکار میکنید؟؛ انشاءالله نبودن آقای حجازی را شما برای بچههایتان جبران کنید»، اینکه آقا از حضور کمرنگ همسرم در خانه مطلع بودند باعث آرامشم بود.
منزلمان جایی بود که به مدرسه بچهها دور بود و بعضی اوقات اتفاق میافتاد که برف میآمد و سرویس نمیتوانست دنبالشان بیاید، میگفتم با رانندهای که دنبالتان میآید بچهها را برسانید و پاسخ میداد بچههای دیگران وقتی سرویس ندارند چطور به مدرسه میروند، بچههای من هم همانگونه با تاکسی و اتوبوس به مدرسه بروند؛ بچههای من باید با مردم باشند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
صدای العفو العفو هایت در
گوش تاریخ پیچیده است ای شهید...
گواه این ماجرا
در و دیوارِ حسینهها و مساجدی که رفتی...
زمین شهادت میدهد که تو بر روی آن خالصانه عبادت خدا را به جا آوردی..
همین زمین گواهی میدهد که اشکهای پاکت، چون باران بهاری بر آن فرود آمد..
بر مظلومیت علی علیه السلام گریستی؛
همان علی(ع) که عاشقانه وار دوستش داشتی
روشش را
منشش را
زندگی اش را
فرزندانش را
تا جایی که فدایی دخترش شوی...
راستی همین را هم در شب قدر خواستی؟
خواستی که خدا سرنوشتت را اینگونه رقم بزند؟
با بدنی اربا" اربا؟
به خون آغشته شده؟
خوشا به حالت که حاجت روا شدی
در آخرین شب قدر زندگی ات برایت بهترین را رقم زدند..
عجب سرنوشت پاکی...
عجب عاقبت نورانی...
برای ما هم دعا کن ای ساکن آسمانها
دعا کن برای فرج
برای ظهور امامی که تشنه دیدارش هستیم
برای عاقبت به شهادت همه ما دعا کن ای شهید...
📸شهید مدافع حرم
#علیرضا_حاجیوند_قیاسی
#دزفول
#سالگرد_شهادت
▪️آنقدر خستگیناپذیر کار میکرد که من همیشه به او میگفتم: «آخه «روزبه» یک ساعت استراحت به خودت بدی بد نیست.» در عملیات بدر سال ۶۲ یک چشمش را از دست داد. بیش از هفتصد ترکش در بدنش بود. با توجه به اینکه مشکلات شدید ریوی داشت، میتوانست دیگر سر کار نرود و استراحت کند ولی از اینکه دو برادر دیگرم شهید شدند خیلی ناراحت بود. این سه برادرم همیشه با هم بودند.
همیشه میگفت: «چرا اونها رفتند و من نرفتم.» برای همین یک روز فعالیت خودش را متوقف نکرد. روزانه حدود هجده نوع دارو میخورد و دو الی سه اسپری استفاده میکرد.
زمان شهادتش از سوریه یک کیسه پر از دارو از ایشان برگرداندند. دوستانش نقل کردند که «روزبه» گفته بود: «شفایم را از #حضرت_زینب گرفتهام و دیگر نیازی به دارو ندارم.»
📸شهید مدافع حرم #جاویدالاثر
#روزبه_هلیسایی
#اهواز
🗓شهادت ۳۱ فروردین ۹۴
📿هدیه به روحشان #صلوات
اِحیا کنید ؛
در این شب اَحیا دل مرا
دلمُردگی و این همه ویران شدن
بس است ....
#شب_قدر
#بحق_شهدا_الهی_العفو
❣ یادی که در دلها
هرگز نمیمیرد
یاد شهیدان است
علیرضای عزیز در ۱۳ رجب در سالروز میلاد امیرالمومنین علی (ع) بدنیا آمد و بهمین مناسبت نامش را علی گذاشتند و شهادتش در سحرگاه ۱۹ رمضان روز ضربت خوردن آقا امیرالمومنین علی (ع) در همین لحظات، در حالیکه برای نماز صبح در حال وضو ساختن بود رقم خورد.
شادی روح پر فتوحش فاتحه ای قرئت کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شهید علیرضا جعفر زاده
دوران تحصیل را در اهواز سپری نمود. او نوجوانی آرام و متین و مؤدب بود که توجه بزرگان محله، مسجد و مدرسه را به خود جلب می کرد. در دوران دبیرستان در جلسات مبارزه با بهائیت شرکت می کرد و کتابی در مورد بهائیت نوشت. قبل از پیروزی انقلاب او به اتفاق دوستانش در تظاهرات خیابانی شرکت فعال داشت و بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفت. علیرضا در سال ۱۳۵۷ موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک گردید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتش را در مسجد آغاز نمود و در خرداد ماه سال ۱۳۵۹ سبزپوش دشت شقایق سپاه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف شد. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه شتافت. او همراه همرزمانش به فرماندهی “شهید غیور اصلی” حماسه آفرید و پس از مدتی در قالب شبیخون ها به دفاع از سوسنگرد، بستان و اهواز پرداخت.
مدتی در یکی از رشته های مهندسی دانشگاه اهواز قبول شد و تا زمان شهادت از مرخصی تحصیلی استفاده نکرد. او خیلی زود به سبب توان و شم بالایی که داشت به سمت فرماندهی گروهان سیدالشهدا منصوب شد و به جبهه فاسیات اعزام گشت. با تشکیل تیپ ۳ لشگر ۷ ولیعصر علیرضا به سمت فرماندهی گردان منصوب شد.
مدتی بعد مأمور تشکیل گردان سلمان فارسی به اتفاق جمعی از همرزمانش گردید. در ادامه خدمتش فرماندهی جعفر طیار و حضرت امیرالوؤمنین علیه السلام را به عهده داشت. وی در عملیات کربلای ۵ مجروح گشته بود. سرانجام آن سردار سرافراز که ۷ سال در جبهه های جنگ حاضر بود و طی این مدت ۷ بار مجروح گشته بود، در سحرگاه ۱۹ رمضان ۱۴۰۷ مصادف با ۶۶/۲/۲۸ در حالیکه وضو گرفته بود و آماده نماز بود، تیر خصم بر گلویش نشست و او در حالیکه یا حسین زمزمه می کرد جاودانه شد. در حال حاضر شاگردانش در کانون دانش پژوهان طلیعه خوزستان تکلیف وظیفه می نمایند
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣