eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه ✦ ✦ ✦ دشمن با تمام توان، فشار خود را بر محور الصخره، پد خندق و منطقه کیسه‌ای که تا دجله و جاده بصره العماره پیشروی کرده بودند از آغاز کردند. تانک های پاکسازی نشده مجدداً فعال گشته و پیشروی خود را از سر گرفتند و این در حالی بود که شدت بمباران های هوايی افزایش یافته بود و تا ظهر به نهایت رسید. تمام تلاش فرماندهان، کشاندن درگیری و مقاومت تا شب بود که بتوانند تجدید قوا کرده و با نفوذ به عمق، ماموریت انفجار پل ابوعران را انجام دهند تا مانع ورود بیشتر تانک ها به منطقه شوند. عراقی ها در شب کمتر جنگ می کردند و به پشتوانه زرهی خود بیشترین حملات خود را در ابتدای صبح انجام می دادند. عدم الحاق بعضی یگان ها و رخنه به داخل فرورفتگی رودخانه باعث شد تا دستور عقب نشینی صادر شود و از تلفات نیروها جلوگیری شود. در این بین تعداد زیادی تجهیزات و هواپیما از دشمن ساقط گردید و 17 تیپ منهدم و 15000 نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی و 3200 نفر را به اسارت درآمدند. 🔸 خاطرات شخصی : با خروج موج اول نیروها و رفتن به مرخصی تا آن لحظه کسی از نتیجه عملیات اطلاع چندانی نداشت. همه تصور می کردیم بعد از جایگزینی ما کماکان سیل و پد خندق حفظ شده است. ... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ............ قسمت بیست و هشتم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• بعد از آن همه سیلی زدن ها و خوردن ها، همه بچه ها به داخل سلولها آمدند و به دنبال کسانی می گشتند که به آنها سیلی زده بودند. داخل راهرو خیلی شلوغ شده بود و برای پیدا کردن همدیگر، یا فامیل می پرسیدند یا نشانی طرف را می دادند تا پیدایش کنند. بچه ها که تا آنروز بخاطر شلوغی و عدم آشنایی با بقیه اسرا زیاد تو راهرو یا بقیه سلول ها نرفته بودند، حالا داخل راهرو و سلولها را شلوغ کرده بودند و جنب و جوشی به راه افتاده بود. همه می خواستند همدیگر را بغل کنند و از هم عذرخواهی و طلب بخشش کنند. همدیگر را در آغوش می گرفتند و معانقه می کردند و حلالیت می طلبیدند. این کار عراقی ها باعث شده بود تا محبت و دوستی بین ما بیشتر شود. صحنه های بسیار دلچسبی رقم خورده بود. آمده بودند تا بین ما را تفرقه بیاندازید ولی نتیجه عکس گرفته بودند. من هم به سراغ مشد علی رفتم و از او طلب بخشش کردم ولی امتناع می کرد و حاضر نمی شد با من صحبت کند. چند بار از او خواستم تا مرا ببخشید ولی پیوسته تکرار می کرد و گفت "نی بخشمت" (نمی بخشمت). گفتم آخر چرا؟ این برا همه بوده و مجبور شده بودیم و حالا همه از هم معذرت خواهی می کنند. من هم آمده ام برای معذرت خواهی.. گفت "نه؛ تو ز لج سفت زیدی" (نه شما از روی عمد محکم زدی) گفتم نه برادر من شما چون از عراقیها کتک خورده بودی و بعد من هم زدم احتمالأ زیاد دردت گرفته. گفت "مو سرم نیبوه" (من سرم نمی شه). خلاصه به چند نفر گفتم و واسطه گذاشتم، ولی فایده نداشت و تا مدتها از این قضیه ناراحت بودم و احساس حق الناس به گردن خودم می کردم. حتی به شوخی می گفتم مشد علی لباسهایت را می شویم و یا غذای من برای شما ولی باز هم رضایت نمی داد. او هم بابت این اتفاق منظوری نداشت. از ما مسن تر بود. متأهل هم بود. آدم کم حرف و کم سوادی بود و شاید خسته و دلتنگ بچه هایش شده بود و به همین خاطر دوست داشتم بیشتر با او دوستی کنم و ارتباطم را بیشتر کنم تا بتوانم کمکش کنم. مرتب به سراغش می رفتم و دلجویی می کردم تا اینکه الحمدالله بعد از مدتها کوتاه آمد و آشتی کرد... چند وقتی در زندان بودیم که بالاخره بعد از جریاناتی به اردوگاه منتقل شدیم و در فضای خاص دیگری قرار گرفتیم که ان شاالله در فرصتی دیگر اشاره خواهم کرد. ------------------------- پایان عظیم پویا گردان بلاله گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
🔴 از دوستانی که خاطرات برادر عزیز جناب عظیم پویا را دنبال کردند تشکر می کنیم. سوالاتی برای این آزاده عزیز فرستاده ایم و منتظر پاسخ ها هستیم که به اشتراک خواهیم گذاشت. اگر در مورد این خاطرات نظراتی وجود داشته باشد استفاده خواهیم کرد و در اختیار آقای پویا نیز قرار خواهیم داد. همراه باشید با خاطرات شنیدنی جدید 🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه ✦ ✦ ✦ بعد از اتمام مرخصی به پد 8 آمدیم. جبهه آرام شده بود. به چهره بعضی ها که نگاه می کردیم آثار ناراحتی بخوبی به چشم می آمد. چهره پرسشگری به خود گرفتیم و به زمزمه گوش دادیم. خبر پیچیده بود که نیروهای بعد از ما در یک درگیری سخت، از منطقه عملیات بدر عقب نشسته اند و ..... باورمان نمی شد و برایمان خیلی سخت بود که بعد از آن همه زحمت و جانفشانی و دادن بهترین دوستان به عقب برگشته ایم. همه ناراحت و بغض کرده بودند. عقب نشینی و عدم الفتح زیاد دیده بودیم ولی نمیدانم چرا طعم این آنقدر تلخ بود و باورنکردنی! در این بین برادر شاه حسینی جانشین گردان همه را در سنگر بزرگی دعوت کرد تا مطلبی را بگوید. خیلی بی حال وارد سنگر شدیم و بعد از مقدمه ای کاغذی از جیب درآوردند و گفتند امام به شما پیامی داده که برایتان می خوانم. "حضرت امام در این پیام که در تاریخ ۲۷ /۶۳/۱۲ به رزمندگان داده بودند، یادآوری کردند که تمامی اعمال شما چه جنگیدن و یا شکست در راستای ادای تکلیف می باشد و ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه، امروز روز استقامت و روز زنده شدن اسلام است و...." و باز برای دلجویی از رزمندگان فرموده بود، مگر امامان معصوم علیهم السلام شکست نداشتند و.... از همین الان آماده شوید برای عملیاتی دیگر. "... 🍂
🍂 همان پیام و تصویر همان برگه که آنروز در سنگر اجتماعی قرائت شد. 🍂
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه قسمت آخر ✦ ✦ ✦ نمیدانم خدا در این چند سطر چه قدرتی قرار داده بود که آنقدر آرامش بخش بود. نفس ملکوتی حضرت امام کار خود را با دلهای فرزندانش کرده بود و چون فرمانده نظامی بزرگی روحیه رفته را به آنها بازگردانده بود. راستی مگر ما برای نتیجه جنگیده بودیم؟ ما تکلیفی داشتیم که باید ادا می کردیم، که کردیم. پس ناراحتی جایگاهی نداشت. پس از این جلسه چهره ها باز شده بود و کم کم خنده ها بر لبها نشست. حالا به فرموده حضرت امام باید آماده می شدیم برای عملیاتی دیگر. آنهم عملیاتی به بزرگی والفجر 8 که با نیت های خدایی توانست آن همه موفقیت به همراه داشته باشد. پس از چند سال به سراغ برادر شاه حسینی رفتم تا همان برگه پیام امام را که آنروز و در سال 63 قرائت کرده بود در اسناد نگهدارم که ایشان با گشاده رویی آنرا بما داد که در معرض دید شما خوبان قرار گرفت.👆 یاد همه شهدای عملیات بدر گرامی باد. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکبری: سلام وعرض ادب برای روایت لحطه به لحظه عملیات بدر بسیار بسیار سپاس گذارم.مطالعه میکنمشان واستفاده میکنم. وهمین طور از جناب پویا بسیار تشکر میکنم من درابتدا،تصمیم داشتم اصلا این خاطرات رو نخونم.. چون خاطرات آزادگان خیلی خیلی ناراحت کننده هستند.دربین مجاهدین راه حق شهدا دربهشت خداهستند،جانبازان در وطن خود در کنار خانواده(سختی هارو تحمل میکنند)اما آزاده ها... درغربت مجروح خسته زیر دست انسان های ناجوانمرد.... خیلی تلخ بود .خیلی برای من سخت بود.ولی همه روایت های ایشون رو دنبال کردم وبعضی هارو هم چندبار خوندم... گاهی باورم نمیشد اینها واقعی باشند.این شدت سختی! وواقعاااا چه ایمانی! اثر مثبت این خاطره گویی مجازی برای من الگو گرفتن از ایشون بود که تو سختی ها وفشارهای فکری و روحی صبور باشم وایمانم رو حفظ کنم. بااینکه این نکته رو قبلا هم میدونستم اما کمتر میتونستم انجامش بدم.خاطرات جناب پویا برای من یک الگوی عملی شد!
🔴 ممنون جناب اکبری اهداف کانال رو در یک جمله بخوبی بیان کردید 👋🌺🌺
🍂 🔻 جاده سید الشهداء برای اینکه بشود جزایر مجنون را حفظ کرد ، فقط یک راه وجود داشت : جاده تدارکاتی. جاده سیدالشهداء به طول 14 کیلومتر در هوری با عمق دو تا سه متر اجرا شد و مسئله تدارکات و پشتیبانی رزمندگان را در جزایر مجنون حل کرد. سرعت کار ، در دنیا بی نظیر بود ، کامیون هائی که موقع خالی کردن خاک هدف ثابت دشمن می‌شدند ، حتی یک لحظه هم در تلاش برای به پایان رساندن کار تردید نکردند . http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت نقلی از عملیات ✦ ✦ ✦ ✦ عملیات فتح المبین از عملیات های بزرگ و افتخار آفرین دوران دفاع مقدس است که توسط سپاه پاسداران و ارتش به انجام رسید و برای همیشه در تاریخ ایران ماندگار شد و تاثیرات آن که چیزی جز نمایش اراده جوانان پیرو ولایت فقیه در بیرون راندن دشمن از سرزمین خود است، درسی شد برای همیشه متجاوزین. بر آنیم تا با استفاده از مصاحبه های تاریخ شفاهی رزمندگان حاضر در این عملیات، گزارشی مستند تقدیم حضور عزیزان کانال کنیم. ان شاالله مورد استفاده قرار گیرد. 🔸👆نکته ادامه روایت های عملیاتی و گزارش لحظه به لحظه آنها، مستلزم داشتن بازخورد این ارسالها در دید شما دوستان است. انتظار می رود نظرات خود را ارسال نمایید تا اگر نیاز به اصلاح باشد، انجام گیرد. لطفا در خصوص چگونگی مطالب نظر دهید. ✍ مقدار مطالب در هر پست؟ ✍ مقدار مطالب در هر عملیات؟ ✍ ادبیات نوشتاری؟ ✍ سطح روایت از کلان تا خرد؟ ✍ باورپذیر بودن؟ ✍ و دیگر موارد مورد نظر @Jahanimoghadam 👈 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مرغ عزیزم! یکی یکی با احتیاط دور میز شیشه ای نشستیم. بشقاب، قاشق، چنگال و غذایی که بچه ها دوست داشتند مرغ و برنج با ماست. اولین باری بود که توی بشقاب چینی غذا می خوردیم. غلامحسین نشست روی صندلی و چنگال روبرویش را برداشت و بردش بالا و گفت: «های.. بچه ها با این چهار میخی چه کار می کنند! صادقی گفت: «فرو می کنند تو چشم صدام! این ها اسلحه های جغله هاست! داشتیم بحث و گفت وگو می کردیم که پیرمرد با یک دسته نان داخل سالن شد و نان ها را دور میز چید. من تا حالا نه نان بربری دیده بودم و نه نان سنگک. یعنی بیشتر بچه ها ندیده بودند نان ما نان خانگی خودمان بود. با این که می دانستم نان است با شوخی گفتم: عآآآآا... چه کیک های گنده ای! 😳 سلطانی گفت: دهاتی مسخره! خرابش نکن این ها نون است! نون سنگر! اسماعیل گفت: اینو باش، اولا نون سنگر نه و نون سنگک! دوما اینها نون تافتونه! بهنام از بس که خندید نون گیر کرد توی گلویش و به سرفه افتاد. غلامحسین فکر کرده بود قالی می تکاند و محکم می کوبید پشتش و می گفت: آهای ! این جا خفه نشو وگرنه فکر می کنند ما تا حالا نون سنگر نخورده ایم! پیرمرد انگار حرف های غلامحسین را فهمید، خنده ای کرد و نان بربری ها را بالا برد و گفت: عزیزم این ها نون بربریه نه تافتون نه سنگک. همه زدیم زیر خنده. 👇👇
🍂 نصرالله گفت: حالا چطوری باید غذا بخوریم؟! گفتم : اول با دستات مرغا رو پاره پاره می کنی و بعد با چهار میخی بر میداری میذاری توی قاشقت و بعد یکدفعه قورتش میدی! احمدی که دهنش پر بود پغی زد زیر خنده. برنج های دهنش مثل ترکش پاشید بیرون پیرمرد از خنده ریسه رفته بود حق داشت خدا نصیب گرگ بیابان نکند بی سابقه بود همه جورش را دیده بود اما این جورش را ندیده بود هرکس دیگری بجای پیرمرد بود فرار می کرد. بچه ها مشغول خوردن شدند. انگار یک هفته در کمرکش کوهی گیر کرده بودند واز گرسنگی .... نصرالله ران مرغ را کنار بشقاب کشید و قاشقش را روی مرغ گذاشت و با چنگال می کشید. ران مرغ پافشاری می کرد که پاره نشود. نصرالله همچون شیر ژیان دو دستی به جانش افتاده بود. یک لحظه احساس کردم گنجشکی از روبرویم پرید، مرغ نصرالله بود که از زیر قاشقش در رفته بود غیژی کرد و رفت آن سرمیز. باسرعت رفت و خورد به بشقاب قاسمی. نوری داد زد: آی مرغ از قفس پرید! بچه ها از خنده به سرفه افتادند، نصرالله مثل مادرهای داغ دیده از جایش پرید و رفت دنبال مرغش. سلطانی از صندلی افتاد پایین و مثل مرغ های سر کنده می پرید بالا و پایین و می خندید. آشپز خیلی خوش اخلاق نبود اما از خنده ریسه رفته بود. سرش رفته بود توی دیگ مرغ. یک لحظه احساس کردم آشپز سر ندارد. نصرالله با احترام مرغش را از قاسمی تحویل گرفت. نگاهی به سلطانی کردم و گفتم: اینو باش!، چطوری غذا می خوره. مثل ندیده ها ! بهنام که هنوز با لب و لوچه اش ور می رفت با د ست های چربش گوشم را محکم گرفت وگفت : تو هم که مثل بچه یک ساله ها لباستو چرب ومرغی کرده ای جغله جنگی!! 😂😂😂😜😜😜😅😋😋 ارسال: برادر شقاقی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز مرد نداشتند، اما روزهای ما را مردانه ساختند ، .. تنها جورابشان پاره نبود، پیکرشان از تیر و ترکش پاره پاره شد تا این خاک عزیز ، پاره پاره نشود .. روزت مبارک... ای مرد روزگار @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت نقلی از عملیات ✦ ✦ ✦ امروز می خواهم تا سال 60 به عقب برگردم و از روزهای پر حادثه‌ای بنویسم که در نهایت غربت خود، چنان ماندگار مانده که یاد هر لحظه اش حلاوتی گوارا و تسکین دهنده در دلها بجا می گذارد. همان آرامشی که در اوج تنش جنگ، بر شهر حاکم شده بود و..... تاریکی خیابان های شهرهای جنوب، سرگردانی سربازان و بسیجیان تازه از راه رسیده انفجار خمپاره های و شهادت مردم بي گناه و.... عملیات طریق القدس که آزادی بستان را به دنبال داشت روحیه بچه های جنگ را بسیار بالا برده بود. هجوم بیشتر جوانان برای حضور در جبهه بخوبی به چشم می آمد و همین روحیه ها باعث شد تا فرماندهان دست به طراحی عملیات های بزرگتری بزنند. فتح المبین یکی از همین عملیات هایی بود که بین سپاه و ارتش طراحی گردید. نگاه سپاه به طرح با نگاه ارتش بسیار متفاوت بود. یکی بر اساس توکل و روحیه بسیجی، چهار محور را در نظر گرفته بود و دیگری بر اساس آموزه های کلاسیک دو محور را به نسبت تعداد نیروی موجود را پیشنهاد داده بود که نهایتا بر روی چهار محور توافق گردید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت نقلی از عملیات ✦ ✦ ✦ ✦ سکون خاصی در جبهه ها بوجود آمده بود و ارتش عراق همچنان روی تصرفات خود جا خشک کرده بودند. تنها نیروی منظم و قدر سپاه اهواز، گردانی بود به نام فرمانده اش، محمد بلالی که گردان به همین نام معروف شده بود. ابتدا فقط نیروهای رسمی سپاه در آن بودند و بعد تعدادی نیروی داوطلب به آنها اضافه شد تا به ظرفیت لازم برسند. ورود به این عملیات امکان نداشت مگر با سازماندهی و گسترش یگانی که لازمه عملیات آینده بود. اواخر سال 60 بود که این امر هم تحقق پیدا کرد و نیروهای مردمی در گردان ها شکل خود را به دست آوردند. اولین گردان کاملا مردمی از نیروهای جوان مساجد اهواز، گردان نور نام گرفت... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂