eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام، بله حق با شماست
🍂 🔻 خاطرات سردار گرجی زاده، بالاترین مقام نظامی سپاه در چنگال بعثیان عراقی به اتمام رسید. خاطراتی که مقاومتش به دل می نشست، شکنجه هایش، دل را ریش می کرد، خوشحالی‌شان، خوشحالمان می‌کرد و با غم هایش اشک ریختیم، با دلهره هایش، استرس گرفتیم و آزادی‌شان، آزاد شدیم. خاطرات شب های آینده با نام "ارتفاعات گاما" از خاطرات حجت الاسلام دکتر بهداروند می باشد که به زیبایی تحریر شده است. ان‌شاالله همراه باشید و مثل خاطرات گذشته، به نشر آثار ارزشمند دفاع مقدس کمک کنید. 🍂
🍂 سلام، جالب بود 👌😊
🍂 حضور نفس های گرم شما ، رونق خاطرات و شب های ماست
🍂 درود بر شما
🍂 ما هم از شما ممنونیم👌👌
سلام، باید عرض کرد، تا زمانی که پیکر شهید هاشمی تفحص نشد کسی یقین به شهادت ایشان نداشت. آن یقین نسبی که برای سردار گرجی بواسطه خوابی که دیده بود بوجود آمده بود صرفا جنبه شخصی داشته و اخلاقا مجاز به گفتن نبوده.
🍂 سلام و درود بر شما
🍂 موفق باشید و عاقبت بخیر
🍂 🔻 عملیات خیبر، ابتکار ویژه ۳ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ گفتگوی برادر رحیم صفوی با فرمانده سپاه در حین عملیات بیانگر گوشه‌ای از سختی حفظ جزایر است: رحیم صفوی: جزایر را چه کار کنیم؟ محسن رضایی: باید آن را حفظ کرد. رحیم صفوی: نمی‌شود حفظ کرد. بمب شیمیایی می‌ریزد، امکان حفظ آن وجود ندارد… فرمانده‌ی سپاه در گزارش خود از این عملیات گفته بود: «در هیچ جای جنگ این قدر ذوب نشدیم» آقای هاشمی رفسنجانی فرمانده‌ی عالی جنگ با شنیدن اوضاع به منطقه می‌آید: «اعلام کردیم هرکس هرچه در چنته دارد بیاورد میدان». حمله به طلائیه برای چندمین بار انجام شد که موفق نبود. حسین خرازی فرمانده‌ی لشکر ۱۴ امام حسین به شدت مجروح شده و با دست قطع شده و بدن پر از ترکش از میدان خارج می‌گردد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 🔅 فرمانده عراقی ۲ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 نزار عبدالکریم الخزرجی نزار الخزرجی سرانجام در مارس ١٩٩٦ (اسفند 1374) موفق شد از عراق گریخته و از نظام اعلام جدایی کند. او ابتدا همسرش را به اردن فرستاد تا مقدمات سفر وی را فراهم کند. پس از گذشت سه ماه از سفر  همسرش به امان و سپس به ترکیه، ژنرال الخزرجی با لباس زنانه از استان موصل به کردستان رفت. در آن‌جا یک فروند هواپیمای آمریکایی در انتظارش بود تا او را به اردن ببرد. وی در اردن اعلام کرد که به صفوف مخالفین رژیم وقت عراق پیوسته است. 🔅 در ادامه  بخش‌هایی از گفت‌و‌گوی تفصیلی «غسان شربل» روزنامه نگار مطرح جهان غرب با نزار الخزرجی که در کتاب «زیرپوست جنگ»  توسط وحید خضاب گردآوری و ترجمه شده و به همت انتشارات نارگل به چاپ رسیده را می‌خوانید: آیا در ارتش، نسبت به آن‌چه «احتکار تصمیم‌گیری‌ها در دست گروه تکریتی» خوانده می‌شود، سرخوردگی‌‌ به وجود آمده بود؟ نزار الخزرجی: [به‌خوبی] روشن است گروهی که مربوط به آن منطقه هستند، در جایگاه‌های مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی پخش شدند. ولی نباید دربارۀ نقش این مجموعه _ از جهت تأثیر در تصمیمات _ اغراق کنیم. تصمیم‌گیری در دست یک نفر بود و آن هم کسی نبود جز صدام حسین. مرد شماره دو هم قُصَی بود و پیش از او هم، حسین کامل توانسته بود در نقش مرد شماره دو ظاهر شود. • میزان شکنجه در عراق چقدر بود؟ نزار الخزرجی: شکنجه وجود داشت، ولی در عراق دربارۀ این مسائل به صورت «در گوشی» حرف زده می‌شود و مردم ترجیح می‌دهند دربارۀ آن صحبت نکنند  در خارج [پس از خروج از عراق و جدا شدن از نظام] برای ما خیلی چیزها روشن شد؛ از جمله شکنجه‌های وحشتناک. ارتش در دهه 80 [میلادی] کاملاً درگیر جنگ بودیم و مسائلی از این دست را دنبال نمی‌کردیم. • پس از توقف جنگ عراق و ایران و این حس صدام که از جنگ پیروز بیرون آمده است، چه چیزی تغییر کرد؟ نزار الخزرجی: البته هیچ‌کس _ حتی خود صدام حسین _ انتظار نداشت که پایان جنگ به صورتی که رخ داد، اتفاق بیفتد. به همین دلیل جشنی در عراق به راه افتاد که مدتی ادامه داشت. نقطۀ پایان جنگ به این صورت، نقطۀ تحول خطیری در شخصیت صدام حسین بود. او حالا حس می‌کرد که فرماندۀ امت [عرب] و محافظ آن است، نه فقط محافظ عراق. خودش را حامی خلیج [فارس] حساب می‌کرد. او پیشتر مدام تکرار می‌کرد که این امت به کسی احتیاج دارد تا از آن محافظت کند، چون دیگران توان آن را ندارند. او معتقد بود موضع اعراب باید مستحکم شود و در جهانی که جز زبان زور را نمی‌فهمد، کشورهای عربی و رهبرانش قدرت آن را ندارند که با تهدیدات بزرگ مواجه شوند. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روایت شنیدنی برادر آزاده از بزرگواری حاج قاسم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال با توجه به اتمام خاطرات زندان الرشید، و فاصله کوتاهی که تا آماده شدن خاطرات بعدی داریم، دوستان رزمنده حاضر در کانال که افتخار همراهی آنان را داریم، می توانند خاطرات شیرین و پرجریان خود را برای ما ارسال نمایند تا در "شب های خاطره کانال" از آن‌ها استفاده نماییم. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 عملیات کربلای پنج محمد طاهری (سوم بهمن شصت و پنج ) آن شب رفته بودیم در اطراف نهر جاسم تا عملیاتی انجام دهیم. تا صبح با عراقی‌ها درگیر بودیم و نتوانستیم از نهر بگذریم، به عقب برگشتیم و در شلمچه کنار خاکریزی هلالی شکل مستقر شدیم و سازماندهی مجدد کردیم تا دوباره به به دشمن بزنیم.   چهارمین روز بود که آنجا بودیم. موقع نماز ظهر شده بود. بهمراه حسین خسروی (شهید) به قصد وضو از سنگر خارج شدیم و به طرف تانکر آب رفتیم. در همین لحظه از بالای سرمان چند هواپیمای عراقی آمدند و بمب‌های خوشه ای خود را رها کردند. خودم را داخل گودال جای لاستیک لودر انداختم و از گزند ترکش‌ها محفوظ ماندم. ولی ترکش کوچکی بند ساعت حسین را قطع کرد و او را زخمی به بیمارستان صحرایی منتقل کردیم. کمک بی سیم چی گروهان، حسین باوری پور از بچه های بندر ریگ هم زخمی شد و او را نیز به بیمارستان روانه کردیم. نزدیک غروب کنار سنگر نشسته بودم که دیدم حسین خسروی پشت لندکرور نشسته و در حالیکه دست چپش باند پیچی شده بود، به خط برگشت با خوشحالی او را در آغوش گرفتم. حسین می‌گفت از بیمارستان فرار کرده تا به عملیات برسد.    یک ساعتی من وحسین و بهرام غریبی (شهید) کنار هم نشسته بودیم که یکی از بچه های گردان آمد گفت محمد بیا هدایت احمد نیا فرمانده گردان (شهید) کارَت دارد. به سنگر فرمانده رفتم و دیدم که ناصر جوهرزاده (شهید) و یوسف بردستانی معاون گردان (شهید) هم آنجا هستند. هدایت گفت بچه ها  گفتن که تو قبلا آموزش بی سیم دیده ای. کمک بی سیم چی گروهان یک زخمی شده و به عقب رفته، تو باید امشب با گروهان به عملیات بیایی. گفتم که من کمک آرپی جی حسین خسروی هستم. حسین و بهرام درب سنگر ایستاده بودند که موضوع را به حسین گفتم. در هر صورت من از حسین جدا شدم و رفتم گروهان یک که مرتضی دریائیان بود و غلام محمد زاده هم بی سیم چی او بود. من هم شدم کمکی غلام  محمدزاده. همان شب داخل سنگر منتظر دستور حرکت بودیم که بهرام غریبی با سرنیزه کمپوت گیلاسی باز کرد و گفت بچه ها آخرین کمپوت گیلاس را بخورید. اولین نفر که گیلاس خورد مرتضی شمسا (شهید) بود و بعد علی محمودی (شهید) و بعد من و بعد از من، غلامرضا غریبی. یک ساعتی که گذشت پیک گردان جابر فقیه آمد و گفت بیایید سوار لندکروز بشوید می‌خواهیم حرکت کنیم. اسلحه کلاش خود که دوتا خشاب را وارو با کش بسته بودم را برداشتم و یک آنتن اضافی بی سیم را که غلام محمد زاده داده بودم را توی جیب بادگیرم گذاشتم و بلند شدم و حرکت کردیم. ادامه تا لحظاتی دیگر http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 ..به نزدیکی‌های منطقه درگیری که رسیدیم پیاده شدیم و حدود ساعتی پیاده حرکت کردیم و از کنار خاکریز بلندی رد شدیم و به جایی رسیدیم که بلدوزری در میان باران تیر رسام کار می کرد. از بلدوزر که مقداری رد شدیم به سمت راست بطرف خاکریزی که قراربود تصرف کنیم تغییر مسیر دادیم و خودمان را پای خاکریز رساندیم. الله اکبر گویان در میان حجم وسیع آتش دشمن خود را بالای خاکریز و داخل کانال بالای خاکریز قرار داریم و با دشمن درگیر شدیم. در این موقع گروهان دو که هدایت احمد نیا (شهید، فرمانده گردان) با آنها بود از کنار ما رد شدند و به طرف ضلع غربی کانال داخل خاکریز رفتند. من در کنار مرتضی دریائیان بودم که با بی سیم با هدایت تماس داشت. در این لحظه غلام محمد زاده به من گفت آنتن  را بده. دست  تو جیب بادگیرم کردم و دیدم نیست. غلام گفت لازمه. خودم را از کانال به پشت خاکریز انداختم تا آنتن را پیدا کنم . پی دانستم تا زیر خاکریز آنتن توی جیبم بوده. در همین لحظات منوری بالای سرم روشن شد و چشمم به پیکر شهید مرتضی شمسا که کنارم به آرامی خوابیده بود افتاد. آتش سنگین بود و نتوانستم آن را پیدا کنم. چند متر بالاتر که آمدم داخل کانل غلام رضا تیلک را دیدم که دارد به طرف مقابل تیراندازی می کند و شهید حسین خسروی و عبدالحسین ملک زاده و دیگران را دیدم که به مقابل تیراندازی می‌کردند. به  غلامرضا غریبی گفتم بیا دنبالم. با هم کنار سنگری که قبلا بودم رفتیم و به اتفاق بطرف مرتضی و غلام محمدزاده رفتیم داخل سنگر پریدیم.  در این لحظه موسی درون پرور بطرف تیربار مقابل رفت تا با ارپی جی شلیک کند که تیر مستقیم به پای موسی خورد و صدای یا زهرایش شنیده شد و درون کانال افتاد از داخل سنگر بیرون را نگاه کردم و دیدم عراقی‌ها نزدیک ما هستند. به غلامرضا جریان را گفتم و غلامرضا هم به فرمانده مرتضی گفت. ادامه تا لحظاتی دیگر 🍂
🍂 ..داخل سنگر نشستم و آماده هر اتفاقی شدیم.‌ چند لحظه گذشت و باز منوری روشن شد. غلامرضا گفت محمد یه عراقی داخل سنگره! من هم او را دیدم که در کنارم وسط سنگر نشسته و گویی راه را اشتباه آمده. از ترس به سنگر کناری رفتم و جریان را به مرتضی گفتم. در همین لحظه یوسف بردستانی (شهید معاون گردان) هم آمد. به او گفتم عراقی را چکار کنم گفت خلاصش کن. الان وقت اسیر گرفتن نیست. اسلحه را به غلام محمد زاده دادم و گفتم تو بکشش باز غلام اسلحه را به من داد. به طرف فرد عراقی گرفتم و... تعداد ما هر لحظه کمتر می‌شد عراقی‌ها درحال مسلط شدن بر ما بودند از سنگر بیرون آمدم که احمد شاکر را دیدم که زخمی شده و بر دوش پسر عمویش است. هرلحظه محاصره آنها تنگ تر می‌شد. مرتضی دریائیان هم بر اثر ترکش نارنجک یک چشماش را از دست داد. کانال پر شده بود از شهدای ما. نزدیک صبح بود که پیک گردان آمد و گفت عراقی‌ها اول کانال هستند و هر کس میتواند عقب نشینی کند.  محمد دریانورد و مهدی رجبی و مهدی صالحی را دیدم که به عقب می رفتند. من هم خودم را به هر زحمتی بود از روی شهدا رد کردم و به پشت خاکریز دیگری انداختم و با بقیه بچه ها حدود 100متر از کانال دور شدم که غلام حسین دریانورد را دیدم دوربین به دست دارد به طرف خط می رود. به غلام حسین گفتیم برگرد که در حال عقب نشبنی هستیم. در همان لحظه لندکروزی رسید  و خودمان را داخلش انداختیم تا به عقب بریم. لندکروز در دید عراقی ها بود و آن را به تیر بستند. یک تیر به زانوی مهدی صالحی برخورد کرد و تا ظهر آن روز خودمان را به مارد رساندیم. در این عملیات پنج نفر از بچه های گناوه شهید شدند که عبارت بودند ازشهیدان غلامرضا تیلک، محمود احمدی، یوسف دشتی، حسین خسروی و عبدالحسین ملک زاده  یاد یاران یاد باد   محمد طاهری گردان کمیل ناوتیپ امیرالمومنین http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂